نگاهي به حديث منزلت (2)
نگاهي به متن حديث منزلت و تصحيح آن
نگاهي به حديث منزلت (2)
به روايت بُخاري
اين حديث در صحيح بُخاري در دو مورد نقل شده است.
محمد بن بشّار، از غندر، از شعبه، از سعد نقل مي کند که گويد: از ابراهيم بن سعد، از پدرش سعد بن أبي وَقّاص شنيدم که مي گفت: پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) به علي (عليه السلام) فرمود:
أما ترضي أن تکون منّي بمنزلة هارون من موسي؟ (1)
آيا راضي نمي شوي که براي من همانند هارون براي موسي باشي؟
بُخاري اين حديث را در جاي ديگري اين گونه نقل مي کند:
مسدّد، از يحيي، از شُعبه، از حکم، از مصعب – مصعب بن سعد بن أبي وَقّاص – از پدرش نقل مي کند که گويد:
هنگامي که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براي جنگ تبوک از مدينه بيرون مي رفت، علي (عليه السلام) را در مدينه به جاي خود قرار داد.
علي عرضه داشت: آيا بار زنان و کودکان را بر دوش من مي گذاري؟
پيامبر فرمود:
ألا ترضي أن تکون منّي بمنزلة هارون من موسي إلا أنّه ليس بعدي نبيّ؟ (2)
آيا خشنود نمي شوي که براي من همانند هارون براي موسي باشي مگر اين که بعد از من پيامبري نيست؟
به روايت مسلم
مسلم بن حَجاج قشيري اين حديث را با سندهاي متعددي روايت مي کند. به عنوان نمونه به مواردي اشاره مي کنيم.
يکي از آن ها روايتي است که با سند خود از سعيد بن مسيّب، از عامر بن سعد بن ابي وَقّاص، از پدرش نقل مي کند که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به علي (عليه السلام) فرمود:
أنت منّي بمنزلة هارون من موسي إلا أنّه لا نبيّ بعدي.
تو براي من همانند هارون براي موسي هستي، جز آن که بعد از من پيامبري نخواهد بود.
سعيد گويد: دوست داشتم اين حديث را رو در رو از خود سعد بشنوم، به همين جهت با او ملاقات کردم و حديثي را که عامر برايم نقل کرده بود به سعد بازگفتم.
او گفت: من اين حديث را از پيامبر (صلي الله عليه و آله) شنيده ام.
گفتم: به راستي خودت شنيده اي؟
او در پاسخ من انگشتانش را بر گوش هايش نهاد و گفت: آري، اگر دروغ بگويم گوش هايم کر شوند. (3)
گفتني است که اين متن داراي نکته هايي است که بايد به آن ها توجه شود.
مسلم در مورد ديگر به سند ديگري در صحيح چنين نقل مي کند:
بُکير بن مسمار، از عامر بن سعد ابي وَقّاص، از پدرش نقل مي کند که گويد: معاوية بن ابي سُفيان به سعد گفت: چه چيزي تو را از دشنام دادن به ابوتراب باز مي دارد؟
گفت: هرگاه آن سه ويژگي را که پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره او فرمود به ياد مي آورم، هرگز به او دشنام نمي دهم… سپس سعد سه ويژگي را نقل کرد که يکي از آن ها حديث منزلت بود. (4)
دو کتاب صحيح از ديدگاه اهل تسنّن
آن چه گذشت، احاديثي بود که در دو کتاب صحيح اهل سنّت نقل شده است. شما مي دانيد در ميان آنان مشهور و معروف است که احاديث اين دو کتاب، به طور قطع صحيح و درست است و بيشتر آن ها معتقدند که تمامي احاديث اين دو کتاب قطعي الصدور است و جايي براي بحث و خدشه در سندهاي هيچ کدام از آن روايات وجود ندارد.
براي اطمينان و تأکيد بيشتر مي توانيد به کتاب هايي که در علوم حديث نوشته اند مراجعه نماييد. به عنوان نمونه به کتاب تدريب الراوي في شرح تقريب النّواوي، تأليف حافظ جلال الدين سيوطي؛ هم چنين به شرح هايي که بر کتاب الفية الحديث نوشته شده است؛ مانند شرح ابن کثير، شرح زين الدين عراقي و شرح هاي ديگر مراجعه کنيد.
حتي اگر به کتاب علوم الحديث ابوالصلاح مراجعه کنيد، اين مطلب را خواهيد ديد.
از طرفي شاه ولي الله دهلوي در کتاب حجة الله البالغه که کتابي معتبر و مورد اعتماد نزد اهل تسنن است، بر اين موضوع تأکيد مي کند. وي پس از آن که اتفاق و اجماع تمامي علماي را بر آن نقل مي کند مي گويد: همه ي علما اتفاق نظر دارند که هر کس به اين دو کتاب اعتنا نکند و آن ها را بي ارزش بداند، بدعت گذارده و راه مؤمنان را نپيموده است.
بنابراين و با توجه به سخن شاه ولي الله دهلوي- که بر آن ادعاي اجماع نيز کرده است – هر کس در سند حديث منزلت مناقشه کند، بدعت گذار در دين خواهد بود که از طريقه مؤمنان عدول کرده و به راهي ديگر مي رود.
از سوي ديگر اگر به کتاب هاي رجال نگاه کنيد، خواهيد ديد که بُخاري و مسلم از هر راوي که روايتي نقل کرده اند، تمامي راوي شناسان به او اعتماد کرده و حديثش را مي پذيرند؛ به گونه اي که برخي از آن ها گفته اند: هرکس از اين دو نفر روايت کند، از پل عبور کرده است.
بنابراين، شيعيان همواره براي اثبات حقشان و يا ابطال نظريات آنان به احاديث معتبري استدلال مي کنند؛ آن گاه که اهل سنت از پاسخ آنان ناتوان مي شوند و راه گريزي نمي يابند به اين سخن که شيخين (بُخاري و مسلم) اين حديث را در کتاب خود نياورده اند متوسل شده و از اين رهگذر حديثي را که به مصلحتشان نيست رد مي کنند!
به عنوان نمونه اين حديث شريف را ملاحظه کنيد.
پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود:
ستفترق أمّتي علي ثلاث و سبعين فرقة.
پس از من اُمّتم به هفتاد و سه گروه تقسيم خواهند شد.
اين حديث با اين تعبير در صحيح بُخاري و صحيح مسلم نيامده است؛ ولي در سنن چهارگانه (5) موجود است. ابن تيميّه در رد اين حديث مي گويد: اين حديث در صحيحين نيامده است! (6)
با اين وجود که نويسندگان سنن و مسانيد؛ مانند امام احمد بن حنبل و علماي ديگر اين حديث را در کتاب هاي خود نقل کرده اند؛ ولي ابن تيميمه به بهانه ي اين که در صحيح بُخاري و مسلم نيامده است اين حديث را نمي پذيرد.
آن چه بيش از همه نظر هر انسان منصفي را به خود جلب مي کند اين است که اهل سنّت بر قطعي الصدور بودن احاديث صحيحين تأکيد و نقل آن ها توسط بُخاري و مسلم را دليل بر قبول روايت و نقل نکردنشان را دليل بر ردّ احاديث مي دانند؛ با وجود اين هرگاه ببينند در اين دو کتاب حديثي وجود دارد که شيعيان در مقام استدلال بر ضدّ آنان بهره مي برند، با کمال جرأت آن حديث را رد کرده و تخطئه مي کنند!
از همين رو در صحيح بخاري و مسلم نقل شده که حضرت فاطمه ي زهرا (عليهاالسلام) بر ابوبکر خشمگين شد و تا زنده بود با او سخن نگفت. نويسنده کتاب تحفة الاثنا عشريه اين حديث را باطل دانسته و رد مي کند. (7)
هم چنين قسطلاني در کتاب ارشاد الساري که شرحي بر صحيح بُخاري است و ابن حجر مکّي در الصواعق المحرقه، از بيهقي نقل مي کنند که او حديث زهري را که حضرت علي (عليه السلام) به مدت شش ماه با ابوبکر بيعت نکرد، ضعيف شمرده است. بنابراين بيهقي اين حديث را تضعيف مي کند و اين تضعيف را قسطلاني و ابن حجر نقل کرده اند، با اين که اين حديث در دو کتاب صحيح بُخاري و مسلم موجود است.
از اين رو حافظ ابوالفرج ابن جوزي حنبلي، حديث ثقلين را در کتاب العلل المتناهيه في الأحاديث الواهيه – که براي جمع آوري احاديث ضعيف و واهي تأليف شده – آورده است، با اين که حديث ثقلين در صحيح مسلم نيز آمده است و به همين جهت بسياري از علما بر او خرده گرفته اند.
روشن شد که موضوع پذيرش حديث يا رد آن دائر مدار مصالح اهل تسنن است. هرگاه ببينند حديثي به مصلحت آن ها و به نفع مذهبشان است، بر آن اعتماد کرده و به جهت وجود آن در صحيحين، بر صحتش استدلال مي کنند. اما اگر حديثي به ضرر آن ها بوده و پايه اي از پايه هاي مذهب و مکتب عقيدتي آن ها را فرومي ريزد، آن حديث را ضعيف شمرده و يا باطل مي دانند، گرچه در هر دو کتاب صحيح و يا يکي از آن ها نقل شود.
بديهي است که اين روش در بررسي احاديث، روش پسنديده اي نيست، و انديشمندان و ارباب فضيلت چنين روشي ندارند و هرگز آنان و کساني که عقيده خود را بر پايه هاي محکم استوار مي نمايند و به آن ملتزم مي شوند، چنين کاري نمي کنند.
آن گاه که نوبت به حديث منزلت مي رسد، مي بينيم برخي از علماي اصول و علم کلام با صراحت تمام در سند آن مناقشه مي کنند، يا آن را تضعيف نموده و صحيح نمي دانند، با اين که حديث در هر دو کتاب صحيح موجود است.
ما از آنان مي پرسيم: پس قطعي الصدور بودن احاديث صحيحين چه شد؟ و هدف شما از اصرار بر اين مطلب چيست؟
البته ما نيز اعتقادي به قطعي الصدور بودن احاديث صحيحين نداريم و بر اين باوريم که غير از قرآن کريم هيچ کتابي نيست که از آغاز تا پايانش صحيح باشد.
اما سخن ما با کساني است که اين دو کتاب را صحيح مي دانند و براساس تصريحات خودشان با آن ها سخن مي گوييم.
بنابر آن چه گذشت، معلوم شد که برخي از اهل تسنن قاعده ي ثابتي ندارند که هميشه به آن پايبند بوده و لوازم آن را بپذيرند. آن چه هست خواسته هاي نفساني آن هاست که به عنوان قواعد مرتب کرده و آن ها را اصل و اساس قرار داده اند. هرگاه خواستند آن قواعد را به کار مي بندند و هر زماني که موافق ميلشان نبود آن ها را به بوته ي فراموشي مي سپارند.
متون ديگري از حديث منزلت
حديث منزلت به جز در دو کتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم به کيفيت هاي ديگري نيز در کتاب هاي مشهور و معروف اهل سنت نقل شده است. ما اين متون را مي آوريم؛ چرا که هر نقل و هر متني خصوصيت ويژه اي دارد که بايد به خوبي در آن تأمل شود.
به روايت ابن سعد
ابن سعد در الطّبقات الکبري اين حديث را به چند سند ذکر مي کند.
1. از طريق سعيد بن مسيّب
اين حديث همان حديثي است که از صحيح مسلم نقل کرديم. جا دارد بين اين نقل و نقلي که مسلم از سعيد بن مسيّب کرده بود، مقايسه کنيد. سعيد مي گويد: به سعد بن مالک – همان سعد بن ابي وَقّاص – گفتم: مي خواهم از تو درباره ي حديثي بپرسم؛ ولي مي ترسم که چنين پرسشي را مطرح نمايم!
او گفت: پسر برادر! چنين نکن. هرگاه دانستي که من از چيزي آگاهم بپرس و از من واهمه نکن.
گفتم: هنگامي که پيامبر (صلي الله عليه و آله) در جنگ تبوک علي (عليه السلام) را در مدينه به جاي خود قرار داد به او چه گفت؟
نويسنده طبقات گويد: سعد تمام حديث را براي او نقل کرد. (8)
اکنون اين پرسش مطرح است که چرا وقتي مي خواهند حديثي را که درباره علي و اهل بيت (عليهم السلام) است، از صحابي پيامبر (صلي الله عليه و آله) بپرسند واهمه دارند و مي ترسند و اگر حديث درباره ديگران باشد، با آزادي تمام و در کمال آسايش و راحتي پرسش خود را مطرح مي نمايند؟
2. از طريق براء بن عازب و زيد بن ارقم
ديگر بار محمد بن سعد در الطبقات الکبري (9) با سندش، از براء بن عازب و زيد بن ارقم چنين نقل مي کند. آن ها گفتند:
هنگامي که جنگ تبوک فرا رسيد، پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) به علي بن ابي طالب (عليه السلام) فرمود:
إنّه لابدّ أن أقيم أو تقيم؛
ناگريز يا من بايد در مدينه بمانم يا تو.
از اين سخن رسول خدا (صلي الله عليه و آله) روشن مي شود که در آن شرايط، در مدينه حوادثي در حال انجام و يا دسيسه هايي در حال شکل گيري بوده است – که در احاديث بعدي به برخي از آن ها اشاره خواهيم کرد – که آن شرايط حساس اقتضا مي کرد که يا شخص پيامبر (صلي الله عليه و آله) و يا علي (عليه السلام) در مدينه بمانند؛ زيرا اين کار از عهده شخص سومي برنمي آمد.
از طرفي پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) ناگزير از شرکت در جنگ بود. با اين شرايط پيامبر (صلي الله عليه و آله) به اميرمؤمنان علي (عليه السلام) مي فرمايد:
إنه لابد أن أقيم أو تقيم؛
ناگزير يا من بايد در مدينه بمانم يا تو.
آن گاه که پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) حضرت علي (عليه السلام) را در مدينه جانشين خود قرار داد و رهسپار تبوک شد، گروهي – در بعضي نقل ها آمده: گروهي از قريش؛ و در برخي ديگر عده اي از منافقان – چنين گفتند:
پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) را در مدينه به جاي خود نگذاشت مگر به خاطر اين که از او خوشش نمي آمد.
اين سخن به گوش اميرمؤمنان علي (عليه السلام) رسيد؛ از اين رو در پي پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) رفت و پس از رسيدن به ايشان، پيامبر به او فرمود: «اي علي! براي چه به اين جا آمده اي؟».
پاسخ داد: اي رسول خدا! قصد مخالفت با شما را نداشتم مگر آن که گروهي گمان مي کنند که به خاطر ناخشنودي شما از من، مرا در مدينه به جاي خود قرار داده ايد.
پيامبر خدا لبخندي زد و فرمود:
يا علي، أما ترضي أن تکون مني کهارون من موي إلا أنک لست بنبيّ؟
قال: بلي يا رسول الله!
قال: فإنه کذلک.
علي جان! آيا خشنود نمي شوي که براي من به مانند هارون براي موسي باشي، مگر آن که تو پيامبر نيستي؟
گفت: چرا اي رسول خدا!
فرمود: پس تو همان گونه هستي.
به روايت نَسائي
نَسائي اين روايت را در خصائص اين گونه نقل مي کند:
مردم گفتند: پيامبر از علي خسته شده و از همراهي او متنفر است.
در روايت ديگري آمده که علي (عليه السلام) به پيامبر عرض کرد: قريش گمان کرده که چون همراهي من بر شما سخت و گران است و از حضور من در کنار خود ناخرسندي، مرا در مدينه گذاشتي.
سپس حضرتش گريه کرد. چون پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) چنين ديد، در بين مردم ندا داد:
ما منکم أحد إلا وله خاصّة. يابن أبي طالب! أما ترضي أن تکون مني بمنزله هارون من موسي إلا أنه لانبي بعدي؟
هيچ کدام از شما نيست مگر آن که کسي را براي خود اختصاص مي دهد. اي پسر ابوطالب! آيا تو راضي نمي شوي که براي من همچون هارون براي موسي باشي، جز آن که بعد از من پيامبري نيست؟
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) عرضه داشت:
رضيت عن الله عزوجل و عن رسوله. (10)
از جانب خداوند عزوجل و پيامبرش راضي شدم.
طبق نقل منابعي هم چون سيره ابن سيّد الناس، سيره ابن قيّم جوزيّه، سيره ابن اسحاق و برخي از منابع ديگر اعتراض کنندگان به حضرت علي (عليه السلام) از منافقان بودند. (11)
در برخي متون ديگر آمده است که منظور از مردم، قريش و يا منافقان بوده اند، از اين رو روشن مي شود که در ميان قريش نيز منافقاني وجود داشتند که اين مطلب بسيار مهمي است.
به روايت طبراني
در معجم الاوسط طبراني از علي (عليه السلام) نقل شده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله) به او فرمود:
خلّفتک أن تکون خليفتي.
قلت: أتخلّف عنک يا رسول الله؟
قال: ألا ترضي أن تکون مني بمنزلة هارون من موسي إلا أنه لانبي بعدي؟ (12)
تو را به جاي خود مي گذارم تا جانشين و خليفه ي من باشي.
گفتم: آيا همراه شما نباشم اي رسول خدا؟
فرمود: آيا راضي نمي شوي که براي من همانند هارون براي موسي باشي، جز آن که بعد از من پيامبري نيست؟
در اين حديث آمده است:
خلّفتک أن تکون خليفتي.
من تو را به جاي خود مي گذارم تا خليفه ي من باشي.
به روايت سيوطي
جلال الدين سيوطي در الجامع الکبير، اين روايت را از جمعي نقل مي کند؛ از جمله:
ابن نجّار بغدادي،
ابوبکر شيرازي در کتاب الألقاب،
حاکم نيشابوري در الکني و
حسن بن بدر از بزرگان حافظان حديث در کتاب مارواه الخلفاء.
تمامي اين راويان از ابن عباس نقل مي کنند که او مي گويد: روزي عمر بن خطاب گفت: ديگر از علي بن ابي طالب سخن نگوييد؛ (13) زيرا من از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) سه مطلب درباره ي علي شنيدم که اگر يکي از آن ها براي من بود، از آن چه آفتاب بر آن مي تابد براي من بهتر بود.
من، ابوبکر، ابوعبيده بن جَرّاح (14) و يک نفر از اصحاب پيامبر نزد آن حضرت بوديم. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بر علي بن ابي طالب تکيه کرده بود، تا اين که دستش را بر شانه هاي علي زد و گفت:
يا علي! أنت أول المؤمنين إيماناً و أوّلهم إسلاماً، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسي، و کذب من زعم أنّه يحبّني و يبغضک.
اي علي! تو نخستين مؤمني هستي که ايمان آوردي و نخستين فردي هستي که اسلام آوردي. تو براي من همانند هارون براي موسي هستي. دروغ مي گويد هر کس گمان مي کند که مرا دوست مي دارد در حالي که با تو دشمني مي ورزد.
به روايت ابن کثير
ابن کثير نيز اين حديث را در تاريخ خود چنين آورده است که حضرتش فرمود:
أو ما ترضي أن تکون منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ النبوّة؟ (15)
آيا خشنود نمي شوي که براي من به منزله ي هارون براي موسي باشي مگر در پيامبري؟
شايان ذکر است که در اين روايات سه تعبير آمده است:
1. «إلا النبوة»؛ مگر در پيامبري.
2. «إلا أنت لست بنبي»؛ جز آن که تو پيامبر نيستي.
3. «إلا أنّه لانبيّ بعدي»؛ مگر آن که پس از من پيامبري نيست.
بديهي است که بين اين تعابير تفاوت بسياري وجود دارد.
ابن کثير بعد از نقل اين حديث مي گويد: سند اين حديث صحيح است؛ ولي کتاب هايي که به احاديث صحيح پرداخته اند اين حديث را نقل نكرده اند.
هم چنين ابن كثير در تاريخ خود، در ضمن حديث معاويه و سعد نقل مي کند که روزي معاويه در نزد جمعي بر علي دشنام مي داد!
سعد به او گفت: به خدا سوگند! اگر من داراي يکي از سه خصوصيتي که او دارد بودم، براي من از آن چه آفتاب بر آن مي تابد دوست داشتني تر بود…
سپس حديث منزلت را به عنوان يکي از آن سه خصوصيت ذکر کرد. (16)
زرندي از حافظان اهل سنت، همين حديث را نقل مي کند؛ اما نامي از معاويه نمي برد و مي گويد: يکي از فرمان روايان به سعد گفت: چه چيز تو را از دشنام به ابوتراب باز مي دارد؟ (17)
روشن است که او خواسته نام معاويه مخفي بماند تا آبروي او و ديگران حفظ شود.
اين قضيه در تاريخ مدينة دمشق، الصّواعق المحرقه و منابع ديگر چنين آمده است:
شخصي مسأله اي از معاويه پرسيد.
معاويه گفت: از علي بپرس که او داناتر است.
آن مرد گفت: اگر تو پاسخ مرا بگويي بيشتر دوست مي دارم تا او جوابم را بدهد.
معاويه گفت: حرف بدي زدي؟! به راستي از مردي ناخرسندي که پيامبر (صلي الله عليه و آله) او را به طور کامل از علم سيراب کرده! و به او گفته است:
أنت منّي بمنزلة هارون من موسي إلا أنّه لانبي بعدي.
تو براي من همانند هارون براي موسي هستي، جز آن که پيامبري پس از من نيست.
هرگاه عمر در حل مشکلي ناتوان مي شد از او استفاده مي کرد. (18)
متني را که ما از ميان متون گوناگون اين حديث برگزيديم داراي خصوصيتي است که شايسته است با ديده ي دقت و عبرت در آن نظر شود.
ادامه دارد…
پي نوشت ها :
1. صحيح بُخاري: 24/5.
2. صحيح بُخاري: 3/6.
3. صحيح مسلم: 1870/4، حديث 2404.
4. صحيح مسلم: 1871/4.
5. چهار کتاب ديگر معتبر اهل سنت: سنن تِرمذي، سنن ابن ماجه، سنن نَسائي و سنن ابي داوود.
6. منهاج السنّه: 456/3.
7. تحفة الاثنا عشريه: 278.
8. الطبقات الکبري: 24/3.
9. الطبقات الکبري: 24/3.
10. خصائص نسائي: 67، احاديث 44، 61 و 77.
11. عيون الاثر: 294/2، زاد المعاد: 559/3 و 560، سيره ابن هشام: 519/2 و 520.
12. معجم الاوسط: 4848/4، حديث 4248.
13. قابل توجه اين که چرا آن ها از علي (عليه السلام) سخن مي گفتند؟ و چه چيزي درباره ي او مي گفتند؟ چرا عمر آن ها را از ياد او باز مي دارد؟ آيا او را به خوبي ياد مي کردند و عمر آن ها را از اين کار نهي مي کرده و مي گفته: سخن گفتن در مورد علي بن ابي طالب را بس کنيد؟ اين ها پرسش هايي است که پاسخ به آن، روشن گر حقايق نهفته اي است.
14. شايان يادآوري است که اينان، همان سه نفر از مهاجران بودند که سقيفه را به راه انداختند.
15. البداية و النّهايه، 340/7.
16. البداية و النهاية: 340/7.
17. نظم درر السّمطين: 107.
18. تاريخ مدينه دمشق: ترجمه امام علي (عليه السلام)، 396/1، حديث 410، الرّياض النضرة: 162/3، مناقب امام علي (عليه السلام)، ابن مغازلي: 34، حديث 52.
منبع مقاله :
حسيني ميلاني، سيد علي؛ (1390)، نگاهي به حديث منزلت، ترجمه: هيئت تحريريه ي انتشارات الحقايق، قم: الحقايق، چاپ چهارم