خانه » همه » مذهبی » نگرشي در روايات سيدحسني(2)

نگرشي در روايات سيدحسني(2)

نگرشي در روايات سيدحسني(2)

عن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام قال، تختلف ثلاث رايات… و تسير الجيوش حتي تصير بوادي القري في هدوء و رفق و يلحقه هناك ابن عمه الحسني في اثني عشر الف فارس فيقول: يا ابن عم أنا احق بهذا الجيش منك، انا ابن الحسن و انا المهدي. فيقول المهدي عليه السلام: بل انا المهدي. فيقول الحسني: هل لك من آية

b7c93505 9df1 4e20 bba0 9470d567159f - نگرشي در روايات سيدحسني(2)

0017724 - نگرشي در روايات سيدحسني(2)
نگرشي در روايات سيدحسني(2)

 

نويسنده: نجم الدين طبسي

 

روايت دوم
 

عن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام قال، تختلف ثلاث رايات… و تسير الجيوش حتي تصير بوادي القري في هدوء و رفق و يلحقه هناك ابن عمه الحسني في اثني عشر الف فارس فيقول: يا ابن عم أنا احق بهذا الجيش منك، انا ابن الحسن و انا المهدي. فيقول المهدي عليه السلام: بل انا المهدي. فيقول الحسني: هل لك من آية فنبايعك؟ فيؤمي‌المهدي عليه السلام الي الطير فتسقط علي يده و يغرس قضيباً في بقعة من الارض فيخضر و يورق. فيقول له الحسني: يابن عم هي لك و يسلم له جيشه و يكون علي مقدمته و اسمه علي اسمه… (مقدس شافعي، 1416: ص21).
سپاهيان حركت مي‌كنند تا با آرامش به وادي القري مي‌رسند. آن جا پسر عمويش همراه دوازده هزار سواره به او محلق ‌شده و مي‌گويد: ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏«اي پسر عمو! من به اين سپاه، از تو سزاوارترم: من فرزند حسن، و من مهدي هستم». امام مهدي عليه السلام مي‌فرمايد: «بلكه من مهدي هستم». حسني مي‌گويد: «آيا نشانه‌اي بر ادعاي خود داري، تا با تو بيعت كنيم؟» حضرت مهدي عليه السلام به پرنده‌اي )كه در آسمان در حال پرواز بود( اشاره مي‌كند و پرنده روي دست حضرت مي‌نشيند و عصايي در زمين فرو مي‌كند و آن عصا سبز مي‌شود و برگ مي‌دهد. حسني مي‌گويد: «اي پسر عمو اين سپاه، از آن تو است» و سپاهش را تسليم امام عليه السلام مي‌كند و….

بررسي سند
 

اولين كسي كه اين روايت را نقل كرده، سلمي شافعي ـ از علماي اهل سنت ـ در كتاب عقدالدرر است كه در قرن هفتم مي‌زيسته. وي اين روايت را به صورت مرسل و بدون سند نقل كرده است. پس ازوي هم متقي هندي در كتاب برهان و ديگران اين روايت را از عقد الدرر نقل كرده‌اند. ميان علماي شيعه نيز اولين بار، مرحوم حائري يزدي در الزام الناصب با عنوان خطبه البيان آورده است. پس اين روايت، از نظر سند ضعيف است.

بررسي متن
 

1. سيد حسني از اولاد امام حسن مجتبي عليه السلام است و احتمالاً به همين علت او را حسني مي‌گويند.
2. سيدحسني شخصيت مهمي است كه دوازده هزار نيرو تحت امر او است.
3.وي، انسان حق مداري است كه وقتي حقيقت برايش مشخص مي‌شود، آن را به راحتي مي‌پذيرد.
4.او ابتدا ادعاي مهدويت دارد كه پس از ارائه معجزات از سوي حضرت، از ادعاي خود منصرف مي‌شود. البته مي‌توان اين مسأله را چنين توجيه كرد كه او ادعاي مهدويت نداشته و فقط قصد داشته حقيقت را براي يارانش روشن كند. اين توجيه، در روايات ديگر مؤيد دارد.

روايت سوم
 

اقول روي في بعض مؤلفات اصحابنا عن الحسين بن حمدان عن محمد بن اسماعيل و علي بن عبدالله حسني عن ابي شعيب و محمد بن نصير (عن ابي شعيب محمد بن نصير)[2] عن عمر بن الفرات عن محمد بن المفضل عن المفضل بن عمر قال سألت سيدي الصادق عليه السلام… ثم يخرج الحسني، الفتي الصبيح الذي نحو الديلم يصيح بصوت له فصيح يا آل احمد اجيبوا الملهوف و المنادي من حول الضريح. فتجيبه كنوز الله بالطالقان كنوز و‌اي كنوز ليست من فضة و لا ذهب بل هي رجال كزبر الحديد علي البر‌اذين الشهب بأيديهم الحراب. و لم يزل يقتل الظلمة حتي يرد الكوفة و قد صفا اكثر الارض فيجعلها له معقلاً فيتصل به و بأصحابه خبر المهدي عليه السلام و يقولون يا بن رسول الله من هذا الذي قد نزل بساحتنا؟ فيقول اخرجوا بنا اليه حتي ننظر من هو و ما يريد؟ و هو والله يعلم انه المهدي و انه ليعرفه ولم يرد بذلك الامر الا ليعرف اصحابه من هو؟ فيخرج الحسني فيقول ان كنت مهدي آل محمد فأين هراوة جدك رسول الله و خاتمه و بردته و درعه الفاضل و عمامته السحاب و فرسه اليربوع و ناقته العضباء و بغلته الدلدل و حماره اليعفور و نجيبه البراق و مصحف اميرالمؤمنين؟ فيخرج له ذلك. ثم يأخذ الهراوة فيغرسها في الحجر الصلد و تورق و لم يرد ذلك الا ان يري اصحابه فضل المهدي عليه السلام حتي يبايعوه. فيقول الحسني الله اكبر مد يدك يا بن رسول الله حتي نبايعك. فيمد يده فيبايعه و يبايعه سائر العسكر الذي مع الحسني الّا اربعين ألفاً اصحاب المصاحف المعروفون بالزيديه. فانهم يقولون ما هذا الّا سحر عظيم. فيختلط العسكران فيقبل المهدي عليه السلام علي الطائفة المنحرفة فيعظهم و يدعوهم ثلاثة ايام. فلايزدادون الا طغياناً و كفراً فيأمر بقتلهم فيقتلون جميعاً ثم يقول لأصحابه: لاتأخذوا المصاحف و دعوها و تكون عليهم حسرة كما بدلوها و غيّروها و حرّفوها و لم يعملوا بما فيها. (مجلسي، همان: ج 53، ص16).
مفضل بن عمر درباره امام زمان عليه السلام و اوضاع آينده از امام صادق عليه السلام سؤال مي‌كند و امام در بخشي از پاسخ مي‌فرمايد:
سپس حسني كه جواني خوش چهره است، در اطراف ديلم خروج مي‌كند و با صداي فصيح و رسا مي‌گويد: ‏‏‏‏‏«اي آل احمد ! به داد گرفتار برسيد؛ به داد كسي برسيد كه از اطراف ضريح ندا مي‌دهد (يعني خودش)‏‏‏‏‏‏». گنج‌هاي خداوند از طالقان به او پاسخ مي‌دهند. گنج‌ها و چه گنج‌هايي كه از نقره و طلا نيست، بلكه مرداني هستند همانند پاره‌هاي آهن سوار بر اسب‌هاي سفيد، در دستشان اسلحه است. ظالمان را مي‌كشند، تا اين كه وارد كوفه مي‌شوند و بيشتر سرزمين‌ها فتح مي‌شود و آن سرزمين‌ها را براي فتوحات ديگر، دژ محكم قرار مي‌دهد.
سپس خبر ظهور امام مهدي عليه السلام به او و يارانش مي‌رسد. اصحاب به حسني مي‌گويند: ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ «اي پسر رسول خدا ! اين شخص كيست كه به قلمرو ما وارد شده است؟‏‏» حسني مي‌گويد: ‏«برويم ببينيم او كيست و چه مي‌خواهد؟‏‏‏‏‏‏‏‏» به خدا قسم ! اين در حالي است كه او مي‌داند اين شخص، مهدي است و او را مي‌شناسد، ولي با اين كارش مي‌خواهد او را به اصحابش بشناساند. حسني خارج مي‌شود و مي‌گويد: ‏«‌اگر تو مهدي آل محمد هستي، كجا است چوب دستي جدت رسول خدا و انگشترش و لباسش و زره‌اش كه فاضل نام داشت و عمامه‌اش به نام سحاب و اسبش به نام يربوع و شترش به نام عضباء و قاطرش به نام دلدل و الاغش به نام يعفور و اسب اصيلش به نام براق و كجا است مصحف اميرالمؤمنين؟» سپس (امام) آن‌ها را براي او مي‌آورد و آن چوبدستي را در سنگ فرو مي‌كند و فوراً به درختي سبز تبديل مي‌شود.
حسني با اين كارها مي‌خواهد فضيلت و برتري امام مهدي عليه السلام را به اصحابش نشان دهد تا با او بيعت كنند. حسني مي‌گويد: ‏‏‏‏‏«الله اكبر !‌اي پسر رسول خدا ! دستت را دراز كن، تا با تو بيعت كنيم». پس دستش را دراز مي‌كند و حسني و لشكرش با او بيعت مي‌كنند، مگر چهل هزار نفر از اصحاب مصاحف كه معروف به زيديه بودند[3] و مي‌گويند اين كارها سحري عظيم است.
دو لشكر (امام زمان و حسني) متحد مي‌شوند و امام مهدي عليه السلام رو به گروه منحرف (زيديه) مي‌كند و آن‌ها را موعظه مي‌كند و سه روز آن‌ها را (به حق) دعوت مي‌كند، اما جز اين كه طغيان و كفر آن‌ها زياد مي‌شود، نتيجة ديگري ندارد؛ لذا امام عليه السلام به قتل آنها دستور مي‌دهد و همة آن‌ها كشته مي‌شوند. سپس امام به اصحاب خود مي‌فرمايد: ‏«قرآن‌ها را (از گردن آنها) نگيريد و رهايشان كنيد، تا حسرتي باشد براي آن،‌ها همچنان كه آن را تغيير دادند و تحريف كردند و به آن عمل نكردند…».
بررسي سند
سند اين روايت، از چند جهت قابل بررسي و تأمل است كه بدان اشاره مي‌كنيم:
1. مرحوم مجلسي در آغاز مي‌فرمايد: «روي في بعض مؤلفات اصحابنا» يعني در بعضي از نوشته‌هاي علماي شيعه روايت شده است كه مشخص نيست از كجا نقل مي‌كند.
2.درباره حسين بن حمدان، نجاشي گفته است: ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏«الحسين بن حمدان الخصيبي الجنبلاني ابو عبدالله كان فاسد المذهب ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (نجاشي، همان: ص 49، ش159).
شيخ طوسي در رجالش ايشان را در ضمن «من لم يرو عنهم» آورده است (طوسي، همان: ص11 و ص 197).
ابن غضائري مي‌گويد: الحسين بن حمدان الحصيني الجنبلائي ابو عبدالله كذاب فاسد المذهب صاحب مقالة ملعونة لا يلتفت اليه (ابن الغضائري، 1364: ص 6).
ابن داوود نيز او را در قسم دوم ذكر كرده و درباره‌اش گفته است: كان فاسد المذهب (ابن داوود، 1383: ص233 و ص291).
مرحوم مامقاني نيز بعد از نقل كلمات نجاشي و شيخ طوسي و ديگران اضافه مي‌كند كه مرحوم مجلسي در الوجيزه او را تضعيف كرده است[4] (مامقاني، چاپ سنگي: ج 22، ص 29) و در كتاب الحاوي در شمار ضعفا آورده شده است، ولي در تعليقه (تعليقه بهبهاني بر منهج المقال) مرحوم بهبهاني گفته است «ان كونه من مشايخ الاجازة يشير الي الوثاقة»[5] يعني بهبهاني خواسته بدين طريق ايشان را توثيق كند، كه البته بايد گفت اين مسأله، مبنايي است و برخي آن را موجب وثاقت مي‌دانند و برخي ديگر اين مبنا را نپذيرفته‌اند. ضمن اينكه، بر مبناي گروه اول نيز اشكال ديگري وارد مي‌شود كه مرحوم مامقاني به آن اشاره كرده و مي‌فرمايد:
شيخ اجازه بودن، در كشف از وثاقت، به منزلة اصل است و افساد افرادي مثل نجاشي در مذهب اين شخص به منزلة دليل است. و چون اصل نمي‌تواند در مقابل دليل مقاومت كند، پس اظهر ضعف اين شخص است.
مرحوم تستري نيز درباره ايشان مي‌گويد:
ظاهراً او در سال 296ق كه عده‌اي جمع شدند تا مقتدر را خلع كنند و ابن معتز را به جاي او بنشانند ـ كه البته موفق نشدند ـ از فرماندهان لشكر بني عباس بوده است. جزري مي‌گويد: در اين حادثه، عجائبي است، از جمله اين كه ابن حمدان علي‌رغم شدت تشيعش و تمايلش به علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام سعي در بيعت براي ابن معتز داشت، در حالي كه او (ابن معتز) انحراف از علي عليه السلام و غلو در نصب داشت (تستري، همان: ج 3، ص 440).[6] در تهذيب المقال در دفاع از حسين بن حمدان گفته شده است:
اينكه شخصيتي مثل تلعكبري ـ كه از چهره‌هاي معروف بوده در اصحاب ما، ثقه و مورد اعتماد است و طعني دربارة او وارد نشده ـ از او روايت نقل مي‌كند، با اين كه اين شخص كذاب و صاحب مقالة ملعونه باشد، منافات دارد (ابطحي، همان: ج2، ص 254).
در پاسخ به اين كلام مي‌گوييم: با توجه به آن كه تلعكبري شخصيتي جليل است، اما از اصحاب اجماع نيست و فقط نقل اصحاب اجماع ـ بنابر برخي مباني ـ مي‌تواند شاهد بر وثاقت باشد.
3. ابي شعيب محمد بن نصير (ابي شعيب و محمد بن نصير): در سند روايت آمده است: «عن ابي شعيب و محمد بن نصير» در نسخة ديگر دارد: «عن ابي شعيب محمد‌بن نصير» كه بنابر هر دو احتمال، روايت، دچار ضعف خواهد بود.
احتمال اول: روايت دو طريق داشته باشد يكي «ابو شعيب» و ديگري «محمد بن نصير».
نام ابو شعيب محاملي را نجاشي دو بار در كتابش ذكر كرده است، يكي در اسم‌ها تحت عنوان صالح بن خالد محاملي كه كنيه‌اش ابوشعيب است و ديگر در باب كنيه‌ها كه در اين قسمت، او را توثيق كرده است. شيخ هم در رجال خود بعد از اين كه مي‌گويد از اصحاب امام كاظم عليه السلام است او را توثيق كرده است ولي بايد بگوئيم ابو شعيب مشترك است بين ثقه و غير ثقه و مشخص نيست شخص مورد نظر ما كدام يك از آن‌هاست؛ پس مشكل ما در طريق اول حل نمي‌شود.
اما در طريق دوم يعني «محمد بن نصير» در احتمال دوم بحث مي‌كنيم.
احتمال دوم: طريق روايت يكي باشد و ابو شعيب، كنيه محمد بن نصير باشد.
كشي دربارة محمد بن نصير گفته است:
عده‌اي قائل به نبوت محمد بن نصير نميري شدند؛ به دليل اين كه ادعا كرد نبي و رسول است و حضرت علي بن محمد عسكري او را فرستاده است. قائل به تناسخ بود و دربارة ابو‌الحسن عليه السلام غلو مي‌كرد و قائل به ربوبيت آن حضرت بود. او به اباحه محارم قائل بود و نكاح مرد با مرد را حلال مي‌دانست. شخصي او را در حال همجنس بازي ديد، در حاليكه او مفعول واقع شده بود. وقتي او را عتاب كرد محمد بن نصير در پاسخ گفت: اين كار لذت دارد؛ نيز موجب تواضع و ترك تكبر است (كشي، 1348: ص827).
اين احتمال، ضعف ديگري هم دارد و آن اين كه هيچ كس براي محمد بن نصير كنيه ابو شعيب را ذكر نكرده است، اگر چه در الهداية الكبري و مستدرك وسايل گفته شده است: ابو شعيب محمد بن نصير (بدون واو).
در كتاب الهداية الكبري تاليف حسين بن حمدان اين روايت آمده است كه از نظر متن با روايت بحارالانوار فرق مي‌كند. اگر علامه مجلسي اين روايت را از الهداية الكبري نقل كرده باشد، احتمال دوم تقويت مي‌شود (خود مرحوم مجلسي هم به كتاب الهداية الكبري خيلي اعتناي زيادي ندارد).

بررسي متن
 

متن اين روايت همانند متن روايت قبل است، با اندكي تفاوت كه در خاتمه به آن اشاره خواهيم كرد.

پي نوشت ها :
 

[2]. اگر با «واو» باشد، دو طريق خواهد بود و اگر بدون «واو» باشد محمد بن نصير اسم مي‌شود براي أبي شعيب.
[3]. چون قرآن به گردن آويزان كرده بودند، به آن‌ها اصحاب مصاحف گفته مي‌شد.
[4]. مرحوم مامقاني مي‌گويد: «ضعيف» در نزد مجلسي يعني «لم يثبت وثاقته» و منظور ضعيف اصطلاحي نيست.
[5]. «شيخوخة الإجازة كالأصل في الكشف عن الوثاقة، و لاتقاوم الدليل، و إفساد مثل النجاشي لمذهب الرجل دليل فالأظهر ضعف الرجل»؛ اين‌كه گفته «يشير الي الوثاقه» شايد نشانگر آن باشد كه خود ايشان هم نپذيرفته يا حداقل تأمل دارد.
[6]. ظاهراً تشابه اسمي بوده و باعث اشتباه مرحوم تستري شده است؛ چون درموسوعة الطبقات الفقهاء (ج4، ص166) و اعيان الشيعه (ج5، ص491) گفته شده اين شخص ابو علي الحسين بن حمدان بن حمدون التغلبي بوده است؛ ولي به نظر ما اين كلام نيازمند اثبات است.

منبع: www.entizar.ir

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد