نگاهی به تاریخ مسیحیّت
عصر تشتت داخلی و فشار خارجی
پیش از سال 70 میلادی و تخریب معبد اورشلیم، رومیان با مسیحیان، به عنوان فرقهای یهودی، برخورد میکردند؛ بدان معنا که حساسیت زیادی روی پیروان این دیر نداشتند.
تا این هنگام، فشار بر مسیحیان بیشتر از جانب یهودیان بود؛ اما با پراکندگی یهود و تخریب اورشلیم، پایان قرن اول و با رشد مسیحیت، حاکمان روم نسبت به این دین حساس شدند.
از سوی دیگر، با تخریب اورشلیم، که مرکز یهودیت بود، از اهمیت مسیحیان یهودیگرا- که مخالف پولس و الهیات عیسی خدایی بودند- کاسته شد و الهیات پولسی در میان غیر یهودیان رواج داشت، غلبه بیشتری یافت، اما از این پس، دو گونه اختلاف اندیشهای و الهیاتی روی داد: یکی از سوی بازماندگان مسیحیان یهودیگرا، که اندیشههای پولس را رد میکردند و دیگری از ناحیه موافقان پولس، که در تفسیر این نظام اختلاف داشتند.
بنابراین، از اواخر قرن اول تا اوایل قرن چهارم میلادی، مسیحیت با دو مشکل جدی روبهرو بود: یکی اختلافات و فرقهگراییهای داخلی، و دیگری فشار و شکنجه امپراتوری روم. (1)
جداییها و نزاعهای فرقهای
همانطور که اشاره شد، در این دوره دو گونه نزاع وجود داشت: از یکسو مخالفان پولس، یعنی مسیحیان یهودیگرا، که الهیات پولسی را رد میکردند و از آنان فرقهای به نام «ابیونیها» پدید آمد.
آنان بر توحید تأکید داشتند و هر درجهای از الوهیت را برای مسیحیت مردود شمرده، انجام شریعت یهودی را ضروری میدانستند. این گروه، پولس را، به دلیل الوهیت دادن به مسیح، کافر میدانستند. گفتنی است این گروه تا قرن چهارم فعالیت میکردند، اما از قرن دوم به بعد اهمیت چندانی نداشتند؛ (2) از سوی دیگر، گروههایی در این دوره به وجود آمدند که پولس و نظام الهیاتی او را قبول داشتند، اما برخی از اصول آن را به گونهای متفاوت با دیگران تفسیر میکردند. «گنوسیگری» (3) نام گرایشی است که، در قرن دوم، مسیحیت را فرا گرفت. گنوسیها ماده را پلید میدانستند و از اینرو نمیتوانستند بپذیرند که خدا واقعاً جسم گرفته است. آنان جسم مسیح را جسمی واقعی تلقی نمیکردند، بلکه آن جسمی صورى و ظاهری میدانستند. این اندیشه «داستیسم» (4) خوانده میشود.
فرقه دیگری که در قرن دوم پدید آمد، «مارکیونی گری»، منسوب به مارکیون (مارسیون، مرقیون)، است. مارکیون که عقایدی شبیه به گنوسیها داشت، معتقد بود که خدای عهد قدیم، «یهوه»، با خدای پدر حضرت عیسی یکی نیستند، بلکه یهوه خدایی سختگیر بوده که مقامی پایینتر داشته است.
او برای خود کتاب مقدس قانونی خاصی معین کرد که مشتمل بر نسخهای اصلاح شده از «انجیل لوقا» و برخی از رسالههای پولس بود. (5)
گنوسیگری و مارکیونیگری با جذب تعداد زیادی از مسیحیان اوضاع مسیحیت قرن دوم را آشفته ساختند؛ چراکه شمار زیادی پیرو یافتند. در این زمان، این پرسش مطرح شد که در میان عقاید گوناگون، کدام عقیده را باید مسیحیت واقعی به شمار آورد. تا قرن دوم، اناجیل و رسالههایی در اختیار مسیحیان بود. اما مشخص نشده بود که کدام نوشتهها جزو متن مقدس مسیحیاند. در حقیقت، این امر نیاز به مرجعی معتبر و موثق را آشکار میساخت.
در این اوضاع، اندیشهای خاص مطرح شد و آموزهای به نام حجّیّت کلیسا پدید آمد. در این نظریه گفته میشد که حضرت عیسی «پطرس» را منصوب کرده و به او حجّیّت داده است. پطرس نیز، به نوبه خود، دیگرانی را نصب کرده، از این رو، لذا در میان اسقفهای کلیسا سلسلهای متصل وجود دارد که به پطرس و مسیح میرسد. بدینسبب، سخن کلیسایی، که سلسله اسقفهایش به پطرس و مسیح برسد، حجّیّت دارد. این کلیسا و اسقف آن حق دارند که در امور دینی اظهار نظر کرده، فتوا بدهند. مجموعه نظریات این کلیسا «راستکیشی» است.
نکتهای دیگر آنکه از ابتدای قرن دوم، این نظریه وجود داشت که اسقفنشین رم بالاتر از اسقفنشینهای دیگر، و اسقف آن برتر از اسقفهای دیگر است؛ چرا که گفته میشد اسقف رم را پطرس منصوب کرده است، بنابراین، به تدریج این نظریه به وجود آمد که این سلسه قطع ناشده از اسقفها، ویژه اسقفنشین رم است و رأی و فتوای اسقف آن حجّیّت دارد. این نظریه به صورت منظم و جدی در نیمه دوم قرن دوم از سوی «ایرنئوس» مطرح و پذیرفته شد. (6)
بدین ترتیب راست کیشی مسیحی (ارتدوکسی) شکل گرفت. لقب کاتولیک (عام، جهانی) به این کلیسای راستکیش داده شد. (7) با رواج نظریه حجّیّت کلیسا در این دوره سه امر مهم به وقوع پیوست: (8) یکی تدوین اعتقادنامههایی بود که عقاید صحیح را بیان میکرد؛ دوم، تعیین کتابهای قانونی عهد جدید بود که در اواخر قرن دوم به وقوع پیوست. و سوم، شکلگیری آیینها، عبادات و اعیاد مسیحی بود. درآن زمان، اعتقاد بر این بود که آیینهای مسیحی که یا از سوی اسقفی که سلسهاش به عیسی میرسد یا کشیش منصوب او اجرا شود، ابزار و وسایل فیض الهی هستند. این آیینها عبارت بود از:
1. تعمید
انسانها با غسل تعمید وارد جامعه مسیحی میشوند.
2. تأیید
برای ورود به سن تکلیف مراسمی خاص انجام میگیرد که «تایید» خوانده میشود.
3. اعتراف
فرد باید برای به دست آوردن بخشایش الهی به گناه خود نزد اسقف یا کشیش اعتراف کند.
4. ازدواج
ازدواج امری مقدس است و این پیوند باید توسط کلیسا انجام شود.
5. انتصاب
تعیین افراد برای پستهای کلیسایی طی مراسم خاص انجام میشود. افراد از سوی مقامات بالاتر کلیسا به این مقام منصوب میشوند.
6. تدهین
بیماران رو به مرگ توسط اسقف یا کشیش، به صورتی خاص، روغن مالی میشوند. این عمل «تدهین» نامیده میشود.
7. عشای ربانی
این آیین به یادبود شام آخر مسیح انجام میگیرد. نان و شراب طی مراسم خاص تقدس مییابد و سپس بین شرکت کنندگان توزیع میشوند.
در این دوره، دانشمندان متعددی در مسیحیت پا به عرصه نهادند که از مسیحیت در مقابل انتقادها و حملات رومیان و نیز بدعتهای داخلی دفاع کردند. این دانشمندان «پدران اولیه کلیسا» خوانده میشوند.
به هرحال، در طول سدههای دوم و سوم، فرقهها و گرایشهای متعددی در مسیحیت به وجود آمد. در این میان، گروهی که خود را «راستکیش» میخواندند در مقابل آنها از مسیحیت واقعی دفاع کرده، اندیشههای آنان را رد میکردند. نکتهای که باید بدان اشاره شود این است که اندیشهای که این گروه آن را مسیحیت واقعی شمرده و از آن دفاع میکردند، همان نظام الهیاتی پولسی بود.
فشار و شکنجه رومیان
همانطور که پیشتر اشاره شد دراین دوره مسیحیت مورد آزار و فشار رومیان قرار گرفت. در دو قرن دوم و سوم به تناوب این سختگیریها ادامه یافت، بدانگونه که هرکس از مسیحیت دست بر نمیداشت و تمثال امپراتور را پرستش نمیکرد به بدترین صورت شکنجه یا اعدام میشد. مسیحیانی که حاضر نمیشدند ایمان خود را رها کنند در قفس درندگان افکنده شده یا زنده در آتش سوزانده میشدند. این فشارها در زمان برخی از امپراتورها کاهش یافت و در زمان برخی دیگر شدت گرفت. در این بین، پارهای از مسیحیان نمیتوانستند مقاومت کنند و از دین خود دست میشستند، اما بسیاری از آنان جانانه مقاومت کرده در این راه جان میدادند و همین امر گاه باعث توسعه مسیحیت میشد. (9)
حل دو مشکل
در اوایل قرن چهارم میلادی تحولات سیاسی امپراتوری روم به گونهای رقم خورد که باعث شد هر دو مشکل مسیحیت، یعنی فشار و شکنجه خارجی و اختلافات داخلی، مرتفع شود.
در اوایل این قرن امپراتوری روم بین چهار قیصر تقسیم شد و سرانجام پسر یکی از آنان به نام «قسطنطین» بر سایرین غلبه کرد. گفته میشود هنگامی که او میخواست به روم حمله کند، در عالم رؤیا، در افق صلیبی را دید که زیر آن نوشته شده بود «با این علامت فتح کن» از اینرو، وی به سربازانش دستور داد که روی پرچمها تصویر صلیب بکشند. او در این جنگ پیروز شد و همین امر سبب گرایش او به مسیحیت شد. وی در سال 313 میلادی، همراه با همتای خود در بخش شرقی، «اعلامیه میلان» را مبنی بر آزادی مذهب خود صادر کردند در این اعلامیه آمده بود که همگان اعم از مسیحی و غیرمسیحی در مذهب خود آزاد هستند. بنابراین، از این پس مسیحی بودن جرم نبود و مشکل فشار و شکنجه مسیحیان از سوی رومیان رفع شد. قسطنطین توجه ویژهای به مسیحیان داشت و حتی آنان را در پستهای حکومتی میگمارد. او نه تنها اموال مصادره شده کلیساها را بازگرداند، بلکه خود کلیسا و نمازخانه بنا کرد.
در این زمان، نزاعی عقیدتی در مسیحیت پدید آمد که سرانجام منجر به حل مشکل دیگر مسیحیت شد. این مشکل نزاع راستکیشان با مخالفان بود که به سود راستکیشان و الهیات پولسی خاتمه یافت. در این زمان، نزاعی بین اسقف شهر اسکندریه و یکی از کشیشان زیردستش، به نام آریوس، در گرفت. آریوس بر آن بود که با اینکه عیسیمسیح «کلمه» حق است معذلک مخلوق است و مانند دیگر موجودات عالم خلقت وجودی حادث است و از «نیست» به «هست» آمده و عنصر او با عنصر الوهیت فرق دارد. [او] گفت «ابن» برخلاف «اب» دارای آغاز و ابتداست؛ درحالی که «اب»، یعنی خدای تعالی، ازلیت داشته است و آغازی ندارد، ولی اسقف آن شهر قویاً برخلاف عقیده او قیام کرد و بر آن رفت که «ابن» نیز ازلیت دارد و مخلوق نیست و از گوهر و ذات الهی مایه گرفته است. (10)
عاقبت نزاع بین دو طرف بالا گرفت و اوضاع را متشنج ساخت؛ از اینرو، قسطنطین دستور داد تا سران کلیسا جمع شده درباره این اختلاف نظر دهند. بنابراین، در سال 325 میلادی شورایی در شهر «نیقیه» در آسیای صغیر با حضور بیش از سیصد نفر از سران کلیساهای گوناگون تشکیل شد و سرانجام رأی به محکومیت «آریوس» داد. در این شورا اعتقادنامهای به تصویب رسید که به «اعتقادنامه نیقیه» معروف است:
ما ایمان داریم به خدای واحد، پدر قادر مطلق خالق همه چیزهای مرئی و غیرمرئی و به خداوند واحد عیسیمسیح، پسر خدا، مولود از پدر، یگانه مولود که از ذات پدر است؛ خدا از خدا، نور از نور، خدای حقیقی از خدای حقیقی که مولد است نه مخلوق از یک ذات با پدر: به وسیله او همه چیز وجود یافت: آنچه در آسمان است و آنچه بر زمین است و او به خاطر ما آدمیان و برای نجات ما نزول کرد و مجسم شده انسان گردید و زحمت کشید و روز سوم برخاست و به آسمان صعود کرد و خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داوری نماید و [ایمان داریم] به روحالقدس و کلیسای جامع رسولان و لعنت باد بر کسانی که میگویند زمانی بود که او وجود نداشت و یا اینکه پیش از اینکه وجود یابد، نبود یا آنکه از نیستی به وجود آمد. و [لعنت باد] بر کسانی که اقرار میکنند وی از ذات یا جنس دیگری است و یا آنکه پسر خدا خلق شده یا قابل تغییر و تبدیل است. (11)
نویسندهای مسیحی درباره تصویب این اعتقادنامه میگوید:
البته، این اعتقادنامه به این صورت و بدین سرعت در اثر فشار امپراتور به تصویب رسید؛ چه او میخواست هرچه زودتر کشمکش پایان یابد و صلح و آرامش در کلیساها بر قرار گردد. (12)
«ویل دورانت» در این باره میگوید:
فقط پنج اسقف و سرانجام فقط دو تن، از امضای این بیانیه خودداری کردند. این دو همراه آریوس تکفیر، و توسط امپراتور تبعید شدند. یک فرمان امپراتوری مقرر داشت که همه کتابهای آریوس سوزانده شود مجازات پنهان نگاه داشتن آنها اعدام باشد. (13)
بدین ترتیب، دراین زمان، اندیشههای پولسی غلبه قطعی یافت؛ از این زمان به بعد هرچند گفتوگو و درگیری تا حدود دو قرن ادامه یافت، اما اصول کلی الهیات پولس پذیرفته شده بود.
رسمیت یافتن مسیحیت و شکل نهایی نظام الاهیاتی
قسطنطین در سال 313 میلادی مسیحیت را یکی از ادیان رسمی امپراتوری روم اعلام کرد و امپراتوران بعدی- به جز در مقطعی کوتاه- سیاست حمایت از مسیحیت را ادامه داد. سرانجام امپراتور «تئودوسیوس» در سالهای 380 و 381 میلادی مسیحیت را تنها دین امپراتوری اعلام کرد. او حتی ادیان دیگر را غیرقانونی دانست و کسانی را که مذهب دیگری بر میگزیدند، مجازات میکرد. دراین هنگام، که مسیحیت به دینی حکومتی مبدّل شده بود، سران کلیسا هرچه بیشتر به حاکمان نزدیک میشدند و حاکمان نیز در امور دینی و کلیسایی دخالت میکردند. اینک مسیحیتی که قرنها تحت فشار و شکنجه قرار گرفته بود، خود شکنجهگر شد. اگر تا دیروز مسیحی بودن شکنجه و آزار در پیداشت، امروز مسیحی نبودن این گونه بود؛ بنابراین، مسیحیت صوری رواج یافت و ارباب کلیسا به دنیاگرایی روی آوردند. (14)
قسطنطین شهری در آسیای صغیر بنا کرد و آن را «رم جدید» خواند، اما بعدها نام خود را بر آن نهاد، آن را «قسطنطیه» نامید. او در سال 330 میلادی مرکز امپراتوری را، که در این زمان تنها یک امپراتور داشت، به همین شهر انتقال داد. این امر باعث شد شرق و غرب امپراتوری از هم جدا شود و همین امر باعث جدایی تدریجی زبان این دو بخش نیز گردد. بخش شرقی به زبان یونانی، و بخش غربی به زبان لاتین سخن میگفتند. انتقال مرکز امپراتوری از روم به قسطنطنیه، بر قدرت اسقف رم افزود. بعدها اسقف رم در دفاع از شهر در مقابل مهاجمان، نقش رهبر سیاسی را ایفا میکرد؛ بدین ترتیب روزبهروز بر قدرت اسقفنشین رم افزوده میشد.
ظهور رهبانیت
امور یادشده باعث دنیاگرایی کلیسا شد، در نتیجه، کسانی که به دنبال زهد و تقوا بودند، جامعه را ترک کرده، در بیابانها به عبادت میپرداختند. بنابراین، در قرن چهارم، رهبانیت مسیحی پدید آمد. کسانی انزوا میگزیدند نخست به صورت فردی در گوشهای عبادت میکردند، پس از آن به تدریج زندگی رهبانی دستهجمعی آغاز شد و صومعههایی پدید آمد. کسانی که به این صومعهها وارد میشدند، زندگی را اشتراکی میگذراندند و با کشاورزی امرار معاش میکردند. از خدمات مهم این افراد دستگیری از مستمندان بود. (15)
مناقشات الاهیاتی در شرق امپراتوری
با انتقال مرکز امپراتوری از رم به قسطنطنیه، شرق و غرب امپراتوری به تدریج، از هم فاصله گرفت. این امر باعث شد بحثهای الاهیاتی این دو بخش با هم تفاوت داشته باشند. در شرق امپراتوری، این بحثها درباره مسیح شناسی، رابطه پسر با پدر و تثلیث بود؛ در حالی که، در غرب بحثهایی درخصوص انسانشناسی و نجاتشناسی آغاز میپرداخت.
در شرق امپراتوری پس از مناقشه آریوس، آموزه تثلیث، که در عهد جدید سخن آشکاری از آن نبود، برای نخستین بار در سندی رسمی مطرح شد. پیش از این، گاه سخن از تثلیث به میان میآمد، اما در این زمان، در اعتقادنامهای رسمی جای گرفت؛ درواقع آریوس از بین سه عنصر تثلیث (پدر، پسر و روحالقدس)، الوهیت پسر را رد میکرد که البته لازمه سخن او رد الوهیت روحالقدس بود. پس از شورای نیقیه شخصی به نام «ماسدونیوس»، که از سال 341 تا 360 میلادی. اسقف قسطنطنیه بود، الوهیت روحالقدس (عنصر سوم تثلیث) را رد کرد و او را مخلوقی از مخلوقات خدا و یکی از فرشتگانش به شمار آورد. سرانجام اندیشههای او در شورای قسطنطنیه، در سال 381 میلادی، رد شد (16) و درواقع، از این زمان بود که الهیات تثلیثی در سراسر امپراتوری حاکم گشت و هر اندیشه مخالفی سرکوب گردید.
تئودوسیوس که یک طرفدار سرسخت [اعتقادنامه] نیقیه بود، در سال 379 میلادی امپراتور بود. او برای استقرار اتحاد در امپراتوری به دنبال ارتباط نزدیک با اسقف رم، «پاپ داماسوس» بود. «تئودوسیوس» در سال 381 میلادی دومین شورای جهانی، یعنی شورای جهانی قسطنطنیه را فراخواند. در آنجا آموزه نیقیه، تعریف راست کیشی کاتولیک گردید و اعلام شد کلیسای کاتولیک مسیحیان، «طرفدار تثلیث» است. (17)
پیشتر بیان شد که قسطنطین در سال 313 میلادی مسیحیت را یکی از ادیان قانونی امپراتوری اعلام کرد، اما در این زمان، این قرائت خاص از مسیحیت، یعنی مسیحیت تثلیثی، یگانه دین رسمی و قانونی امپراتوری اعلام گشت و هر دین دیگر و هر قرائت دیگر از مسیحیت غیرقانونی اعلام شد.
این مسیحیت (راستکیشی تثلیثی)، توسط تئودوسیوس، تنها دین رسمی امپراتوری گردید. او گفت همه مردم تحت حکومت او باید با دینی زندگی کنند که گفته میشد پطرس الهی رسول به رومیان داده است. آنها باید به این اعتقاد داشته باشند که «یک خدای پدر و پسر و روحالقدس، با شأنی مساوی در تثلیث مقدس هستند». (18) بدعتگذاران و مشرکان در معرض جریمه قرار گرفتند… تمام اشکال «آریانیسم» مطرود گردید و «آریوس» پس از مرگش به دلیل انکار الوهیت کامل کلمه محکوم شد. [درواقع] آریانیسم به بدعت تبدیل شده بود. (19)
درحقیقت شورای قسطنطنیه کار جدیدی انجام نداد، بلکه اعتقادنامه نیقیه را تأیید کرد و برخی بندهای آن، مانند الوهیت روحالقدس، را با صراحت بیشتری بیان کرد. این اعتقادنامه نیقیه بود که یک بار و برای همیشه ثابت کرد در مکتب کاتولیک راستکیش، هر سه [عنصر] تثلیث دارای شأنی یکسان، و هر سه یک خدا هستند. (20)
با اینکه با دو شورای نیقیه و قسطنطنیه، آموزه تثلیث، اصلی اساسی در الهیات مسیحی گردید و از آن پس کسی درباره اصل آن مناقشه نکرد، این به معنای پایان یافتن درگیری بر سر مسیحشناسی نبود؛ مسیحشناسیای که در بخش شرقی امپراتوری آغاز شده بود. پس از این دو شورا، به هر صورت الوهیت مسیح پذیرفته شد، اما مشکل دیگری مطرح گشت و آن اینکه این الوهیت را چگونه میتوان با انسانیت مسیح سازگاری داد. (21) در دو مکتب الاهیاتی آن زمان، یعنی «اسکندریه» و «انطاکیه»، اولی بر الوهیت مسیح و دومی بر انسانیت او بیشتر تأکید میکرد. (22) قبل از شورای قسطنطنیه، فردی از مکتب اسکندریه به نام «آپولیناریوس» برای حل مسئله الوهیت و انسانیت مسیح تلاش کرده بود، اما اندیشههای او در شورای قسطنطنیه رد شد. (23) در آن زمان، برخی قائل بودند انسان از دو عنصر بدن و نفس تشکیل شده است؛ درحالیکه، برخی دیگر، به تبع پولس، قائل به سه عنصر بدن، نفس و روح بودند. (24) «آپولیناریوس»، که از دسته دوم بود، برای حل مشکل الوهیت و انسانیت مسیح و اینکه چگونه این دو جنبه در یک شخص وجود دارند و وحدت شخصیت حفظ میشود، قائل شد که در مسیح لوگوس الهی جای روح انسانی را گرفته است. اندیشه او به این سبب رد شد که درواقع، انسانیت کامل مسیح را رد میکرد؛ زیرا عنصر اصلی و اساسی انسان روح اوست. (25)
پس از شورای قسطنطنیه، دو کشمکش و درگیری مهم، در خصوص طبیعت مسیح در بخش شرقی، بروز کرد: یکی «مناقشه دوطبیعتی»، که دو طبیعت و سرشت الهی و بشری مجزا برای مسیح قائل بود، و دیگری «مناقشه یکطبیعتی» که تنها طبیعت الهی مسیح را میپذیرفت.
