نگاهی به حديث عنوان بصرى (3)
به ياد مىآورم كه اين روايت را در اوايل تحصيل خود در كتابهاى مقدماتى مىخواندم و در آن روزها به ژرفاى آن پىنمىبردم. پس از مدتى طولانى فرصت تأمل و تفكر در اين
نگاهی به حديث عنوان بصرى (3)
آغاز و پايان علم
از پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنين روايت شده است:
ابتداى علم شناسايى خداوند جبار است و پايان آن واگذارى (تفويض) كار به او.
به ياد مىآورم كه اين روايت را در اوايل تحصيل خود در كتابهاى مقدماتى مىخواندم و در آن روزها به ژرفاى آن پىنمىبردم. پس از مدتى طولانى فرصت تأمل و تفكر در اين روايت برايم دست داد و دريافتم كه اين روايت دربردارنده همه سفر معرفت از ابتدا تا پايان آن است؛ سفرى دشوار و سخت و دور و دراز كه ابتداى آن شناخت خداوند جبار و پايان آن تفويض كار به اوست.
آغاز سفر اين است كه انسان بداند همه كار به دست خداست و اين هستى پهناور از قبضه سلطنت ، حكم و امر او خارج نيست و تنها او گيرنده و دهنده ، زنده كننده و ميراننده ، عزت دهنده و خوار كننده ، رفعت دهنده و پست كننده، خالق و مدبر، خسارتده و منفعترسان ، روزى دهنده ، چيره ، بخشنده و مانع است:
خداوند سر رشتهدار كار خويش است، به راستى كه خداوند براى هر چيزى اندازهاى نهاده است.(51)
همسنگ ذرهاى در آسمانها و زمين از او پنهان نيست.(52)
بگو براى خود اختيار زيان و سودى ندارم.(53)
خداوند هر كس را بخواهد، مشمول رحمت خويش مىگرداند.(54)
خداوند تنگنا و گشايش در زندگى مردم پديد مىآورد و به سوى او باز خواهيد گشت.(55)
بگو: خداوندا، اى فرمانرواى هستى، به هر كه بخواهى فرمانروايى مىبخشى و از هر كس كه خواهى فرمانروايى باز ستانى.(56)
پروردگارت هرچه خواهد تواند كرد.(57)
بگو: براى خود اختيار زيان و سودى ندارم.(58)
بىگمان پروردگارت درهاى روزى را بر هر كس كه بخواهد مىگشايد و فرو مىبندد؛ چرا كه او به بندگانش بينا و داناست.(59)
و چيزى را به جاى خداوند مىپرستند كه نه زيانى به آنان مىرساند و نه سودى.(60)
بگو: آيا به چيزى را جاى خداوند مىپرستيد كه نه زيانى براى شما دارد و نه سودى؟(61)
هيچ مصيبتى (به كسى) نرسد، مگر به اذن الهى.(62)
و چيزى نخواهيد ، مگر آنكه خدا خواهد.(63)
اين اولين مرحله معرفت، يعنى شناخت خداوند جبار است؛ امّا تفويض مرحله پايانى معرفت شمرده مىشود. اگر انسان يقين كند كه خداوند تدبير امور او را به تنهايى در دست دارد و تنها او گيرنده و دهنده، بخشنده و مانع، خسارت ده و منفعت رسان است، بىشك امور خود را به او تفويض خواهد كرد. در اينجا تفويض، ايمان و تسليم است؛ ايمان به اينكه همه امور بنده به دست خداست و تسليم شدن در برابر حكم خداوند در همه حال.
پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده است:
از كار انسان مؤمن در شگفتم كه خداوند برايش قضايى مقدر نمىكند، مگر اينكه در آخر كار برايش موجب نيكويى است.(64)
و فرموده است:
هر كس از ميان خلق خدا او را بيشتر بشناسد، به تسليم در برابر قضاى او سزاوارتر است.(65)
از امام صادق(علیه السّلام) چنين نقل شده است:
از جمله آنچه كه خداوند به موسى وحى كرد اين بود: اى موسى، محبوبترين خلق من در نزدم بنده مؤمن من است. پس هرگاه بلايى به او رساندم، در جهت خير او بوده و هرگاه چيزى به او دادم ،باز هم خير او بوده است. پس بايد بر بلايم صبر كند، نعمتم را شكر گزارد و از قضايم خشنود باشد. پس اگر در راه خشنودى من گام بردارد و از من اطاعت كند، نام او را نزد خود در زمره صديقين بنويسم.(66)
و از همان حضرت است: داناترين مردم خشنودترين آنها به قضاى الهى است.(67)
ابن سنان از كسى نقل مىكند كه گفت: به امام صادق(علیه السّلام) عرض كردم: چگونه مىتوان مؤمن بودن مؤمن را دريافت؟ حضرت فرمود:
با تسليم شدن در برابر خدا در هرچه از خوش و ناخوش به او مىرسد.(68)
و باز از آن حضرت نقل شده است:
هيچگاه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره كارى كه گذشته بود، نمىفرمود كاش جور ديگرى مىشد.(69)
انس بن مالك مىگويد: ده سال خادم پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودم؛ هيچ گاه در كارى كه كرده بودم نفرمود: «چرا كردى؟» و در كارى كه نكرده بودم نفرمود: «چرا نكردى؟» و درباره هيچ چيزى نفرمود: «كاش مىبود!» و هرگاه كسى از اهل بيت او با من تندى مىكرد مىفرمود: «رهايش كنيد! اگر چيزى در قضاى خداوند باشد، حتماً خواهد شد».(70)
در كتاب الكافى آمده است:
امام حسين(علیه السّلام) عبدالله بن جعفر را ملاقات كرد و فرمود: اى عبدالله، چگونه مؤمن ،مؤمن است، در حالى كه با توجه به اينكه خداوند مدبر اوست از قسمت خود ناراضى است و شأن خود را پست مىكند؟ من ضمانت مىكنم اگر در انديشه كسى جز رضامندى از قضاى خدا خطور نكند، مستجاب الدعوه شود.(71)
اينان صاحبان نفسهاى مطمئنهاند كه خدا درباره آنان فرموده است:
هان اى نفس مطمئنه، به سوى پروردگارت كه تو از او خشنودى و او از تو خشنود، باز گرد.(72)
ابن سينا در اشارات، در مقامات العارفين، نيز به همين معنا اشاره دارد:
عارف، شاد و مسرور و خندان است. از روى تواضع، كوچك را چون بزرگ مورد احترام قرار مىدهد و با كودن چون زيرك گشادهروست ؛ و چگونه شاد نباشد كه خداوندْ شادمانى اوست و او در هر چيز خداى را مىبيند.(73)
منازل راه
بين «معرفت جبار» و «تفويض كار به او»، مراحل ميانى و منازل بسيارى است كه شرح آن مجالى ديگر مىطلبد. هنگامى كه انسان دانست كه خدا پروردگار جهانيان و بخشنده مهربان است، او را سپاس مىگزارد و چون دانست او سرپرست و حاكم بر بندگان است، اطاعت و بندگى او را پيشه خود مىكند و چون دريافت كه خداوند دعاى بندگان خود را مستجاب مىكند، به درگاه او دست به دعا برمىدارد و وقتى فهميد كه خداوند آمرزنده است، به استغفار و توبه مىپردازد و هنگامى كه دانست خدا شديد العقاب است، از مقام پروردگار خويش بيمناك مىگردد و چون دانست خداوند داراى رحمت گسترده است، به او اميدوار مىشود و وقتى فهميد كه خداوند متعال بندگان خويش را دوست داشته، گرامىشان مىدارد، خدا را دوست خواهد داشت.
بدين ترتيب، سلوك إلى الله راهى طولانى است كه ابتداى آن شناخت خدا و انتهاى آن تفويض كارها به اوست و بين اين آغاز و پايان، مراحل بسيارى چون عبوديت، اطاعت، بيم، اميد، اخلاص، محبت، تواضع، شكر، حمد و…است. در بسيارى از روايات اسلامى نيز به اين معانى اشاره شده است كه گلچينى از آنها را به قدرى كه مناسب اين مقال باشد ذكر مىكنيم:
پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده است:
هر كه خدا را بشناسد، دهان خود را از سخنان بىمورد و شكم خود را از غذاهاى ناپاك مىبندد و با نماز و روزه خود را به عفت وا مىدارد.
از اميرالمؤمنين(علیه السّلام) چنين نقل شده است:
از كسى كه خدايش را مىشناسد تعجب مىكنم كه چرا براى جايگاه ابدى خود تلاش نمىكند.
امام صادق(علیه السّلام) فرموده است:
هر كس شناخت پيدا كند از خدا پروا مىكند، و هر كه از خدا پروا كرد، نفس او به راحتى از دنيا مىگذرد.
اين روايات را نيز از اميرمؤمنان(علیه السّلام) نقل كردهاند:
خداوندا، ما را از آنان قرار ده كه ياد تو از شهوتها بازشان داشته است.
خداشناسى در قلب هر كس ساكن گرديد، بىنيازى از خلق خدا نيز در قلب او ساكن مىشود.
كسى كه عظمت خداوند را شناخت، سزاوار نيست كه احساس بزرگى كند.
هر كه خداشناستر باشد، خداترستر نيز هست.
نهايت معرفت، ترس از خداست.
هايت علم، ترس از خداوند متعال است.
داناترين مردم به خدا كسى است كه بيشتر از او طلب حاجت مىكند.
از كسى كه خدا را مىشناسد و خداترسى او زياد نمىشود تعجب مىكنم.
سزاوار است كه خداشناسان بر او توكل كنند.
كسى كه خدا را مىشناسد، سزاوار است دلش چشم بر هم زدنى از بيم و اميد خدا خالى نباشد.
چهره عارفْ خندان و دلش محزون است.
عبادت عارفان از ترس خدا گريه كردن است.
هرچيز را معدنى است و معدن تقوا دلهاى عارفان است.
كمترين حد معرفت، باعث زهد در دنيا مىگردد.
ميوه معرفت ، بىميلى به دنياست.
هركه خداشناس شود، موحد مىگردد.
هر كدام از اين روايات ، ايستگاههاى تكامل بشر در معرفت خدا به شمار مىآيند. معرفت – چنانكه در روايات آمده – اساس حركت به سوى آخرت، زهد در دنيا و بىميلى به آن، بىنيازى از مردم ، تواضع ، دعا ، حاجت خواستن از خدا ، توكل بر خدا، ترس و بيم از خدا ، اميد به خدا ، حزن و اندوه و گريه، تقوا، توحيد، و…است.
اين بخشى از منازل تكاملى انسان در اين سفر دور و دراز است كه از معرفت آغاز شده و به تفويض ختم مىشود. در پاسخ به اين سؤال كه چرا اين سفر به تفويض پايان يافته است، بايد گفت كه آخرين مرحله اين سفر اين است كه انسان در عالم وجود جز سلطنت خداوند متعال سلطنت ديگرى نشناسد و در پى آن، اراده و رضايت او در اراده و رضاى خداوند فانى گردد و ديگر ارادهاى جز اراده خدا و رضايتى جز رضايت خدا نداشته باشد و تمام امور خود را به خدا تسليم كند و از اوامر او خشنود باشد، در اراده و سلطه او فانى شود و از «من» خود حتى سايهاى هم حس نكند. اين، پايان سفر است.
در محدوده امر و نهى خداوند
اين سومين علامت عبوديت در حديث امام صادق(علیه السّلام) خطاب به عنوان بصرى است. همت بنده واقعى و آنچه شبانهروز فكرش را مشغول مىكند، اين است كه آنچه را مولايش مىخواهد انجام دهد و آنچه را مولا نمىخواهد ترك كند؛ چون هدف بنده در زندگى بايد خشنودى مولا باشد كه آن هم در مشغول بودن بنده به اوامر و نواهى مولاست. اگر انسان در ادعاى عبوديت صادق باشد، اشتغالى كه بايد فكر و وقت او را به خود مشغول كند اين است و حتى بهشت، با همه عرض و طول و نعمتهايى كه خدا در آن براى بندگان صالح خود مهيا ساخته است، نبايد ذهن او را به خود مشغول كند.
كسى كه به اين مقام دست يابد ، هر قدر هم سعى و كوشش خود را در اطاعت از خدا به كار بندد، باز هم همواره خود را در برابر خدا مقصر و اهمالكار به شمار مىآورد، و هرچه درك او از عبوديت بيشتر شود، احساس كوتاهى او در طاعت و اداى حق بندگى بيشتر خواهد شد؛ زيرا او هيچگاه خود را در حد قيام به اداى حق بندگى به صورت كامل نمىبيند؛ پس هيچگاه عجب و غرور او را فرا نمىگيرد و احساس كوتاهى و گناه در او قوى مىشود؛ خندهاش كم و گريهاش بسيار مىگردد: «از اين پس اندكى بخندند و بسيار گريه كنند». غصه چنين كسى بسيار و خوشى و بازى او اندك است. تكبر و خودنمايى، زيادتطلبى، فخر فروشى، مجادله، مباهات كردن و هيچ شأنى از شئون دنيوى در او نيست و كار سختى كه همان قيام به اداى حق بندگى خداست، او را از تمام اين مسائل باز مىدارد.
زيادتطلبى، فخر فروشى ، مجادله ، مباهات كردن و تكبر و خود نمايى از آثار بىقيدى در زندگى انسان است. بىقيدى و اشتغال، هر يك، عوارض و آثارى در زندگى بشر دارند. آثار بىقيدى عبارتند از: حرص و نزاع بر سر مال دنيا، تكبر و خودنمايى، شادمانى و خوشى و بازى، مجادله و دشمنى و نزاع و جدال بر سر امور دنيوى، و متكبرانه و از سر خودبزرگبينى با مردم برخورد كردن.
آثار اشتغال نيز بدين قرار است: غصه و اندوه، غرق در بحر تفكر و تأمل شدن، احساس كوتاهى و گناه، پشتكار و دورانديشى و اراده، برخورد قاطع با نفس و برخورد بدون تكبر و خودبزرگبينى با مردم.
در خطبه صفات متقين در كلام امير مؤمنان، نمايش زيبايى از آثار اشتغال به بندگى خدا در زندگى انسان مىيابيم:
دلهاى پرهيزكاران اندوهگين، مردم از آزارشان در امان، تنهايشان لاغر و درخواستهايشان اندك، نفسشان عفيف و دامنشان پاك است…دنيا مىخواست آنان را بفريبد، امّا عزم دنيا نكردند و مىخواست آنان را اسير خود گرداند كه با فدا كردن جان، خود را آزاد ساختند…اعمال نيكو انجام مىدهد و ترسان است. روز را با سپاسگذارى به شب مىرساند و شب را با ياد خدا صبح مىكند. شب، ترسان مىخوابد و شادمان برمىخيزد ؛ ترس براى اينكه دچار غفلت نشود و شادمانى براى فضل و رحمتى كه به او رسيده…روشنى چشمش در چيزى قرار دارد كه جاودانه است و آنچه را كه پايدار نيست ترك مىكند…او را مىبينى كه، آرزويش نزديك، لغزشهايش اندك، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراكش كم، كارش آسان، دينش حفظ شده، شهوتش در راه حرام مرده، و خشمش فرو خورده است…در كار ناروا دخالت نمىكند و از محدوده حق خارج نمىشود. اگر خاموش است، اين خاموشى اندوهگينش نمىكند، و اگر بخندد، آواز خنده او بلند نمىشود. نفس او از او در زحمت، ولى مردم از او در آسايشند. براى قيامت خود را به زحمت مىافكند، ولى مردم را به آسايش و رفاه مىرساند. دورى او از بعضى مردم از روى زهد و پارسايى و نزديك شدنش با بعض ديگر از روى مهربانى و نرمى است ؛ دورى او از روى تكبر و خودپسندى و نزديكى او از روى حيله و نيرنگ نيست.
پی نوشت ها :
51. سوره طلاق، آيه 3 .
52. سوره سبأ، آيه 3 .
53. سوره يونس، آيه 49 .
54. سوره بقره، آيه 105 .
55. همان، آيه 245 .
56. سوره آل عمران، آيه 26 .
57. سوره هود، آيه 107 .
58. سوره يونس، آيه 49 .
59. سوره اسراء، آيه 45 .
60. سوره يونس، آيه 18 .
61. سوره مائده، آيه 77 .
62. سوره تغابن، آيه 11 .
63. سوره انسان، آيه 31 .
64. التوحيد، صدوق، ص 41 .
65. ميزان الحكمة، ج 6 ، ص 157 .
66. بحارالأنوار، ج 71، ص 160.
67. ميزان الحكمة، ج 6 ، ص 159 .
68. الكافى، ج 2، ص 63 .
69. همان، ص 63 .
70. مسند احمد حنبل، ج 3، ص 231 .
71. الكافى، ج 2، ص 63 .
72. سوره فجر، آيات 27 – 28 .
73. شرح اشارات، ج 3، ص 391 .
منبع: www.hadith.net
/ن