خانه » همه » مذهبی » نگهدار اسرار نهضت (قسمت دوم)

نگهدار اسرار نهضت (قسمت دوم)

نگهدار اسرار نهضت (قسمت دوم)

حاج آقا مصطفی در بیت امام خیلی علنی نمی شد. یکسال اول می آمد بیرونی امام و با طلبه‌ها می نشست و صحبت های معمولی انجام میداد؛ فقط جمعه ها می رفت اندرونی خدمت امام.

ce7bbea4 47c9 487f 8402 cdc9271398cc - نگهدار اسرار نهضت (قسمت دوم)

گفتگو با آیت الله عمید زنجانی

 همه از سلامتی امام در تبعید نگران بودیم. آن شب حاج آقا مصطفی تعریف کردند که امام در ترکیه کارهای علمی انجام دادند. یکدوره وسیله النجاه مرحوم سید را تکمیل کردند به نام تحریر الوسیله، یک دوره فقه هم در عرض ۱۱ ماه نوشتند که زمان پربرکتی برای امام بود. حسینه ای بود که ما آن شب آنجا اقامت کردیم که متعلق به یکی از تجار یزد بود. بعد از نماز صبح، از شدت اشتیاق رفتیم به محل اقامت حضرت امام، نشستیم و حضرت امام خمینی وارد شدند. وقتی ایشان را دیدیم حالتی پیدا کردیم که توصیف ناپذیر بود. خب ما سالها در قم شاگرد ایشان بودیم اما این دیدار، دیدار خاصی بود. قابل توصیف با زبان و بیان نیست. اکثر دوستان اشک شوق می ریختند. امام با خوشرویی با دوستان احوالپرسی کردند. اکثر دوستان برای امام شناخته شده بودند. کم کم دیدارها شروع شد. ما هم چون فضا، فضای بزرگی نبود می ایستادیم و یا پذیرایی می کردیم که جا را اشغال نکنیم. از گروه مهمی که اولین بار به دیدار امام آمدند ما بودیم. سپس یک گروه دیگر که از طرف ریاست جمهوری عراق بودند، آمد. این گروه به ریاست یکی از وزراء که شیعه و در واقع وزیر “وحده” عراق بود و کمی هم تحصیلات نجف داشت ، بود. در زمان حسن البکر این اتفاق افتاد. او صحبت های خوبی کرد و گفت که شما تصور نکنید که اینجا تبعید هستید ما شما را با این شرط پذیرفتیم که شما آزاد باشید و مثل شهروندی که میهمان ما هستید ، تمام امکانات برای فعالیت شما (البته منظور او سیاسی نبود بلکه علمی و مذهبی بود) فراهم است. شما تحت الحفظ نیستید.
 
فقط ما دو نفر را گمارده ایم برای حفظ جان شما. آنها پشت سر شما نیستند بلکه دورادور مواظب شما هستند. سلام رئیس جمهور را رساند و بسیار اظهار خوشحالی کرد که امام میهمان آنها هستند و سخنان امیدوار کننده ای مطرح کردند. امام چیزی نمی گفتند فقط نگاه می کردند و تأیید می کردند. و گاه هم سرشان پایین بود و فقط گوش می دادند. در این دیدار من حضور داشتم. ای کاش صحبتها ضبط می شد. اول کار بود. ما بی تجربه بودیم وقتی آقای حکیم به دیدار امام آمد اینجا همه دوستان منفعل شدند که این یک حادثه خیلی مهمی است اگر این موضوع در ایران منعکس شود برای نهضت بسیار مفید است. به احتمال زیاد این هم سیاست حاج آقا مصطفی بود. من سند و مدرکی ندارم ولی میدانم ماها هیچکدام عقلمان نمی رسید و این تجربه را نداشتیم که ضبط کنیم، عکس بگیریم. البته ضبط صوت و گرفتن عکس در عراق خیلی متعارف تر از ایران بود ولکن این فکر در ماها نبود. حاج آقا مصطفی یکی از دوستان را مأمور کرد که برود عکاس بیاورد و عکس های حرفه ای بگیرد و قابل تکثیر باشد. جوانی را آوردند و عکس های زیادی از حرکات مختلف حضرت امام و آقای حکیم گرفت. متأسفانه صبح که رفتند سراغ عکسها گفتند همان دیشب از بیت آقای حکیم آمدند وهمه فیلم ها را بردند که دیگر هیچ وقت منتشر نشد. پس از آن دیگر ما از دیدار آقای خویی و آقای شاهرودی عکس هایی تهیه شد. البته من از بغداد به نجف برگشتم و عرض کنم که دیدار آقای حکیم در نجف اتفاق افتاد. در بغداد هیچ عکس و تصویری باقی نماند.
 
حاج آقا سید مصطفی خمینی در بیت امام خیلی علنی نمی شد. یکسال اول می آمد بیرونی امام و با طلبه ها می نشست و صحبت های معمولی انجام میداد؛ فقط جمعه ها می رفت اندرونی خدمت امام. تمام دوستان شادمان بودند؛ چون تنها أنس امام همان جمعه ها بود که حاج آقا مصطفی میرفت. سال اول امام همیشه غمگین بود. غبار افسردگی و غم و غصه بر چهره ایشان پیدا بود. تنها یک عکس از آن زمان وجود دارد که قبای آبی پوشیده؛ لاغر بود و تمام رگ گردن ایشان بیرون زده، صورت لاغر و کشیده و استخوانی پیدا کردند. اکنون هم گاهی اوقات آن عکس را نشان می دهند اما مناسبتش را نمی دانند. ولی ما که آن عکس را می بینیم هزارها خاطره به یاد ما می آید. زمان غربت و فشار روحی امام بود. زمانی بود که امام نه غذا می خورد نه درست می خوابید. لبخندی در چهره امام ندیدیم. علتش هم این بود که خبرهایی از ایران می آمد سال 1344 که اغلب مبارزین را گرفتند و شکنجه کردند. ایشان همواره این را می گفت که من اینجا راحت باشم و بچه های نهضت در زندانها شکنجه ببینند. طلبه ها چیزی به امام نمی گفتند. ولی دوستان امام مانند آقا شیخ نصرالله خلخالی و دیگران، خدمت ایشان می رسیدند و می گفتند آقا شما مال خودتان نیستید. شما متعلق به یک مملکت هستید؛ چشم انتظار یک ملت هستید. شما نباید به خودتان صدمه بزنید. خدایی نکرده اتفاقی می افتد. امام می فرمودند من نمی توانم تحمل کنم که بچه های نهضت در شکنجه باشند.
 
امام حتی حاضر نبودند در آن گرمای چهل و چند درجه کولر آبی در خونه شان بگذارند. آخرش مرحوم حاج آقا مصطفی با آقا شیخ نصرالله و دیگران پوسته کولر بهمراه یک موتور را گذاشتند روی چاهی که به اصطلاح سرداب است. مقداری خنک می کرد. این موتور هوای چاه را بالا می کشید و باد را با پره هایش به طرف امام که تو حیاط می نشست میداد و کمی فضا را خنک می کرد. حالا هوای چاه چقدر می آمد بالا و… مختصری بهتر از پنکه بود. آن یکسال اول امام مریض شدند چون تب مالت داشتند و مریضی شان عود کرد. خیلی‌ها احساس نگرانی کردند. هر دکتری را نمی شد بالاسر امام آورد، اعتماد نبود.
ادامه دارد..
 
منبع: امید اسلام، معاونت پژوهشی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ و نشر عروج، چاپ اول، تهران، 1390

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد