خانه » همه » مذهبی » نگاهی اجمالی به مفهوم شیعه

نگاهی اجمالی به مفهوم شیعه

نگاهی اجمالی به مفهوم شیعه

شیعه در لغت به‌معنای پیرو، یار و گروه است و در اصطلاح، به کسانی می‌گویند که معتقدند بنابر احادیثی که از پیامبر اسلام(ص) نقل شده، امام علی(ع) جانشین بلافصل او است.

95ca4783 4a69 4ccf b548 62fcfabf0573 - نگاهی اجمالی به مفهوم شیعه

الف – کیفیت پیدایش

1 – آغاز پیدایش شیعه و کیفیت آن

2 – سبب جدا شدن اقلیت شیعه از اکثریت سنى و بروز اختلاف

3 – دو مسئله جانشینى و مرجعیت علمى

4 – روش سیاسى خلافت انتخابى و مغایرت آن با نظر شیعه

5 – انتهاء خلافت بامیرالمؤمنین و روش آن حضرت

6 – بهره بردارى که شیعه از خلافت پنجساله على (ع) داشت

7 – انتقال خلافت معاویه و تبدیل آن به سلطنت موروثى

8 – سخت ترین روزگار براى شیعه

9 – استقرار سلطنت بنیامیه

10 – شیعه در قرن دوم هجرى

11 – شیعه در قرن سوم هجرى

12 – شیعه در قرن چهارم هجرى

13 – شیعه در قرن پنجم تا نهم هجرى

14 – شیعه در قرن دهم تا یازدهم هجرى

15 – شیعه در قرن 12 – 14 هجرى.
 

1 – آغاز پیدایش شیعه و کیفیت آن

آغاز پیدایش شیعه را که براى اولین بار بشیعه على (ع) اولین پیشوا ازپیشوایان اهل بیت(ع) معروف شدند همان زمان حیات پیغمبر اکرم باید دانست و جریان ظهور و پیشرفت دعوت اسلامى در بیست و سه سال زمان بعثت موجبات زیادى در برداشت که طبعا پیدایش چنین جمعیتى را در میان یاران پیغمبر اکرم (ص) ایجاب میکرد.

1 – پیغمبر اکرم در اولین روزهاى بعثت که بنص قرآن مأ موریت یافت که خویشان نزدیکتر خود را بدین خود دعوت کند صریحا بایشان فرمود که هر یک از شما باجابت من سبقت گیرد وزیر و جانشین و وصى من است.

على علیه السلام پیش از همه مبادرت نموده اسلام را پذیرفت و پیغمبر اکرم ایمان او را پذیرفت و وعده هاى خود را تقبل نمود و عادتا محال است که رهبر نهضتى در اولین روز نهضت و قیام خود یکى از یاران نهضت را بسمت وزیرى و جانشینى به بیگانگان معرفى کند ولى بیاران و دوستان سرتا پا فداکار خود نشناساند یا تنها او را باامتیاز وزیرى و جانشینى بشناسد و بشناساند ولى در تمام دوره زندگى و دعوت خود، او را از وظائف وزیرى معزول و احترام مقام جانشینى او را نادیده گرفته و هیچگونه فرقى میان او و دیگران نگذارد.

2 – پیغمر اکرم (ص) بموجب چندین روایت مستفیض و متواترکه سنى و شیعه روایت کرده اند تصریح فرموده که على علیه السلام در قول و فعل خود، از خطا و معصیت مصون است هر سخنى که گوید و هر کارى که کند با دعوت دینى مطابقت کامل دارد و داناترین مردم است بمعارف و شرایع اسلام.

3 – على علیه السلام خدمات گرانبهائى انجام داده و فداکاریهاى شگفت انگیزى کرده بود مانند خوابیدن در بستر پیغمبر اکرم در شب هجرت و فتوحاتى که در جنگهاى بدرو احد و خندق و خیبر بدست وى صورت گرفته بود که اگر پاى وى در یکى از این وقایع در میان نبود اسلام و اسلامیان بدست دشمنان حق ریشه کن شده بودند.

4 – جریان غدیر خم که پیغمبر اکرم (ص) در آنجا على (ع) را بولایت عامه مردم نصب و معرفى کرده و او را مانند خود متولى قرار داده بود بدیهى است این چندین امتیازات و فضائل اختصاصى دیگر که مورد اتفاق همگان بود و علاقه مفرطى که پیغمبر اکرم بعلى (ع) داشت طبعا عده اى از یاران پیغمبر اکرم را که شیفتگان فضیلت و حقیقت بودند بر این وا میداشت که على (ع)را دوست داشته بدورش گرد آیند و از وى پیروى کنند چنانکه عده اى را بر حسد و کینه آنحضرت وامیداشت.

گذشته از همه اینها نام (شیعه على) و (شیعه اهل بیت) در سخنان پیغمبر اکرم (ص) بسیار دیده میشود.
 

2 – سبب جدا شدن اقلیت شیعه از اکثریت سنى و بروز اختلاف

هواخواهان و پیروان على (ع) نظر به مقام و منزلتى که آنحضرت پیش پیغمبر اکرم (ص) و صحابه و مسلمانان داشت مسلم میداشتند که خلافت و مرجعیت پس از رحلت پیغمبر اکرم از آن على (ع) میباشد و ظواهر اوضاع و احوال نیز جز حوادثى که در روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم (ص) بظهور پیوست نظر آنان را تأ یید میکرد.

ولى بر خلاف انتظار آنان درست در حالیکه پیغمبر اکرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بیت و عده اى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهیزاتى بودند که خبر یافتند عده اى دیگر که بعدا اکثریت را بردند با کمال عجله و بیآنکه با اهل بیت و خویشاوندان پیغمبر اکرم و هوادارانشان مشورت کنند و حتى کمترین اطلاعى بدهند از پیش خود در قیافه خیرخواهى براى مسلمانان خلیفه معین نموده اندوعلى و یارانش را در برابرکارى انجام یافته قرارداده اند على (ع) و هواداران او مانند عباس و زبیر و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ ازدفن پیغمبر اکرم (ص) و اطلاع از جریان امر در مقام انتقاد برآمده بخلافت انتخابى و کارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نیزکردند ولى پاسخ شنیدند که صلاح مسلمانان در همین بود.

این انتقاد و اعتراف بود که اقلیتى را از اکثریت جدا کرد و پیروان على (ع) را بهمین نام (شیعه على) بجامعه شناسانید و دستگاه خلافت نیز بمقتضاى سیاست وقت مراقب بود که اقلیت نامبرده باین نام معروف نشوند و جامعه بدو دسته اقلیت و اکثریت منقسم نگردد بلکه خلافت را اجماعى میشمردند و معترض را متخلف از بیعت و متخلف از جماعت مسلمانان مینامیدند و گاهى با تعبیرات زشت دیگر یاد میکردند البته شیعه همان روزهاى نخستین محکوم سیاست وقت شده نتوانسته با مجرد اعتراض کارى از پیش ببرد و على (ع) نیز بمنظور رعایت مصلحت اسلام و مسلمین و نداشتن نیروى کافى دست بیک قیام خونین نزد ولى جمعیت معترضین از جهت عقیده تسلیم اکثریت نشدند و جانشینى پیغمبر اکرم (ص)و مرجعیت علمى را حق مطلق على (ع) میدانستند و مراجعه علمى و معنوى را تنها بآن حضرت روا میدیدند و بسوى او دعوت میکردند.
 

3 – دو مسئله جانشینى و مرجعیت علمى

شیعه طبق آنچه از تعالیم اسلامى بدست آورده بود معتقد بود که آنچه براى جامعه دردرجه اول اهمیت است روشن شدن تعالیم اسلام و فرهنگ دینى است و در درجه تالى آن، جریان کامل آنها را در میان جامعه میباشد.

و بعبارت دیگر اولا افراد جامعه بجهان و انسان با چشم واقع بینى نگاه کرده وظائف انسانى خود را (بطورى که صلاح واقعى است بدانند و بجا آورند اگرچه مخالف دلخواهشان باشد.

ثانیا یک حکومت دینى نظم واقعى اسلامى را در جامعه حفظ و اجراء نماید و بطوریکه مردم کسى را جز خدا نپرستند و از آزادى کامل و عدالت فردى و اجتماعى برخوردارشوند.

و این دو مقصود بدست کسى باید انجام یابد که عصمت و مصونیت خدائى داشته باشد و گرنه ممکن است کسانى مصدر حکم یا مرجع علم قرار گیرند که در زمینه وظائف محوله خود از انحراف فکر یا خیانت سالم نباشند و تدریجا ولایت عادل آزادى بخش اسلامى بسلطنت استبدادى و ملک کسرائى و قیصرى تبدیل شود و معارف پاک دینى مانند معارف ادیان دیگر دستخوش تحریف و تغییر دانشمندان بوالهوس و خودخواه گردد و تنها کسى که بتصدیق پیغمبر اکرم در اعمال و اقوال خود مصیب و روش او با کتاب خدا و سنت پیغمبر مطابقت کامل داشت همان على (ع) بود.

و اگر چنانکه اکثریت میگفتند قریش با خلافت حقه على مخالف بودند لازم بودمخالفین را بحق وادارند و سرکشان را بجاى خود بنشانند چنانکه با جماعتى که دردادن زکات امتناع داشتند، جنگیدند و از گرفتن زکات صرفنظر نکردند نه اینکه از ترس مخالفت قریش حق را بکشند.

آرى آنچه شیعه را از موافقت با خلافت انتخابى بازداشت ترس از دنباله ناگوار آن یعنى فساد روش حکومت اسلامى و انهدام اساس تعلیمات عالیه دین بود اتفاقا جریان بعدى حوادث نیز این عقیده (یا پیش بینى) را روز بروز روشنتر میساخت و در نتیجه شیعه نیز در عقیده خود استوارتر میگشت و یا اینکه در ظاهر با نفرات ابتدائى انگشت شمار خود بهضم اکثریت رفته بود و در باطن باخذ تعالیم اسلامى از اهل بیت و دعوت بطریقه خود اصرار میورزیدند در عین حال براى پیشرفت و حفظ قدرت اسلام مخالفت علنى نمیکردند و حتى افراد شیعه دوش بدوش اکثریت بجهادمیرفتند و در امور عامه دخالت میکردند و شخص على در موارد ضرورى اکثریت را بنفع اسلام راهنمائى مینمود.
 

4 – روش سیاسى خلافت انتخابى و مغایرت آن با نظر شیعه

شیعه معتقد بود که شریعت آسمانى اسلام که مواد آن در کتاب خدا و سنت پیامبراکرم روشن شده تا روز قیامت باعتبار خود باقى و هرگز قابل تغییر نیست.

و حکومت اسلامى با هیچ عذرى نمیتواند از اجراء کامل آن سرپیچى نماید تنها وظیفه حکومت اسلامى اینست که با شورى در شعاع شریعت بسبب مصلحت وقت تصمیماتى بگیرد ولى از جریان بیعت سیاست آمیز شیعه و همچنین از جریان حدیث دوات و قرطاس که در آخرین روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم اتفاق افتاد پیدا بود که گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابى معتقدند که کتاب خدا مانند یک قانون اساسى محفوظ بماند ولى سنت و بیانات پیغمبراکرم را در اعتبار خود ثابت نمیدانند بلکه معقتدند که حکومت اسلامى میتواند بسبب اقتضاى مصلحت از اجراء آنها صرفنظر نماید.

و این نظر با روایتهاى بسیارى که بعدا در حق صحابه نقل شد(صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحت بینى خود اگر اصابت کنند مأ جور و اگرخطا کنند معذور میباشند) تأ یید گردید و نمونه بارز آن وقتى اتفاق افتاد که خالد بن ولید یکى از سرداران خلیفه شبانه در منزل یکى از معارف مسلمانان (مالک نویره) مهمان شد و مالک را غافل گیر نموده کشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانید و همان شب با زن مالک همبستر شد و بدنبال این جنایتهاى شرم آورخلیفه بعنوان اینکه حکومت وى بچنین سردارى نیازمند است مقررات شریعت را در حق خالد اجراء نکرد و همچنین خمس را از اهل بیت و خویشان پیغمبر اکرم بریدند و نوشتن احادیث پیغمبر اکرم بکلى قدغن شد واگر درجائى حدیث مکتوب کشف یا از کسى گرفته میشد آنرا ضبط کرده میسوزانیدند و این قدغن در تمام زمان خلفاء راشدین تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموى (99-102) استمرار داشت و در زمان خلافت خلیفه دوم (13-25ق) این سیاست روشنتر شدو مقام خلافت عده اى از مواد شریعت را مانند حج تمتع و نکاح متعه و گفتن حى على خیر العمل در اذان نماز ممنوع ساخت و نفوذ سه طلاق را دایر کرد و نظایر آنها در خلافت وى بود که بیت المال در میان مردم با تفاوت تقسیم شد که بعدا در میان مسلمانان اختلاف طبقاتى عجیب و صحنه هاى خونین دهشتناکى بوجود آورد و در زمان وى معاویه در شام با رسومات سلطنتى کسرى و قیصر حکومت میکرد و خلیفه او را کسراى عرب مینامید معترض حالش نمیشد.

خلیفه دوم بسال 23 هجرى قمرى بدست غلامى ایرانى کشته شد و طبق رأ ى اکثریت شوراى شش نفرى که بدستور خلیفه منعقد شد خلیفه سوم زمام امور را بدست گرفت وى در عهد خلافت خود خویشاوندان اموى خود را بمردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و سایر بلاد اسلامى زمام امور را بدست ایشان سپرد ایشان بناى بیبند و بارى گذاشته آشکارا بستم و بیداد و فسق و فجور و نقض قوانین جاریه اسلامى پرداختند، سیل شکایتها از هر سوى بدار الخلافه سرازیر شد ولى خلیفه که تحت تأ ثیر کنیزان اموى خود و خاصه مروان بن حکم قرار داشت بشکایتهاى مردم ترتیب اثر نمیداد بلکه گاهى هم دستور تشدید و تعقیب شاکیان را صادر میکرد و بالاخره بسال 35 هجرى مردم بر وى شوریدند و پس از چند روز محاصره و زد و خورد وى را کشتند – خلیفه سوم در عهد خلافت خود حکومت شام را که در رأ س آن از خویشاوندهاى اموى او معاویه قرار داشت بیش از بیش تقویت میکرد و در حقیقت سنگینى خلافت در شام متمرکز بود و تشکیلات مدینه که دارلخلافه بود جز صورتى در بر نداشت.

خلافت خلیفه اول با انتخاب اکثریت صحابه و خلیفه دوم با وصیت خلیفه اول و خلیفه سوم با شوراى شش نفرى که اعضاء و آئین نامه آنرا خلیفه دوم تعیین و تنظیم کرده بود مستقر شد.

و روى هم رفته سیاست سه خلیفه که بیست و پنج سال خلافت کردند در اداره امور این بود که قوانین اسلامى بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت که مقام خلافت تشخیص دهد، در جامعه اجراء شود و در معارف اسلامى این بود که تنها قرآن بیاینکه تفسیر شود یا مورد کنجکاوى قرارگیرد خوانده شود و بیانات پیغمبر اکرم (ص) (حدیث) بیاینکه روى کاغذ بیاید روایت شود و از حد و زبان و گوش تجاوز نکند.

کتابت بقرآن کریم انحصار داشت و در حدیث ممنوع بود پس از جنگ یمامه که در سال 12 هجرى قمرى خاتمه یافت و گروهى از صحابه که قارى قرآن بودند در آن جنگ کشته شدند عمر بن الخطاب به خلیفه اول پیشنهاد میکند.

آیات قرآن در یک مصحف جمع آورى شود وى در پیشنهاد خود میگوید اگر جنگى رخ دهد و بقیه حاملان قرآن کشته شوند قرآن از میان ما خواهد رفت بنابراین لازمست آیات قرآنى را در یک مصحف جمع آورى کرده بقید کتابت در بیاوریم این تصمیم را در قرآن کریم گرفتند با اینکه حدیث پیغمبراکرم (ص) که تالى قرآن بود نیز با همان خطر تهدید میشد و از مفاسد نقل بمعنى وزیاده و نقیصه و جعل و فراموشى در امن نبود ولى توجهى به نگهدارى حدیث نمیشد بلکه کتاب آن ممنوع و هر چه بدست میافتاد سوزانیده میشد تا در اندک زمانى کار بجائى کشید که در ضروریات اسلام مانند نماز روایات متضاد بوجود آمد و در سایر رشته هاى علوم در این مدت قدمى برداشته نشد و آنهمه تقدیس و تمجید که در قرآن و بیانات پیامبر اکرم نسبت بعلم وتأ کید و ترغیب در توسعه علوم وارد شده بیاثر ماند و اکثریت مردم سرگرم فتوحات پیدر پى اسلام و دلخوش به غنائم فزون از حد که از هر سو بجزیرة العرب سرازیر میشد بودند و دیگر عنایتى بعلوم خاندان رسالت که سر سلسله شان على علیه السلام بود و پیغمبر اکرم (ص) او را آشناترین مردم بمعارف اسلام و مقاصد قرآن معرفى کرده بود نشد حتى در قضیه جمع قرآن (با اینکه میدانستند پس از رحلت پیغمبر اکرم (ص) مدتى در کنج خانه نشسته و مصحف را جمع آورى نموده است) وى را مداخله ندادند حتى نام او را نیز بزبان نیاوردند اینها و نظایر اینها امورى بود که پیروان على (ع) را در عقیده خود راسختر و نسبت بجریان امور هشیارتر میساخت و روز بروز بر فعالیت خود میافزودند.

على نیز که دستش از تربیت عمومى مردم کوتاه بود بتربیت خصوصى افراد میپرداخت.

