عده اى دیگر از دانشیان، لذت پرستى و حیوانى زیستن را جهت مخالف هدف تحلیل مى کنند و هدفمندى انسان را در اتصاف به فضیلت هاى اخلاقى و کرامت هاى انسانى و آزادى و رهایى از اسارت نفس مى دانند. اسپینوزا مى گوید: «آنان که آزادى و قدرت را در پیروى از هواهاى نفس مى پندارند و فضائل اخلاقى را قید و بند مى شمارند از این نکته غافلند که پیروى از هواى نفس مایه اسارت و بندگى است.»2
ارسطو، هدف انسان را در اطاعت از عقل و براهین عقلانى تحلیل مى کند و راه رسیدن انسان به فضیلت هاى اخلاقى را پیروى از عقل مى داند: «روح انسان داراى دو جنبه است: عقلانى و غیرعقلانى. عقلانى جنبه انسانیت است. غیرعقلانى هم دو جنبه دارد: یکى نفس نباتى یعنى قوه نامیه و دیگرى غرائز. تمایلات غریزى آدمى را به عمل وامى دارد. اگر اعمال او با توافق جنبه عقلانى اجرا شود، فضیلت است. این نوع فضیلت را فضیلت انسانى یا اخلاقى مى گوییم.».3
از دیدگاه اسلام، زندگى در این دنیا هدفدار است و هدف غایى آفرینش انسان، معرفت و عبودیت و بندگى خدا است. خداوند در قرآن مى فرماید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ؛ جن و انسان را نیافریدم مگر براى عبودیت و بندگى خودم».4
براى رسیدن به این هدف باید نخست وظایف و تکالیف الاهى را شناخت. آنگاه به انجام واجبات و ترک محرمات پرداخت و گناه را در حوزه اعتقاد و عمل ترک کرد. در این مسیر، مى توان از عقل بهره برد. خداوند در حدیث معراج به نبى اکرم(ص) مى فرماید: «یا احمد استعمل عقلک قبل ان یذهب فمن استعمل عقله لایخطى ء و لایطغى؛ اى محمد، عقل خود را به کار انداز قبل از این که از دستت برود. پس کسى که از عقل خود استفاده برد، خطا و طغیان نمى کند».5
یعنى انسان تا از عقل بهره مى برد حدود را مى شناسد و رعایت مى کند و در نتیجه در تشخیص خطا نکرده، در عمل نیز طغیان نمى کند؛ اما وقتى عقلش کنار رفت، شهوت یا غضب غالب مى شود و از حدود تجاوز مى کند.
هدفدارى آفرینش
براى درک هدفدارى آفرینش و احساس لذت در شناخت تکالیف و انجام وظایف الاهى، باید نخست نگرش خود به جهان خلقت را توحیدى کنیم. یکى از ویژگى هاى عصر گذشته، بدبینى به زندگى و جهان هستى بود. در عصر جدید، بدبینى از پوچى و پوچ گرایى سر درآورده است. خودکشى ها، به شوخى گرفتن زندگى، در اسارت این و آن ماندن، پایمال کردن ارزش هاى انسانى، تجاوز از کمالات انسانى و بالاخره غفلت از مسائل معنوى و حالات مذهبى و کنار گذاشتن آداب حضور و عبودیت از نشانه هاى پوچ گرایى است.
امروزه ثابت شده است که پوچ گراها آشفتگى درون خود را دلیل پوچ بودن عالم هستى دانسته اند. در حالى که انسان به طور فطرى به معنویت و توحید و عبودیت خدا نیازمند است. کنار گذاشتن خدا از زندگى، پیامدهایى وخیم دارد؛ مانند:
1. غربت انسان در نظام هستى
2. افتادن در مرداب رذائل و پستى ها
3. تنهایى و واماندگى
4. احساس پوچى و بى هویتى
5. افسردگى و اضطراب
مهم ترین هدفى که خداوند براى آدمیان قرار داده است، شناخت خداو پایبندى به فرهنگ عبودیت و بندگى او است. باید دانست معرفت خدا، آشنایى با سیره پیامبر و امامان(ع)، انجام واجبات و ترک محرمات چنان نشاط روحى و اعتدال رفتارى به ارمغان مى آورد که انسان تمام نظام هستى را روشمند و زیبا مى بیند و از هر گونه احساس افسردگى و پوچى و دوگانگى در رفتار دور مى ماند؛ چنان که سعدى گفته است:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوستعاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
و باباطاهر گفته است:
به صحرا بنگرم صحرا ته وینمبه دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشتنشان از قامت رعناى ته وینم
1. لذت فلسفه، ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب.
2. سیر حکمت در اروپا، محمدعلى فروغى، ج 2، ص 33.
3. همان، ج 1، ص 33. (با تلخیص و تصرف).
4. ذاریات)51(: آیه 56.
5. ارشاد القلوب، دیلمى، ج 1، باب 54، ص 201.