1ـ جناب هاوکینگ در باب فلسفه و کلام ، بخصوص از نوع اسلامی آن، فاقد اطّلاعات می باشد. و اظهار نظر چنین کسی در باب مسائل فلسفی و کلامی، پشیزی ارزش ندارد. اگر همین جناب هاوکینگ درباره ی مسائل علم پزشکی یا روانشناسی یا اقتصاد اظهار نظر می کرد، چه ارزشی داشت؟ آنچه نظر وی را جدّی می کند، شهرت او در فیزیک نظری است، که ربطی به علوم فلسفی و کلامی ندارد.
بدتر اینکه وی حتّی به خود زحمت نداده که لااقلّ با یک متخصّص در فلسفه و کلام بحثی داشته باشد و آنگاه اظهار نظر کند. با تمام این احوال فلاسفه و متکلّمین اسلامی حاضرند با ایشان وارد بحث شوند. در همین راستا، آیة الله دکتر سیدمصطفی محقّق داماد، رییس مطالعات اسلامی فرهنگستان علوم و رییس بخش کلام مؤسسه حکمت و فلسفه ایران، آمادگی خود را برای مناظره با منکران وجود خدا و به ویژه پروفسور استیون هاوکینگ اعلام کرده است. حال نوبت جناب هاوکینگ است که اعلام آمادگی نماید.
متن پیام آیة الله دکتر سیدمصطفی محقّق داماد چنین است:
«اینجانب اعلام آمادگی میکنم که به همراه استادان کلام و حکمت اسلامی ، اعضای گروه مطالعات اسلامی از نظر کلامی و فلسفی و با مددگیری از عالمان بزرگ علوم تجربی در فرهنگستان علوم ایران از جهات علوم تجربی، چنانچه این فرصت فراهم شود، در یک رسانه ی جهانی، بدون هیچگونه تنشی با پروفسور هاوکینگ به مناظره بپردازم و داوری را به وجدان پاک انسانهای صاحب اندیشه و فکور واگذار کنم.»
2ـ در این مقام به نقد پاره ای از ادّعاهای جناب هاوکینگ می پردازیم.
الف: وی سابقاً در کتاب تاریخچه زمان نوشته بود: « اگر ما یک فرضیه ی همه جانبه و کامل را در مورد پیدایش عالم کشف کنیم این مهمترین پیروزی انسان خواهد بود؛ چون ما قادر خواهیم بود که درون ذهن خدا را بشناسیم»
پاسخ:
1ـ این همان خدایی است که جناب هاوکینگ آن را ردّ می کند. از نظر ما مسلمین، چنین خدایی ابداً وجود نداشته و ندارد، چنین خدایی، خدایی است توهّمی. پس جناب هاوکینگ دستش درد نکند که وجود چنین خدایی را ردّ نموده است.
خدایی که ذهن داشته باشد، بر اساس یک برنامه کار کند، و علمش توسّط آفریده هایش قابل احاطه باشد، خدای ما مسلمین نیست بلکه خدای در پیتی خود هاوکینگ است؛ که از نظر ما مسلمین، حتَی به درد لای جرز هم نمی خورد؛ کجا رسد که خالق جهان باشد. جناب هاوکینگ، فیزیکدان خوبی است امّا معلوم نیست که پزشک یا اقتصاددان یا فیلسوف یا متکلّم خوبی هم باشد. تصوّر ابتدایی او از خدا و نحوه ی ارتباط خدا با مخلوقات، گواه آن است که او هیچ تصوّر درستی از خدا ندارد. این معنا را وقتی بهتر خواهید یافت که خدای مورد نظر حکمای اسلامی را معرّفی خواهیم نمود. خدای ما مسلمین، نه ذهن دارد، نه ماهیّت دارد، نه برنامه ی از پیش تعیین شده دارد، نه علمش محدود است که قابل احاطه باشد. « … وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ ـــ و کسى از علم او آگاه نمى گردد؛ جز به مقدارى که او بخواهد » (البقرة:255) در ادامه خدای مورد نظر خودمان را معرّفی می کنیم تا ملاحظه فرمایید که خدای ما کجا و خدای توهّمی جناب هاوکینگ کجا؟
2ـ جناب هاوکینگ گفته: « اگر ما یک فرضیه ی همه جانبه و کامل را در مورد پیدایش عالم کشف کنیم … ».
از وی می پرسیم: مگر چنین فرضیّه ای را کشف نموده اید؟!! نسبیّت و مکانیک کوانتوم که با یکدیگر همخوانی ندارند و با هم چفت نمی شوند. لذا فیزیکدانها سالهاست که دنبال وحدت بخشی به این دو نظریّه اند. از طرف دیگر، فرضیّه ی ابَر ریسمان یا فرضیّه ی رشته ها هم که امتحان خود را پس نداده است؛ و هنوز در حال آزمایش پس دادن است، و سالها طول خواهد کشید تا بتوانیم آن را مورد آزمایش قرار دهیم.
3ـ از این گذشته، مگر فرضیّه ، قانون قطعی است؟!! کدام فرضیّه در فیزیک بوده که تا کنون تغییر نکرده و در معرض تغییر نبوده است؟ ماهیّت فیزیک همین است که همواره با فرضیّات سر و کار دارد نه با براهین قطعی و تغییرناپذیر. در این باره نیز در ادامه سخنانی خواهیم گفت.
ب: پروفسور هاوکینگ می نویسد:« چون قوانین جدید فیزیک مثل گرانش وجود دارند، کهکشان می تواند خود را از هیچ بسازد. روند خلق بدون مقدمه و یکباره دلیل وجود کهکشان و هستی ما است . هیچ ضرورتی ندارد که خداوند را برنامه ریز و مسئول آن آفرینش بدانیم.»
پاسخ:
1ـ کدام قوانین فیزیک؟!! مگر فرضیّات، قوانین هستند؟! اساساً فیزیک نظری جای قانون نیست. در حیطه ی علوم، قانون به معنی حقیقی کلمه ، اختصاص به علوم عقلی مثل ریاضیّات و فلسفه دارد. در حالی که فیزیک، علم تجربی است نه علم عقلی. و می دانیم که علوم تجربی، علوم عقلی و برهانی نیستند. در این علوم، ابتدا شواهدی مورد مطالعه قرار می گیرند، آنگاه بر اساس آن شواهد، فرضیّه (مدلی ذهنی) ساخته می شود، سپس آن فرضیّه از طریق برخی آزمایشات مورد تأیید قرار می گیرد. این روش اثبات، که آن را برهان انّی یا سیر از معلول برای اثبات علّت یا استدلال از طریق کارکردها می نامند، از نظر عوام مردم، روشی است یقین آور ، امّا از نظر منطقی، روشی است غیر یقین آور.
مثلاً می گوییم:
ـ از پشت این دیوار دودی بلند است.
ـ هر دودی از آتش برمی خیزد.
ـ پس پشت این دیوار، آتشی روشن است.
این استدلال از نظر عوام مردم، کاملاً درست می باشد. استدلالهای علوم تجربی نیز از همین سنخ می باشند؛ یعنی از شواهد، به علّتها می رسند. امّا از نظر عقلی، چنین استدلالی باطل است. چون محال است بتوان از راه شواهد و معالیل به علّتها یقین پیدا کرد. در چنین موادی تنها می توان فرضیّه سازی نمود، همین و بس.
فردی را در نظر بگیرید که از بدو تولّدش نه آتش دیده و نه دود. حال چنین کسی مشاهده می کند که دودی از پشت دیوار بالا می رود. اگر او راهی برای دیدن پشت دیوار نداشته باشد، آیا می تواند از وجود دود، به وجود آتش پی ببرد. او تنها می تواند یقین کند که این دود، علّتی دارد؛ امّا علّت آن چیست نمی تواند بفهمد. لذا اگر راهی برای رسیدن به پشت دیوار نداشته باشد، در مورد آن علّت، تنها می تواند فرضیّاتی را ارئه دهد.
امّا چرا ما با دیدن دود، یقین به وجود آتش پیدا می کنیم؟ چون ما قبلاً دیده ایم که آتش دود تولید می کند. کسی تاکنون الکترون و پروتون و فتون و کوارک و انفجار بزرگ و انبساط فضا و … را ندیده است. ما شواهدی را مشاهده می کنیم و برای آنها علّتهایی را فرض می کنیم. و آنگاه درستی فرض خودمان را با شواهدی دیگر، تقویت می کنیم. دقَت فرمایید! گفتیم تقویت می کنیم نه اثبات. حتی با هزاران شاهد تجربی نیز یک فرضیه را نمی توان اثبات نمود؛ بلکه فقط می توان آن را به حد مقبولیّت رساند. مثلاً فرضیّه ی جاذبه ی عمومی نیوتن، با شواهد تجربی فراوانی تایید شده بود؛ و چند صد سال کاملاً یقینی پنداشته می شد تا اینکه با نظریّه ی نسبیّت عامّ انشتین، ابطال گردید و گرانش نسبیّتی، جای گرانش نیوتنی را گرفت.
2ـ ادّعا شده که « کهکشان می تواند خود را از هیچ بسازد ».
می پرسیم: از هیچ یعنی از چه چیز؟ یعنی عدم، تبدیل به وجود می شود؟!! عقل هم خوب چیزی است. عدم چیست که تبدیل به وجود شود؟!! از منظر عقل سلیم، نه وجود، عدم می شود و نه عدم تبدیل به وجود می شود. لذا از منظر حکمای الهی، خداوند متعال، موجودات را از علم خویش تنزّل داده، نه اینکه آنها را از عدم آفریده است. بلی موجودات در دنیا نبودند و در دنیا ظاهر شدند؛ ولی این به معنی آفرینش از عدم نیست. خداوند متعال می فرماید: « وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ــ و هیچ چیزی نیست مگر آنکه خزائن آن (حقایق آن) نزد ماست؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه ی معلوم و معیّن» (الحجر:21) و فرمود: « ِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس ـــ و آهن را نازل کردیم که در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است »(الحدید:25).
پس خلقت به معنی نزول از مقام علم به مقام عین است نه به معنی موجود گشتن معدوم.
ما از جناب هاوکینگ می پرسیم: طبق کدام فرمول فیزیک، عدم تبدیل به وجود می شود؟ اصل بقای مادّه و انرژی را چه می کنید؟ مگر در انفجار بزرگ، عدم تبدیل به وجود می شود؟! تکینگی آغازین، هم جرم دارد هم حجم حدّی دارد؛ یعنی حجم آن، اگر چه صفر تلقَی می شود؛ امَا صفر حدّی نه صفر مطلق؛ یعنی حجم تکینگی آغازین، حقیقتاً صفر نیست؛ بلکه به زبان ریاضی، حدّ یا لیمیت آن به صفر میل می کند. لذا تکینگی آغازین عدم نیست. چون عدم، هیچ ندارد. اصلاً انفجار عدم ، معنی ندارد.
باز می پرسیم:قبل از انفجار بزرگ چه بوده است؟! منظورم قبل به زمان جوهری است نه قبل به زمان فیزیکی که زمان عرضی است. البته آقای هاوکینگ یک زمان بیشتر نمی شناسد، در حالی که حکمای اسلامی، پنج گونه زمان می شناسند.
3ـ امّا اگر منظور جناب هاوکینگ این است که خدا فقط آفریننده ی مادّه و انرژی است ؛ و شکل یافتن عالم به صورت امروزی آن کار خدا نیست؛ بلکه لازمه ی طبیعی قوانین فیزیک است، از وی می پرسیم: منظورتان از قوانین فیزیک چیست؟ آیا این قوانین را شما ساخته اید یا حقیقتاً وجود دارند؟ اگر این قوانین، صرف فرضیّه و ساخته ی ذهن بشرند، بر اساس آنها نمی توان در مورد عالم خلقت، قضاوت قطعی نمود. امّا اگر حقیقتاً وجود دارند، از چه سنخی هستند؟ یعنی خود این قوانین، مادّه هستند یا انرژی؟ اگر مادّه و انرژی هستند، که جزء عالمند نه قانون عالم. امّا اگر از سنخ مادّه و انرژی نیستند، پس چیستند؟ از نظر اللهیّون ، قوانین طبیعت چیزی نیستند جز ظهور اراده ی خدا در طبیعت؛ که خداوند متعال از آنها تعبیر می کند به سنّة الله. جناب هاوکینگ توهّم نموده که خدا آن بالا ایستاده و جهان را تدبیر می کند. زهی خیال باطل. در منطق حکمای اسلامی، مخلوقات، ظهور اراده ی خدایند. لذا کشف قوانین عالم، یعنی کشف نحوه ی عملکرد اراده ی تکوینی خدا. پس همان چیزی که جناب هاوکینگ آن را دلیل بر عدم دخالت خدا در طبیعت می داند، نزد حکما دقیقاً دلیل بر دخالت خدا در طبیعت است.
از نظر وی، وجود عالم خلقت، ضروری و اجتناب ناپذیر می باشد؛ یعنی طبق قوانین فیزیک، این عالم جز به همین صورت که موجود شده نمی توانست باشد. آنگاه وی از این مطلب نتیجه گرفته که پس خدا دخالتی در تدبیر عالم ندارد. نمی دانم بر این اشتباه بزرگ گریه کنم یا بخندم. الآن قرنهاست که حکمای اسلامی، می گویند: نظام موجود، نظامی ضروری و اجتناب ناپذیر، و نظام احسن است؛ یعنی عالمی بهتر از این عالم، فرض ندارد ؛ و عالم، غیر از این که هست نمی توانست باشد. امّا از کجا به این مطلب رسیده اند؟ دقیقاً از فرض وجود خدا؛ یعنی چون خدا هست و کمال محض می باشد، پس عالم خلقت باید باشد و غیر از این که هست نمی تواند باشد. شگفتا که جناب هاوکینگ از همان قضیّه ای که از فرض وجود خدای کامل و محض نتیجه گرفته شده است، عدم وجود خدا یا عدم دخالت او را در نظام هستی نتیجه می گیرد.
از نگاه حکما ، خداوند متعال علّت تامّه ی عالم هستی است و با وجود علّت تامّه ، وجود معلول حتمی و اجتناب ناپذیر است . همچنین همانطور که معلول در اصل وجود خود بند به علّت تامّه ی خود بوده بنده ی آن است ، در چگونگی وجودش نیز تابع وجود علّت تامّه ی خویش می باشد. لذا نظام خلقت غیر از اینکه هست نمی توانست باشد. فرض عالم خلقت ، متفاوت با آنچه که هست ، مساوی است با فرض تغییر در ذات خدا ؛ که امری است محال ؛ چون تغییر ، علامت حدوث بوده با واجب الوجود بودن نمی سازد.
حکما بر همین مبنا گفته اند:عالم خلقت و چگونگی آن ، لازمه ی ذات خدا و اقتضای ذات اوست و چون رابطه ی علّی و معلولی ، رابطه ای محکم ، ضروری و خلل ناپذیر است، لذا نظام موجود، محکمترین و استوارترین نظام مفروض بوده مستحکمتر از آن ذاتاً ممکن نیست ؛ لذا نظام هستی نظامی محکم و حکیمانه، و خالق آن نیز حکیم است.
همچنین از آن جهت که ذات باری تعالی کمال مطلق است ، عالم خلقت نیز کاملترین معلول ممکن می باشد. لذا نظام موجود نظام اکمل است و کاملتر از آن فرض ندارد. همچنین خداوند متعال حسن و جمال مطلق است. لذا معلول او (عالم خلقت ) نیز زیباترین نظام ممکن بوده نظام احسن است و زیباتر از آن فرض ندارد.
اگر جناب هاوکینگ بهره ای از حکمت اسلامی داشت، شاید چنین سخنان نامعقولی را بر زبان نمی راند. البته ما ایشان را معذور می داریم. چون او خدایی غیر از خدای جعلی مسیحیّت را نمی شناسد. همان خدایی که در آسمانهاست و به صورت عیسی مسیح در آمد و فدای گناهان امّت شد.
ج: : جناب هاوکینگ گفته: « کشف منظومه های دیگر نظیر منظومه خورشیدی ثابت کرد که منظومه ی ما که در برگیرنده ی یک خورشید و سیاره هایی است که پیرامون آن می چرخند یک پدیده منحصر به فرد نیست. این واقعیت نشان داد که وجود حالت فیزیکی ایده آل بین خورشید و کره ی زمین و پیدایش انسان روی کره زمین، یک پدیده ی از پیش طراحی شده و دقیق برای موجودیَت و رفاه انسان نیست.»
پاسخ:
این توهّمات نیز ریشه در توهّمات مسیحیان دارد. در مسیحیّت، چنین تبلیغ می شود که زمین به خاطر وجود انسان در آن، جایگاه ویژه ای است. امّا از منظر مسلمین ، چنین توهّماتی باطل است. از کسی چون جناب هاوکینگ حقیقتاً جای عجب است که چگونه چنین نتیجه گیری سستی را کرده است. مگر علم به وجود کراتی دیگر که موجودات زنده در آنها هستند، دلیل می شود که جهان مدبّر ندارد؟!! مسلمانها بیش از هزار سال است که یقین دارند، در کرات دیگر نیز موجود زنده و مکلّف وجود دارند، ولی هیچگاه هم به چنین نتیجه ی مزخرف و غیر منطقی نرسیده اند. بلکه دقیقاً برعکس؛ اگر ثابت شود که در سیّارات دیگری نیز موجود زنده وجود دارد، حقّانیّت مذهب شیعه و ائمه(ع) اثبات می شود. چون ایشان قرنها قبل وجود چنین موجوداتی را با قطعیّت تمام اظهار نموده اند.
واقعاً چقدر بی چاره اند جناب هاوکینگ و امثال او که دسترسی به چنین احادیثی ندارند و عمری را با عقائد خرافی مسیحیّت سر کرده اند. او حقیقتاً فیزیکدان بزرگی است ولی حیف که هیچگاه به خود اجازه نداده است سری هم به اسلام و منابع آن بزند؛ و از احادیث اهل بیت(ع) ایده بگیرد. به پاره ای از این احادیث شگفتی زا اشاره می کنیم تا ببینید که حجج الهی چه گفته اند و اینها کجا رفته اند.
عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : « أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ » فَقَالَ یَا جَابِرُ تَأْوِیلُ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَفْنَى هَذَا الْخَلْقَ وَ هَذَا الْعَالَمَ وَ سَکَنَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ جَدَّدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَالَماً غَیْرَ هَذَا الْعَالَمِ وَ جَدَّدَ عَالَماً مِنْ غَیْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ یَعْبُدُونَهُ وَ یُوَحِّدُونَهُ وَ یَخْلُقُ لَهُمْ أَرْضاً غَیْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَیْرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُمْ لَعَلَّکَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ الْوَاحِدَ أَوْ تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَخْلُقْ بَشَراً غَیْرَکُمْ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ وَ أَنْتَ فِی آخِرِ تِلْکَ الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِکَ الْآدَمِیِّینَ ـــــــــــ جابر بن یزید، گفت: از امام پنجم(ع) تفسیر قول خدای عزّ و جلّ را پرسیدم که می فرماید:«آیا درمانده شدیم به آفرینش نخست بلکه آنان هر روز در پوششى از آفرینشى تازه اند » (ق: 15) ؛ امام پاسخ فرمودند: اى جابر تأویلش این است که چون خدای عزّ و جلّ این خلق را پایان دهد و این عالم را نیز ؛ و اهل بهشت در بهشت جا کنند، و اهل دوزخ در دوزخ، خدا ی عزّ و جلّ عالمی غیر این عالم از نو بیافریند، و عالمی نو به پا می کند بدون نر و ماده ای ،که او را می پرستند و یگانه می شناسند، و زمینى جز این زمین براى آنها بیافریند که روى آن باشند، و آسمانى جز این آسمان که بر آنها سایه کند. شاید تو پندارى که خدا ی عزّ و جلّ فقط این یک عالم را آفریده، یا اینکه خدای عزّ و جلّ آدمى جز شما نیافریده است؟! آرى به خدا سوگند البته خدا ی تبارک و تعالى هزار هزار عالم و هزار هزار آدم (ابو البشر) آفریده و تو دنبال این همه عالمها و این همه آدمیانى »( بحار الانوار ، ج8 ، ص 375 )
« عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع یَقُولُ: « إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ الطَّیِّبِینَ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ أَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً قَبْلَ الْمَخْلُوقَاتِ ثُمَّ قَالَ أَ تَظُنُّ أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَخْلُقْ خَلْقاً سِوَاکُمْ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ أَلْفِ آدَمَ وَ أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَنْتَ وَ اللَّهِ فِی آخِرِ تِلْکَ الْعَوَالِمِ ـــــــ ابو حمزه ثمالى می گوید از عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ــ علیه السّلام ـــ شنیدم که فرمود:«همانا خدا محمّد و على و فرزندان پاکشان را از نور عظمت خود آفرید و آنان را قائم نمود اشباحی پیش از مخلوقات ؛ سپس فرمود: تو گمان دارى خدا خلقى جز شما نیافریده ؛ آرى سوگند به خدا البته خدا هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفریده، و تو به خدا سوگند دنبال و آخر همه ی این عالمهایى.»( بحارالانوار ، ج 25 ، ص 25 )
توضیح:
این دو روایت دلالت بر این دارند که اوّلاً قبل از عالم فعلی عوالم مادّی دیگری وجود داشته اند. ثانیاً در آن عوالم نیز موجوداتی همانند انسان وجود داشته است. ثالثاً بعد از عالم ما نیز عوالمی خواهد بود که در آنها نیز موجوداتی مکلّف چون انسان وجود خواهند داشت.
امام صادق (ع) فرمودند: « لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْأَرْضِ مُنْذُ خَلَقَهَا سَبْعَةَ عَالَمِینَ لَیْسَ هُمْ مِنْ وُلْدِ آدَمَ خَلَقَهُمْ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ فَأَسْکَنَهُمْ فِیهَا وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ مَعَ عَالَمِهِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ أَبَا الْبَشَرِ وَ خَلَقَ ذُرِّیَّتَهُ مِنْهُ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا خَلَتِ الْجَنَّةُ مِنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ مُنْذُ خَلَقَهَا وَ لَا خَلَتِ النَّارُ مِنْ أَرْوَاحِ الْکُفَّارِ وَ الْعُصَاةِ مُنْذُ خَلَقَهَا عَزَّ وَ جَلَّ لَعَلَّکُمْ تَرَوْنَ أَنَّهُ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ وَ صَیَّرَ اللَّهُ أَبْدَانَ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَعَ أَرْوَاحِهِمْ فِی الْجَنَّةِ وَ صَیَّرَ أَبْدَانَ أَهْلِ النَّارِ مَعَ أَرْوَاحِهِمْ فِی النَّارِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یُعْبَدُ فِی بِلَادِهِ وَ لَا یَخْلُقُ خَلْقاً یَعْبُدُونَهُ وَ یُوَحِّدُونَهُ بَلَى وَ اللَّهِ لَیَخْلُقَنَّ اللَّهُ خَلْقاً مِنْ غَیْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ یَعْبُدُونَهُ وَ یُوَحِّدُونَهُ وَ یُعَظِّمُونَهُ وَ یَخْلُقُ لَهُمْ أَرْضاً تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً تُظِلُّهُمْ أَ لَیْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ ـــــــــ البته که خدای عز و جل از آنگاه که زمین را آفریده هفت عالمیان آفریده که از فرزندان آدم نیستند، آنان را از خاک روى زمین آفریده و در آن یکى را پس از دیگرى در جهان خود جا داده، سپس خدای عز و جل آدم ابو البشر را آفرید و فرزندانش را از او آفرید. سوگند به خدا از روزى که خدا بهشت را آفریده از ارواح مؤمنان تهى نبوده ، و دوزخ از آن زمان که آفریده شده از ارواح کفّار و گنهکاران خالی نبوده است . شاید شما در نظر آرید که چون روز رستاخیز شود، و خدا بدنهاى بهشتیان را با ارواح آنها در بهشت درآورد، و بدنهاى کافران را با ارواحشان در دوزخ ، خدا تبارک و تعالى در بلادش پرستیده نشود ، و خلقى نیافریند که او را بپرستند و یگانه اش دانند، و بزرگش شمارند؟ آرى سوگند به خدا که البته خلقى آفریند بى نر و ماده که او را بپرستند و یگانه شناسند و بزرگ دارند، و بیافریند برایشان زمینى در زیر پا و آسمانى بالاى سر.آیا نیست که خدا عز و جل می فرماید: «روزى که به جاى زمین زمین دیگر آید و به جاى آسمانها آسمانهاى دیگر» (آیه 48 ابراهیم) و خدای عزّ و جلّ فرموده: «آیا درماندیم در آفرینش نخست بلکه آنها هر روزه در پوششى از آفرینشى تازه اند»( آیه15ق). »( بحار الانوار ، ج 54، ص 319 و 320 )
توضیح:
این روایت افزون بر اشاره به نکات روایات پیشین بیان می دارد که در همین زمین فعلی هفت گونه ی شبه انسان قبل از حضرت آدم (ع) وجود داشته که همگی منقرض شده اند. فسیلهایی که امروزه از شبه انسانها یافت می شود، گواه درستی این حدیث می باشد.
امام صادق (ع) فرمودند: « إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اثْنَیْ عَشَرَ أَلْفَ عَالَمٍ کُلُّ عَالَمٍ مِنْهُمْ أَکْبَرُ مِنْ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِینَ مَا یَرَى عَالَمٌ مِنْهُمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَالَماً غَیْرَهُمْ وَ إِنِّی الْحُجَّةُ عَلَیْهِمْ . ــــ برای خدای عزّ و جلّ دوازده هزار عالم است که هر کدام آنها بزرگتر از هفت آسمان و هفت زمین می باشد. هیچکدام از (اهل) این عوالم برای خدا عالمی غیر از عالم خودشان نمی بینند و من حجّت هستم برای همه ی این عالمها.» (بحارالأنوار ، ج27 ، ص41 )
توضیح:
از ظاهر روایت چنین بر می آید که اوّلاً این دوازده هزار عالم بالفعل وجود دارند. ثانیاً در آنها اهل بینشی زندگی می کنند ، لکن نسبت به عوالم دیگر بینشی ندارند. امّا چندان معلوم نیست که مراد از این عوالم آیا عوالم مادّی هستند یا عوالم مجرّد و غیر مادّی ؛ ولی بیشتر به نظر می رسد که منظور عوالم مادّی باشند ؛ چون اوّلاً عوالم مجرّد ، از یکدیگر و از عالم مادّه خبر دارند. ثانیاً نیازمندی اهل آن عوالم به حجّت معصوم نشان از مکلّف بودن آنها دارد و مادّیّت از شروط فلسفی تکلیف است.
امّا با فرض مادّی بودن این دوازده هزار عالم باز به وضوح معلوم نیست که آیا منظور از این عوالم ، سیّارات مسکون و دارای حیات در کهکشان راه شیری هستند یا دوازده هزار کهکشان مسکون وجود دارند که کهکشان راه شیری یکی از آنهاست یا منظور از عالم ، مجموعه ای از میلیاردها کهکشان است و دوازده هزار عالم در عرض هم وجود دارند که همگی دارای موجودات زنده اند. حتّی محتمل است که منظور حضرت ، عوالم موازی باشند که نسبت به همدیگر تباین بُعدی دارند ؛ البته این احتمال تا حدودی ضعیف است ، چون موجودات ابعاد بالاتر توان مشاهده ی موجودات ابعاد پایین تر را دارا هستند مگر اینکه مانعی در کار باشد. همچنین محتمل است که نسبت این عوالم مثل نسبت عالم جنّها به عالم انسانها باشد ؛ والله و حججه اعلم.
ابوحمزه گوید امام باقر(ع) نگاهی به آسمان کرده فرمودند: « یَا أَبَا حَمْزَةَ هَذِهِ قُبَّةُ أَبِینَا آدَمَ ع وَ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سِوَاهَا تِسْعاً وَ ثَلَاثِینَ قُبَّةً فِیهَا خَلْقٌ مَا عَصَوُا اللَّهَ طَرْفَةَ عَیْنٍ ـــ ای ابو حمزه این گنبد پدر ما آدم است و همانا برای خدا غیر از این گنبد ، سی و نه گنبد دیگر است که در آنها مخلوقاتی هستند که چشم بر هم زدنی خدا را عصیان نکرده اند.» (بحارالأنوار ، ج54 ،ص335)
« عَنْ عَجْلَانَ أَبِی صَالِحٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قُبَّةِ آدَمَ فَقُلْتُ لَهُ هَذِهِ قُبَّةُ آدَمَ فَقَالَ نَعَمْ وَ لِلَّهِ قِبَابٌ کَثِیرَةٌ أَمَا إِنَّ خَلْفَ مَغْرِبِکُمْ هَذَا تِسْعَةً وَ ثَلَاثِینَ مَغْرِباً أَرْضاً بَیْضَاءَ مَمْلُوَّةً خَلْقاً یَسْتَضِیئُونَ بِنُورِنَا لَمْ یَعْصُوا اللَّهَ طَرْفَةَ عَیْنٍ لَا یَدْرُونَ أَ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ أَمْ لَمْ یَخْلُقْهُ. ــــ عجلان گوید از امام صادق (ع) درباره ی قبّه و گنبد حضرت آدم (ع) سوال کرده و گفتم: آیا گنبد حضرت آدم (ع) همین است (همین آسمان بالای سر ماست؟) فرمودند: بلی و برای خدا گنبدهای فراوان دیگری است. همانا پشت این مغرب شما سی و نه مغرب است. زمینی است سفید و انباشته از خلق که از ما نور می گیرند و چشم بر هم زدنی خدا را عصیان نمی کنند و نمی دانند که آیا خدا آدمی خلق نموده یا نه.» (بحارالأنوار ، ج 27 ، ص45)
توضیح
برخی از علمای فیلسوف مشرب در تفسیر این روایت فرموده اند مراد از این مغارب ، مغربهای عالم ملکوت و منظور از زمین سفید نیز زمین عالم ملکوت است. این احتمال اگرچه احتمال قابل اعتنایی است ولی اثبات آن دلیل کافی می طلبد ؛ بخصوص که موجودات ملکوتی طبق قواعد فلسفی باید به زمین و اهل زمین علم داشته باشند. اگر مراد از اهل این زمین ، ملائک جبروتی بودند می شد چنین توجیه نمود که آنان به خاطر توجّه تامّ به خداوند متعال از توجّه به مراتب پایین وجود غفلت دارند ، ولی درباره ی موجودات عالم ملکوت که پایین تر از جبروتیان بوده مدبّر امور عالم مادّه می باشند چنین توجیهی روا به نظر نمی رسد. لذا احتمال اینکه این زمین و اهل آن در عالم مادّه باشند همچنان وجود دارد ؛ والله و حججه اعلم.
« عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ شَمْسِکُمْ هَذِهِ أَرْبَعِینَ عَیْنَ شَمْسٍ مَا بَیْنَ شَمْسٍ إِلَى شَمْسٍ أَرْبَعُونَ عَاماً فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ مَا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ أَوْ لَمْ یَخْلُقْهُ وَ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ قَمَرِکُمْ هَذَا أَرْبَعِینَ قَمَراً مَا بَیْنَ قَمَرٍ إِلَى قَمَرٍ مَسِیرَةُ أَرْبَعِینَ یَوْماً فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ مَا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ أَوْ لَمْ یَخْلُقْهُ قَدْ أُلْهِمُوا کَمَا أُلْهِمَتِ النَّحْلُ لَعْنةَ الْأَوَّلِ و الثَّانِی فِی کُلِّ وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ وَ قَدْ وُکِّلَ بِهِمْ مَلَائِکَةٌ مَتَى لَمْ یَلْعَنُوهُمَا عُذِّبُوا ــــــ جابر گوید از امام باقر (ع) شنیدم که می فرمودند:همانا بیرون از این خورشید شما چهل چشمه ی خوشید است که از هر خورشیدی تا خورشید دیگر چهل روز فاصله است. در آن مخلوقات فراوانی هستند که نمی دانند آیا خدا آدمی خلق کرده یا نه. و بیرون این ماه شما چهل ماه است که بین ماهی تا ماه دیگر مسیر چهل روز است. در آن مخلوقات فراوانی هستند که نمی دانند آیا خدا آدمی خلق کرده یا نه. به آنها الهام شده همانگونه که به زنبور عسل الهام شده که لعنت کنند اوّلی و دومی را در هر زمانی از زمانها ؛ و بر آنها فرشتگانی گماشته شده اند تا هر گاه لعنت نکردند آنها را عذاب کرده شوند.» (بحارالأنوار ، ج 27 ، ص46)
توضیح:
این روایت نیز از جهاتی مثل روایت سابق است ؛ لکن شواهد روشن تری در این روایت وجود دارد که نشان می دهد این مخلوقات از موجودات عالم ملکوت نیستند ؛ چون ملکوتیان مکلّف نیستند و نافرمانی برای آنها ذاتاً محال است. همچنین در روایت تصریح شده که فرشتگانی بر اینان گماشته شده ؛ لذا بعید است که اینها از سنخ ملائک باشند.
« عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ دَخَلَ عَلَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ نَحْنُ فِی الْمَسْجِدِ حَلَقٌ حَلَقٌ فَقَالَ لَنَا فِیمَ أَنْتُمْ قُلْنَا نَتَفَکَّرُ فِی الشَّمْسِ کَیْفَ طَلَعَتْ وَ کَیْفَ غَرَبَتْ قَالَ أَحْسَنْتُمْ کُونُوا هَکَذَا تَفَکَّرُوا فِی الْمَخْلُوقِ وَ لَا تَفَکَّرُوا فِی الْخَالِقِ فَإِنَّ اللَّهَ خَلَقَ مَا شَاءَ لِمَا شَاءَ وَ تَعَجَّبُونَ مِنْ ذَلِکَ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ قَافٍ سَبْعَ بِحَارٍ کُلُّ بِحَارٍ خَمْسُمِائَةِ عَامٍ وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ سَبْعُ أَرَضِینَ یُضِی ءُ نُورُهَا لِأَهْلِهَا وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ سَبْعِینَ أَلْفَ أُمَّةٍ خُلِقُوا عَلَى أَمْثَالِ الطَّیْرِ هُوَ وَ فَرْخُهُ فِی الْهَوَاءِ لَا یَفْتُرُونَ عَنْ تَسْبِیحَةٍ وَاحِدَةٍ وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ سَبْعِینَ أَلْفَ أُمَّةٍ خُلِقُوا مِنْ رِیحٍ فَطَعَامُهُمْ رِیحٌ وَ شَرَابُهُمْ رِیحٌ وَ ثِیَابُهُمْ مِنْ رِیحٍ وَ آنِیَتُهُمْ مِنْ رِیحٍ وَ دَوَابُّهُمْ مِنْ رِیحٍ لَا تَسْتَقِرُّ حَوَافِرُ دَوَابِّهِمْ إِلَى الْأَرْضِ إِلَى قِیَامِ السَّاعَةِ أَعْیُنُهُمْ فِی صُدُورِهِمْ یَنَامُ أَحَدُهُمْ نَوْمَةً وَاحِدَةً یَنْتَبِهُ وَ رِزْقُهُ عِنْدَ رَأْسِهِ وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ ظِلُّ الْعَرْشِ وَ فِی ظِلِّ الْعَرْشِ سَبْعُونَ أَلْفَ أُمَّةٍ مَا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ وَ لَا وُلْدَ آدَمَ وَ لَا إِبْلِیسَ وَ لَا وُلْدَ إِبْلِیسَ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ . ــــــ ابن عبّاس گوید رسول خدا بر ما وارد شد در حالی که حلقه حلقه نشسته بودیم ؛ پس به ما فرمود: در چه کارید؟ گفتیم: درباره ی خورشید فکر می کنیم که چگونه طلوع می کند و چگونه غروب می نماید. فرمودند: احسنت بر شما چنین کنید و تفکّر نمایید در مخلوق و تفکّر نکنید در خالق. پس همانا خدا خلق نمود هر چه را که خواست برای هر چه که خواست که شما تعجّب می کنید از آن. همانا از پشت قاف هفت دریاست که هر دریایی پانصد سال است و از پشت آن هفت زمین است که نور آن اهلش را روشن می کند. و از پشت آن هفتاد هزار امّت است که خلق شده اند به مانند پرندگان. او و جوجه اش همواره در هوا هستند و از تسبیح واحد خسته نمی شوند. و از پشت آن هفتاد هزار امّت است که از باد خلق شده اند و غذا ، نوشیدنی ، لباس ، ظروف و حیوانات آنها از باد است. لانه های حیوانات آنها در زمین مستقرّ نمی شود تا بر پایی قیامت ؛ چشمان آنها در سینه ی آنهاست. هر کدام آنها یک بار می خوابد و بیدار می شود در حالی که روزی اش بالای سر اوست. و از پشت آن سایه ی عرش است و در سایه عرش هفتاد هزار امّت است که نمی دانند خدا آدم و بنی آدمی آفریده است و نمی دانند که ابلیس و بنی ابلیسی خلق نموده است و این است قول خدا که فرمود:« وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ ـ و خلق می کند آنچه را که نمی دانید. » » (بحارالأنوار ،ج54 ،ص348)
توضیح:
این روایت حقیقتاً از مشکل ترین روایات است که فهم آن حقیقتاً دشوار است. ممکن است به قرینه ی لفظ عرش که در روایت آمده ادّعا شود که این خلائق همگی موجوداتی مجرّد هستند ؛ امّا این قرینه کافی برای چنین ادعایی نیست ؛ چون برای عرش اقسام پنجگانه ای شمرده شده که پایین ترین آنها عرش جسمانی است و سایه ی آن طبق قواعد فلسفی و عرفانی یقیناً عالم مادّه است. لذا نمی توان گفت مخلوقات نام برده شده در این روایت مجرّدند.
امیرالمومنین (ع) فرمودند: « إِنَّ مِنْ وَرَاءِ قَافٍ عَالَماً لَا یَصِلُ إِلَیْهِ أَحَدٌ غَیْرِی وَ أَنَا الْمُحِیطُ بِمَا وَرَاءَهُ وَ عِلْمِی بِهِ کَعِلْمِی بِدُنْیَاکُمْ هَذِهِ وَ أَنَا الْحَفِیظُ الشَّهِیدُ عَلَیْهَا وَ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ أَجُوبُ الدُّنْیَا بِأَسْرِهَا وَ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ الْأَرَضِینَ فِی أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ لَفَعَلْتُ لِمَا عِنْدِی مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ وَ أَنَا الْآیَةُ الْعُظْمَى وَ الْمُعْجِزُ الْبَاهِرُ . ـــــ پشت قاف عالمی است که جز من به آن نمی رسد و من محیط هستم به فراتر از آن و علم من به آن مانند علم من است به این دنیای شما و منم نگهبان و شاهد بر آن عالم و اگر بخواهم به سرعت جواب دهم دنیا را تماماً و آسمانها و زمینهای هفتگانه را در کمتر از چشم بر هم زدنی می توانم ؛ به خاطر اسم عظمی که نزد من است و منم آیه عظمای خدا و معجزه ی باهر.» (بحارالأنوار، ج54 ، ص336)
قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع):« هَذِهِ النُّجُومُ الَّتِی فِی السَّمَاءِ مَدَائِنُ مِثْلُ الْمَدَائِنِ الَّتِی فِی الْأَرْضِ مَرْبُوطَةٌ کُلُّ مَدِینَةٍ إِلَى عَمُودٍ مِنْ نُورٍ طُولُ ذَلِکَ الْعَمُودِ فِی السَّمَاءِ مَسِیرَةُ مِائَتَیْنِ وَ خَمْسِینَ سَنَةً ــــ این ستارگانی که در آسمان می باشند شهرهایی هستند مانند شهرهای موجود در زمین که هر شهری به ستونی از نور مربوط و متّصل است که طول آن ستون در آسمان به اندازه ی مسیر دویست و پنجاه سال است.» (بحارالأنوار ، ج55 ،ص91)
این روایت به صراحت تمام از وجود شهرهایی در خارج از منظومه شمسی خیر می دهد که مانند شهرهای زمین هستند. البته این احتمال وجود دارد که راوی در نقل حدیث کلمه فی را از اوّل حدیث انداخته باشد یا هنگام استنساخ چنین امری رخ داده باشد. اگر این احتمال درست باشد آنگاه معنی حدیث چنین خواهد بود « در این ستارگانی که در آسمان می باشند شهرهایی هستند … » در این صورت می توان گفت مراد از ستاره ، خود آن همراه با منظومه ی سیّاره ای آن است. همچنین در این صورت ادامه حدیث نیز معنی معقول خود را می یابد ؛ چون هر سیّاره ای با ستونی از نور به ستاره ی خود متّصل است.
« سَأَلَ ابْنُ الْکَوَّاءِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ قَالَ ذَاتِ الْخَلْقِ الْحَسَنِ ــــ ابن الکوّا ء از امیرالمومنین (ع) درباره ی این قول خدای تعالی پرسید که « وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ ــ و سوگند به آسمان که دارای حبک است» ؛ امام فرمودند: یعنی دارای مخلوقات نیکوست.» (بحارالأنوار ، ج 55 ، ص92)
سخن آخر
همانگونه که در نمونه روایات ذکر شده ملاحظه می شود بحث وجود موجودات خارج از زمین در روایات اهل بیت (ع) با تعابیری رازآلود و محتاج به تحقیق و تفسیر بیان شده که شاید عمده عامل آن دو چیز باشد ؛ یکی کمبود اطّلاعات و کشش فکری مردم آن عصر، و دیگری طریقه ی خود معصومین (ع) که در موارد زیادی سعی می نمودند وارد جزئیّات نشوند و راه اجتهاد و کوشش علمی را بر روی پیروانشان نبندند ؛ چرا که خود همین اجتهاد و استنباط و استخراج جزئیّات و تفصیلات از اصول و کلّیّات ، در هر عصری هم موجب رشد روحی اشخاص محقق است هم مانع از رکود فکری جامعه می شود. خود اهل بیت (ه) نیز در روایات متعدّدی به این سیره ی عملی خود تصریح نموده فرموده اند:« علینا الاصول و علیکم التفریع ــ بر ماست بیان اصول و بر شماست استخراج فروعات » و امام صادق (ع) فرمودند: « انّما علینا ان نلقی الیکم الاصول و علیکم ان تفرعوا » و امام رضا (ع) فرمودند: « علینا القاء الاصول الیکم و علیکم التفریع» (میزان الحکمه ، ج1 ، ص549)
فقهای بزرگوار شیعه در طول تاریخ بر اساس همین سیره ی عملی اهل بیت (ع) باب اجتهاد را در علم فقه الاحکام همواره باز نگه داشته و دائماً آن را ترقّی داده اند و از فقه بسیط اوّلیّه ، که فتاوا را به صورت ذکر متن حدیث بیان می کرد ، تا فقه پیش رفته ی امروزی ، با پشتوانه عظیمی به نام علم اصول فقه ، آن را پیش برده اند ؛ ولی در زمینه ی علوم طبیعی و فقه الطبیعه عنایت چندانی به روایات اهل بیت (ع) نشده و فقه الطبیعه ی اسلامی هنوز در حدّ ذکر روایات است و تحقیق قابل اعتنایی روی آنها صورت نگرفته است. البته در دهه های اخیر ، فکر نوظهوری با عنوان علم دینی در میان اندیشمندان حوزه و دانشگاه مطرح گردیده که امید است با به بار نشستن این بحث ، راههای استفاده از روایات علمی نیز گشوده شود و به مرور زمان اصول فقه علوم طبیعی اسلامی نیز تدوین و تنظیم گردد.
3ـ کدام خدا در تدبیر جهان دخیل نیست؟ خدای ما یا خدای شما؟
عمده عامل شک درباره ی خدا یا انکار خدا ، نداشتن تصوّری درستی از خداست. لذا شخص ابتدا تصوّری نادرست از خدا پیدا می کند و آنگاه وجود آن را ردّ می کند یا درباره اش گرفتار شبهات غیر قابل حلّ می شود.
واژه ی خدا و معادلهای متعدد آن در زبانهای گوناگون، لفظی تک معنایی نبوده در هر فرهنگ و دین و مذهب و مکتبی معنایی خاصّ دارد. برای مثال خدای مدّ نظر مسیحیان، یک اَبَر انسان و یک پدر آسمانی است که در ضمن، نقش خالقیت و ربوبیّت نیز دارد؛ و می تواند به صورت بشر (عیسی مسیح) در آمده فدای گناهان امّت شود ؛ یا خدای مطرح در کتاب مقدّس تحریف شده ی یهودیان، خدایی است که گاه ناتوان و جاهل نیز هست؛ و برخی اوقات از کار خود اظهار پشیمانی هم می کند؛ یا خدای واحد زرتشتیان قادر به خلقت مستقیم موجودات نیست لذا دو منشاء خلقت آفریده است تا آنها موجودات خیر و شرّ عالم را پدید آورند؛ یا خدای مورد نظر علمای اشعری مذهب، خدایی است که اوصافش عین ذاتش نبوده در اتّصاف به عالمیّت و قادریّت و امثال آنها محتاج به علم و قدرت و امثال اینهاست که خارج از ذات خدا بوده ازلی هستند و … .
بنا بر این هر کسی می خواهد درباره ی خدا بحث کرده وجود خدا را اثبات یا انکار نماید ، قبل از ورود در بحث ابتدا باید روشن کند که چه تعریفی از خدا دارد و می خواهد وجود چگونه خدایی را اثبات یا ردّ نماید.
بعد از این مقدّمه ما تصویری عقلی از خدای مورد نظر حکمای اسلام را به اجمال ترسیم می کنیم تا ملاحظه فرمایید که وجود چنین خدایی آیا قابل انکار هست یا نه؟ و آیا می شود دست او را از تدبیر عالم خلقت برید یا نه؟ البته برای این منظور چاره ای از طرح برخی مباحث عقلی ناب و خالص و غیر آلوده به محسوسات نداریم ؛ لکن سعی می کنیم این مباحث عقلی صرف را با مثالهایی توضیح دهیم تا از دشواری آن کاسته شود.
ـ وجود و ماهیت
انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت، ستاره، آب، عقل، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند ؛ یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و … غیر از همدیگرند ، ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبتِ وجود به همه ی این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد، آب وجود دارد، عقل وجود دارد، اراده وجود دارد. همینطور با تعقّلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است ؛ لذا صحیح است که برای همه ی موارد یاد شدهد یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن، آب بودن، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آنِ واحد به چند موجود نسبت داد؛ چرا که این موجودات، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجودِ درخت عین خودِ درخت، و وجودِ عقل عین خودِ عقل بود نمی شد گفت: درخت و عقل وجود دارند ؛ چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این، فلاسفه بین « وجود » و اموری مثل درخت بودن، آب بودن، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند، تفاوت قائل شده، این امور را ماهیت(چیستی) موجودات نامیدند ؛ و از وجود آنها تعبیر به هستی نموده اند.
ـ واجب الوجود و ممکن الوجود
انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ، دیو، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت، انسان، عقل و … و گاه معدوم است مثل سیمرغ، دیو و … . همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد ؛ مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را «امکان »نامیده اند. بنا بر این، موجودات دارای ماهیّت همگی دارای امکان بوده، ممکن الوجود هستند؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر، برای هر ماهیّتی، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس، ممکن الوجود را تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است.
امّا برعکس ماهیّات، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است، خودِ وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبودِ وجود، تناقض لازم می آید؛ چرا که وجود، نقیض عدم است؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلتِ وجود ، مفهومی به نام « وجوب» را انتزاع نموده اند. بنا بر این، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیت است ؛ لذا عدم بردار نیست ؛ همانگونه که عدم نیز وجودبردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیت است. چرا که ماهیت، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود.
حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجودِ محض، صرف، خالص و بدون ماهیت (نامحدود)؛ که واژه ی واجب الوجود، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ، ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است.
ــ ملاک احتیاج به علّت
از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم ، یکسان است. پس تا وجود به ماهیت اعطا نشده موجود نخواهد شد. بنا بر این، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) ، علّت احتیاج به علّت است؛ و کار علّت، وجود دادن به ماهیت و خارج نمودن او از حالت خنثی نسبت به وجود و عدم است. امّا کیست که بتواند به ماهیت وجود دهد؟ روشن است که ماهیات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ؛ چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد ، خودِ وجود است؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود: پس به خودِ وجود، چه کسی وجود داده است؟ چون وجود ، خودش وجود است ؛ و وجود دادن به وجود معنی ندارد. پس خدا که همان وجود است وجود دهنده نمی خواهد ؛ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند ؛ یعنی ماهیاتی هستند که به آنها وجود داده شده است. به عبارت دیگر ، با توجّه به ذاتشان نه وجودند و نه عدم ، پس اگر جناب وجود (خدا) به آنها عنایت نمود موجود می شوند و الّا معدوم خواهند بود. برای مثال انسان بودن ـ که یک ماهیّت است ـ نه مساوی با وجود است نه مساوی با عدم ؛ اگر انسان بودن مساوی با وجود بودن بود ، پس از ازل تا ابد باید موجود می بود ؛ چون وجود ، عدم بردار نیست ؛ و اگر انسان بودن مساوی با عدم بودن بود ، باید هیچگاه موجود نمی شد ؛ چون عدم نیز وجود بردار نیست. پس انسان بودن نه مساوی با وجود بودن است نه مساوی با عدم بودن. بنا بر این تا اراده و خواست حضرت وجود به انسان تعلّق نگیرد وجود نمی یابد. بنا بر این در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود. لذا نمی توان گفت: انسان وجود است؛ درخت وجود است و … ، بلکه باید گفت: انسان وجود دارد ؛ درخت وجود دارد ؛ و … . و چون وجود به صورت محض همان خداست ؛ لذا « انسان وجود دارد » یعنی « انسان خدا دارد».
پس خدا همواره با ماست و محال است بتوانیم بی خدا موجود باشیم. بر همین اساس بود که خداوند متعال فرمود: « هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ ــــــ او با شماست هر جا که باشید و خداوندبه آنچه می کنید بیناست» (الحدید:4) و فرمود: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ … ـــــــ خداوند نور آسمانها و زمین است … .»(نور:35) ؛ یعنی همان گونه که بدون نور ،اجسام ظهور ندارد و با تابش نور بر اجسام است که آنها ظاهر می شوند ، خدا نیز آن وجودی است ماهیّتها را از ظلمت ذاتشان خارج نموده به آنها نور وجود می دهد. حتّی خودِ نور نیز بدون نور وجود ظهوری نخواهد داشت ؛ لذا در برخی دعاهای اهل بیت (ع) خطاب به خداوند متعال گفته می شود: «… یَا نُورَ النُّورِ یَا نُورَ کُلِّ نُور… ـــــ ای نور نور ، ای نور هر نوری ! … » (مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 306)
بر همین اساس استوار ، امیرالموحدین علی(ع) نیز فرموده اند: «… هُوَ فِی الْأَشْیَاءِ عَلَى غَیْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَیْرِ مُبَایَنَةٍ … دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْ ءٍ فِی شَیْ ءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا کَشَیْ ءٍ مِنْ شَیْ ء ــــــ او در اشیاء است امّا نه به گونه ای که با آنها آمیخته باشد و خارج از آنهاست امّا نه به گونه ای که جدا از آنها باشد ؛ … داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن چیزی در چیزی و خارج از اشیاء است امّا نه مثل خارج بودن چیزی از چیزی»(توحید صدوق، ص306) ؛ یعنی او داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن ماهیّتی در ماهیّت دیگر و خارج از ماهیّات است امّا نه مثل خارج بودن ماهیّتی از ماهیّت دیگر.
همچنین فرمود: « تو منزهی از هر نقصی ، همه چیز را پر کرده ای و از همه چیز جدایی ؛ پس چیزی فاقد تو نیست و تو هر چه بخواهی انجام می دهی. بزرگی ای کسی که هر چه به فهم آید آفریده ی توست و هر چه محدود است مخلوقت.»(اثبات الوصیه، ص107)
برای توضیح بیشتر این حقیقت شگفت امید است ذکر دو مثال راهگشا باشد.
ـ مثال نخست:
اگر وجود را به آب تشبیه کنیم موجودات عالم مثل موج و قطره و دریا و آبشار و فوّاره و حباب و یخ و برف و ابر و رودخانه و … هستند. موج و قطره و دریا و حباب و … آب نیستند بکله قالبهایی هستند که آب در آن قالبها دیده می شود، موج و قطره و حباب و آبشار و … ، غیر هم بوده و عین هم نیستند ؛ یعنی موج ، قطره نیست ، یخ ، برف نیست و … ، ولی حقیقت و کنه ذات همه ی آنها آب است ؛ و در واقع آب است که به این صورتهای گوناگون ظهور کرده است. لذا خودِ آب را با حسّ نمی توان مشاهده کرد؛ آنچه با حسّ مشاهده می شود مظاهر و صور گوناگون آب است. به عقیده ی عرفا و حکمای اسلامی ، حقیقتِ وجود نیز در همه ی موجودات حضور دارد ، ولی آنچه با حس و وهم و خیال و عقل و قلب مشاهده می شود همگی ظهورات و مظاهر وجوداند و نه خودِ آن.
در این مثال ملاحظه می فرمایید که آب حقیقتی غیر از موج و قطره و یخ و برف و … دارد ؛ این امور نیز صور آب هستند نه خودِ آب ؛ امّا آب در تمام این امور حضور دارد ، بدون اینکه عین آنها یا جزء آنها شود ؛ کما اینکه غیر آنهاست بدون اینکه از آنها جدا باشد. خدا (وجود محض) نیز در ماهیّات به همین نحو حضور دارد.
ـ مثال دوم:
اگر وجود را تشبیه به اراده ی انسان کنیم ، ماهیّات (مخلوقات) همانند صور ذهنی انسان خواهند بود. وقتی ما بخواهیم موجودی ذهنی مانند سیب یا درخت یا اژدها را در ذهنمان ایجاد کنیم فقط کافی است اراده نماییم ؛ و به محض اراده کردن آن صور ظهور خواهند یافت. لذا این صور ذهنی در حقیقت چیزی نیستند جز ظهورات گوناگون اراده. وقتی ما سیب و درخت و کوه را باهم در ذهنمان ایجاد می کنیم ، اینها حقیقتاً سه چیز غیر همند ؛ کما اینکه سیب یا درخت ، اراده نیست و اراده هم سیب و درخت نیست ؛ امّا همه ی این صور ذهنی ظهور یک اراده می باشند ؛ و در عین اینکه آنها سه چیزند ، باعث نمی شوند که اراده نیز سه تا شود ؛ بلکه آن سه چیز ، به یک اراده موجودند.
این مثال شگفت ، اراده سیب نیست ، سیب هم اراده نیست ؛ امّا سیب بدون اراده هم نیست. همینطور اراده سیب نیست ، ولی خارج از سیب هم نیست. باز اراده در عین اینکه خارج از سیب نیست ، عین سیب یا جزئی از سیب هم نیست ؛ یعنی چنین نیست که سیب درست شده باشد از پوست و دانه و گوشته و اراده. رابطه ی خدا (وجود محض) با مخلوقات نیز چنین می باشد. یکی از معانی حدیث « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه » نیز همین می باشد.
حال قضاوت فرماید که منکرین وجود خدا ، چنین خدایی را مدّ نظر دارند؟ و آیا وجود چنین خدایی را انکار می کنند؟ یا پدر آسمانی و خدای ابَر انسان مسیحیان را انکار می کنند که در بالای آسمان نشسته و مشغول ادراه ی عالم است؟! حال خود قضاوت فرمایید که اساساً وجود چنین خدایی قابل انکار هست یا نه؟ و آیا وجود چنین خدایی روشن و بدیهی است یا نیازمند اثبات می باشد؟ اگر کسی بتواند چنین خدایی را تصوّر نماید ، با تمام وجود می یابد که برای اثبات وجود او نیاز به هیچ برهانی نیست. لذا امام حسین (ع) فرمودند: « کَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیکَ أَ یکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَکَ حَتَّى یکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَکُونَ الْآثَارُ هِی الَّتِی تُوصِلُ إِلَیکَ عَمِیتْ عَینٌ لَا تَرَاکَ وَ لَا تَزَالُ عَلَیهَا رَقِیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً وَ قَالَ أَیضاً تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَی ءٍ فَمَا جَهِلَکَ شَی ءٌ وَ قَالَ تَعَرَّفْتَ إِلَی فِی کُلِّ شَی ءٍ فَرَأَیتُکَ ظَاهِراً فِی کُلِّ شَی ءٍ فَأَنْتَ الظَّاهِرُ لِکُلِّ شَی ءٍ. ــــــــ خدایا چگونه دلیل آرند بر تو بدان چه که در هستى خود نیاز به تو دارد ؟! آیا دیگرى ظهورى دارد که تو ندارى تا او ظاهر کننده ی تو گردد؟! کى نهان شدى تا نیازمند دلیلی باشی که به سوی تو ره نماید؟! کى دور شدى تا آثار تو کسى را به تو رساند؟! کور باد دیده اى که تو را نبیند با اینکه تو پیوسته دیده بان او هستى! و زیان به دست آورد بنده اى که بهره اى از دوستى تو ندارد. و نیز فرمود: خدایا خود را به هر چیزی شناساندى و چیزى نیست که تو را نشناسد. و فرمود: تو خود را در هر چیزى به من شناساندى و من تو را دیدم که در هر چیزی ظاهری ؛ پس تو یى ظاهر کننده ی هر چیزی.» ( بحار الأنوار ، ج 64 ،ص142)
ـ نحوه ی انتزاع اسماء خدا از ذات واحد او
طبق مباحث سابق معلوم شد که خدا یعنی وجود محض ، صرف ، بدون هیچ قید و حدّی ؛ و ثابت شد که چنین خدایی محقّق و موجود است. و روشن است که چنین وجودی ترکیب بردار نخواهد بود ؛ چون هر ترکیبی مستلزم نوعی دو گانگی است ؛ و دوگانگی فرع بر وجود وجه تمایز است. و هر وجه تمایزی قید است. پس لازمه ی مرکّب بودن وجود محض ، مقیّد بودن است. و این خلف و تناقض است. چون مقیّد بودن یعنی غیر محض بودن که نقیض محض بودن است.
پس وجود صرف ، منزّه از هر گونه ترکیب است. چه ترکیب خارجی ، چه عقلی و چه وهمی. و چنین وجودی عین وحدت و یگانگی است. لذا از صرافت و وجوب وجود خدا ، اسم الاحد انتزاع می گردد.
همچنین چنین وجودی دوّمی بر نمی دارد. چون لازمه ی دومی نیز دوگانگی و تمایز و مقیّد بودن است. پس او دومی بردار نیست ؛ لذا واحد است. به این ترتیب اسم الواحد از ذات خدا انتزاع می شود.
و چون وجود محض زوال و عدم نمی پذیرد لذا او همواره ثابت است. و از اینجا اسم الثابت و الحقّ برای او انتزاع می گردد. چرا که حقّ نیز به معنی ثابت است.
و چون وجود محض به خودی خود ظهور دارد و ظهور ماهیّات نیز با اوست او را نور گفته اند. چون نور خود عین روشنی بوده دیگر امور را نیز روشن می کند.
و چون او نزد خود حاضر است و همه ی موجودات در محضر اویند او را عالِم و علیم گویند. چون علم یعنی حضور چیزی نزد چیز دیگر.
و چون هر مطلقی احاطه ی وجودی بر مقیّد دارد ، خدا را محیط نامند.
و چون وجود مقیّد در پیدایش و بقائش بند به وجود محض است خدا را قیّوم گویند.
و چون نامحدود است ، کرانه ندارد ؛ لذا صمد است.
و چون وجود محضی غیر او نیست لذا کسی نیست که شکست دهنده ی او باشد پس عزیز (شکست ناپذیر) است.
و چون از وجود نامحدود و بی کرانه چیزی جدا نمی شود پس لَم یَلِد ؛ و چون عین وجود از چیزی پدید نمی آید پس و لَم یُولَد.
و چون خلل در او و ظهوراتش نیست حکیم است.
و …
و به همین ترتیب اسماء دیگر حقّ تعالی یک به یک از ذات واحد بسیط انتزاع می شوند.
بنا بر این ، خدای تعالی یک حقیقت بیش نیست و آن وجود است. و اسماء و صفات از همین یک حقیقت انتزاع می شوند. لذا کثرتی در ذات احدی نیست. اگر کثرتی در اسماء و صفات او دیده می شود از ضعف ادراک انتزاع کننده است و الّا برای واصل به مقام احدیّت که مقام فناست ، جز خدا هیچ نیست.
4ـ میزان یقین آوری علوم تجربی از نگاه فلسفه ی علم
برای اینکه بتوان با تکیه بر علوم تجربی وجود یا عدم خدا را اثبات نمود، یا درباره ی نقش او در جهان سخن گفت، باید ابتدا یقین آور بودن خود این علوم را اثبات کرد. چون اگر خود این علوم، یقین آور نباشند، نتیجه ی حاصل از آنها نیز یقینی نخواهد بود. به زبان ساده، حاصل یک فرضیّه یا نظریّه، فراتر از فرضیّه یا نظریّه نخواهد بود.
فلاسفه ی علم ، دلائل عقلی متقنی دارند که نشان می دهد نتایج علوم تجربی ، تنها ایجاد یقین روانشناختی می کنند که همان ظنّ متراکم می باشد. لذا این قضایا هر لحظه در معرض جایگزینی با نظریّه ی دیگری می باشند ؛ و هیچگاه موجب یقین به معنی یقین منطقی نمی شوند. در حالی که اعتقاد به وجود خدا و نقش تدبیری او ، اعتقادی است مبتنی بر برهان عقلی محض که تا ابد نیز ابطال پذیر نخواهد بود. برهان، فرضیّه یا نظریّه نیست؛ بلکه قطعی و زوال ناپذیر می باشد؛ مثل مسائل ریاضی که به دلیل استفاده از برهان عقلی به جای روش تجربی ، همواره ثابتند . لذا منطقاً صحیح نیست که بخواهیم نظرات لرزان علوم تجربی را در مقابل براهین عقلی محض قرار دهیم ؛ اگر نظریّه ای تجربی ، حقیقتاً ـ نه به توهّم برخی ـ با برهانی عقلی در تضادّ واقع شد، این برهان عقلی نیست که کنار می رود، بلکه این نظریّه ی تجربی است که ابطال می شود.
ـــ ارزش یقین آوری فرمولهای علوم تجربی انسانی.
الف ـ نسبت علوم تجربی انسانی با ریاضیّات و علوم تجربی طبیعی.
علوم تجربی بر دو گونه اند: علوم تجربی طبیعی مثل فیزیک ، شیمی و زیست شناسی ؛ و علوم تجربی انسانی مثل اقتصاد ، جامعه شناسی و روانشناسی. امّا شاخه های ریاضیّات جزء علوم تجربی نیستند ، بلکه از علوم عقلی و برهانی بوده ، روش تحقیق آن از سنخ روشن تحقیق فلسفه ی عقلی می باشد.
باید توجّه داشت که قوانین ریاضی مبتنی بر براهین قطعی عقلی بوده ، ضروری ، ذاتی و زوال ناپذیرند و تا ابد نیز قابل نقض نمی باشند. امّا علوم تجربی مبتنی بر فرضیّه ها ی غیر برهانی هستند که اگر از طریق شواهد تجربی مورد تأیید واقع شوند ، به مقام نظریّه ی تجربی ارتقاء می یابند. امّا هیچگاه حقیقتاً به مقام قانون قطعی و زوال ناپذیر نائل نمی شوند ؛ چون هر لحظه این احتمال وجود دارد که شاهدی تجربی آن را نقض نماید. در این صورت است که نظریّه ی تجربی سست شده و جای خود را به نظریّه ی بهتر از خود می دهد. بیان یک نظریّه ی فیزیکی با علائم ریاضی نیز آن را قطعی نمی کند. ریاضیّات در فیزیک، صرفاً زبان فیزیک است نه محتوای آن. ما می توانیم یک معادله ی نادرست را هم با همین علائم بنویسم. پس به صرف اینکه علوم تجربی با زبان ریاضی بیان می شوند، نمی توان آنها را در حدّ علوم ریاضی، یقینی دانست.
این حکایتِ تمام شاخه های علوم تجربی است ؛ لکن باز تفاوت فاحشی است بین علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی. در علوم طبیعی اغلب ـ نه همیشه ـ یک نظریّه به عنوان نظریّه ی برتر حاکمیّت دارد و دیگر نظریّات در بایگانی این علوم به سر می برند. البته گاهی نیز برخی از همین نظریّات بایگانی شده به ناگاه قوّت گرفته و جای نظریّه ی حاکم را می گیرند. در علوم طبیعی ، نظریّه ی حاکم ، مادامی که بیشترین تأییدات تجربی را دارد بر روی کار می ماند تا اینکه شواهد نقض کننده ی آن پیدا شوند ؛ که در این صورت نظریّه ی دیگری که بتواند آن شاهد نقض را توجیه نماید ، جای نظریّه ی قبلی را می گیرد. امّا در علوم تجربی انسانی وضع به گونه ی دیگری است و همواره چندین نظریّه در عرض هم در جامعه ی علمی حضور دارند و چه بسا برخی از این نظریّات در تضادّ با نظریّه ی دیگر نیز می باشند. مثلاً برخی از مکاتب روانشناسی وجود روح را انکار نموده تمام رفتارها و حالات انسان را ناشی از خواصّ مغز و بدن می دانند ؛ در حالی که برخی مکاتب دیگر وجود روح را قبول دارند. همچنین برخی مکاتب روانشناسی انسان را موجودی مختار می دانند ولی مکاتب دیگری هم هستند که وجود اختیار را از ریشه انکار کرده ، انسان را ماشینی زنده فرض می کنند. لذا چیزی به نام علم روانشناسی نداریم ، بلکه مکاتب گوناگون روانشناسی وجود دارند که گاه متضادّ با یکدیگر نیز می باشند. این وضع در مورد علم اقتصاد و جامعه شناسی نیز بر قرار می باشد.
پس فرمولهای علوم تجربی انسانی ، نه تنها در حدّ فرمولهای ریاضی نیستند ، بلکه حتّی به پای فرمولهای علوم تجربی طبیعی مثل فیزیک و شیمی نیز نمی رسند. در حالی که خود فرمولهای علوم تجربی طبیعی نیز یقین آور نبوده هر لحظه در معرض ابطال می باشند.
ب ـ ارزش یقین آوری علوم تجربی طبیعی از دیدگاه فلسفه علوم تجربی.
بر خلاف نظر اکثر مردم ، که علوم تجربی طبیعی را علومی قطعی و تغییرناپذیر می انگارند ، از نظر فیلسوفان علم ، که کارشان ارزیابی روش تحقیق علوم می باشد ، اساساً در علوم تجربی چیزی به نام قانون قطعی و یقینی وجود ندارد ؛ و هر چه در علوم تجربی است همگی نظریّه اند و قوانین آنها صرفاً ارزش کاربردی دارند و ارزش هستی شناسانه ی آنها کمتر از آن چیزی است که معمولاً گمان می شود. البته دقّت شود که علوم حسّی غیر از علوم تجربی می باشند. علوم حسّی ، اطّلاعاتی جزئی هستند که مستقیماً از راه حواسّ به دست می آیند و هیچ گونه استدلالی در آنها وجود ندارد ، تا سخن از درستی یا نادرستی آنها باشد. بر این اساس ، اینکه کره ی ماه گرد است یا سطح آن پوشیده از گودالهایی می باشد یا اینکه فلان حیوان در فلان منطقه زندگی می کند یا اینکه نور سفید بعد از گذر از منشور ، به هفت رنگ تجزیه می شود و … ، هیچکدام جزء مسائل علوم تجربی محسوب نمی شوند ؛ بلکه همگی علوم حسّی می باشند. امّا اینکه چرا کره ی ماه گرد است؟ یا اینکه علّت پیدایش چاله های آن چیست؟ یا چرا فلان حیوان در فلان منطقه زندگی می کند و در جای دیگر یافت نمی شود؟ یا اینکه علّت تجزیه شدن نور سفید به طیف هفت رنگ چیست؟ مسائلی هستند که علوم تجربی باید به آنها پاسخ دهند. اینجاست که پای فرضیّه ها و مدلهای ذهنی به میان می آیند و همینجاست که استدلال مطرح می شود ؛ و همینجاست که علوم تجربی از استدلال غیر یقینی استفاده می کنند.
برای روشن شدن مقصود به اجمال ، چند مثال ذکر می شود.
الف ـ اوّلین کسی که نظریّه ی اتم (ذرّه ی بنیادی و نشکن ) را مطرح ساخت دموکریتوس ، فیلسوف یونانی بود. این نظریّه در قرون اخیر دوباره مطرح شد تا بوسیله ی آن برخی مشاهدات ما در عالم فیزیک و شیمی توجیه شوند. لذا اعتراف به وجود اتم نه از راه مشاهده ی حسّی بود و نه از راه برهان عقلی وجودش اثبات شده است. فرض وجود اتم صرفاً برای این بود که می توانست برخی از سوالات ما را پاسخ دهد. بعد از مدّتی دانشمندان متوجّه شدند که فرضیّه ی اتم به تنهایی نمی تواند همه ی سوالات را جواب دهد ، لذا این نظریّه مطرح شده که شاید اتم هم اجزایی دارد. باز این مساله نیز نه حسّی است نه عقلی ؛ و فقط فرضی مفید است که در یافتن پاسخ برخی سوالات ما ، کار آیی دارد. در این زمان تامسون مدل کیک کشمشی را ارائه داد که در آن اجزائی به نام الکترون مثل کشمش هایی در کیک کشمشی پراکنده اند. این مدل بسیاری از سوالات را جواب داد ولی در برابر برخی سوالات تازه تر نارسایی اش آشکار شد. لذا مدل اتم هسته دار رادرفورد مطرح شد که آن نیز مشکلات باز هم بیشتری را حلّ نمود ؛ ولی باز ناتوانی اش در حلّ مسائل نوظهور روشن شد. لاجرم مدل سیّاره ای بور پیشنهاد شد که سالها از پس سوالات بر آمد ولی بالاخره آن نیز در برابر سوالات جدیدتر به زانو در آمد ؛ و مدل کوانتومی شرودینگر جای آن را گرفت که امروزه بر اذهان اساتید و دانشجویان فیزیک حکومت می کند. امّا این آخر ماجرا نیست. چون بر خلاف دانشجویان و اساتید مقلّدی که به غلط خود را مجتهد فیزیک می پندارند ، دانشمندان محقّق ، این مدل را هم به چالش کشیده اند. امروزه حتّی خود اتم زیر سوال است کجا رسد اجزاء آن. امروز نظریّه نوظهور ابَرریسمان است که با مکانیک کوانتوم دست و پنجه نرم می کند.
حاصل مطلب این که امروزه اگر ما وجود اتم ، الکترون ، پروتون ، پوزیترون ، نوترون ، فتون و امثال آنها را می پذیریم صرفاً از این جهت است که کارکرد داشته تجارب و مشاهدات ما را توجیه می کنند. و کارکرد داشتن یک نظریّه منطقاً دلیل بر درستی آن نیست. در همین روندی که گفته شد ملاحظه فرمودید که مدلهای گوناگون اتم هر کدام کارکردهایی داشتند. پس آیا همه ی آنها درستند. روشن است که همه درست نیستند. اساساً کار علوم تجربی همین است که دنبال مدلهایی با کارکردهای هر چه بیشتر است. و هر گاه مدلی قویتر ارائه شد مدل قبلی بازنشسته می شود.
ب ـ شاهد دیگر در علم نجوم است. هیئت زمین مرکزی بطلمیوس که نتیجه ی سالها رصد ستارگان و محاسبات ریاضی بود ، سالیان درازی درست می نمود ، تا آنجا که با این نظریّه حرکت تمام سیّارات قابل توجیه بود و بر اساس آن می شد خسوف و کسوف را به دقّت پیش بینی نمود. لذا عدّه ی به خاطر کارکرد داشتن آن و پیش بینیهای درستش گمان می کردند که این نظریّه کاملاً درست است ، تا اینکه ابوسعید سجزی در قرن چهارم هجری در درستی این نظریّه تردید ایجاد نمود و گفت خورشید مرکز عالم است و زمین به گرد خورشید می گردد . ابوریحان بیرونی این نظریّه را از ابوسعید سجزی در کتاب خود نقل نموده و گفته است من نیز شک دارم که آیا خورشید مرکز عالم است یا زمین ؛ ولی درستی هیچکدام قابل اثبات نیست چون محاسبات نجومی طبق هر دو نظریّه به یک جواب منتهی می شوند. امّا کپرنیک بعد از حدود چهار صد سال از او ، باز نظریّه ی وی را مطرح ساخت ؛ گالیله آن را تئوریزه نمود و شواهدی تجربی بر درستی آن ارائه نمود. کپلر مدارهای دایره ای سیّارات را بیضوی کرد و نیوتن با قانون جاذبه اش این هیئت را محکم ساخت ؛ چنان که بعضی ادّعا کردند فیزیک به آخر خود رسیده است . در حالی که این نگرش به عالم هستی ، حقیقتی و قطعی تلقّی می شد و بر اساس آن صدها مساله ی بشر حلّ می شد ، و به راحتی می شد با این نظریّه بر روی کره ی ماه فرود آمد ، ناگهان آلبرت اینشتین با نظریّه ی نسبیّت عامّ و ادوین هابل با نظریّه ی انبساط عالم از راه رسیدند و بساط هیئت نیوتنی را در هم فرو ریختند ، و تبیینی متفاوت از عالم و گرانش ارائه دادند. نظریّه ی نسبیّت و انبساط جهان نیز تنها نظریّه ی مطرح در جهان امروز نیستند بلکه اینها نیز رقیبهایی در عالم علم دارند که ممکن است روزی جای اینها را بگیرند. پس چگونه می توان این نظریّات را قطعی دانست. در بین خود دانشمندان تراز اوّل علوم تجربی هم آنها که نگاه عمیق فلسفی دارند ، هیچگاه به علوم تجربی به عنوان علم قطعی نظر نمی کنند و الّا در پی کشف جدید نمی بودند. این افراد کم اطلاع از ماهیّت علوم تجربی هستند که این علوم را یقینی می انگارند. مفاهیمی چون الکترون ، پرتون ، نوترون ، کوارک ، پوزیترون ، انحنای فضا ، نیرو ، فتون و … همگی فرضیّه هایی هستند برای توجیه مشاهدات حسّی انسان ، که خودشان هیچگاه محسوس نیستند. لذا امروزه در نظریّه ی ابر ریسمان ، تمام این امور به چالش کشیده شده اند. اگر کسی با تاریخ علوم تجربی ، بخصوص فیزیک نظری ، آشنا باشد آنگاه متوجّه می شود که این مفاهیم چگونه زاده شده اند. پس همواره این احتمال را خواهد داد که روزی این مفاهیم رنگ ببازند و مفاهیمی دیگر جای اینها را بگیرند. مفاهیمی نوظهوری که بهتر بتوانند مشاهدات ما را توجیه کنند؛ و بهتر بتوانند سوالات و مجهولات ما را پاسخ دهند.
در اینجا ذکر چند اعتراف از فیزیکدانان بزرگ نیز خالی از فایده نیست.
هایزنبرگ: « فرمولهای ریاضی جدید دیگر خود طبیعت را توصیف نمی کنند ، بلکه بیانگر دانش ما از طبیعت هستند. ما مجبور شده ایم که توصیف طبیعت را که قرنها هدف واضح علوم دقیقه به حساب می آمد کنار بگذاریم. تنها چیزی که فعلاً می توانیم بگوییم این است که در حوزه ی فیزیک اتمی جدید ، این وضعیّت را قبول کرده ایم ؛ زیرا آن به حدّ کافی تجارب ما را توضیح می دهد. » (دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، ص34)
کمبل: « حوزه ی کار فیزیک مطالعه ی یک جهان خارجی نیست ؛ بلکه مطالعه ی بخشی از جهان داخلی تجارب است. و دلیلی وجود ندارد که ساختارهایی نظیر … که ما وارد می کنیم تناظری با واقعیّت خارجی داشته باشند.» (همان)
هایزنبرگ: « هستی شناسی ماتریالیسم مبنی بر این توهّم است که … واقعیّت مستقیم دنیای اطراف ما را می توان به حوزه ی اتمی تعمیم داد. امّا این تعمیم غیر ممکن است. اتمها شیء نیستند. » (همان ، ص 42)
آلبرت اینشتین گفته است: « این فرض که موج و ذرّه ، تنها اشکال ممکن مادّه هستند اختیاری است و چیزی تضمین نمی کند که در آینده صورتهای دیگر مادّه کشف نشوند. حدّ اکثر می توان گفت که تا این زمان نتوانسته ایم به بیش از این دست یابیم.» (تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، نوشته دکتر مهدی گلشنی ، ص73)
آلبرت اینشتین حتّی در مواردی به زبان علوم تجربی نیز انتقاد نموده ، و زبان ریاضی را برای بیان علوم طبیعی ، زبانی نا کارآمد دانسته و گفته است: « احکام ریاضی تا حدی که مربوط به حقیقت است ، محقّق نیستند ؛ و تا حدّی که محقّق اند ، با حقیقت سر و کار ندارند. به نظر من وضوح کامل تنها در آن قسمت از ریاضیّات است که مبتنی بر روش اصل موضوعی می باشد. » (مقالات علمی اینشتین ، ترجمه محمود مصاحب ، ص38 ، 39)
آلبرت اینشتین در مقایسه ی ریاضیّات و علوم تجربی نیز گفته است: « جهان علم برای ریاضیّات ارزشی خاصّ قائل بوده و آن را بالاتر از سایر رشته های دانش تلقّی کرده است. یکی از علل و موجبات این امر آن است که در ریاضیّات صحبت از احکامی است مسلّم و قطعی و محقّق ، حال آنکه در مورد رشته های دیگر علوم ، اینطور نبوده و احکام آنها کما بیش قابل بحث و انتقاد است ؛ و چه بسا آنچه امروز مورد تأیید و توجّه است فردا با کشف واقعیّتهایی تازه بی اعتبار می گردد و جای خود را به نظریّه هایی نوین می سپارد. » (مقالات علمی اینشتین ، ترجمه محمود مصاحب ، ص37)
نیلس بور ، نظریّه پرداز یکی از مدلهای اتم ، گفته: « این اشتباه است که فکر کنیم وظیفه ی فیزیک کشف ماهیّت طبیعت است. فیزیک مربوط است به آنچه که ما می توانیم درباره ی طبیعت بگوییم. »(تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، نوشته دکتر مهدی گلشنی ، ص81)
گذشته از اعترافات دانشمندان بزرگ علوم طبیعی ، تاریخ علوم تجربی نیز گواه صادقی است که نشان می دهد نظریّات علوم تجربی دائماً در حال تحوّل و ابطال می باشند. مثلاً روزگاری قانون جاذبه ی نیوتن جزء یقینیّات فیزیک شمرده می شد و حتّی کسی گمان نمی کرد که روزی ابطال گردد ولی ملاحظه فرمودید که نظریّه ی نسبیّت عامّ اینشتین ، نظریّه ی نیوتن را از اساس باطل و طرحی دیگر در انداخت. باز قانون ترکیب سرعتها در فیزیک نیوتنی از قطعیّات فیزیک شمرده می شد و تمام شواهد تجربی نیز آن را تأیید می کردند ، ولی نسبیّت خاصّ اینشتین ، نشان داد که این قانون نادرست بوده ولی نادرستی آن در سرعتهای معمولی روشن نمی شود. خود نسبیّت عامّ و خاصّ نیز هم اکنون در معرض نقد جدّی دانشمندان قرار دارند و ایرادات فراوانی بر آنها وارد نموده اند ؛ ولی هنوز نظریّه ای جای آن را نگرفته است. فیزیکدانها حتّی نام نظریّه جایگزین را هم تعیین نموده ، نظریّه وحدت نامیده اند ؛ چرا که قرار است آن نظریّه ی فرضی، نسبیّت و مکانیک کوانتوم را با هم متّحد نماید و نارسایی هر دو را برطرف سازد.
همچنین وضع موجود برخی علوم تجربی مثل روانشناسی و جامعه شناسی ، خود گواه است که این روش استدلال، یقین آوری منطقی ندارد. در عصر کنونی دهها مکتب روانشناسی و جامعه شناسی وجود دارند که برخی از آنها در تضادّ کامل با یکدیگر قرار دارند. همه ی این مکاتب ، از روش استدلال علوم تجربی استفاده می کنند ؛ حال اگر این روش یقین آور است ، پس همه ی این مکاتب باید درست باشند. امّا چگونه ممکن است این مکاتب متضادّ همه باهم درست باشند؟!!