مناقشه دوطبیعتی، منسوب به شخصی به نام «نسطوریوس» (381-451 میلادی.) از مکتب انطاکیه است. قبل از او فردی به نام «دیودوریوس»، که اسقف طرسوس بود، بین پسر خدا و پسر مریم تمایز قائل شد. او شاگردی به نام «تئودور» داشت که بر وجود دو طبیعت مجزا در مسیح تأکید میکرد. نسطوریوس، که شاگرد «تئودور» بود، این اندیشه را گسترش داد. او در سال 428 میلادی به مقام پاتریارکی قسطنطنیه منصوب شد؛ در حالی که، در مقابل او فردی به نام «سیریل» (متوفای 444 پیش از میلاد) اسقف اسکندریه قرار داشت. نویسندهای مسیحی اختلاف بین این دو را اینگونه خلاصه میکند:
نسطوریوس از عیسی و نیز کلمه خدا سخن میگفت؛ در حالی که، سیریل بر این باور بود که عیسی کلمه بود. مسئله بدین شکل نیز مطرح میشد که شخص عیسی که بود؟ نسطوریوس بر این باور بود که وی انسانی بود منحصر به فرد و کامل که با کلمه پیوند یافته بود. سیریل بر این موضوع پافشاری میکرد که وی کلمه مجسم بود. نسطوریوس صریحاً ابراز میداشت: «من نمیتوانم یک کودک دوسه ساله را خدا بخوانم». (26)
نسطوریوس به باور دیگری نیز اعتراض داشت. او پرستش مریم و الوهیت یافتن او را محکوم میکرد:
با گذرزمان، احترام به مریم باکره رشد میکرد و به تدریج، به صورت سرسپردگی عامیانه در میآمد. گزارش شده است که عنوان «مادر خدا» برای او از قرن سوم، در مصر، به کار میرفته است. عکسالعمل نسطوریوس در مقابل این عنوان، تا اندازهای از مسیحشناسی او و تا حدی از این ناشی میشد که او میترسید عبادتکنندگان مسیحی با مریم به عنوان الهه برخورد کنند و این بازگشت به شرک بود. (27)
به هرحال، شورای کلیسایی «افسس» در سال 431 م. برای حل درگیری بین «نسطوریوس» و «سیریل» تشکیل شد. این شورا با اینکه نظر سیریل را تأیید، و نسطوریوس را از مقامش خلع کرد، اما برای حل نهایی نزاع، کاری از پیش نبرد. (28)
برخی در مقابل نسطوریوس و شاید در عکسالعمل به مسیحشناسی او، که بُعد الوهی مسیح را کمرنگ میکرد، بر بعد الوهی وی تأکید کردند؛ تا آنجا که بُعد انسانی او را به کلی نادیده گرفتند. فردی به نام «اوتیخس» چنین تعلیم میداد که در مسیح پس از تجسم، دو طبیعت انسانی و الهی چنان ادغام شدهاند که تنها طبیعتالوهی باقی مانده است؛ از اینرو، این اندیشه به «یکطبیعتی» معروف است. (29)
اندیشههای «اوتیخس» چندبار محکوم و یا تأیید شد، تا اینکه سرانجام در شورای جهانی «کالسدون» در سال 451 میلادی نسطوریوس و او با هم محکوم گردیدند. (30) آموزه مسیحشناسی که در این شورا به تصویب رسید و در واقع به آموزه راستکیشی مسیحی بدل شد، بدین قرار بود:
مسیح، کامل در الوهیت کامل در انسانیت، خدای واقعی و انسان واقعی بوده و دارای دو طبیعت- بدون ادغام، بدون تغییر، بدون تقسیم و بدون جدایی- است. این دو طبیعت از طریق تجسم، به طور هماهنگ در یک شخص دارای یک ذات، کنار هم قرار داده شدند. (31)
پس از این شورا، یک طبیعتیها و دو طبیعتیها بدعتگذار شمرده شدند و از آن پس به صورت فرقههایی کوچک و پراکنده باقی ماندند. درواقع پیکره اصلی مسیحیت آموزه مسیحشناسی «شورای کالسدون» پذیرفت. البته، بحث فرعی دیگری بعدها دراینباره مطرح شد و آن اینکه آیا مسیح دارای یک اراده یا دو اراده است؟ در شورایی که در سال 680 میلادی در قسطنطنیه تشکیل شد، رأی به دو اراده داشتن داده شد. بدینسان، مسیحشناسی در الهیات مسیحی به اوج خود رسید.
نزاعهای الاهیاتی در غرب امپراتوری
در بخش غربی امپراتوری بحث درباره مسئله دیگری آغاز شد و آن انسانشناسی و نجاتشناسی بود. برخلاف کلیسای شرق که در آن متفکران عقلگرای یونانی به مباحث نظری و متافیزیکی در الهیات علاقهمند بودند، متفکران کلیسایی غرب به موضوعهای عملی میپرداختند. (32)
اسقفها و الهیدانهای غرب که آموزههای مسیحی شرح میدادند، بر جنبهای از مسیحیت متمرکز بودند که با شرق متفاوت بود. درحالیکه، الهیدانهای شرقی در مسائلی که با سرشت مسیح و معنای تثلیث ارتباط داشت، نزاع میکردند، مردان کلیسای لاتینی غرب در مشکلاتی، که مستقیماً با سرشت انسان و زندگی مسیحی ارتباط داشت، بحث میکردند. اینکه آیا در انسان اراده آزاد وجود دارد یا نه، و چه مقدار انتخاب عمل از خود اوست یا اینکه از قبل تعیینشده است، سؤالاتی بود که در مرکز مناقشات عقیدتی غرب قرار داشت. (33)
در غرب، دو طرف نزاع، «اگوستین» (354-430 میلادی.) و «پلاگیوس» (360-420 میلادی.) بودند. بحث آنان درخصوص مسئله طبیعت انسان و راه نجات او بود: آیا انسان فقط از طریق قدرت الهی نجات مییابد، یا در فرایند نجات جایی برای اراده انسان نیز وجود دارد؟ این بحث اصلی بین اگوستین و پلاگیوس بود که به درگیری در آموزههای دیگر مسیحی، از قبیل گناه اولیه و فیض الهی، انجامید.
سخن پلاگیوس این بود که همه انسانها آزاد خلق شدهاند و میتوانند خوب یا بد را برگزینند. هر انسانی خلقتی جدید است و هرگز تحت تأثیر گناه آدم نیست. درواقع با گناه آدم اراده انسان ضعیف شده، نه اینکه به کلی از بین رفته باشد. انسان با ارادهی خود میتواند به خدا نزدیک شود. او میتواند از امکاناتی نظیر کتاب مقدس و عقل و الگوی مسیح ، برای کسب فیض الهی استفاده کند. (34)
اما به نظر اگوستین اعتقادهای پلاگیوس با بسیاری از آموزههای اساسی مسیحیی ناسازگار بود. او میگفت این اعتقادات با آموزههای فیض ازلی، گناه نخستین و منجی بودن مسیح، در تعارض است. (35) اگوستین میگفت انسان وارث گناه آدم است و خودش هرگز نمیتواند برای نجات خود اقدام کند، اما مسیح با صلیب خود، این نجات را ممکن ساخت و هرکس فیض الهی شامل حال او شود، نجات مییابد.
درباره اندیشههای اگوستین نوشتهاند:
او به این اندیشه دست یافت که خدا نه تنها وسایل فیض را در اختیار ما میگذارد، بلکه قدرت استفاده از آنها را به ما عطا میکند یا از ما دریغ میدارد. نتیجه حتمی این دیدگاه آن است که نه تنها همه مسئولیت نجات برگزیدگان، بلکه همه مسئولیت شکستخوردگان و لعنتشدگان متوجه خداست؛ همانطور که از گذشتههای دور گمان بر این بوده، اگوستین ظاهراً خدا را محکوم به ظلم بیرحمانه و بیعدالتی میکند. (36)
درباره منشأ اندیشههای اگوستین باید گفت که او در واقع، سخن پولس را در اینباره بیان کرد و سخن تازهای نگفت. (37)
سرانجام عقاید پلاگیوس در سال 431 میلادی در شورای افسس محکوم شد، اما درگیری ادامه یافت. پس از آن، راهبی به نام «یوحنای کاسیان» (360-435 میلادی.) تلاش کرد تا دو نظر را با هم بیامیزد. براین اساس، برای مدتی اندیشهای نیمهپلاگیوسی حاکم شد، اما سرانجام در شورای اورانژ در سال 529 میلادی. تعالیم پلاگیوس و یوحنای کاسیان محکوم، و تعالیم اگوستین، با اندکی تعدیل، پذیرفته شد. (38)
بنابراین، در پایان قرن پنجم، نظام الاهیاتی مسیحی به شکل نهایی خود رسید و در باب مسیحشناسی، اندیشههای پولس بهطور کامل پذیرفته شد، اما در باب انسان و نجات، اندیشههای او با اندکی تعدیل پذیرفته شد. (39)
مسیحیت در قرون وسطا
پنج قرن نخست مسیحیت دورهای بود که در آن الهیات مسیحی با پشت سر گذاشتن نزاعها و مناقشات متعدد سرانجام به شکل نهایی خود رسید. نویسندهای مسیحی پس از طرح نزاع آگوستین و پلاگیوس و حل آن در شورای «اورانژ» میگوید:
تثلیث قبلاً به صورت الاهیاتی تعریف شده بود. عیسیمسیح از خیلی قبل به عنوان پسر خدا پرستیده میشد و تصدیق میشد که پسر خدا یکسان با خداست. اکنون این به صورت آشکار بیان شد که به خاطر گناه اصلی، عمق وضعیت سقوط کرده انسان چنان است که نجات به وسیله خود خدا را ضروری میکند. انسان خودکفا نیست و عقل و قدرت ارادهاش به تنهایی نمیتواند او را نجات دهد.
لبّ گفتار مسیحیت در شکل ظاهری، این چنین استقرار یافت: شخص دوم تثلیث اقدس، مانند یک انسان جسم گرفت تا کفاره شود و فیض الهی را- که استحقاقش را نداشتیم، اما بدون آن هیچ نمیتوانستیم انجام دهیم- بیاورد.
در پایان قرن پنجم، اصول اساسی جریان اصلی مسیحیت شکل گرفته و آموزههایش به همین شکل امروزی بیان شده بود. (40)
بنابراین، در پایان این دوره در واقع رأی به حاکمیت مطلق الهیات پولسی داده شد. اندیشههای پولس به صورتی نظاممند بیان و تعریف شد؛ به گونهای که از این زمان به بعد، در تاریخ مسیحیت اندیشههای مخالف آن به ندرت دیده میشود. این نظام الاهیاتی، بدون تغییر اساسی تا به امروز باقی مانده و با وجود آنکه دو جدایی مهم در پیکره مسیحیت واقع شد، اختلافی ریشهای و اساسی در اصول این الهیات دیده نمیشود.
در دورهای که به «قرونوسطا» معروف است و حدود یک هزاره طول کشید، درباره اصول این نظام الاهیاتی نزاع نشد، بلکه همه تلاشها معطوف به تبیین اصول این نظام و دفاع از آنها گردید؛ با این حال، مطالعه تاریخ کلیسای مسیحی قرون وسطا اهمیت فراوانی دارد. دراین دوره، جدایی مهمی در کلیسا به وجود آمد و کلیسای ارتدوکس شرقی از کاتولیک غربی جدا شد؛ همچنین، تلاشهای زیادی برای تبیین آموزههای مسیحی و دفاع از آنها صورت گرفت و گرایشهای فکری خاصی به وجود آمد.
نکته دیگر، عملکرد کلیسای کاتولیک در قرون وسطاست که توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. مجموعه اندیشهها و اعمال کلیسا در قرون وسطا زمینهساز اندیشههای عصر جدید بوده، و به همین سبب توجه به آنها اهمیت دارد.
1. جدایی شرق و غرب و اختلافات الاهیاتی دو کلیسا
در نخستین سدههای میلادی، پنج اسقفنشین «رم»، «قسطنطینه»، «اورشلیم»، «انطاکیه» و «اسکندریه» اهمیت ویژهای داشتند. همانطور که گذشت، از قرن دوم، آموزه حجّیّت کلیسا برای مقابله با بدعتها، و به عنوان مرجعی برای تعیین عقاید راستکیشی سامان یافت. آنچه در این آموزه از همان آغاز اهمیت یافت، این بود که اسقفنشین رم برتر و بالاتر از دیگر اسقفنشینهاست؛ همچنین، اسقف رم بر دیگر اسقفها برتری داشته و رأی او برای همه حجیت دارد. (41)
با انتقال پایتخت امپراتوری از رم به قسطنطنیه در سال 330 میلادی، شهر رم اهمیت سیاسی خود را از دست داد، اما این امر بر قدرت پاپ رم افزود. در واقع، منصب پاپی قدرت سیاسی را، که در آن شهر رها شده بود، به دست گرفت؛ از این رو، پاپ نقش امپراتور را ایفا میکرد. (42) از سوی دیگر، یکی انتقال راه جدایی کلیساهای شرق و غرب را هموار کرد. گفته میشود در بخش شرقی، قدرت حکومت نفوذ بیشتری بر کلیسا داشته و کلیسا تحت نظارت امپراتور بوده؛ حال آنکه پاپ رم در مواقع بحرانی نقش یک رهبر سیاسی را نیز ایفا میکرد. (43)
همین امر گاه باعث جدایی و اختلاف بین شرق و غرب نیز میشد؛ برای مثال، در سال 726 میلادی «لئوی سوم»، امپراتور شرق، برای رفع اتهام بتپرستی از سوی مسلمانان، زانو زدن در مقابل تصاویر و تمثالها را ممنوع کرد و در سال 730 میلادی دستور داد به جز صلیب، هرگونه تصویر و مجسمهای را از کلیسا خارج کرده، نابود سازند. این در حالی بود که این امر هرگز مورد پسند غربیها واقع نشد. (44)
کلیسای قسطنطنیه از همان ابتدا با آموزه تفوق اسقفنشین رم مخالف بود و هر پنج اسقفنشین را برابر میدانست. با اینحال، این اختلاف گاه باعث جدایی موقتی میشد، اما جدایی نهایی بین رم و قسطنطنیه در سال 1054م. رخ داد. (45) اختلافی که باعث جدایی نهایی و مجزا شدن کلیسای ارتدوکس شرق از کاتولیک رومی شد، امری جزئی، یعنی استفاده از نان فطیر در مراسم عشای ربانی در غرب، بود که قسطنطنیه آن را رد میکرد.
با اینکه دراین زمان، دو فرقه مجزا در مسیحیت بهوجود آمد، این دو فرقه در آموزههای اساسی مسیحی از قبیل مسیحشناسی، انسانشناسی، نجاتشناسی و… اختلافی نداشتند. یکی از اختلافات این دو کلیسا مسئله تفوق پاپ رم است. کلیسای ارتدوکس نیز مسئله حجّیّت کلیسایی را، که سلسله اسقفهایش به حضرت عیسی باز میگردد، قبول دارد، اما هر پنج اسقفنشین را برابر میداند. (46) اختلاف دیگر این دو کلیسا مسئله تصاویر است که به آن اشاره شد. افزون براین، در کلیسای شرق مریم به عنوان مادر خدا پرستش شده و موجودی فرابشری دانسته میشود؛ درحالیکه، در غرب احترام به این حد نیست. در شعایر هفتگانه نیز بین این دو کلیسا اختلافی جزئی وجود دارد. (47) اختلاف دیگر بر سر عبارتی است که کاتولیکها بر قانون ایمان افزودهاند و آن اینکه روحالقدس از پدر و پسر صادر شده؛ درحالیکه، کلیسای ارتدوکس میگوید فقط از پدر. (48)
جدایی کلیسای ارتدوکس شرق از کاتولیک رم، به لحاظ ظاهری و از حیث جمعیت پیرو دو کلیسا جدایی بزرگی است، اما به لحاظ الاهیاتی اهمیت چندانی ندارد؛ چرا که هر دو کلیسا آن نظام الاهیاتی را، که در سدههای نخست شکل گرفت، قبول دارند؛ از اینرو، اختلافات الاهیاتی آنان جزئی است.
از این زمان به بعد، بحث الاهیاتی مهمی در کلیسای شرق روی نداده است. عالمان کلیسای شرق بیشتر به مسائل عملی و عبادی توجه کردهاند و آثار مهمی را در این زمینه به وجود آوردهاند. به سخن دیگر، این کلیسا از این تاریخ به بعد بیشتر گرایش عرفانی داشته است. (49)
2. تلاشهای الاهیاتی در کلیسای غرب در قرون وسطا
قرون وسطا به دو بخش تقسیم میشود: بخش نخست، که از حدود پانصد تا هزار میلادی است، به «سدههای تاریک» معروف است. در این دوره، بخش غربی امپراتوری با هجوم قبایل بربر و دیگر قبایل روبهرو شده و به ندرت، روی آرامش یافت؛ از اینرو، فعالیت الاهیاتی چشمگیری در این دوره صورت نگرفت، تنها در قرن نهم و با روی کار آمدن امپراتوری مقدس شارلمانی، برای مدتی کوتاه صلح و آرامش حاکم شد که باعث رشد و شکوفایی نسبی نیز گشت. در طول این دوره پانصد ساله، تنها در صومعهها و بیشتر برای مقاصد عبادی و عملی درباره الهیات بحث میشد؛ از اینرو، در این دوره آثار مهم الاهیاتی کمتر به وجود آمد.
با آغاز قرن یازدهم اوضاع تغییر کرد؛ در این زمان، با ورود فلسفه یونان از طریق کشورهای اسلامی، جمع بین ایمان و عقل مسئله اصلی کلیسا گردید. تأثیر فلسفه باعث شد که رویکرد جدیدی در قبال الهیات به وجود آید که مکتب «اسکولاستیک» یا «مدرسی» خوانده میشود. در این مکتب، تلاش بر این است که از آموزههای دینی به گونهای عقلانی دفاع شود. «آنسلم» را میتوان از نخستین کسانی شمرد که در قرن یازدهم این روش را به کار بست. به کارگیری روش فلسفی در دهههای بعد با مقاومتهایی روبهرو شد، اما به حیات خود ادامه داد. در قرن سیزدهم با مطرح شدن فلسفه ارسطو، تلاش زیادی صورت گرفت که بین این فلسفه و ایمان مسیحی آشتی داده شود. بزرگترین شخصیت این دوره، که در این راه کوشید، «توماس آکویناس» بود. به هرحال، بر اثر تلاش عالمان الهیات این دوره، علمی به نام «فلسفه مسیحی» یا «الهیات عقلی» شکل گرفت.
در سدههای چهاردهم و پانزدهم، دستگاه کلیسای غرب با مشکلاتی جدی روبهرو شد. در سالهای بین 1305 تا 1377 میلادی پاپها در شهر «آوینیون» سکنا داده شده، تحت سیطره پادشاهان فرانسه قرار گرفتند. پس از این دوره، که گاه «اسارت بابلی» خوانده میشود، بینظمی عجیبی در دستگاه پاپی به وجود آمد؛ به گونهای که گاه دو پاپ در یک زمان در مسند اسقفی رم قرار داشتند. (50)
در اواخر قرون وسطا عرفان مسیحی شکل میگیرد. گرایش عرفانی این دوره را میتوان نتیجه توجه زیاد به شعایر ظاهری در درون کلیسا و گرایش شدید به عقل در دانشگاهها به حساب آورد. یکی از بزرگترین عارفان این دوره، «مایستر اکهارت» (1260-1327 میلادی.) نام داشت که در این زمینه، بسیار تأثیرگذار بود. (51)
3. عملکرد کلیسای کاتولیک در قرون وسطا
پرونده عملکرد کلیسای کاتولیک در طی قرون وسطا به گونهای است که امروزه کمتر کسی، چه در داخل این کلیسا و چه از بیرون آن، از آن دفاع میکند. از آنجا که عملکردهای کلیسای کاتولیک با استناد به اصلی الاهیاتی، یعنی حجّیّت کلیسا، انجام میشد و نیز از آنجا که این اعمال عامل اصلی نزاعهای الهیات در دوره بعد بوده، لازم است به آن اشارهای شود.
همانطور که گذشت، در سدههای نخست مسیحی آموزه حجّیّت کلیسا برای مبارزه با بدعتها تدوین شد. کلیسایی که سلسله اسقفهای آن به رسولان و سپس به واسطه آنها به مسیح میرسد، تأیید روحالقدس را با خود دارد، از اینرو بیانکننده اصول و اعتقادهای راستکیشی است؛ بنابراین، همه مقامات کلیسا باید از سوی این اسقف نصب شوند تا این سلسله حفظ گردد. این کلیسا علاوه بر بیان آموزههای راستکیشی، واسطه فیض است و با ابزار شعایر، فیض الهی را جاری میسازد. (52) علاوه براین، در کلیسای کاتولیک اعتقاد بر این بود که اسقفنشین رم و اسقف آن برتر از دیگر اسقفنشینها و اسقفهاست؛ از اینرو، رأی و نظرشان برای دیگران حجیت دارد.
این آموزه در طی قرون وسطا مفاسد هولناکی برای کلیسای کاتولیک به بار آورد و سبب شد نظامی بسیار پیچیده از سازمان کلیسایی به وجود آید. در این نظام، که هویتی مستقل از حکومت و مردم داشت، به تدریج، جمعآوری مال، به هر طریق ممکن، معمول گشت: با سندی مجعول عطیه قسطنطین، زمینهای بخش عمدهای از اروپا به ملکیت کلیسا درآمد. همچنین، کلیسا به طرق گوناگون از مردم پول میگرفت. این روند باعث شد که مناصب سرقفلی داشته باشند و هرکس به مقامی منصوب میشد، میبایست مبلغی را به مقام منصوبکننده پرداخت نماید. مسئله مجازات دنیوی گناه، که به دنبال توبه و اعتراف اجرا میشد، به تدریج، به مغفرتفروشی مبدل گشت. گناهکاران برای رهایی از مجازات برزخی باید مبلغی را به کلیسا میپرداختند تا همه یا بخشی از مجازات آنان بخشوده شود. از دیگرسو، وفور ثروت در کلیسا باعث رواج انواع فسادها، از جمله فساد جنسی در کلیسا و در میان روحانیان شده بود؛ به گونهای که آمار فساد در میان روحانیان بیش از دیگر بخشهای جامعه بود و حتی پاپها نیز از این فسادها مبرّا نبودند. افزون براین، دستاندرکاران کلیسا خود را برتر و بالاتر از دیگر مردم میدانستند، شغل خود را الهی، و دیگر مشاغل را دنیوی میشمردند که این کار باعث تحقیر مردم شده بود؛ مردمی که حتی برای ارتباط با خدا نیز به کلیسا و کشیش نیاز داشتند.
آنچه گذشت، سبب شده بود که در اواخر قرون وسطا روحانیان نزد مردم منفور باشند و حتی این باور عمومی پدید آید که کلیسا باید اصلاح شود. (53)
نهضت اصلاحات و پیامدهای آن
در اواخر قرونوسطا کسانی در برابر وضع موجود قیام کردند که برخی از آنان موفقیت چندانی به دست نیاوردند، اما در سدههای پانزدهم و شانزدهم برخی توانستند سومین جدایی مهم را در تاریخ الهیات مسیحی رقم زنند. «مارتینلوتر» (1483-1546 میلادی.)، «اولریش تسوینگلی» (1484-1531 میلادی.) و «ژان کالوین» (1509-1546 میلادی.) جریانی را در تاریخ مسیحیت پایهگذاری و رهبری کردند که در عرصه دینی غرب عصر حاضر و نیز در عرصههای دیگر بسیار تأثیرگذار بوده است. این افراد از نظر فکری کاملاً هماهنگ نبودند و حتی پیروان آنان خود را فرقههایی مجزا به شمار میآوردند، اما با اینهمه، آنان در مجموعهای از اصول کلی که با اصول کلیسای کاتولیک مغایر بود، با هم متفق بودند. این امر نشاندهنده این است که بستر قیام و علت خیزش آنان یکی بوده است.
نهضت اصلاح دینی یا «پروتستان»، در اعتراض به اعمال کلیسای کاتولیک در قرون وسطا و برای اصلاح فسادی که تاروپود آن را فراگرفته بود، پدید آمد. تباهی ساختار و فساد کارگزاران کلیسا، از شخص پاپ گرفته تا درجات پایین و دور شدن آنان از اهداف اصلی کلیسا، مصلحان پروتستان را میآزرد. از اینرو، نهضت به پروتستان (اعتراض) معروف شد. از سوی دیگر، آنان خود را مصلح میدانستند و خواهان آن بودند که اصول منحرفشده را، یا اصولی که از آنها سوءاستفاده شده، اصلاح کنند. برخی معتقدند که عامل اصلی شکلگیری این نهضت فساد کلیسا بود و اصلاح آموزهها نیز، به تبع آن، مطرح شد:
در پدیدآیی نهضت اصلاح دینی، مجموعهای از عوامل را میتوان دخیل دانست. بررسی دقیق عملکرد نظام پاپی در قرون وسطا، نشان میداد که قدرت مطلق باعث فساد و اضمحلال [نابودی] میشود. در این زمان، علیه نظام پاپی احساسات بسیاری برانگیخته شده بود. ویکلیف (54) نشان داد که چگونه انتقاد از عملکردها و اشتباهها میتواند انتقاد از آموزهها را نیز شامل شود. کلیسا از ثروت و دارایی افسانهای برخوردار بود؛ در حالی که، فاقد ویژگیهای اخلاقیای بود که براساس آنها بتواند امتیازات خود را برای توده مردم توجیه کند. (55)
کار به جایی رسید که طبقه عوام هر چه بیشتر به صلاحیت ذاتی و استقلال شخصی خود پی برد؛ کلیسا در نظر آنان فاسد و اوضاع آن بیش از پیش نامطلوب جلوهگر گشت. کلیسا در نظر مردم آن زمان به صورت دستگاه عریض و طویلی درآمد که قصدی جز جمعآوری نقدینه و ذخایر مالی ندارد و از هر گوشه اروپا سیل زروسیم را به شهر رم جاری میسازد که در آنجا مادهپرستی و عیشونوش و اعمال ناپسند، حشتی فحشا، در میان طبقه کشیشان و روحانیان بدون هیچ حائل و مانعی به حد کمال معمول است. بالاخره، تشخیص دادند که دستگاه کلیسا نه تنها فاسد و تباه است، بلکه از قافله ترقی و تقدم زمان نیز مسافتی طولانی عقب افتاده و آن دستگاه در این جهان متغیر- که سریعاً روبه پیشرفت است- همچنان، به صورت یک مؤسسهی جامد متحجر از قرنبهقرن پیوسته، تحت نظامات خشک و انعطافناپذیر باقیمانده و به صورت یک مذهب و دین بیروح برای هر فرد درآمده است. (56)
با این حال، از برخی عبارات بر میآید که امر برخلاف این بوده است؛ برای نمونه، لوتر- که بزرگترین رهبر اصلاحات است – ابتدا از بحثهای آموزهای آغاز کرد و اعتراضات عملی فرع بر آن بوده است:
در این اثنا که لوتر به این افکار سرگرم بود، کارگزاری از طرف پاپ به نام تتسل به ناحیه ویتنبرگ آمد که به مسیحیان آن ناحیه توبه و مغفرت عطا فرماید و در برابر، پول بگیرد. لوتر این عمل را ناپسند دانست و علناً برضدّ این کار زشت سخن گفت. پس، با جمعی از دوستان همعقیده خود، در تاریخ 31 اکتبر 1517، نامهای نوشت مشتمل بر 95 اصل که در تاریخ کلیسا مشهور است. در این نامه به تفصیل عمل خریدوفروش غفران و انابه را، که منبع عایداتی برای کشیشها بود، تخطئه و تقبیح کرد. (57)
نهضت اصلاحات در آلمان از سوی مارتین لوتر، و در سوئیس از جانب اولریش تسوینگلی پایهگذاری شد و چون تسوینگلی عمری کوتاه داشت، فردی فرانسوی به نام ژان کالوین کار او را ادامه داد؛ درواقع، کسانی که جریان اصلاحات را به وجود آوردند، دقیقاً دارای اندیشهای واحد نبودند و پیروان آنان نیز خود را یک فرقه نمیدانستند. با این حال، برخی معتقدند با اینکه جریان اصلاحات مشتمل بر گروههای زیادی است که اندیشههای گوناگونی دارند، اما اندیشهای مشترک بین همه آنان بوده است و آن اینکه انسان استقلال دارد و خدا با او در مقام یک شخص برخورد میکند؛ از اینرو، انسان باید مطابق درک و برداشت خود، و با مسئولیت خود ایمانش را بسازد. این اصل، که لازمهاش تکثر و تنوع است، همه گرایشهای این آیین را متحد میسازد. (58)
این اصل اساسی پروتستانها در مقابل اندیشه و علمکرد کلیسای کاتولیک قرون وسطا درباره انسان قرار دارد. مطابق اعتقاد و عمل کلیسای کاتولیک انسان حق اندیشیدن درباره امور دینی خود را ندارد و این کلیساست که بیان کننده عقاید و مفسّر کتاب است. حتی در ارتباط انسان با خدا کلیسا واسطه است و فیض الهی به واسطه این نهاد به انسانها منتقل میشود. از همینرو، انسانها باید برای توبه و بازگشت به سوی خدا این نهاد را واسطه قرار دهند. بنابراین، اصل اساسیای که باعث بسیاری از اعمال ناشایست کلیسا شد، اصل «حجّیّت کلیسا» بود. بر پایه این اصل، همه چیز به کلیسا و اسقف ختم میشود. (59)
براین اساس، باید به شعار مهم مصلحان پروتستان، یعنی بازگشت به کتاب مقدس و حجیت انحصاری آن، بازگردیم. مصلحان حجّیّت سنت کلیسایی را رد میکردند و تنها کتاب مقدس را حجت میدانستند. آنان میگفتند همه آداب و رسوم باید با کتاب مقدس سنجیده شود. البته، شاخه سوئیسی اصلاحات، که به «کلیسای اصلاح شده» معروف شد، در این مسیر جدیتر بود؛ برای مثال، این کلیسا میگفت: هر یک از شعایر هفتگانه، که صریحاً در کتاب مقدس نیامده، باید کنار گذاشته شود. این در حالی بود که، لوتر میگفت: هر یک از شعایر که با کتاب مقدس مغایر نیست، باید رعایت گردد. همین امر باعث شد تعداد شعایر در شاخههای مختلف نهضت اصلاحات متفاوت باشد. (60) برخی نیز در تأکید بر کتاب مقدس از این نیز فراتر رفته، اظهار کردند که آموزه تثلیث در عهد جدید نیامده، بلکه در شورای نیقیه وارد مسیحیت شده است؛ از اینرو، باید کنار گذاشته شود. این اندیشه، از سوی شاخههای اصلی پروتستان پذیرفته نشد؛ از اینرو، باید کنار گذاشته شود، چنان که آنان مدّعی آن را زنده در آتش سوزانیدند. (61)
در مسئله انسان و نجات، مصلحان سخنان «آگوستین قدیس» را، که درواقع سخن پولس بود، تکرار کردند. پیشتر گفته شد که، در سدههای نخست مسیحی، شوراهای کلیسایی اندیشههای اگوستین را با اندکی تعدیل پذیرفتند. مصلحان پروتستان در این زمینه این اندیشهها را به طور کامل پذیرفته، معتقد بودند که با گناه آدم نسل او به وضعی دچار شد که هرگز نمیتوانست خود را نجات دهد. تنها با ایمان به مسیح- که با صلیب خود کفاره گناه آدم شده است- و با فیض ازلی خداوند نجات آدمی میسّر میشود.
یکی از مهمترین اعتقادات مصلحان در باب نجات انسان این بود که رستگاری تنها با ایمان حاصل میشود و عمل در این راه تأثیری ندارد. گفتنی است که این اندیشه نیز مستند به رسالههای پولس بود. (62)
اختلاف دیگر «پروتستانها» با «کاتولیکها» در باب خدمات روحانی و مشاغل دنیوی بود. کاتولیکها مناصب کلیسایی را الهی، و شغلهای دیگر را دنیوی میشمردند؛ حال آنکه پروتستانها همه مشاغل را الهی شمردند؛ از اینرو، گفته میشود همین امر در سرمایهداری غربی مؤثر بوده است. از سوی دیگر، آنان سلسله متصل اسقفها به پطرس و عیسی را قبول نداشته، برای خدمات کلیسایی انتصاب از سوی اسقف را لازم نمیدانستند. از همینرو، آنها قائل بودند همه مردم کشیشاند، ولی این خدمت را فقط یکنفر انجام میدهد.
گروههای متعددی تحت عنوان پروتستان میگنجند که برخی از آنها مانند «کلیسای انگلیکان» (کلیسای انگلستان) به کاتولیکها نزدیکتر از بقیه هستند و برخی دیگر مانند «آناباپتیستها» (63) از دیگران تندروترند.
واکنش کلیسای کاتولیک
سرعت پیشرفت نهضت اصلاحات، فرصت واکنش را از کاتولیکها گرفته بود، اما آنان به تدریج، بر اوضاع مسلط شدند و به اقداماتی دست زدند. یکی از این اقدامات تشکیل «شورای ترانت» بود که بین سالهای 1545 تا 1563 میلادی در جریان بود. در این شورا بر اصول کلیسای کاتولیک در مقابل پروتستانها تأکید شد. گروه «ژزوئیتها» (یسوعیون) در این دوره در درون کلیسای کاتولیک شکل گرفت و هدف آن اصلاح کلیسا و مقابله با «پروتستانها» بود. (64) به هرحال، هرچند کاتولیکها بر اصول خود در مقابل پروتستانها تأکید میکردند، اصلاحات کلیسا اجتنابناپذیر گشته بود.
مسیحیت در عصر جدید
در پایان قرونوسطا موجی از انسانگرایی جهان غرب مسیحی را فرا گرفته بود. این موج، که در قالب دینی خود را در نهضت اصلاحات نشان داد، در نهضت رنسانس ظهور یافت؛ گفتنی است، بعدها این جریان ادامه یافت و در جریان نهضت روشنگری به اوج خود رسید. سخن اصلی نهضت روشنگری این بود که انسان باید همهچیز را با عقل نقّاد خویش و به روش علوم تجربی بررسی کند و آن را به خوبی دریابد. در پی این نهضت کسانی قائل شدند که کتاب مقدس را نیز باید بررسی علمی کرد و از اینرو، فرقی با پدیدههای دیگر ندارد. بنابراین، کتاب مقدس به آزمایشگاه برده شد و مورد بررسی علمی قرار گرفت؛ البته، با جهانبینی خاص این دوره که تنها امور تجربی را میپذیرفت. نتیجه این جریان، که به «نقد تاریخی کتاب مقدس» معروف است، برای ایمان مسیحی وحشتناک بود؛ درباره بسیاری از اعتقادات گذشته درباره تاریخ نگارش و نویسندگان عهد قدیم و جدید تردید شد و به لحاظ محتوایی نیز نقدهایی جدی صورت گرفت. در حقیقت، این جریان ضربهای شدید بر پیکره ایمان مسیحی وارد کرد.
علاوه براین، کشفیات جدید علمی نیز، که با ظاهر متون مقدس سازگاری نداشت، آسیب دیگری بود که بر پیکر دین در غرب وارد شد. عالمان الهیات مسیحی باید در مقابل این دو مورد واکنش نشان میدادند. در این زمینه، عکسالعمل کاتولیکها و پروتستانها متفاوت بود؛ کاتولیکها با برخوردی منفی امور جدید را رد کردند و بر اندیشههای قدیمی تأکید ورزیدند؛ اما عالمان الهیات پروتستان تلاش میکردند راه جدیدی بیابند تا ایمان مردم حفظ شود. آنان پذیرفتند که باید بسیاری از مباحث را از نو و به صورتی جدید بیان کنند؛ به هر روی، حاصل تلاش آنان علمی شد به نام «الهیات جدید مسیحی» یا «کلام جدید». (65)
در کلیسای کاتولیک نیز در سدههای نوزدهم و بیستم تلاشهایی برای اصلاح کلیسا و تطبیق آن با جهان معاصر صورت گرفت. در دو شورای واتیکانی اول (1869-1870 م.) و دوم (1962-1965 م.) تعدیلهایی مهم در این زمینه صورت گرفت. (66)
به گفته نویسندهای مسیحی، چهار جریان در مسیحیت اواخر قرن بیستم به سرعت رشد کردند که میتوانند مسیحیت هزاره آینده را شکل دهند. این چهار جریان عبارتانداز:
1. شکلی از مسیحیت که بر تجربه شخصی روحالقدس مبتنی است و پیروان آن مدعیاند با ارتباط مستقیم با روحالقدس میتوان کارهای شگفتی انجام داد؛
2. ظهور نظامهای الهیات آزادی بخش که به زندگی تهیدستان و مستمندان توجه دارد؛
3. ظهور جریانهایی که به نقش زنان در الهیات و رهبری کلیسا توجه ویژهای دارد؛
4. ظهور گرایشی که به گفتوگو و تعامل بین مسیحیان و پیروان دیگر ادیان تأکید میورزد. (67)
پینوشتها:
1- ر. ک. گریدی، جوان اُ، همان، فصلهای دوم تا هفتم؛ کرنز، اول، سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ، ص 64-75؛ میلر، و. م، تاریخ کلیسای قدیم، ص 147-201.
2- ر. ک. کرنز، ارل، همان، ص 71-72.
3- مأخوذ از کلمه یونانی «sisong» به معنای معرفت.
4- Docetism.
5- ر. ک. «سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ»، کرنز، ارل، همان، ص 72-74؛ میلر، همان، 1981، ص 186-189 و 192-194.
6- ر. ک. گریدی، همان، ص 196-201.
7- ر. ک. بی ناس، جان، همان، ص 627.
8- ر. ک. کرنز، ارل، همان، ص 93-96.
9- ر. ک. میلر، همان، ص 661-281.
10- ر. ک. بی ناس، جان، همان، ص 634.
11- میلر، همان، ص 244.
12- بی ناس، جان، همان، ص 634.
13- دورانت، همان، ج 3، 1366، ص 771.
14- ر. ک. کرنز، ارل، همان، ص 99.
15- ر. ک. همان، ص 639 و ص 123-127.
16- ر. ک. همان، ص 108؛ نیز: گریدی، همان، ص 157.
17- گریدی، همان، ص 154-155.
18- منسکوک، سی. ال، «تاریخی از مسیحیت در جهان»
19- گریدی، همان، ص 155.
20- ر. ک. همان، ص 157-158.
21- ر. ک. همان، ص 159؛ نیز: کرنز، ارل، همان، ص 108.
22- ر. ک. همان، ص 108-109.
23- ر. ک. لین، تونی، «تاریخ تفکر مسیحی»، ترجمه دوبرت آسریان، چاپ اول، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1380، ص 68.
24- ر. ک. گریدی، همان، ص 160.
25- ر. ک. همان، ص 161؛ نیز: کرنز، ارل، همان، ص 109.
26- لین، تونی، همان، ص 94.
27- گریدی، همان، ص 165.
28- ر. ک. لین، تونی، همان، ص 96؛ کرنز ارل، همان، ص 109؛ گریدی، ص 166-167.
29- ر. ک. کرنز، ارل، همان، ص 109؛ نیز: گریدی، ص 169.
30- ر. ک. لین، تونی، همان، ص 104؛ کلام مسیحی، ص 103.
31- کرنز، ارل، همان، ص 109-110.
32- ر. ک. همان، ص 110.
33- ر. ک. گریدی، همان، ص 178.
34- ر. ک. کرنز، ارل، همان، ص 111.
35- ر. ک. گریدی، همان، ص 186.
36- میشل توماس، همان، ص 356.
37- ر. ک. لین، تونی، همان، ص 87؛ نیز: گریدی، ص 182.
38- ر. ک. کرنز، ارل، همان، ص 111-112.
39- ر. ک. گریدی، همان، ص 193-194.
40- گریدی، همان، ص 193-194.
41- ر. ک. همان، ص 196-198.
42- ر. ک. همان، ص 199.
43- ر. ک. کرنز، ارل، همان، ص 166-167.
44- ر. ک. همان.
45- ر. ک. میشل توماس، همان، ص 106.
46- ر. ک. مولند، اینار، «جهان مسیحیت»، ترجمه محمدباقر انصاری و مسیح مهاجری، چاپ اول، تهران، امیرکبیر، 1368، ص 35.
47- ر. ک. بی ناس، جان، همان، ص 650.
48- ر. ک. میشل توماس، همان، ص 106.
49- ر. ک. لین تونی، همان، ص 131-138.
50- ر. ک. لین، تونی، همان، ص 143-147.
51- ر. ک. کرنز ارل، همان، ص 204-206.
52- ر. ک. گریدی، ص 197.
53- ر. ک. دورانت، ویل، همان، ج 6 (اصلاح دینی)، ص 21-30.
54- یکی از نقادان کلیسای کاتولیک که بین سالهای 1330 تا 1384 م. در انگلستان میزیست. او را میتوان یکی از طلایهداران نهضت اصلاحات برشمرد.
55- لین، تونی، همان، ص 241.
56- بی ناس، جان، همان، ص 667-668.
57- ر. ک. همان، ص 669.
58- ر. ک. لسلی، دانستن، جی، آیین پروتستان، ترجمه عبدالرحیم سلیمانی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، 1381، ص 43-44.
59- ر. ک. انس الامیرکانی، جیمس، نظام التعلیم فی علم الاهوت القدیم، ج 2، مطبعه الامیرکان، بیروت، 1980، ص 45-64.
60- بی ناس، جان، ص 672.
61- ر. ک. همان، ص 680-681.
62- ر. ک. همان، ص 669.
63- طرفداران تعمید دوباره برای کسانی که در کودکی تعمید یافتهاند.
64- ر. ک. لین، تونی، همان، ص 243.
65- ر. ک. هوردن، ویلیام، «راهنمای الهیات پروتستان»، ترجمه طا طه وس میکائیلیان، تهران، شرکت انتشارات علمی- فرهنگی، 1368، فصل دوم.
66- ر. ک. لین، تونی، همان، ص 478- 488.
67- ر. ک. کاکس، هاروی، «مسیحیت» (ادیان ما)، ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، قم، مرکز مطالعات ادیان، 1378، ص 121-122.
منبع مقاله :
سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم؛ (1394)، ادیان زنده جهان (غیر از اسلام)، قم: انتشارات کتاب طه، چاپ اول.