در این بیست و پنج سال سه تن از چهار نفر یاران على (ع) که در همه احوال در پیروى اوثابت قدم بودند (سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد) درگذشتند ولى جمعى از صحابه و گروه انبوهى از تابعین در حجاز و یمن و عراق و غیر آنها درسلک پیروان على درآمدند و در نتیجه پس از کشته شدن خلیفه سوم از هر سوى بآن حضرت روى نموده و بهر نحو که بود با وى بیعت کردند و وى را براى خلافت برگزیدند.
 

5 – انتهاء خلافت بامیرالمؤمنین على (ع) و روش آن حضرت

خلافت على (ع) در اواخر سال سى و پنج هجرى قمرى شروع شد و تقریبا چهار سال و 5 ماه ادامه یافت.

على (ع) در خلافت رویه پیغمبر اکرم (ص) را معمول میداشت و غالب تغییراتى را که در زمان خلافت پیشینیان پیدا شده بود بحالت اولى برگردانید و عمال نالایق راکه زمام امور را در دست داشتند از کار برکنار کرد و در حقیقت یک نهضت انقلابى بود و گرفتاریهاى بسیارى در بر داشت.

على علیه السلام نخستین روز خلافت در سخنرانى که بمردم نمود چنین گفت آگاه باشید گرفتارى که شما مردم هنگام بعثت پیغمبر خدا داشتید امروز دوباره بسوى شما برگشته و دامن گیرتان شده است.

باید درست زیر و روى شوید و صاحبان فضیلت که عقب افتاده اند پیش افتند و آنان که بناروا پیشى میگرفتند عقب افتند (حق است و باطل هر کدام اهلى دارد باید از حق پیروى کرد) اگر باطل بسیار است چیز تازه اى نیست و اگر حق کم است گاهى کم نیز پیش میافتند و امید پیشرفت نیز هست.

البته کم اتفاق میافتد که چیزى که پشت بانسان کند دوباره برگشته و روى نماید على علیه السلام بحکومت انقلابى خود ادامه داد و چنانکه لازم طبیعت هر نهضت انقلابى است عناصر مخالف که منافعشان بخطر میافتد از هر گوشه و کنار سربمخالفت برافراشتند و بنام خونخواهى خلیفه سوم جنگهاى داخلى خونینى بر پا کردند که تقریبا در تمام مدت خلافت على (ع) ادامه داشت – بنظر شیعه مسببین این جنگهاى داخلى جز منافع شخصى منظورى نداشتند و خون خواهى خلیفه سوم دستاویزعوام فریبانه اى بیش نبود و حتى سوء تفاهم نیز در کار نبود.

سبب جنگ اول که جنگ جمل نامیده میشود غائله اختلاف طبقاتى بود که از زمان خلیفه دوم در تقسیم مختلف بیت المال پیدا شده بود.

على (ع) پس از آنکه بخلافت شناخته شد مالى در میان مردم بالسویه قسمت فرمود چنانکه سیرت پیغمبر اکرم نیز همان گونه بود و این روش زبیر و طلحه را سخت برآشفت و بناى تمرد گذاشتند و بنام زیارت کعبه از مدینه بمکه رفتند و ام المؤمنین عائشه را که در مکه بود و با على (ع) میانه خوبى نداشت با خود همراه ساخته بنام خونخواهى خلیفه سوم نهضت و جنگ خونین جمل را بر پا کردند.

با اینکه همین طلحه و زبیر هنگام محاصره و قتل خلیفه سوم در مدینه بودند از وى دفاع نکردند و پس از کشته شدن وى اولین کسى بودند که از طرف خودو مهاجرین بعلى بیعت کردند و همچنین ام المؤمنین عائشه خود از کسانى بودکه مردم را به قتل خلیفه سوم تحریص میکرد و براى اولین بار که قتل خلیفه سوم را شنید بوى دشنام داد واظهار مسرت نمود.

اساسا مسببین اصلى قتل خلیفه صحابه بودند که از مدینه باطراف نامه ها نوشته مردم را بر ضد خلیفه میشورانیدند.

سبب جنگ دوم که جنگ صفین نامیده میشود و یکسال و نیم طول کشید طمعى بود که معاویه در خلافت داشت و بعنوان خوانخواهى خلیفه سوم این جنگ را بر پا کرد و بیشتر از صد هزار خون ناحق ریخت و البته معاویه در این جنگ حمله میکرد، نه دفاع زیرا خونخواهى هرگز بشکل دفاع صورت نمیگیرد.

عنوان این جنگ خوانخواهى خلیفه سوم بود با اینکه خود خلیفه سوم در آخرین روزهاى زندگى خود براى دفع آشوب از معاویه استمداد نمود وى با لشگرى از شام بسوى مدینه حرکت نموده آنقدر عمدا در راه توقف کرد تا خلیفه را کشتند آنگاه بشام برگشته بخوانخواهى خلیفه قیام کرد.

و همچنین پس از آنکه على (ع) شهید شد و معاویه خلافت را قبضه کرد دیگر خون خلیفه سوم را فراموش کرده قتله خلیفه را تعقیب نکرد.

پس از جنگ صفین جنگ نهروان در گرفت در این جنگ جمعى از مردم که در میانشان صحابى نیز یافت میشد در اثر تحریکات معاویه در جنگ صفین بعلى (ع) شوریدند و در بلاد اسلامى بآشوبگرى پرداخته هر جا از طرفداران على علیه السلام مییافتند میکشتند حتى شکم زنان آبستن را پاره کرده جنینها را بیرون آورده سر میبریدند.

على علیه السلام این غائله را نیز خوابانید ولى پس از چندى درمسجد کوفه در سرنماز بدست برخى از این خوارج شهید شد.
 

6 – بهره اى که شیعه از خلافت پنج ساله على (ع) برداشت

على (ع) در خلافت چهار سال و نه ماهه خود اگر چه نتوانست اوضاع درهم ریخته اسلامى را کاملا بحال اولى که داشت برگرداند ولى از سه جهت عمده موفقیت حاصل کرد.

1 – بواسطه سیرت عادله خود قیافه جذاب سیرت پیغمبر اکرم (ص) را بمردم خاصه بنسل جدید نشان داد وى در برابر شوکت کسرائى و قیصرى معاویه در ذى فقرا و مانند یکى از بینواترین مردم زندگى میکرد وى هرگز دوستان و خویشاوندان و خاندان خود را بر دیگران مقدم نداشت و توانگرى را بگدائى و نیرومندى را بناتوانى ترجیح نداد.

2 – با آنهمه گرفتاریهاى طاقت فرسا و سرگرم کننده، ذخایر گرانبهائى از معارف الهیه و علوم حقه اسلامى را میان مردم بیادگار گذاشت.

مخالفین على (ع) میگویند: وى مرد شجاعت بود نه مرد سیاست زیرا او میتوانست در آغاز خلافت خود با عناصر مخالف موقتا از در آشتى و صفا درآمده آنان را با مداهنه راضى و خوشنود نگهدارد و بدین وسیله خلافت خود را تحکیم کند سپس به قلع و قمع شان بپردازد.

ولى اینان این نکته را نادیده گرفته اند که خلافت على یک نهضت انقلابى بود و نهضتهاى انقلابى باید از مداهنه و صورت سازى دور باشد مشابه این وضع در زمان بعثت پیغمبر اکرم (ص) نیز پیش آمد و کفار و مشرکین بارها بآن حضرت پیشنهاد سازش دادند و اینکه آن حضرت بخدایانشان متعرض نشود ایشان نیز کارى با دعوت وى نداشته باشند ولى پیغمبر اکرم (ص) نپذیرفت با اینکه میتوانست در آن روزهاى سخت مداهنه و سازش کرده موقع خود را تحکیم نماید سپس بمخالفت دشمنان قد علم کند، اساسا دعوت اسلامى هرگز اجازه نمیدهد که در راه زنده کردن حقى حق دیگرى کشته شود یا باطلى را با باطل دیگرى رفع نمایند و آیات زیادى در قرآن کریم در این باره موجود است.

گذشته از اینکه مخالفین على در راه پیروزى و رسیدن بهدف خود از هیچ جرم و جنایت و نقض قوانین صریح اسلام (بدون استثناء) فرو گذارى نمیکردند و هر لکه را بنام اینکه صحابى هستند و مجتهدند میشستند ولى على بقوانین اسلام پاى بند بود.

از على علیه السلام در فنون متفرقه عقلى و دینى و اجتماعى نزدیک به یازده هزارکلمات قصار ضبط شده و معارف اسلام را در سخنرانیهاى خود با بلیغترین لهجه و روانترین بیان ایراد نموده وى دستور زبان عربى را وضع کرد و اساس ادبیات عربى را بنیاد نهاد وى اول کسى است که در اسلام که در فلسفه الهى غورکرده بسبک استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفت و مسائلى را که تا آنروز درمیان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح کرده و در این باب بحدى عنایت بخرج میداد که در بحبوحه جنگها به بحث علمى میپرداخت.

3 – گروه انبوهى از رجال دینى و دانشمندان اسلامى را تربیت کرد که در میان ایشان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اویس قرنى و کمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید هجرى وجود دارند که در میان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده اند وعده اى مصادر اولیه علم فقه و کلام و تفسیر و قرائت و غیر آنها میباشند.
 

7 – انتقال خلافت به معاویه و تبدیل آن به سلطنت موروثى

پس از شهادت امیر المؤمنین على علیه السلام بموجب وصیت آنحضرت و بیعت مردم حضرت حسن بن على (ع) که پیش شیعه دوازده امامى، امام دوم میباشد متصدى خلافت شد ولى معاویه آرام ننشسته بسوى عراق که مقر خلافت بود لشکر کشیده با حسن بن على بجنگ پرداخت.

وى با دسیسه هاى مختلف و دادن پولهاى گزاف تدریجا یاران و سرداران حسن ابن على را فاسد کرده بالاخره حسن بن على را مجبور نمود که بعنوان صلح خلافت را بوى واگذار کند و حسن بن على نیز خلافت را باین شرط که پس از درگذشت معاویه، بوى برگردد و بشیعیان وى تعرض نشود، بمعاویه واگذار نمود.

در سال چهل هجرى معاویه بر خلافت اسلامى استیلا یافت و بلافاصله بعراق آمده درسخنرانى که کرده بمردم اخطار نموده و گفت من با شما سر نماز و روزه نمیجنگیدم بلکه میخواستم بر شما حکومت کنم و بمقصود خود رسیدم و نیزگفت پیمانى که با حسن بستم لغو و زیر پاى من است معاویه با این سخن اشاره میکرد که سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد و نسبت به مقررات دینى ضمانتى نخواهد داشت و همه نیروى خود را در زنده نگهداشتن حکومت خود بکار خواهد بست و البته روشن است که چنین حکومتى سلطنت و پادشاهى است نه خلافت و جانشینى پیغمبر خدا.

و از اینجا بود که بعضى از کسانى که بحضور وى باریافتند بعنوان پادشاهى سلامش دادند و خودش نیز در برخى از مجالس خصوصى،از حکومت خود با ملک و پادشاهى تعبیر میکرد اگر چه در ملاء عام خود را خلیفه معرفى مینمود.

و البته پادشاهى که بر پایه زور استوار باشد وراثت را بدنبال خود دارد و بالاخره نیز به نیت خود جامه عمل پوشانید و پسرخود یزید را که جوانى بیبند و بار بود وکمترین شخصیت دینى نداشت ولایت عهد داده بجانشینى خود برگزید و آنهمه حوادث نگنین ببار آورد.

معاویه با بیان گذشته خود اشاره میکرد که نخواهد گذاشت حسن (ع) پس از و بخلافت برسد یعنى در خصوص خلافت بعد از خود فکر دیگرى دارد و آن همان بود که حسن (ع) را با سم شهید کرد و راه را براى فرزند خود یزید هموار ساخت.

معاویه با الغاء پیمان نامبرده میفهمانید که هرگز نخواهد گذاشت شیعیان اهل بیت در محیط امن و آسایش بسر برند و کما فى السابق بفعالیتهاى دینى خود ادامه دهند و همین معنى را نیز جامعه عمل پوشانید.

وى اعلام نمود که هر کس در مناقب اهل بیت حدیثى نقل کند هیچگونه مصونیتى درجان و مال و عرض خود نخواهد داشت و دستور داد هر که در مدح و منقبت سایرصحابه و خلفاء حدیثى بیاورد جایزه کافى بگیرد و در نتیجه اخبار بسیارى در مناقب صحابه جعل شد و دستور داد در همه بلاد اسلامى در منابر بعلى علیه السلام ناسزاگفته شود (و این دستورتا زمان عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموى 99-101 اجراء میشد) وى بدستیارى عمال و کارگردانان خود که جمعى از ایشان صحابى بودندخواص شیعه على (ع) را کشت و سر برخى از آنان را به نیزه زده در شهرها گردانیدند و عموم شیعیان را در هر جا بودند بناسزا و بیزارى از على تکلیف میکرد و هر که خوددارى میکرد بقتل میرسید.
 

8 – سخت ترین روزگار براى شیعه

سختترین زمان براى شیعه در تاریخ تشیع همان زمان حکومت بیست ساله معاویه بود که شیعه هیچگونه مصونیتى نداشت و اغلب شیعیان اشخاص شناخته شده و مارکدار بودند و دو تن از پیشوایان شیعه (امام دوم و امام سوم) که در زمان معاویه بودند کمترین وسیله اى براى برگردانیدن اوضاع ناگوار در اختیار نداشتندحتى امام سوم شیعه که در ششماه اول سلطنت یزید قیام کرد با همه یاران و فرزندان خود شهید شد، در مدت ده سالى که در خلافت معاویه میزیست تمکن این اقدام را نیز نداشت.

اکثریت تسنن اینهمه کشتارهاى ناحق و بیبند باریها را که بدست صحابه و خاصه معاویه و کارگردانان وى انجام یافته است توجیه میکنند که آنان صحابه بودند وبمقتضاى احادیثى که از پیغمبر اکرم (ص) رسیده صحابه مجتهدند و معذور و خداونداز ایشان راضى است و هر جرم و جنایتى که از ایشان سر بزند معفو است.

ولى شیعه این عذر را نمیپذیرد زیرا: اولا معقول نیست یک رهبر اجتماعى مانند پیغمبر اکرم (ص) براى احیاء حق و عدالت وآزادى بر پا خواسته و جمعى را هم عقیده خود گرداند که همه هستى خود رادر راه این منظور مقدس گذاشته آنرا لباس تحقق بخشند و وقتى که بمنظور خود نایل شد یاران خود را نسبت به مردم و قوانین مقدسه خود آزادى مطلق بخشد و هرگونه حق کشى و تبهکارى و بیبند و بارى را از ایشان معفو داند یعنى با دست و ابزارى که بنائى را بر پا کرده با همان دست و ابزار آنرا خراب کند.

و ثانیا این روایات که صحابه را تقدیس و اعمال ناروا و غیر مشروع آنان راتصحیح میکند و ایشان را آمرزیده و مصون معرفى مینماید از راه خود صحابه بمارسیده و به روایت ایشان نسبت داده شده است و خود صحابه به شهادت تاریخ قطعى با همدیگر معامله مصونیت و معذوریت نمیکردند صحابه بودند که دست به کشتار و سب و لعن و رسوا کردن همدیگر گشودند و هرگز کمترین اغماض و مسامحه اى در حق همدیگر روا نمیداشتند.

بنابر آنچه گذشت بشهادت عمل خود صحابه این روایات صحیح نیستند و اگر صحیح باشند مقصود از آنها معناى دیگرى است غیر از مصونیت و تقدیس قانونى صحابه.

و اگر فرضا خداى متعال در کلام خود روزى از صحابه در برابر خدمتى که در اجراء فرمان او کرده اند اظهار رضایت فرماید معنى آن تقدیر از فرمانبردارى گذشته آنان است نه اینکه در آینده میتواند هر گونه نافرمانى که دل شان میخواهد بکنند.
 

9- استقرار سلطنت بنى امیه

سال شصت هجرى قمرى معاویه درگذشت و پسرش یزید طبق بیعتى که پدرش از مردم براى وى گرفته بود زمام حکومت اسلامى را در دست گرفت.

یزید بشهادت تاریخ هیچگونه شخصت دینى نداشت.

جوانى بود حتى در زمان حیات پدر اعتنائى باصول و قوانین اسلام نمیکرد و جز عیاشى و بیبند و بارى و شهوت رانى سرش نمیشد و در سه سال حکومت خود فجایعى راه انداخت که در تاریخ ظهور اسلام با آنهمه فتنه ها که گذشته بود سابقه نداشت.

سال اول، حضرت حسین بن على (ع) را که سبط پیغمبر اکرم (ص) بود با فرزندان و خویشان و یارانش با فجیعترین وضعى کشت و زنان و کودکان و اهل بیت پیغمبررا بهمراه سرهاى بریده شهداء در شهرها گردانید و در سال دوم مدینه را قتل عام کرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز با لشکریان خود مباح ساخت و سال سوم کعبه مقدسه را خراب کرده و آتش زد و پس از یزید آل مروان از بنیامیه زمام حکومت اسلامى را بتفصیلى که در تواریخ ضبط شده در دست گرفتند حکومت این دسته یازده نفرى که نزدیک بهفتاد سال ادامه داشت روزگار تیره وشومى براى اسلام و مسلمین بوجود آوردکه در جامعه اسلامى جر یک امپراطورى عربى استبدادى که نام خلافت اسلامى بر آن گذاشته شده بود حکومت نمیکردو در دوره حکومت اینان کار بجائى کشید که خلیفه وقت که جانشین پیغمبر اکرم (ص) و یگانه حامى دین شمرده میشد بیمحابا تصمیم گرفت بالاى خانه کعبه غرفه اى بسازد تا درموسم حج در آنجا مخصوصا بخوش گذرانى بپردازد.

خلیفه وقت قرآن کریم را آماج تیر قرار داد و در شعرى که خطاب بقرآن انشاء کرد گفت: روز قیامت که پیش خداى خود حضور مییابى بگوى خلیفه مرا پاره کرد.

البته شیعه که اساسا اختلاف نظر اساسیشان با اکثریت تسنن در سر دو مسئله خلافت اسلامى و مرجعیت دینى بود، در این دوره تاریک روزگارى تلخ و دشوارى میگذرانیدند ولى شیوه بیدادگرى و بیبند و بارى حکومتهاى وقت و قیافه مظلومیت وتقوى و طهارت پیشوایان اهل بیت آنان را روز بروز در عقایدشان استوارتر میساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضرت حسین پیشواى سوم شیعه در توسعه یافتن تشیع و بویژه در مناطق دور از مرکز خلافت مانند عراق و یمن و ایران کمک بسزائى کرد.

گواه این سخن اینست که در زمان امامت پیشواى پنجم شیعه که هنوز قرن اول هجرى تمام نشده و چهل سال از شهادت امام سوم نگذشته بود بمناسبت اختلال و ضعفى که درحکومت اموى پیدا شده بود شیعه از اطراف کشور اسلامى مانند سیل بدور پیشواى پنجم ریخته باخذ حدیث و تعلم معارف دینى پرداختند هنوز قرن اول هجرى تمام نشده بود که چند نفر از امراء دولت شهر قم را در ایران بنیاد نهاد و شیعه نشین کردند ولى در عین حال شیعه بحسب دستور پیشوایان خود در حال تقیه و بدون تظاهر بمذهب زندگى میکردند.

بارها در اثر کثرت فشار سادات علوى بر ضد بیدادگریهاى حکومت قیام کردند ولى شکست خوردند و بالاخره جان خود را در این راه گذاشتند و حکومت بیپرواى وقت در پایمال کردن شان فرو گذارى نکرد جسد زید را که پیشواى شیعه زیدیه بود از قبر بیرون آورده بدار آویختند و سه سال بر سر دار بود پس از آن پائین آورده و آتش زدند و خاکسترش را بباد دادند بنحوى که اکثریت شیعه معتقدند امام چهارم و پنجم نیز بدست بنیامیه با سم درگذشته اند و درگذشت امام دوم و سوم نیز بدست آنان بود.

فجایع اعمال امویان بحدى فاش و بیپرده بود که اکثریت اهل تسنن با اینکه خلفاء را عموما مفترض الطاعه میدانستند ناگزیر شده خلفاء را بدو دسته تقسیم کردند.

خلفاء راشدین که چهار خلیفه اول پس از رحلت پیغمبر اکرم میباشد (ابوبکر وعمر و عثمان و على) و خلفاء غیر راشدین که از معاویه شروع میشود.

امویین در دوران حکومت خود در اثر بیدادگرى و بیبند و بارى باندازه اى نفرت عمومى را جلب کرده بودند که پس از شکست قطعى و کشته شدن آخرین خلیفه اموى دو پسر وى با جمعى از خانواده خلافت از دار الخلافه گریختند و بهر جا روى آوردند پناهشان ندادند بالاخره پس از سرگردانیهاى بسیار که در بیابانهاى نوبه و حبشه و بجاوه کشیدند و بسیارى از ایشان از گرسنگى و تشنگى تلف شدند، بجنوب یمن درآمدند وبدریوزگى خرج راهى از مردم تحصیل کرده در ذى حمالان عازم مکه شدند و آنجا در میان مردم ناپدید گردیدند.
 

10 – شیعه در قرن دوم هجرى

در اواخر ثلث اول قرن دوم هجرى بدنبال انقلابات و جنگهاى خونینى که در اثر بیدادگرى وبد رفتاریهاى بنیامیه در همه جا کشورهاى اسلامى ادامه داشت دعوتى نیز بنام اهل بیت پیغمبر اکرم در ناحیه خراسان ایران پیدا شده متصدى دعوت ابو مسلم مروزى سردار ایرانى بود که بضرر خلافت اموى قیام کرد و شروع به پیشرفت نمود تا دولت اموى را برانداخت این نهضت و انقلاب اگر چه از تبلیغات عمیق شیعه سرچشمه میگرفت و کم و بیش عنوان خونخواهى شهداء اهل بیت را داشت و حتى ازمردم براى یکمرد پسندیده از اهل بیت (سربسته) بیعت میگرفتند با اینهمه بدستور مستقیم یا اشاره پیشوایان شیعه نبود بگواهى اینکه وقتى که ابو مسلم بیعت خلافت را بامام ششم شیعه امامیه در مدینه عرضه داشت وى جدا رد کرد و فرمود تو از مردان من نیستى و زمان نیز زمان من نیست بالاخره بنیعباس بنام اهل بیت خلافت را ربودند و در آغاز کار روزى چند بمردم علویین روى خوش نشان دادندحتى بنام انتقام شهداء علویین، بنیامیه را قتل عام کردند و قبور خلفاء بنی امیه را شکافته هر چه یافتند آتش زدند ولى دیرى نگذشت که شیوه ظالمانه بنیامیه را پیش گرفتند و در بیدادگرى و بیبند و بارى هیچگونه فرو گذارى نکردند.

ابو حنیفه رئیس یکى از چهار مذهب اهل تسنن بزندان منصور رفت و شکنجه ها دید و ابن حنبل رئیس یکى از چهار مذهب، تازیانه خورد و امام ششم شیعه امامیه پس از آزار و شکنجه بسیار با سم درگذشت و علویین را دسته دسته گردن میزدند یا زنده زنده دفن میکردند یا لاى دیوار یا زیر ابنیه دولتى میگذاشتند.

هارون خلیفه عباسى که در زمان وى امپراطورى اسلامى باوج قدرت و وسعت خود رسیده بود و گاهى خلیفه بخورشید نگاه میکرد و آنرا مخاطب ساخته میگفت بهر کجا میخواهى بتاب که بجائى که از ملک من بیرون است نخواهى تافت از طرفى لشکریان وى در خاور و باختر جهان پیش میرفتند ولى از طرفى در جسر بغداد که در چند قدمى قصر خلیفه بود بیاطلاع و اجازه خلیفه، مأ مور گذاشته از عابرین حق عبور میگرفتند حتى روزى خود خلیفه که میخواست از جسر عبور کند جلوش را گرفتند حق العبورمطالبه کردند یک مغنى با خواندن دو بیت شهوت انگیز امین خلیفه عباسى را سر شهوت آورد امین سه میلیون درهم نقره بوى بخشید مغنى از شادى خود را بقدم خلیفه انداخته گفت: یا امیر المؤمنین اینهمه پول را بمن میبخشى ؟ خلیفه در پاسخ گفت اهمیتى ندارد ما این پول را از یک ناحیه ناشناخته کشور میگیریم ثروت سرسام آورى که همه ساله از اقطار کشورهاى اسلامى بعنوان بیت المال مسلمین بدارالخلافه سرازیر میشد بمصرف هوسرانى و حق کشى خلیفه وقت میرسید.

شماره کنیزان پریوش و دختران و پسران زیبا در دربار خلفاء عباسى بهزاران میرسید.

وضع شیعه از انقراض دولت اموى و روى کار آمدن بنى عباس کوچکترین تغییرى پیدانکرد جز اینکه دشمنان بیدادگر وى تغییر اسم دادند.
 

11 – شیعه در قرن سوم هجرى

با شروع قرن سوم، شیعه نفس تازه اى کشید و سبب آن اولا این بود که کتب فلسفى وعلمى بسیارى از زبان یونانى و سریانى و غیر آنها بزبان عربى ترجمه شد و مردم بتعلیم علوم عقلى و استدلالى هجوم آوردند علاوه بر آن مأ مون خلیفه عباسى (195-218) معتزلى مذهب باستدلال عقلى در مذهب علاقمند بود و در نتیجه بتکلم استدلالى درادیان و مذاهب رواج تام و آزادى کامل داده بود و علماء و متکلمین شیعه از آزادى استفاده کرده در فعالیت علمى و در تبلیغ مذهب اهل بیت فرو گذارى نمیکردند و ثانیا مأ مون عباسى باقتضاى سیاست خود بامام هشتم شیعه امامیه ولایت عهد داده بود و در اثر آن علویین و دوستان اهل بیت تا اندازه اى از تعرض اولیاء دولت مصون بوده و کم و بیش از آزادى بهره مند بودند ولى بازدیرى نگذشت که دم برنده شمشیر بسوى شیعه برگشت و شیوه فراموش شده گذشتگان بسراغ شان آمد خاصه در زمان متوکل عباسى 232-247 هجرى که مخصوصا با على و شیعیان وى دشمنى خاصى داشت و هم بامر وى بود که مزار امام سوم شیعه امامیه را در کربلا با خاک یکسان کردند.
 

12 – شیعه در قرن چهارم هجرى

در قرن چهارم هجرى عواملى بوجود آمد که براى وسعت یافتن تشیع و نیرومند شدن شیعه کمک بسزائى میکرد از آن جمله سستى ارکان خلافت بنیعباس و ظهور پادشاهان آل بویه بود.

پادشاهان آل بویه که شیعه بودند کمال نفوذ را در مرکز خلافت که بغداد بود و همچنین در خود خلیفه داشتند و این قدرت قابل توجه به شیعه اجازه میداد که در برابر مدعیان مذهبى خود که پیوسته باتکاء قدرت خلافت آنان را خورد میکردند، قد علم کرده آزادانه به تبلیغ مذهب بپردازند.

چنانکه مورخین گفته اند در این قرن همه جزیرة العرب یا قسمت معظم آن باستثناى شهرهاى بزرگ، شیعه بودند و با این وصف برخى از شهرها نیز مانند هجر و عمان و صعده در عین حال شیعه بودند.

در شهر بصره که پیوسته مرکز تسنن بود و با شهرکوفه که مرکز تشیع شمرده میشد رقابت مذهبى داشت، عده اى قابل توجه شیعه بودند و همچنین در طرابلس و نابلس و طبریه و حلب و هرات شیعه بسیار بود و اهوازو سواحل خلیج فارس از ایران مذهب شیعه داشت در آغاز این قرن بود که ناصر اطروش پس از سالها تبلیغ که در شمال ایران بعمل آورد بناحیه طبرستان استیلاء یافت و سلطنت تأ سیس کرد که تا چند پشت ادامه داشت و پیش ازاطروش نیز حسن بن زید علوى سالها در طبرستان سلطنت کرده بود در این قرن فاطمیین که اسماعیلى بودند بمصر دست یافتند و سلطنت دامنه دارى (296-527) تشکیل دادند بسیار اتفاق میافتاد که در شهرهاى بزرگ مانند بغداد و بصره و نیشابور کشمکش وزد و خورد و مهاجمه هائى میان شیعه و سنى در میگرفت و در برخى از آنها شیعه غلبه میکرد و از پیش می برد.
 

13 – شیعه در قرن نهم هجرى

از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم شیعه بهمان افزایش که در قرن چهارم داشت ادامه میداد و پادشاهانى نیز که مذهب شیعه داشتند بوجود آمده از تشیع ترویج می نمودند.

در اواخر قرن پنجم هجرى دعوت اسماعیلیه در قلاع الموت ریشه انداخت و اسماعیلیه نزدیک بیک قرن و نیم در وسط ایران در حال استقلال کامل میزیستند و سادات مرعشى در مازندران سالهاى متمادى سلطنت کردند شیعه را اختیار کرد و اعقاب او از پادشاهان شاه خدابنده از پادشاهان مغول مذهب مغول سالیان دراز در ایران سلطنت کردند و از تشیع ترویج میکردند و همچنین سلاطین آق قویونلو و قره قویونلو که در تبریز حکومت میکردند و دامنه حکمرانیشان تا فارس و کرمان کشیده میشد و همچنین حکومت فاطمیین نیز سالیان دراز در مصر برپا بود.

البته قدرت مذهبى جماعت با پادشاهان وقت تفاوت میکرد چنانکه پس از برچیده شدن بساط فاطمیین و روى کار آمدن سلاطین آل ایوب صفحه برگشت و شیعه مصر و شامات، آزادى مذهبى را بکلى از دست دادند و جمع کثیرى از تشیع از دم شمشیر گذشتند و از آن جمله شهید اول محمد بن محمد مکى، یکى از نوابغ فقه شیعه سال 786 هجرى در دمشق بجرم تشیع کشته شد و همچنین شیخ اشراق شهاب الدین سهروردى در حلب بجرم فلسفه قتل رسید روى هم رفته در این پنج قرن شیعه از جهت جمعیت در افزایش و از جهت قدرت و آزادى مذهبى تابع موافقت و مخالفت سلاطین وقت بوده اند و هرگز در این مدت مذهب تشیع در یکى از کشورهاى اسلامى، مذهب رسمى اعلام نشده بود.
 

14 – شیعه در قرن 10-11 هجرى

سال 906 هجرى جوان سیزده ساله اى از خانواده شیخ صفى اردبیلى متوفاى 735 هجرى که از مشایخ طریقت در شیعه بود با سیصد نفر درویش از مریدان پدرانش بمنظورایجاد یک کشور مستقل و مقتدر شیعه از اردبیل قیام کرده شروع بکشور گشائى و برانداختن آئین ملوک الطوایفى ایران نمود و پس از جنگهاى خونین که با پادشاهان محلى و مخصوصا با پادشاهان آل عثمان که زمام امپراطورى عثمانى را در دست داشتند، موفق شدند که ایران قطعه قطعه را بشکل یک کشور درآورده و مذهب شیعه را در قلمرو حکومت خود رسمیت دهد پس از درگذشت شاه اسماعیل صفوى پادشاهان دیگرى از سلسله صفوى تا اواسط قرن دوازدهم هجرى سلطنت کردند و یکى پس از دیگرى رسمیت مذهب شیعه امامیه را تأ یید و تثبیت نمودند حتى در زمانى که در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس کبیر) توانستند وسعت ارضى کشور وآمار جمعیت را به بیش از دو برابر ایران کنونى (سال هزار و سیصد و هشتاد وچهار هجرى قمرى) برسانند گروه شیعه در این دو قرن و نیم تقریبا در سایر نقاط کشورهاى اسلامى بهمان حال سابق با افزایش طبیعى خود باقى بوده است.
 

15 – شیعه در قرن 12-14 هجرى

در سه قرن اخیر پیشرفت مذهبى شیعه بهمان شکل طبیعى سابقش بوده است و فعلاکه اواخر قرن چهاردهم هجرى است تشیع در ایران مذهب رسمى عمومى شناخته میشود و همچنین در یمن و در عراق اکثریت جمعیت را شیعه تشکیل میدهد و در همه ممالک مسلمان نشین جهان کم و بیش شیعه وجود دارد و روى هم رفته در کشورهاى مختلف جهان نزدیک بصد میلیون شیعه زندگى میکند.
 

ب- انشعابات شیعه

1 – اصل انشعاب و انقراض برخى از شعب.

2 – زیدیه

3 – اسماعیلیه و انشعابات شان

4 – نزاریه و مستعلیه و دروزیه و مقنعه

5 – شیعه دوازده امامى و فرقشان با زیدیه و اسماعیلیه

6 – اشاره به تاریخچه شیعه دوازده امامى.
 

1 – اصل انشعاب

هر مذهبى یک رشته مسائلى (کم یا زیاد) دارد که اصول اولیه آن مذهب را تشکیل میدهد و مسائلى دیگر که در درجه دوم واقعند و اختلاف اهل مذهب در چگونگى مسائل اصلى وقوع آنها با حفظ اصل مشترک انشعاب نامیده میشود.

انشعاب در همه مذاهب و خاصه در چهار دین آسمانى، کلیمى و مسیحى و مجوسى واسلام و حتى در شعب آنها نیز وجود دارد.

مذهب شیعه در زمان سه پیشواى اول از پیشوایان اهل بیت (حضرت امیر المؤمنین على و حسن بن على و حسین بن على علیهم السلام) هیچگونه انشعابى نپذیرفت ولى پس از شهادت امام سوم اکثریت شیعه بامامت حضرت على بن حسین سجاد قائل شدند و اقلیتى معروف به کیسانیه پسر سوم على (ع) محمد بن حنفیه را امام دانستند و معتقد شدند که محمد بن حنفیه پیشواى چهارم و همان مهدى موعود است که در کوه رضوى غایب شده و روزى ظاهر خواهد شد.

پس از رحلت امام سجاد (ع) اکثریت شیعه بامامت فرزند امام محمد باقر (ع)معتقد شدند و اقلیتى به زید شهید که پسر دیگر امام سجاد بود گرویدند و به زیدیه موسوم شدند.

پس از رحلت امام محمد باقر شیعیان وى بفرزندش امام جعفر صادق (ع) ایمان آوردند و پس از درگذشت آن حضرت، اکثریت فرزندش امام موسى کاظم (ع) را امام هفتم دانستند و جمعى اسماعیل پسر بزرگ امام ششم را که در حال حیات پدر بزرگوار خود درگذشته بود امام گرفتند و از اکثریت شیعه جدا شده بنام اسماعیلیه معروف شدند و بعضى پسر دیگر آن حضرت عبدالله افطح و بعضى فرزند دیگرش محمد را پیشوا گرفتند و بعضى در خود آن حضرت توقف کرده آخرین امامش پنداشتند.

پس از شهادت امام موسى کاظم (ع) اکثریت شیعه فرزندش امام رضا (ع) را امام هشتم دانستند و برخى در امام هفتم توقف کردند که به واقفیه معروفند.

دیگر پس از امام هشتم تا امام دوازدهم که پیش اکثریت شیعه مهدى موعود است انشعاب قابل توجهى بوجود نیامده و اگر وقایعى نیز در شکل انشعاب پیش آمده چندروز پیش نپائیده و خود بخود منحل شده است مانند اینکه جعفر فرزند امام دهم پس از رحلت برادر خود (امام یازدهم) دعوى امامت کرد و گروهى بوى گرویدند ولى پس از روزى متفرق شدند و جعفر نیز دعوى خود را تعقیب نکرد و همچنین اختلافات دیگرى در میان رجال شیعه در مسائل علمى کلامى و فقهى وجود دارد که آنها را انشعاب مذهبى نباید شمرد.

فرقه هاى نامبرده که منشعب شده و در برابر اکثریت شیعه قرار گرفته اند در اندک زمانى منقرض شدند جز دو فرقه زیدیه و اسماعیلیه که پایدار مانده اند و هم اکنون گروهى از ایشان در مناطق مختلف زمین مانند یمن و هند و لبنان و جاهاى دیگرزندگى میکنند.

از این روى تنها بذکراین دو طائفه با اکثریت شیعه که دوازده امامى میباشند اکتفا میشود.
 

2 – شیعه زیدیه

زیدیه پیروان زید شهید فرزند امام سجاد میباشند.

زید در سال 121 هجرى برخلیفه اموى هشام ابن عبدالملک قیام کرد و گروهى بیعتش کردند و در جنگى که درشهر کوفه میان او و کسان خلیفه درگرفت کشته شد.

وى پیش پیروان خود امام پنجم از امامان اهل بیت شمرده میشود و پس از وى فرزندش یحیى بن زید که بر خلیفه اموى ولید بن یزید قیام کرده و کشته شد،بجاى وى نشست و پس از وى محمد بن عبدالله و ابراهیم بن عبدالله که بر خلیفه عباسى منصور دوانقى شوریده و کشته گردیدند، براى امامت برگزیده شدند.

پس از آن تا زمانى امور زیدیه غیر منظم بود تا ناصر اطروش که از اعقاب برادرزید بود در خراسان ظهور کرد و در اثر تعقیب حکومت محل از آنجا فرار کرده بسوى مازندران که هنوز اهالى آن اسلام را نپذیرفته بودند رفت و پس از سیزده سال دعوت جمع کثیرى را مسلمان کرده بمذهب زیدیه درآورد سپس بدستیارى آنان ناحیه طبرستان را مسخر ساخته و بامامت پرداخت و پس از وى اعقاب او تا مدتى در آن سامان امامت کردند.

بعقیده زیدیه هر فاطمى نژاد، عالم زاهد شجاع، سخى که بعنوان قیام بحق خروج کند میتواند امام باشد.

زیدیه در ابتداء حال، مانند خود زیدیه دو خلیفه اول را (ابوبکر و عمر) جزو ائمه میشمردند ولى پس از چندى جمعى از ایشان نام دو خلیفه را از فهرست ائمه برداشتند ازعلى علیه السلام شروع کردند.

چهاربنا بآنچه گفته اند زیدیه در اصول اسلام مذاق معتزله و در فروع، فقه ابیحنیفه رئیس یکى از مذهب اهل سنت را دارند.

اختلافات مختصرى نیز در پاره اى از مسائل در میانشان هست.
 

3 – شیعه اسماعیلیه و انشعاباتشان

باطنیه: امام ششم شیعه فرزند پسرى داشت بنام اسماعیل که بزرگترین فرزندانش بود و در زمان حیات پدر وفات نمود و آن حضرت بمرگ اسماعیل استشهاد کرد حتى حاکم مدینه را نیز شاهد گرفت در این باره جمعى معتقد بودند که اسماعیل نمرده بلکه غیبت اختیار کرده است و دوباره ظهور میکند و همان مهدى موعود است و استشهاد امام ششم بمرگ او یک نوع تعمید بوده که از ترس منصور خلیفه عباسى بعمل آورده است و جمعى معتقد شدند که امامت حق اسماعیل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد و جمعى معتقد شدند اسماعیل با اینکه در حال حیات پدر درگذشته امام میباشد و امامت پس از اسماعیل در محمد بن اسماعیل و اعقاب او است.

دو فرقه اولى پس از اندک زمانى منقرض شدند ولى فرقه سوم تاکنون باقى هستندو انشعاباتى نیز پیدا کرده اند.

اسماعیلیه بطورکلى فلسفه اى دارند شبیه بفلسفه ستاره پرستان که با عرفان هندى آمیخته میباشد و در معارف و احکام اسلام براى هر ظاهرى باطنى و براى هر تنزیلى تأ ویلى قائلند اسماعیلیه معتقدند که زمین هرگز خالى از حجت نمیشود و حجت خدابر دو گونه است ناطق و صامت، ناطق پیغمبر و صامت ولى و امام است که وصى پیغمبر میباشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبیت است.

اساس حجت پیوسته روى عدد هفت میچرخد باین ترتیب که یک نبى مبعوث میشودکه داراى نبوت (شریعت) و ولایت است و پس از وى هفت وصى داراى وصایت بوده و همگى داراى یک مقام میباشند جز اینکه وصى هفتمین داراى نبوت نیز هست و سه مقام دارد: نبوت و وصایت و ولایت.

باز پس از وى هفت وصى که هفتمین داراى سه مقام میباشد و بهمین ترتیب.

میگویند: آدم علیه السلام مبعوث شد با نبوت و ولایت، و هفت وصى داشت که هفتمین آنان نوح و داراى نبوت و وصایت وولایت بود و ابراهیم (ع) وصى هفتمین نوح و موسى وصى هفتمین ابراهیم و عیسى وصى هفتمین موسى و محمد (ص) وصى هفتمین عیسى و محمد بن اسماعیل وصى هفتمین محمد (ص) باین ترتیب محمد (ص) و على و حسین و على بن حسین سجاد و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعیل و محمد بن اسماعیل (امام دوم حضرت حسن بن على را امام نمیدانند) و پس از محمد بن اسماعیل هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعیل که نام ایشان پوشیده و مستور است و پس از هفت نفر از اعقاب محمد بن فاطمیین مصر که اولشان عبیدالله مهدى بینان گذار سلطنت فاطمیین مصر میباشد.

اسماعیلیه معتقدند که علاوه بر حجت خدا، پیوسته در روى زمین دوازده نفر نقیب که حواریین و خواص حجتاند وجود دارد ولى بعضى از شعب (دروزیه) باطنیه شش نفر از نقباء را از ائمه میگیرند و شش نفر از دیگران.

در سال 278 هجرى (چند سال قبل از ظهور عبیدالله مهدى در آفریقا) شخصى خوزستانى ناشناسى که هرگز نام و نشان خود را اظهار نمیکرد در حوالى کوفه پیدا شد شخص نامبرده روزها را روزه میگرفت و شبها را بعبادت میگذرانید و از دسترنج خود ارتزاق میکرد و مردم را بمذهب اسماعیلیه دعوت نمود.

بدینوسیله مردم انبوهى را بخود گروانید و دوازده نفر بنام نقباء از میان پیروان خودانتخاب کرد و خودعزیمت شام کرده از کوفه بیرون رفت و دیگر از او خبرى نشد.

پس از مرد ناشناس، احمد معروف بقرمط در عراق بجاى وى نشست و تعلیمات باطنیه را منتشر ساخت و چنانکه مورخین میگویند او نماز تازه اى را به جاى نمازهاى پنجگانه اسلام گذاشت و غسل جنابت را لغو و خمر را اباحه کرد و مقارن این احوال سران دیگرى از باطنیه بدعوت قیام کرده گروهى از مردم را بدور خود گرد آوردند.

اینان براى جان و مال کسانى که از باطنیه کنار بروند هیچگونه احترامى قائل نبودند و از این روى در شهرهائى از عراق و بحرین و یمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را میریختند و مالشان را بیغما میبردند و بارها راه قافله حج را زده ده ها هزار نفر از حجاج را کشتند و زاد و راحله شان را بیغما بردند.

ابو طاهر قرمطى یکى از سران باطنیه که در سال 311 بصره را مسخر ساخته و ازکشتار و تاراج اموال مردم فرو گذارى نکرد و در سال 317 با گروه انبوهى از باطنیه در موسم حج عازم مکه گردید و پس از درهم شکستن مقاومت مختصر دولتیان،وارد شهر مکه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتى در مسجد حرام و داخل کعبه جوى خون روان ساخت پیراهن کعبه را در میان یاران خود قسمت نمود و در کعبه را کند و حجر الاسود را از جاى خود درآورده بیمن برد که مدت بیست و دو سال پیش قرامطه بود.

در اثر این اعمال بود که عامه مسلمین از باطنیه برائت کرده آنان را خارج از آئین اسلام شمردند و حتى عبیدالله مهدى پادشاه فاطمى که آن روزها در افریقا طلوع کرده خود را مهدى موعود و امام اسماعیلیه معرفى میکرد، از قرامطه بیزارى جست.

طبق اظهار مورخین، مشخص مذهبى باطنیه این استکه احکام و مقررات ظاهرى اسلام را بمقامات باطنى عرفانى تاویل میکنند و ظاهر شریعت را مخصوص کسانى میدانندکه کم خرد و از کمال معنوى بیبهره بوده اند با این وصف گاهى برخى از مقررات از مقام امامتشان صادر میشود.
 

4 – نزاریه و مستعلیه و دروزیه و مقنعه

عبیدالله مهدى که سال 296 هجرى قمرى در افریقا طلوع کرد بطریق اسماعیلیه بامامت خود دعوت کرد و سلطنت فاطمى را تأ سیس نمود پس از وى اعقابش مصر را دارالخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب سلطنت و امامت اسماعیلیه را داشتند پس از هفتمین که مستنصر بالله سعد بن على بود دو فرزند وى نزار و مستعلى سر خلافت و امامت منازعه کردند و پس از کشمکش بسیار و جنگهاى خونین مستعلى غالب شد و برادر خود نزار را دستگیر نموده زندانى ساخت تا مرد.

در اثر این کشمکش پیروان فاطمیین دو دسته شدند نزاریه و مستعلیه نزاریه گروندگان حسن صباح میباشند که از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر،براى طرفدارى که از نزار مینمود، بحکم مستعلى از مصر اخراج شد وى بایران آمده پس از چندى از قلعه الموت از توابع قزوین سر درآورد قلعه الموت و چند قلعه دیگر مجاور را تسخیر کرد و بسلطنت پرداخت در آغاز کار بنزار دعوت کرد و پس از مرگ حسن سال 518 هجرى قمرى بزرگ امید رود بارى و پس از وى فرزندش کیا محمد بشیوه و آئین حسن صباح سلطنت کردند و پس از وى فرزندش حسن على ذکره السلام پادشاه چهارم الموتى روش حسن صباح را که نزارى بود برگردانیده به باطنیه پیوست.

تا هلاکو خان مغول بایران حمله کرد، وى قلاع اسماعیلیه را فتح نمود و همه اسماعیلیان را از دم شمشیر گذرانید بناى قلعه ها را نیز با خاک یکسان ساخت و پس از آن در سال 1255 هجرى آقا خان محلاتى که از نزاریه بود در ایران بمحمد شاه قاجار یاغى شد و در قیامى که در ناحیه کرمان نمود شکست خورده به بمبئى قرار کرد و دعوت باطنى نزارى را بامامت خود منتشر ساخت و دعوتشان تاکنون باقى است و نزاریه فعلا آقاخانیه نامیده میشوند.

مستعلیه – پیروان مستعلى فاطمى بودند که امامتشان در خلفاء فاطمین مصر باقى ماند تا در سال 557 هجرى قمرى منقرض شدند و پس از چندى فرقه بهره در هند بهمان مذهب ظهور کدرند و تاکنون نیز میباشند.

دروزیه – طائفه دروزیه که در جبال دروز شامات ساکنند در آغاز کار پیروان خلفاء فاطمیین مصر بودند تا در ایام خلیفه ششم فاطمى دعوت نشتگین دروزى بباطنیه ملحق شدند دروزیه در الحاکم بالله که باعتقاد دیگران کشته شده متوقف گشته میگویند وى غیبت کرده و به آسمان بالا رفته و دوباره بمیان مردم خواهد برگشت.

مقنعه – در آغاز پیروان عطاء مروى معروف به مقنع بودند که طبق اظهار مورخین از اتباع ابو مسلم خراسانى بوده است و پس از ابو مسلم مدعى شد که روح ابومسلم در وى حلول نموده است و پس از چندى دعوى پیغمبرى و سپس دعوى خدائى کرد و سرانجام در سال 163 در قلعه کیش از بلاد ماوراء النهر بمحاصره افتاد و چون بدستگیرى و کشته شدن خود یقین نمود آتش روشن کرده با چند تن از پیروان خود داخل آتش شده و سوخت پیروان عطاء مقنع پس از چندى مذهب اسماعیلیه را اختیار کرده و بفرقه باطنیه ملحق شدند.
 

5- شیعه دوازده امامى و فرق ایشان با زیدیه و اسماعیلیه

اکثریت شیعه که اقلیت هاى نامبرده از آن منشعب و جدا شده اند شیعه امامیه ودوازده امامى نامیده میشوند و چنانکه گفتیم در آغاز پیدایش بعنوان انتقاد و اعتراض در دو مسئله اساسى از مسائل اسلامى پیدا شده اند بیآنکه در آئینى که طبق تعلیم پیغمبر اکرم (ص) در میان مسلمین معاصر آنحضرت بود سخنى داشته باشند و آن دو مسئله حکومت اسلامى و مرجعیت علمى بود که شیعه آن را حق اختصاصى اهل بیت میدانستند.

شیعه میگفتند: خلافت اسلامى که البته ولایت باطنى و پیشوائى معنوى لازم لاینفک آن است از آن على و اولاد على علیه السلام استکه بموجب تصریح خود پیغمبر اکرم (ص) و سایر ائمه اهل بیت، دوازده تن میباشند و میگفتند: تعلیمات ظاهرى قرآن که احکام و قوانین شریعت میباشند و در عین حال که بحیات معنوى کامل نیز مشتملند داراى اصالت و اعتبارند و تا قیامت فسخ بردار نیستند و این احکام و قوانین را از راه اهل بیت باید بدست آورد و بس.

و از اینجا روشن میشود که: فرق کلى میان شیعه دوازده امامى و شیعه زیدى این است که شیعه زیدى غالبا امامت را مختص به اهل بیت نمیداند و عدد ائمه را بدوازده منحصر نمیبیند و از فقه اهل بیت پیروى نمیکند بر خلاف شیعه دوازده امامى.

و فرق کلى میان شیعه دوازده امامى و شیعه اسماعیلى نیز این است که اسماعیلیه معتقدند که امامت بدور هفت گردش میکند و نبوت در حضرت محمد (ص) ختم نشده است و تغییر و تبدیل در احکام شریعت بلکه ارتفاع اصل تکلیف خاصه بقول باطنیه مانع ندارد بر خلاف شیعه دوازده امامى که حضرت محمد (ص) را خاتم الانبیاء میدانند و براى وى دوازده وصى و جانشین قائلند و ظاهر شریعت را معتبر غیر قابل نسخ میبیند و براى قرآن کریم هم ظاهر و هم باطن اثبات میکنند.
 

خاتمه فصل

دو طائفه شیخیه و کریمخانیه که در دو قرن اخیر در میان شیعه دوازده امامى پیدا شده اند نظر باینکه اختلافشان با دیگران در توجیه پاره اى از مسائل نظرى است نه در اثبات و نفى اصل مسائل، جدائى ایشان را انشعاب نشمردیم.

و همچنین فرقه على اللهى از شیعه 12 امامى که غلاة نیز نامیده میشوند و مانند باطنیه شیعه اسماعیلى تنها بباطن قائلند از این روى که هیچگونه منطق منظمى ندارند بحساب نیاوردیم.
 

6- خلاصه تاریخچه شیعه دوازده امامى

چنانکه در فصول گذشته روشن شد اکثریت شیعه همان شیعه دوازده امامى بودند وهمان عده از دوستان و هواداران على علیه السلام بودند که پس از رحلت پیغمبر اکرم (ص) براى احیاء حقوق اهل بیت، در خصوص خلافت و مرجعیت علیمى بانتقاد و اعتراض پرداختند و ازاکثریت مردم جدا شدند.

شیعه در زمان خلفاء راشدین (11 – 35 ه قمرى) پیوسته زیر فشار قرار داشتند و پس از آن در مدت خلافت بنیامیه (40 – 132) هر گونه امن و مصونیت از جان و مالشان برداشته شده بود ولى هر چه فشار ستم و بیدادگرى برایشان بیشتر میشد،در عقیده خود استوارتر میگشتند و مخصوصا از مظلومیت خود در پیشرفت عقیده بیشتر بهره میبردند و از آن پس در اواسط قرن دوم که خلفاء عباسى زمام حکومت اسلامى را بدست گرفتند، شیعه از فتورى که در این میان پیدا شد نفسى تازه کرد ولى با مهلت کمى باز عرصه برایشان تنگ شد تا اواخر قرن سوم هجرى که روز بروز تنگتر میشد.

در اوایل قرن چهارم که سلاطین با نفوذ آل بویه که شیعه بودند روى کار آمدند شیعه قدرتى کسب کرد و تا حدود زیادى آزادى عمل یافت و به مبارزه علنى پرداخت و تاآخر قرن پنجم جریان کار بهمین ترتیب بود و در اوایل قرن ششم که حمله مغول آغاز شد در اثر گرفتاریهاى عمومى و هم در اثر ادامه یافتن جنگهاى صلیبى حکومتهاى اسلامى چندان فشار بعالم تشیع وارد نمیساختند و مخصوصا شیعه شدن جمعى از سلاطین مغول در ایران، و حکومت سلاطین مرعشى در مازندران درقدرت و وسعت جمعیت شیعه کمک بسزائى نمود و در هر گوشه از ممالک اسلامى و خاصه در ایران تراکم میلیونها نفر شیعه را محسوس ساخت و این وضع تا اواخر قرن نهم هجرى ادامه داشت و از حدود افتتاح قرن دهم هجرى در اثر ظهور سلطنت صفویه در ایران پهناور آن روز، مذهب شیعه رسمیت یافت و تاکنون که اواخر قرن14 هجرى میباشد برسمیت خود باقى است و بعلاوه در همه نقاط جهان ده ها میلیون شیعه زندگى میکنند.

منبع: مرکز مطالعات شیعه

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد