طلسمات

خانه » همه » مذهبی » هدف آفرینش تا پایان آفرینش

هدف آفرینش تا پایان آفرینش

سؤالات که براى شما پیش آمده است، مسائل اساسى فکر و اندیشه بشرى است. به جرئت مى توان گفت که دین، عرفان، فلسفه و کلام، همگى در صدد پاسخ گویى به این سؤالات بوده اند و درد حیرت – که دردى شیرین و خوشگوار است – از همین سؤالات اساسى پیدامى شود. بله این درد ممدوحى است. انسان در طول حیات خود، همواره از خود مى پرسد: از کجا آمده است؟ به کجا مى رود؟ در کجا هست؟ چگونه باید باشد؟ چه باید بکند؟ دلیل این سؤالات نیز روشن است. انسان فطرتا به دنبال کشف راز وجود و هستى خود است و همواره درجست و جوى یافتن پاسخ این سؤالات است که مبدأ من کیست و کجا است؟ مقصود من چیست؟ مقصد من کیست و کجا است؟ به راستى چه ضررى، بیشتر از فراموشى خود است؟! آنانى که چنین دردى ندارند، همانند کسانى اند که از بویایى محروم اند و نمى توانند بوى خوش عطر وگلاب را استشمام کنند. شما حتما افرادى را دیده اید که چیز کوچکى را گم مى کنند و ساعت ها به دنبال آن مى گردند؛ اما خودشان را گم کرده اند و هرگز به فکر این نیستند که به دنبال گم شده اصلى و حقیقى خود بگردند. به عنوان مقدّمه گفتنى است که انسان تشنه حقیقت و کمال است و تا زمانى که به آن نائل نشود، به آرامش حقیقى نمى رسد و حقیقت مطلق نیز خدا است: ذلک بان الله هو الحق؛ این چنین است که خداوند حق است» این آیه شریفه در سه جاى قرآن آمده است، (حج، آیات 6 و 62؛ لقمان، آیه 30).
1. فذلکم الله ربکم الحق؛ آن خداوند، پروردگار شما است که حق است»، (یونس، آیه 32).
2. ردّوا الى الله مولهم الحق؛ همگى به سوى الله مولا و سرپرست حقیقى خود – بازگردانده مى شوند»، (همان، آیه 32،انعام، آیه 62).
3. هنا لک الولایة لله الحق؛ ثابت شد – در آن جا که – ولایت از آن خداوند بر حق است»، (کهف، آیه 44).
4. یعلمون ان الله هو الحق المبین؛ و مى دانند که خداوند حق آشکار است»، (نور، آیه 25). در این آیه در کنار لفظ «الحق» واژه «مبین» به معناىآشکار هم آمده است که تاکید مى کند. حق روشن و کاملاً واضح، فقط خداوند است.
5. حتى یتبین لهم انه الحق؛ تا براى آنان آشکار شود که او (الله) حق است»، (فصلت، آیه 53). آیات و نشانه ها براى انسان این نکته را روشن مى کنند که «حق» و «حقیقت مطلق» فقط او است.
پس روشن شد که حقیقت مطلق فقط خداوند است و غیر از او، باطل محض است: و ان ما یدعون من دونه هو الباطل؛ و آنچه را غیر از او مى خوانند باطل است»، (حج، آیه 62؛ لقمان، آیه 30).
در نتیجه آرامش نیز فقط در سایه یاد و ذکر خداوند حاصل مى شود: الذین امنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله؛ آنان کسانى هستند که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن و آرام است»، (رعد، آیه 28). ذیل آیه شریفه تاکید مى کند که فقط ذکر خداوند، مایه آرامش دل ها است و دل آدمى تنها با یاد خدا آرامش مى یابد: الا بذکر الله تطمئن القلوب؛ آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مى یابد». انسان به هر مطلوبى که برسد، باز مضطرب و ناراحت است؛ زیرا آنها نه تنها مطلوب با لذات نیستند؛ بلکه جلوى حقیقت را نیز مى گیرند. وروشن است منظور از یاد خدا، فقط ذکر زبانى نیست؛ بلکه کشف قلبى و معرفت شهودى است که به دل ها مى نشیند و انسان را صاحب دل مى کند، ر.ک: نبوت، شهید مطهرى، ص 283. پس محور تمام معارف و اصل و ریشه تمام علوم «الله» است؛ به عبارت دیگر «الله» ریشه معارف است و دیگر معارف، شاخه ها و تنه و برگ هاى آن هستند. معرفت الله و شناخت خدا، همچون رودخانه اى است که تمام معارف از آن منشعب مى شوند و ما آن را «خدا محورى» یا «خدا مرکزى» مى نامیم که تمام مباحث و معارف دینى، فلسفى، عرفانى و حتى علمى – به معناى درست و سنتى آن – زیرمجموعه آن است.
انسان شناسى، نیز از این قاعده مستثنى نیست؛ زیرا در هر بحثى باید از نقطه اى شروع کرد و به نقطه اى ختم نمود. ابتدا و انتهاى انسان شناسى نیز «الله» تبارک و تعالى است. هو الاول و الاخر؛ او – الله تبارک تعالى- اول و آخر است»، حدید، آیه 3. با بیان این مقدمه سؤالات سه گانه به شرح زیر پاسخ داده مى شود:

1. از کجا آمده ایم؟

قرآن کریم به این پرسش پاسخ مى دهد: انا لله؛ ما از آن خداییم»، بقره، آیه 156. ما از آن خداییم به چه معنا است؟ معناىدرست آیه شریفه، این است که ما حقیقتا ملک خدا هستیم و خداوند مالک حقیقى ما است و تمام هستى ما از خدا نشأت مى گیرد، المیزان، ذیل آیه 156 سوره بقره.
توضیح این که مبدأ هر موجودى – از جمله انسان – خداوند است. این بدان معنا است که انسان مخلوق او است و از عالم الهى آمده و وطن او عالم بالا است. در بعضى از آیات آمده که نیمى از او خاک است: انى خالق بشرا من طین؛ من بشر را از گل مى آفرینم»، (ص، آیه 71) و هو الذى خلقکم من طین؛ او است آن که شما را ازگل آفرید»، (انعام، آیه 2). در این رابطه گفتنى است که حقیقت انسان جنبه خاکى بودن او نیست. آیات بسیارى بر این نکته دلالت دارند که تمام حقیقت انسان، جنبه روحانى او است و انسان از آن جهت که صاحب روح و نفس است، انسان است؛ و گرنه از جهت جسمانى بودن، تفاوتى با حیوانات دیگر ندارد. پس تمام حقیقت انسان و ملاک انسانیت وى، روح او است، (المیزان، ج 7، ص 184 و 185؛ ج 17، ص 402 و403).
این روح از جانب خدا به انسان داده شده است: فاذا سویته و نفخت فیه من روحى؛ هنگامى که او را نظام بخشیدم و از روح خود در او دمیدم»،(حجر، آیه 29؛ ص، آیه 72).
قرآن کریم در جایى دیگر تصریح مى فرماید: قل الروح من امر ربى؛ بگو روح کار پروردگار من است»، (اسراء، آیه 85). منظور از «امر ربى» «کارپروردگار و خدا» است. در آیات دیگر تصریح شده است که روح منسوب به خدا است: من روحى، (حجر، آیه 29). و من روحنا، (انبیاء، آیه 91) ومن روحه، (سجده، آیه 9). مى دانیم که از نظر ادبى در این سه مورد، روح به ضمیرهاى «ى» به معناى «من»، «نا» به معناى «ما» و «ه» به معناى «او» اضافه شده است.
مسلما منظور این نیست که چیزى از خدا جدا شده است؛ زیرا خدا بسیط است و جزء ندارد تا جزئى از آن جدا شود؛ بلکه منظور این است که این روح به خداوند تعلّق دارد؛ یعنى، هم بدن مخلوق خدا است و هم روح. اما این انتساب برابر نیست و روح انسان از شرافت بیشترى برخوردار است. پس تاکنون چند مطلب ثابت شد:
1. حقیقت انسان به روح او است نه جسم او؛
2. خداوند خالق و آفریننده انسان (هر دو جنبه مادى و روحانى او)است، اما در این میان روح را به خود منسوب کرده است؛
3. روح از عالم الهى است و تعلّق خاص به خدا دارد که نشان از شرافت او است.
بنابر نظر برخى، انسان در میان دو پرانتز قرار دارد: تولد و مرگ و در وراى آنها تاریکى است. اما انسان از نظر قرآن در میان پرانتز یاد شده نیست. انسان از جهان دیگر (عالم امر) آمده است و «من واقعى» او نیز، بدن و جهازات بدنى و توابع آنها نیست؛ بلکه «من واقعى» اونفس و روح او است که ملاک شخصیت واقعى او مى باشد، (شرح مبسوط منظومه (شهید مطهرى)، ج 3، ص 20 و 21 و 189 و 190؛الهیات شفا، ج 1، ص95).
نتیجه بحث این که در پاسخ به سؤال «ما از کجا آمده ایم» قرآن مى فرماید: «انا لله» و معناى این جمله این است که ما هنر خداییم و از عالم امر، به این جهان هبوط کرده ایم. پس مبدأ انسان خدا است.
فلسفه اسلامى به طرز بدیعى این بحث را به تصویر کشیده است. بنابر نظر حکمت متعالیه ملاصدرا، موجودات ما سوى الله (موجوداتى که هستى شان از خودشان نیست، بلکه در هستى وامدار خدا هستند) عین ربط و تعلق به خدایند؛ یعنى، با اراده الهى موجود شده اند و با اراده او باقى هستند و زندگى؛ مرگ و تمامى شؤون و حالات آنها، به دست خداوند است و آنها – از جمله انسان – هیچ استقلالى از خود ندارند. به عبارت دیگر آنها معلول و کار خدا هستند، و تمام هستى شان – در پیدایش و بقا – از خدا است،(همان).
پس انسان موجودى است که تمام هستى (تمام هویت و شخصیتش) از خدا است و بستگى کامل به او دارد و مبدأ، مقصد و مقصود او نیز خداوند است. او سراسر نیاز و احتیاج به جانب بى نیاز مطلق است که در پیدایش و بقا، فریاد الفقر فخرىمى زند. فلاسفه ما از این مطلب، به امکان فقرى تعبیر کرده اند، (ر.ک: حرکت و زمان در فلسفه اسلامى (شهید مطهرى)، ح 1، صص 2 – 6؛ شرح مبسوط منظومه، ج 3،صص 196 – 203).
در پایان تذکر این نکته ضرورى است که فلاسفه متکلمان، از بحث «از کجا آمده ایم؟» به عنوان خداشناسى و توحید تعبیر کرده و دلایل متعددى نیز براى اثبات وجود خدا اقامه نموده اند.
براى اطلاع از نظرهاى آنان ر.ک:
1. توحید، شهید مطهرى، ص 223 – 29
2. فطرت استاد شهید مطهرى، ص 110 – 87 و 200 – 187
درباره هدف آفرینش چند نکته گفتنی است؛
اول آنکه، معناى هدف باید مشخص شود. «هدف براى هر کار و هر راه، نقطه اى است که آن راه و کار، به آن ختم مى شود».
دقت کافى در این نکته، ما را از خطاهاى بسیارى ایمنى مى بخشد. در طول تاریخ بشر، این خطاها بر سر راه کسانى قرار گرفته است که به معناى صحیح «هدف» نیندیشیده و یا آن را نیافته اند. از این رو، به غلط آنچه را که لازمه زندگى و یا از اجزاء حیات دنیوى بشر بوده و در مواردى ایده آل براى بخشى از زندگى به حساب مى آمده، هدف براى کل حیات تلقى نموده اند؛ و با توجه به چگونگى این تلقى و انتخاب، دچار زیان در زندگى یا شکست هاى روحى شده اند. در این باب، مى توان به کسانى اشاره کرد که بهره مندى از لذت ها و شهوت ها را هدف دانسته اند؛ در حالى که این تصور غلطى است؛ چرا که آنچه جزء زندگى است نمى تواند هدف زندگى باشد. براى چنین افرادى پس از پایان زندگى، یعنى حیات دنیوى، رسیدن به هدف، هیچ تصویرى ندارد. یا کسانى که رسیدن به مدارج عالى علمى را هدف زندگى خود دانسته اند، علاوه بر آنکه ممکن است در رسیدن به این مطلوب ناکام مانده و به دلیل احساس شکست، دید منفى و مأیوسانه اى نسبت به زندگى بیابند؛ در صورت موفقیت نیز، پس از پایان زندگى دنیوى، نیل به هدف دیگر براى آنان معنا نخواهد داشت. بنابراین، باید «زندگى» و «هدف از زندگى» از یکدیگر متمایز شوند و آنچه داخل در محدوده زندگى است، هدف زندگى تلقى نشود. به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگى، باید مافوق حیات طبیعى قرار گیریم؛ تا سراغ آن را در حیات طبیعى محض و شئون آن نگیریم.
براى آگاهى بیشتر: عبدالله نصرى، تکاپوگر اندیشه ها (زندگى، آثار و اندیشه هاى استاد محمد تقى جعفرى)، ص 220.
دوم: باید هدف را به درستى بشناسیم. روشن است که متفکران و اندیشمندان بسیارى در همه جوامع با توجه به مکاتب گوناگون در طول تاریخ، هدفهاى متفاوتى براى زندگى ترسیم و ارائه کرده اند. امّا این بدان معنا نیست که همه این نظرها درست و همه این هدفها صحیح شناخته و به دیگران شناسانده شده باشد. ضدیت و یا تناقض بسیارى از این هدفها، نشانگر صحت این مدعا است.
بیان یک مثال قدرى از اهمیت این نکته پرده بر مى دارد.
فرض کنید بیمارى دارید که نیاز فورى به دارویى خاص دارد. از طرفى، شما مى دانید که این دارو تنها در یک داروخانه عرضه مى شود؛ امّا شما این داروخانه را نمى شناسید. اکنون درمى یابید که دانستن نام یا مشخصات این داروخانه از طرفى و یافتن آدرس آن از طرف دیگر؛ تا چه حد ضرورى و جدى است. یعنى، همان قدر که دانستن نام و مشخصات داروخانه براى یافتن دارو مهم است، این که شما از کدام خیابان و به چه شکلى بروید تا به آن داروخانه برسید، اهمیت خواهد داشت. بدون شک اگر نام و آدرس و چگونگى رفتن به داروخانه به صورت اشتباه در اختیار شما قرار گیرد، لطمه اى جانسوز و جبران ناپذیر براى شما در پى خواهد آورد.
در اولین قدم از جستجو، براى یافتن هدف زندگى و راه رسیدن به آن، پاى ما به زنگ خطرى برخورد مى کند که هر چند تکان دهنده است، براى هوشیارى و دقت بیشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما چنین مى گوید: «تنها یک بار این راه را خواهى رفت و یک بار زندگى را تجربه خواهى کرد» این اخطار و گوش زد مهم و جدّى، ما را بر آن مى دارد که با دقتى متناسب با اهمیت موضوع و موشکافى بسیار، به کاوش بپردازیم و ضریب اطمینان بالایى براى یافته خود دست و پا کنیم.
با توجه به نکات مذکور متوجه خواهیم شد که شناخت هدف زندگى، کار آسانى نیست تا در توان ما یا امثال ما که خود براى اولین و آخرین بار از این راه مى گذریم، بگنجد. گویى باید دستى از آستین غیب برآید و با انگشت اشاره اى، هدف و سمت و سوى آن را به ما بنماید.
خوشبختانه و با کمال شعف باید بگوییم این دست برآمده و در تعیین هدف و چگونگى رسیدن به آن، کارى کارستان کرده است. خداوند مهربان که دوست دارد ما سعادتمند و نیک فرجام باشیم و برناتوانى ما در این باب، علیم است؛ حکیمانه و مشفقانه در حالى که به همه جهان هستى احاطه داشته، رمز و راز آن را از آغاز تا انجام مى داند؛ هدف زندگى و راه رسیدن به آن را به خوبى و پله پله به ما مى آموزد؛ و ما که این را کامل ترین و مطمئن ترین تعلیم مى دانیم، با استفاده از آیات قرآنى یعنى سخن خداوند آن را براى شما باز مى گوییم.
خداوند متعال در آیات گوناگون این حقیقت را براى ما بازگفته است که همه جهان هستى و از جمله انسان به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامى امور و پایان زندگى به سوى خداوند و از آنِ اوست:
«وَ إِلَى اللّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ؛ و فرجام کارها به سوى اوست»، (لقمان / 22).
«وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ؛ و [همه] کارها به سوى خدا بازگردانده مى شود»، (آل عمران / 109).
بر این اساس هدف، غایت، فرجام و آرمانى که اسلام براى بشر تصویر کرده است، فقط خداست و بس. آدمى با جدا شدن از اصل و حقیقت خویش که همان «روح خدا» است، دوباره به سوى خداوند در حرکت است و در واقع تمامى جهان به سوى آن هدف در سیلان و جریانند و ما چه بخواهیم، چه نخواهیم، چه بدانیم و چه ندانیم رو به سوى آن هدف و غایت داریم. هدفى که ماوراء زندگى و عالم مادى بلکه محیط بر عوالم بالاتر، برتر و دیگر است. بنابراین، هدف از زیستن آدمى در این دنیا، بازگشت مختارانه و آزادانه اوست به اصل خویش؛ و این عبارت است از حرکت و صعود و بازگشت به سوى خداوند.
به بیان دیگر، انسان تنزل یافته باید تلاش کند تا دوباره خود را پاک گرداند و کمالات از دست رفته، محدود شده و یا زیر حجاب قرار گرفته خود را باز یابد و به حقیقت اصلى خود نائل شده، در موطن حقیقى یعنى قرب حضرت حق فایز گردد.
اما چگونگى رسیدن به این هدف و کیفیت این بازگشت را نیز خداوند متعال خود روشن ساخته است. حضرت حق، رسالت تبیین این چگونگى را بر دوش برترین انسان ها یعنى انبیاء قرار داده است و در واقع در پرتو پیروى از ایشان و عمل به هدایت ها، ارشادات و تعالیم آنان است که آدمى مى تواند به اصل خود یعنى حقیقت انسانیت و روح خدا که هدف اصلى، اصیل و اساسى زندگى اوست، دست یازد. به بخشى از آیات خدا در این باب توجه فرمایید: «…فَاتَّقُوا اللّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً * رسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ…؛ پس اى خردمندانى که ایمان آورده اید! از خدا بترسید. راستى که خدا سوى شما تذکارى فرو فرستاده است: پیامبرى که آیات روشنگر خدا را بر شما تلاوت مى کند، تا کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند، از تاریکى ها به سوى روشنایى بیرون برد».(طلاق / 10 ـ 11)
این آیات با لحن خاصى این حقیقت را مطرح مى کنند که پیامبران آمده اند تا با دستگیرى انسان، او را از تاریکى هایى که به واسطه تنزلش از موطن اصلى خود، در آن افتاده است، خارج ساخته و او را به سوى نور که همان حقیقت انسان و «روح خدا»بودن اوست، ببرند.
«یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً * وَ داعِیاً إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً؛ اى پیامبر، ما تو را [به سِمت ]گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم؛ و دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناک».(احزاب / 45 ـ 46)
این عبارات نیز بخوبى حکایتگر این حقیقت است که بعثت انبیا براى دعوت به سوى حضرت حق است و آنان همچون چراغى تابناک، روشنگر راه آدمى در رسیدن به مقصود و هدف زندگى اند.
چون رسید اندر سبا این نور شرق غلغلى افتاد در بلقیس و خلق
روح هاى مرده جمله پر زدند مردگان از گور تن سر بر زدند
یکدگر را مژده مى دادند، هان نک ندایى مى رسد از آسمان
زان ندا دینها همى گردند گبز شاخ و برگ دل همى گردند سبز
از سلیمان آن نفس چون نفخ صور مردگان را وا رهانید از قبور
(مثنوى / 4/839 ـ 843)
ناگفته نماند که قرآن کریم، ایمان و عمل صالح را دو رکن اساسى و دو ره توشه مهم براى رسیدن به هدف حقیقى و اصلى انسان در زندگى تلقى کرده است. از میان آیات بسیار، تنها به چند نمونه اشاره مى کنیم: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ؛ براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم. سپس او را به پست ترین [مراتب ]پستى بازگردانیدیم، مگر کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند که پاداشى بى منت خواهند داشت».(تین / 4 ـ 6)
«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ…؛ واقعا انسان دستخوش زیان است، مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند».(عصر / 2 ـ 3)
بنابراین، بر اساس آیات قرآن چند امر روشن گشت:
اول، هدف زندگى خارج از آن و در پایان راه آن قرار دارد، نه در متن آن.
دوم، هدف زندگى رسیدن و بازگشت به حقیقت اصلى خود یعنى «حقیقت انسان» و «روح خدا» است.
سوم، خداوند چگونگى و کیفیت رسیدن به این هدف را توسط انبیاء الهى براى ما روشن ساخته است. خداوند در کنار عقل که حجت درونى است و در راه رسیدن به هدف زندگى ما را به کلیاتى رهنمون مى کند انبیا و کتب آسمانى را به منظور راهنمایى و معرفى جزئیات این راه و مسیر، فرستاده است.
چهارم، ایمان و عمل صالح دو رکن اصلى و مهم براى نیل به هدف حقیقى زندگى تلقى شده است.
از همه آنچه به طور فشرده و اجمالى گفتیم، روشن مى شود هدف زندگى براى نوجوان، جوان، دانشجو، کارگر، کارمند، پزشک، عارف، هنرمند، معلم، زن، مرد و در یک کلمه «انسان»، یکسان است و البته هر کس به اندازه ایمان و عمل صالح خود که دارد و یا کسب مى کند، مى تواند به هدف حقیقى زندگى دست یابد. معنى این سخن این است که عارف بودن یا مذهبى بودن، لزوما از هنرمند بودن، یا جوان بودن یا تلاشگر بودن یا پزشک و کارگر و … بودن جدا نیست؛ بلکه صاحبان هر شغل و هر حرفه و دارندگان هر ذوق و طبعى، مى توانند با شناخت صحیح هدف زندگى و چگونگى رسیدن به آن و به کار بستن اعمال، عقاید، اوصاف و اخلاق بخصوصى و در یک کلام «ایمان و عمل صالح» در سیر به سوى خداوند و بازگشت به حقیقت انسانى شرکت جویند.
با این نگاه به هدف زندگی، تلاش در جهت ایمان وعمل صالح هر چند سخت باشد اما بسیار لذت بخش است. او رو به سوی خدا آوردن هر چند دوری برخی از اطرافیان را به دنبال دارد اما بسیار آرامش بخش و آمیخته با انس و لطف است و هجران از این وصال بسیار جانسوز است چنان که عبدالرحمن جامى در شرح این دو بیت از مولانا جلال الدین رومى:
بشنو از نى چون حکایت مى کند و زجدایى ها شکایت مى کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند در نفیرم مرد و زن نالیده اند
این گونه مى سراید:
حبذا روزى که پیش از روز و شب فارغ از اندوه و آزاد از طرب
متحد بودیم با شاه وجود حکم غیریت به کلّى محو بود
بود اعیانِ جهان بى چند و چون ز امتیاز علمى و عینى مصون
نى به لوح علمشان نقش ثبوت نى ز فیض خوان هستى خورده قوت
نى ز حق ممتاز و نى از یکدگر غرقه دریاى وحدت سربه سر
ناگهان در جنبش آمد بحر جود جمله را در خود ز خود بیخود نمود
امتیاز علمى آمد در میان بى نشان را نشان ها شد عیان
واجب و ممکن ز هم ممتاز شد رسم و آئین دویى آغاز شد
بعد از آن، یک موج دیگر زد محیط سوى ساحل آمد ارواح بسیط
موج دیگر زد پدید آمد از آن برزخ جامع میان جسم و جان
پیش آن کز زمره اهل حق است نام آن برزخ مثال مطلق است
موج دیگر نیز در کار آمده جسم و جسمانى پدیدار آمده
جسم هم گردید طورا بعد طور تا به نوع آخرش افتاده دور
نوع آخر آدم است و آدمى گشته محروم از مقام محرمى
بر مراتب سرنگون کرده عبور پایه پایه ز اصل خویش افتاده دور
گر نگردد باز مسکین زین سفر نیست از وى هیچ کس مهجورتر
نى که آغاز حکایت مى کند زین جداییها شکایت مى کند
امید آنکه خداوند ما و شما و همه جوانان، دانشجویان و انسان هاى حقیقت جو را در شناخت هدف زندگى و رسیدن به آن، یارى دهد و ما را از اهل معرفت و نوشندگان شراب وصل گرداند.
براى آشنایى بیشتر با مباحث پیش گفته، دو کتاب ذیل واقعا خواندنى است:
1. انسان از آغاز تا انجام، علامه سیدمحمدحسین طباطبایى، ترجمه، تحقیق و تعلیقه از صادق لاریجانى، الزهراء، تهران.
2. مقالات، استاد محمد شجاعى، سروش، تهران، ج اول.
از منابع زیر نیز مى توانید استفاده نمایید:
1. فلسفه و هدف زندگى، محمد تقى جعفرى.
2. زندگى ایده آل و ایده آل زندگى، محمد تقى جعفرى.
3. انسان از دیدگاه اسلام، عبدالله نصرى.
4. فلسفه و هدف زندگى، زین العابدین قربانى.
5. هدف زندگى، شهید مرتضى مطهرى.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد