هانی بن عروه مذحجی مردی بود که در تشیع گامی استوار داشت و از قاریان به نام و اشراف کوفه به شمار می رفت. هانی رهبری تعداد زیادی از مردم کوفه را به عهده داشت. او وقتی همپیمانان خود را با افراد خودش فرا می خواند سی هزار نفر گرد او جمع می شدند. هانی از خواص اصحاب علی(ع) بود و در جنگ جمل، صفین و نهروان در خدمت علی(ع) بود. هانی پیامبر اسلام را هم دیده بود و از صحابه به شمار می رفت. هانی به هنگام شهادت، نود سال داشت (قصه کربلا، نظری منفرد، ص 106، پاورقی، به نقل از مقتل مقرم).مسلم بن عقیل نماینده امام حسین(ع) وقتی که به کوفه آمد، در خانه مختار ثقفی اقامت کرد و وقتی که عبیدالله به کوفه آمد، از خانه مختار به خانه هانی بن عروه نقل مکان کرد و در همین خانه در حدود 25 هزار نفر با مسلم بیعت کردند.روزی عبیدالله بن زیاد فرماندار جدید کوفه به خانه هانی آمد و مسلم در همین خانه بود، به هانی پیشنهاد کردند که عبیدالله ترور شود ولی هانی نپذیرفت.عبیدالله از محل اقامت مسلم با خبر شد و چند نفر نزد هانی فرستاد تا او را نزد عبیدالله بیاورند. مأموران عبیدالله هانی بن عروه را به دارالاماره بردند. عبیدالله زیر لب گفت: قربانی با پای خود به قربانگاه آمده است. عبیدالله به هانی گفت: این چه آشوبی است که به پا کردی؟ هانی انکار کرد ولی با دیدن جاسوس عبیدالله گفت: مسلم را من دعوت نکرده ام، او خودش آمده است. عبیدالله گفت: باید مسلم را تحویل بدهی، هانی گفت: او میهمان من است و نمی توانم تحویل بدهم، عبیدالله پافشاری کرد ولی هانی نپذیرفت. به دستور عبیدالله هانی بن عروه را در قصر زندانی کردند. وقتی مسلم بن عقیل و قبیله هانی از ماجرا با خبر شدند، با چهار هزار شمشیرزن به دارالاماره حمله کردند و عبیدالله با تدابیر خاصی این نیروها را از حمله به داخل دارالاماره منصرف ساخت.
نیروهای عبیدالله برای دستگیری مسلم به محل اقامت او حمله کردند و پس از درگیری، مسلم را دستگیر و به دارالاماره بردند. به دستور عبیدالله مسلم بن عقیل را کشتند و پس از آن هانی بن عروه را دست بسته به بازار آوردند و گردن زدند(بحارالانوار، ج 44، ص 341 به بعد – منتهی الامال، ج 1، ص 576، چاپ هجرت – قصه کربلا، ص 105 به بعد ).
نیروهای عبیدالله برای دستگیری مسلم به محل اقامت او حمله کردند و پس از درگیری، مسلم را دستگیر و به دارالاماره بردند. به دستور عبیدالله مسلم بن عقیل را کشتند و پس از آن هانی بن عروه را دست بسته به بازار آوردند و گردن زدند(بحارالانوار، ج 44، ص 341 به بعد – منتهی الامال، ج 1، ص 576، چاپ هجرت – قصه کربلا، ص 105 به بعد ).