خانه » همه » مذهبی » همسخني بين اسلام و اهل کتاب در قرآن مجيد

همسخني بين اسلام و اهل کتاب در قرآن مجيد

همسخني بين اسلام و اهل کتاب در قرآن مجيد

مقاله ي « انقلاب کپرنيکي در کلام » نوشته ي آقاي دکتر نصرالله پورجوادي که در نشر دانش ( سال دوازدهم، شماره ي سوم، فروردين و ارديبهشت 1371 ) به طبع رسيده است مقاله اي روشنگر، بيدار کننده و تأمل انگيز است و تصور

0044928 - همسخني بين اسلام و اهل کتاب در قرآن مجيد
0044928 - همسخني بين اسلام و اهل کتاب در قرآن مجيد

 

نويسنده: بهاء الدين خرمشاهي

 


مقاله ي « انقلاب کپرنيکي در کلام » نوشته ي آقاي دکتر نصرالله پورجوادي که در نشر دانش ( سال دوازدهم، شماره ي سوم، فروردين و ارديبهشت 1371 ) به طبع رسيده است مقاله اي روشنگر، بيدار کننده و تأمل انگيز است و تصور مي کنم همه کساني که به نحوي با دين پژوهي سر و کار دارند و ايمان را « ملت واحده » مي دانند، چنان که کفر نيز به گفته ي معروف « ملت واحده » است، مثل اينجانب آن را با علاقه خوانده باشند. مقاله ي حاضر در حکم ذيلي بر آن مقاله است و نشان مي دهد که سابقه و برنامه ي همسخني بين اسلام و اهل کتاب به قرآن مجيد باز مي گردد و اين مدعا با شواهد بسياري از آيات قرآني روشن خواهد شد.
پيش از ورود به بحث اصلي، ابتدا درباره ي دو کلمه يا دو تعبير در مقاله ي آقاي دکتر پورجوادي بحث گذرا و کوتاهي دارم. يکي درباره ي کاربرد کلمه ي « ديالوگ » است که اميدوارم کاربرد فراوان آن در مقاله ي ايشان باعث مقبوليت آن نشود. از شما چه پنهان، حتي اداره يا دايره اي به نام « ديالوگ بين اديان » داريم که از توابع وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي است و اتفاقاً‌ کارايي خوبي هم دارد، و اميد است به جاي اين کلمه ي فرنگي، از کلمه ي مفهوم و سرراست فارسي استفاده کند. بنده در اينجا دست کم پنج معادل براي ديالوگ و به جاي آن پيشنهاد مي کنم: 1) گفت و گو، 2) همسخني، 3) همپرسه، 4) مفاوضه، 5) تفاهم. البته معادل چهارمي چون عربي است قابل توصيه نيست و معادل پنجم هم تفسير و ارزشگذاري دربردارد؛ اما کاربرد سه معادل اول بي اشکال است و دو تاي اول در واقع رواج و روايي هم دارد.
مطلب دوم درباره ي تعبير « انقلاب کپرنيکي » است. توضيح نويسنده ي دانشور آن مقاله که متخذ از توضيحات جان هيک ( متکلم و فيلسوف دين انگليسي معاصر، صاحب نظريه ي تدوين الهيات جهاني ) است، درست و دقيق و وافي به مقصود است. اما اين را هم بايد بيفزايم که در زبان انگليسي، مخصوصاً در دهه هاي اخير، وقتي گفته مي شود اين کتاب يا اين نظريه يا اين تز، يک انقلاب کپرنيکي در فلسفه يا هنر يا علم يا کلام ايجاد کرده است، يعني تحول مهم و سراسري و فراگير و ريشه اي و اساسي و دوران ساز به بار آورده است، و اين تعبير ديگر از منشأ انتزاعش که « کپرنيک » و انقلاب نجومي يا هَيَوي اوست جدا شده است. به طوري که فرهنگ وبستر (1) و فرهنگ رندام هاوس « کپرنيکي » را چنين معني کرده اند: 1) [ که مراد ما نيست ] مربوط و منسوب به کوپرنيکوس يا اعتقاد به اينکه زمين روزانه برگرد محورش و سيارات در مدارشان بر حول خورشيد مي گردند. 2) [ که مراد ماست ] هر چيزي که داراي درجه يا اهميت اساسي و عظيم باشد. حاصل آنکه « انقلاب کپرنيکي » در فلسفه يا کلام يا علم يا صنعت را با عبارات و تعبيرات ديگر هم مي توان گفت. في المثل تحول انقلابي، انقلاب اساسي، دگرگوني ريشه اي و نظاير آن ( هر چند ترجمه ي آن به انقلاب کپرنيکي هم در عصر جديد در ترجمه ها يا حتي تأليفات فارسي ديده مي شود و بر اساس گرده برداري و ترجمه ي مستقيم است و نهايتاً اشکالي ندارد ).
آقاي دکتر پورجوادي در مقاله ي خود با تعبير روشن و رسا منظور هيک را از انقلات کوپرنيکي در کلام شرح داده اند. به اين شرح که هيک دين را داراي دو بخش دانسته است: يکي تعاليم اوليه و اصيل هر دين که منطبق با فطرت پاک و خداجوي انسان دين ورز است. دوم عقايد عارضي و تقليدي و برساخته ها و بر افزوده هاي متکلمان، يا عقايد همراه با قصص و آرايه ها و پيرايه هاي موروثي. طبق ترجمه و شرح دکتر پورجوادي، پروفسور هيک بر آن است که « امروزه که جهان به صورت يک واحد ارتباطي (2) درآمده است، ما در وضعي قرار گرفته ايم که بايد در ارتباط خود با اديان ديگر عنصر فطري دين خود را از عقايد موروثي و عارضي متمايز سازيم … » ( « انقلاب کپرنيکي در کلام »، ص 7، ستون دوم ). همچنين: « تفکر کلامي جديد، تفکري که وراي تعينات و محدوديتهاي فرهنگي – تاريخي گذشته است، تفکري است که در هر ديني به تأسيس يک کلام کلي، يا الهيات جهاني (3) منتهي خواهد شد. به اين کلام کلي يا الهيات جهاني، که يک الهيات تطبيقي است، از راه ديالوگ [ = همسخني ] مي توان رسيد » ( همانجا ). و مي افزايد: « اين راه درست برخلاف راهي است که اديان در گذشته براي تأسيس نظام کلامي و اصول اعتقادات ديني خود در پيش مي گرفتند. در گذشته، نظام کلامي و الهيات هر دين بر محور عنصر نهادي آن دين بود، يعني عقايد عارضي و تقليدي؛ در حالي که الهيات جهاني بايد بر محور تعاليم اوليه ي آن دين و بر مدار ايمان فطري انسان به خداوند استوار شود » ( همانجا، ص 8، ستون 1).
حرف بنده اين است که به اين « کلام کلي » يا « الهيات جهاني » در قرآن مجيد در بحث با اهل کتاب يا خطاب به آنها ( علي الخصوص يهوديان و مسيحيان ) اشاره شده است. دو آيه هست که به قدر مشترک اعتقاد و اعمال اهل کتاب، يعني حداقل که مقبول است و مايه ي رستگاري مي گردد، تصريح شده است: « از مؤمنان و يهوديان و مسيحيان و صابئين، هر کس که به خداوند و روز بازپسين ايمان آورده و نيکوکاري کرده باشد، پاداششان نزد خداوند [ محفوظ ] است، نه بيمي بر آنهاست و نه اندوهگين مي شوند » ( بقره، 62 ). عبارات اين آيه با تفاوتي اندک عيناً در آيه ي 69 سوره ي مائده هم ديده مي شود، و تفاوتش در اين است که در آن « پاداششان نزد خداوند [ محفوظ ] است » نيامده است. البته چنان که از آيات عديده ي قرآن بر مي آيد، ارکان ايمان کامل عبارت است از ايمان به خداوند ( مبدأ ) و روز بازپسين يا قيامت ( معاد )، و فرشتگان و کتابهاي آسماني و پيامبران و عمل يا اعمال صالح از عبادات گرفته تا صدقات و انواع حسنات ( از جمله نگاه کنيد به آيه ي بِر – بقره، 177 – که کاملترين برنامه ي ايمان و عمل است، و نيز آيه ي 136 همان سوره ). بعضي از قرآن پژوهان در مورد دو آيه ي پيشين، يعني آيه ي 62 سوره ي بقره و 69 سوره ي مائده، که بالصراحه حاکي از رستگاري يا لااقل احتمال رستگاري و نجات اخروي اهل کتاب است، ادعا مي کنند که اين آيات با آيات ديگري که مي فرمايد: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ ( آل عمران، 19 ) وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ ( آل عمران، 85 ) نسخ شده است.
بايد گفت مفسران بزرگ در اينکه اين دو آيه و نظاير آن، ناسخ آن دو آيه و نظاير آن باشند اتفاق کلمه ندارند، بلکه بعضي از آنان ( از جمله شيخ طوسي، زمخشري، طبرسي در جوامع الجامع، بيضاوي و از معاصران، جمال الدين قاسمي و مرحوم محمد جواد مغنيه ) اسلام را در اينجا نه به معناي اسلام محمدي [ دين مبين اسلام ]، بلکه اسلام ابراهيمي مي گيرند يعني توحيد و تسليم در برابر خداوند. البته در اينکه اسلام ناسخ اديان پيشين است، جاي بحث و ترديدي نيست، همچنين در اينکه بعضي از اهل کتاب ( مخصوصاً‌ اهل کتابين، و از آنها هم مخصوصاً‌ يهوديان ) به تعبير قرآن مجيد با دشمن داشتن مؤمنان و مسلمانان و ملائکه ( از جمله جبرئيل ) ( بقره، 97-98؛ مائده، 80 ) يا تحريف کتابهاي آسماني خود ( بقره، 75، 79؛ آل عمران، 78؛ نساء، 46؛ مائده، 14، 44 ) يا قتل انبيا به ناحق و تقض ميثاق ( ميثاق توحيد ) ( بقره، 61، 91؛ آل عمران، 112 ) از صراط مستقيم ايمان خارج شده اند، ترديدي نيست. و اين نيز مسلم است که خداوند بارها در قرآن مجيد، اهل کتاب را دعوت به اسلام آوردن مي فرمايد ( از جمله بقره، 136-137؛ آل عمران، 20؛ نساء، 47 ). و بعضي از اهل کتاب از روي رشک و رقابت مي کوشند که مسلمانان را از ايمانشان به سوي کفر ببرند ( بقره، 105، 109؛ آل عمران، 69، 100 ). حاصل آنکه بحث و مخاطبه با اهل کتاب اعم از يهوديان و مسيحيان در قرآن بسيار است ن تشريح نظرگاه قرآن درباره ي اهل کتاب نيازمند به رساله اي مستقل و مفصل است و در اين مختصر نمي گنجد.
نکته اي که بايد به آن اشاره کرد اين است که قرآن درباره ي يهود و نصاري موضع انقادي دارد و اين دو دين را که در اصل توحيدي و الهي و ابراهيمي هستند، در صورت و هيأت پاک اوليه شان به رسميت مي شناسد. دلايل ما بر اين سخن، اولاً‌ بعضي از آيات قرآن مجيد است ( که چند فقره از آن ياد شد ). اين آيه نيز قابل توجه است: « و از اهل کتاب کساني هستند که به خداوند و آنچه براي شما نازل شده و آنچه براي خودشان نازل شده، ايمان دارند و در برابر خداوند خاشعند و آيات الهي را به بهاي ناچيز نمي فروشند، پاداش اينان نزد پروردگارشان [ محفوظ ] است و خداوند زود شمار است » ( آل عمران، 199 ).
البته انتقادهاي قرآن از يهوديان ( در قرآن ذيل يهود و غالباً‌ بني اسراييل ) چندان فراوان و گاه شديد است که برقراري همسخني بين مسلمانان و يهوديان را دشوار مي سازد، مگر آنکه يهوديان حقيقت پرست و انتقاد پذير باشند و گام بزرگتر را آنان بردارند و حسابشان از حساب سياستهاي منحط به کلي جدا باشد. در مورد مسيحيان نيز انتقادهاي قرآن بسيار عميق و اساسي است. در قرآن قول به الوهيت عيسي يا يکي از اقانيم ثلاثه انگاشتن او يا خداوند، صريحاً کفر شمرده شده است ( مائده، 17، 72-73 ). اما در جنب آنها، آيات دلنواز و تکان دهنده اي نيز وجود دارد که عشق و آشتي را در دل حق پرستان، و در درجه ي اول مسيحيان حق پرست، برمي انگيزد: « يهوديان و مشرکان را دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان [ مسلمانان ] مي يابي [ همچنين ] مهربان ترين مردم را نسبت به مؤمنان [ مسلمانان ] کساني مي يابي که مي گويند ما مسيحي هستيم. اين از آن است که در ميان ايشان کشيشان و راهباني [ حق شناس و حق طلب ] هستند و نيز از آن روي که کبر نمي ورزند. و [ اينان ] چون آنچه را که به پيامبر [ اسلام ] نازل شده است بشنوند، مي بيني که چشمانشان از اشک لبريز مي شود، از آنکه حق را مي شناسند و مي گويند پروردگارا ايمان آورده ايم، ما را در زمره ي گواهان بنويس؛ و چرا به خداوند و حق و حقيقتي که براي همه ي ما نازل شده است، ايمان نياوريم. حال آنکه اميدواريم که پروردگارمان ما را در زمره ي شايستگان و صالحان در آورد؛ و خداوند نيز به پاداش اين سخن که گفتند، بوستانهاي بهشتي که جويباران از فرودست آن جاري است نصيبشان مي سازد و جاودانه در آن خواهند بود، و پاداش نيکوکاران اين چنين است » ( مائده، آيات 82-85 ). همچنين مقام مسيح (عليه السّلام) به عنوان بنده ي خدا و پيامبر او ( نساء، 157؛ مائده، 75 ) در قرآن بسيار والاست، چنان که حق تعالي او را کلمة الله [ = کلمة منه ] ( آل عمران، 39، 45؛ نساء، 171 )، و روح الله ( نساء، 171؛ مريم، 17؛ انبياء 91 ) و مؤيد به روح القدس ( بقره، 253؛ مائده، 110 ) مي شمارد؛ نيز بزرگداشت و گراميداشت مريم ( عليها السّلام ) در قرآن مجيد در حدي شامخ و شايان توجه است، چنان که حتي سوره ي مستقلي به نام مريم، و گوياي احوال او در قرآن وجود دارد.
دليل ديگر بر اينکه قرآن اهل کتاب را به رسميت مي شناسد ( ولو اينکه نهايتاً اسلام ناسخ آن اديان است و اهل کتاب را به اسلام مي خواند ) اين واقعيت قرآني و تاريخي است که آنان را مجاز به باقي ماندن در دين خود و پرداخت جزيه مي گرداند ( توبه، 29 )؛ و نيز تصريحاً معاشرت با اهل کتاب را، از ازدواج با آنها گرفته تا هم غذايي با آنان و خوردن از طعام آنان تجويز مي فرمايد ( مائده، 5 ). همچنين در قرآن مجيد بارها عبارت الذَّينَ اَشرکُوا مِن اَهلِ الکِتاب ( کساني از اهل کتاب که شرک ورزيده اند ) به کار رفته است، که حاکي از اين است که فقط گروهي از اهل کتاب شرک ورزيده اند، نه همه ي آنها؛ و نيز آشکارا بعضي از آنان را امة مقتصدة ( امت ميانه رو و درستکار ) ( مائده، 96 ) و امة قائمة ( امت درست کردار ) ( آل عمران، 113 ) خوانده است. چنان که مي فرمايد: « آنان يکسان نيستند؛ از اهل کتاب، گروهي درست کردارند که آيات الهي را در شب مي خوانند و سر به سجده مي نهند. به خداوند و روز بازپسين ايمان دارند و به نيکي فرمان مي دهند و از ناشايستي باز مي دارند و به نيکوکاري مي شتابند و اينان از شايستگانند. و هر کار خيري که انجام دهند هرگز بدون پاداش و سپاس نخواهند ماند و خداوند از پرهيزگاران آگاه است » ( آل عمران، 113-115 ). حاصل آنکه اهل کتاب از آنجا که اهل کتاب هستند – چنان که همين عنوان احترام آميز و حقاني « اهل کتاب » نشان مي دهد – مؤمن و بر حق اند، اگر انتقادي متوجه آنهاست از اين جهت نيست بلکه از جهت عدول از صراط مستقيم ايمان و غلو در دين است. چنان که مسلمانان نيز وقتي که ايمانشان آلوده به اغراض و هوي و هوسهاي دنيوي مي شود، و به نفاق مي گرايند، مورد انتقاد و آماج طعن و تقبيح هستند و همرديف مشرکان دوزخي شمرده مي شوند ( نساء، 138-140 ). ممکن است بگويند اصلاً‌ منافقان، مسلمان نبوده اند تا از اسلام خارج شده باشند. پاسخش اين است که اينان از نظر فقهي مسلمان و از نظر کلامي نامسلمان اند و به زبان و به ظاهر قائل به مقالات مسلماني اند.
دشوارترين سؤالي که در اين زمينه مي توان کرد اين است که آيا خداوند مقرر داشته است که پس از ظهور اسلام اديان ديگر از جمله يهوديت و مسيحيت به کلي دعاوي خود را از دست بنهند و سر تسليم به آستان اسلام بگذارند يا خير؟ پاسخ به اين سؤال، نفياً و اثباتاً دشوار است و مستلزم بحثهاي دراز دامن کلامي و حتي فلسفي ( فلسفه ي ديني ) است. شايد توجه به چند آيه ي قرآن که بالصراحه مي فرمايد: وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ ( لَجَعَلَ النَّاسَ ) أُمَّةً وَاحِدَةً ( و اگر خداوند مي خواست آنان ( يا مردم ) را امت يگانه اي قرار داده بود )، زمينه اي براي پاسخ دادن به اين پرسش دشوار باشد چنان که مي فرمايد: « و کتاب را بر تو به راستي و درستي نازل کرديم که همخوان با کتابهاي آسماني پيشين و حاکم ( مهيمن ) بر آنهاست. پس در ميان آنان بر وفق آنچه خداوند نازل فرموده است داوري کن، و به جاي حق و حقيقتي که بر تو نازل شده است، از هوي و هوس آنان پيروي مکن. براي هر يک از شما راه و روشي معين داشته ايم و اگر خداوند مي خواست آنان را امت يگانه اي قرار مي داد ولي [ چنين کرد ] تا شما را در آنچه به شما بخشيده است بيازمايد، پس به انجام دادن خيرات بشتابيد، بازگشت همگي شما به سوي خداوند است، آنگاه شما را از حقيقت آنچه اختلاف داشتيد، آگاه خواهد کرد » ( مائده، 48 ). همچنين: « و اگر پروردگارت مي خواست، مردم را امت يگانه اي قرار مي داد، ولي همچنان اختلاف مي ورزند » ( هود، 118؛ نيز ـــ شوري، 8 ). در اينجا ممکن است به آيه اي از قرآن مجيد استناد شود که در آن وعده ي غلبه ي اسلام بر همه ي اديان آمده است: هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ‌ ( او کسي است که پيامبرش را با هدايت [ و دلايل آشکار ] و دين حق فرستاده استت تا آن را بر همه ي اديان پيروز گرداند ولو آنکه مشرکان اکراه داشته باشند ). ( توبه، 33؛ فتح، 28 با اندک تفاوتي در کلمات پاياني آيه؛ صف، 9 ) ولي معناي آن، لزوماً اين نيست که در اينجا مطرح شد. عنيب اي ظاهرترين معناي متبادر به ذهن از آن است اما همه ي مفسران درباره ي آن اتفاق نظر ندارند. شيخ طوسي از ابن عباس – که پس از علي بن ابي طالب (عليه السّلام) قرآن شناس ترين صحابه ي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بود – نقل کرده است که « هاء در ليظهره به رسول [ پيامبر اسلام ] بر مي گردد يعني تا خداوند به او علم همه ي اديان را بياموزد به طوري که هيچ نکته از آنها بر او پوشيده نماند » ( تفسير تبيان، ذيل تفسير آيه ي 33 سوره ي توبه = ج 5، ص 209 ). ميبدي هم در عداد چند معنا، همين تفسير و شرح را به عربي از ابن عباس نقل کرده است. مهم اين است که چنين معنايي براي ظهور يا اظهار که همراه با « علي » باشد در قرآن مجيد سابقه دارد. البته در بيشتر موارد اين کلمه به معناي غلبه است چنان که مي فرمايد: إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْکُمْ يَرْجُمُوکُمْ أَوْ يُعِيدُوکُمْ فِي مِلَّتِهِمْ ( کهف، 20 ) ( آنان اگر بر شما دست يابند شما را سنگسار مي کنند يا به کيش خويش باز مي گردانند ). اما يک مورد هم هست که بالصراحه به معناي علم و اطلاع است. چنان که فرمايد: أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ ( نور، 31 ) ( يا کودکاني که هنوز اطلاعاتي از شرمگاه [ يعني مسائل جنسي ] زنان ندارند ). شيخ طبرسي، جز معنايي که از ترجمه ي اين آيه بر مي آيد ( و ياد شد )، يعني غلبه ي نهايي اسلام، از قول ضحاک اين معنا را هم نقل مي کند که « مراد به هنگام نزول عيسي بن مريم [ يعني رجعت او قبل از قيام قيامت ] است که هيچ اهل دين باقي نمي ماند مگر آنکه يا اسلام بياورد، يا جزيه بپردازد ». همچنين همان تفسير منقول از ابن عباس را هم نقل مي کند ( مجمع البيان، ذيل تفسير آيه، ج 3، ص 25 ). ابوالفتوح رازي دو معنا يا تفسير متفاوت قابل توجه ديگر نيز از اين آيه به دست مي دهد: 1) « بعضي ديگر گفتند: معني آن است که تا اين دين را بر همه ي اديان اظهار کند و قوت و ظفر دهد به حجت و دليل، و حجت اين دين ظاهرتر باشد و دليل او روشنتر ». 2) « بهري گفتند: مراد اعزاز اسلام است، تا اسلام چنان عزيز کند که بر هيچ مسلمان، صغار و مذلتي نرود، چنان که بر اهل ذمه مي رود، از هوان و بذل جزيه ».
امام فخر رازي اين آيه را به پنج وجه شرح داده است که بعضي شبيه به آنهايي است که نقل کرديم. حرف تازه ي او يکي در اين است که – در وجه سوم – مي گويد: مراد غلبه ي اسلام است بر اديان موجود در جزيرةالعرب، و اين امر حاصل شد، زيرا خداوند احدي از کفار در اين سرزمين باقي نگذارد. و در وجه اول، همان پيشرفت اسلام را بر يهود در بلاد عرب و بر نصاري در بلاد شام و ناحيه ي روم و بر بت پرستان در سرزمينهاي مختلف و بر مجوس در ايران و بر ساير اديان در ساير نواحي، به عنوان تحقق وعده ي الهي و راست در آمدن اين آيه که از غيب خبر داده است، تلقي مي کند ( تفسير کبير، ذيل آيه، ج 16، ص 40 ). حاصل آنکه با ملاحظه ي اين همه معاني مختلف و مقبول که براي اين آيه ياد کرده اند، همچنان به سادگي نمي توان گفت در اين آيه خبر از غلبه ي نهايي اسلام بر همه اديان داده شده است. البته مسير ديني بشر را در سده ها و هزاره هاي آينده و بسيار دور نمي توان پيش بيني کرد. يک تفسير معقول ديگر هم که از آن آيه مي توان به دست داد اين است که شايد مراد از آن غلبه ي نهايي توحيد بر شرک باشد.
سخن ديگر اينکه تأييد ضمني اديان ديگر و قبول کثرت اديان، از اين حقيقت هم بر مي آيد که در قرآن بارها چنين تعبير و توصيف شده است که در قيامت از هر امتي، شاهدي که انبيا و پيشوايان آن امت اند، در عرصه ي محشر حاضر مي گردند و حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) هم شاهد امت اسلام است ( نساء، 41؛ نحل، 89 ): « روزي که خداوند پيامبران را گرد آورد و بپرسد که [ امتتان ] چه پاسخي به شما دادند » ( مائده، 109 ). همچنين: « روزي که هر مردمي را با امامشان فرا خوانيم » ( اسراء، 71 ) و « هر امتي با کتابش فرا خوانده شود » ( جاثيه، 28 ). و سرانجام به يکي از زيباترين آيات قرآني در همين زمينه اشاره مي کنيم: وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْکِتَابُ وَ جِي‌ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ‌ ( و سراسر عرصه ي محشر به نور پروردگارش درخشان شود و نامه ي اعمال را در ميان نهند و پيامبران و گواهان را به ميان آورند و بين مردم به حق داوري شود و بر آنان ستم نرود ( زُمَر، 70 ). همچنين بارها گفته شده است که خداوند در آنچه بين مردم – و طبعاً در مورد مذاهب – اختلاف هست، به حق داوري مي فرمايد ( سجده، 25؛ جاثيه، 17 ). و از اين آيات چنين بر مي آيد که ايمان و کفر ملل و نحل بسيار دارند و همه ي دينها به يک دين جهاني ( اسلام ) تبديل نگرديده است.
اينک مي رسيم به مهمترين آيه اي که مانند ماده ي واحده اي الهيات جهاني و جان و جوهر دين و ايمان را در يک کلمه خلاصه کرده است، و آن آيه ي 64 سوره آل عمران است: قُلْ يَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِکَ بِهِ شَيْئاً وَ لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ‌ ( بگو اين اهل کتاب بياييد بر سر سخني که بين ما و شما يکسان است بايستيم که جز خداوند را نپرستيم و براي او هيچ گونه شريکي نياوريم و هيچ يک از ما ديگران را در برابر خداوند به خدايي برنگيرد؛ و اگر رويگردان شدند بگوييد شاهد باشيد که ما فرمانبرداريم ). آري اين آيه ي تنها، بيانيه ي ايمان است، و وقتي که آن را در پرتو آيه ي معروف و بشارت دهنده ي بزرگي ملاحظه کنيم که مي فرمايد: خداوند فقط گناه شرک را نمي بخشد و گناهان ديگر را براي هر کس که بخواهد مي بخشد ( نساء، 48، 116 )، از صحت استنباط خود مطمئن تر مي شويم. گفتني است که آيه ي نامبرده، بلافاصله پس از آيه ي معروف مباهله نازل شده است. بي مناسبت نيست که به آيه و داستان مباهله نيز توجه کنيم. دعوت به مباهله و پيامدهاي آن، نمونه ي تاريخي و تکان دهنده اي از يک نوع همسخني يا مواجهه بين اسلام و مسيحيت است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به دستور الهي براي نماياندن حقانيت اسلام و نادرستي نسبت الوهيت به عيسي (صلي الله عليه و آله و سلم)، در برابر اهل کتاب، به ويژه مسيحيان نجران، از نمايندگان ايشان خواستند که بيايند و مباهله کنند: « و هر کس که پس از فرا رسيدن علم [ وحي ] به تو، درباره ي او [ عيسي ] با تو محاجه کند، بگو بياييد ما پسرانمان و شما پسرانتان، ما زنانمان و شما زنانتان، ما خويشان نزديک و شما خويشان نزديک خود را بخوانيم، سپس [ به درگاه خداوند ] تضرع کنيم و بخواهيم که لعنت الهي بر دروغگويان فرود آيد » ( آل عمران، 61 ). نمايندگان مسيحيان نجران چون صدق و اخلاص دليرانه ي حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) و همراهانشان را – چهار تن که با خود حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) پنج تن آل عبا و اهل کسا را تشکيل مي دادند – مشاهده کردند، هراسان و از عاقبت کار و عقوبت الهي بيمناک شدند و تن به مباهله ندادند و با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) صلح کردند و درخواست کردند که بر دين خود باقي بمانند و جزيه بپردازند و حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) پذيرفتند.
اينکه ماجراي مباهله را نوعي همسخني بين اسلام و مسيحيت شمرديم، بيراه نيست. چه اين برخورد ظاهراً بي سرانجام در واقع بسيار مثمرثمر و معني دار بود. اين نخستين بار بود که مسيحيت، ولو غير رسمي، احتمال حقانيت اسلام را مي داد و اذعان مي کرد که پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) نبي صادق و بر حق است و حتي از اسلام، پناه و حمايت مي خواست.
به ساقه ي اصلي بحث خود بازگرديم و ببينيم مفسران درباره ي آيه ي قُلْ يَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ ( آل عمران، 64 ) چه مي گويند. نگارنده ي اين سطور، به دلايلي که بخشي از آنها در همين مقاله گفته شده و بعضي ديگر گفته خواهد شد، اين آيه را آيه اي مهم و بلکه بسيار مهم و حامل پيامي انقلابي و سلسله جنبان تحولي عظيم در همسخني بين اسلام و اهل کتاب يا اسلام و ساير اديان توحيدي مي داند؛ و پيش از مراجعه به تفاسير قرآن، چنين مي انگاشت، که اين آيه معرکه ي آراء مفسران باشد. ولي وقتي که به تفاسير فارسي و عربي قديم و جديد شيعه و اهل سنت، از پيش از طبري تا پس از طباطبايي – اعلي الله مقامهما – مراجعه کرد، از سکوت و کم التفاتي مفسران درباره ي آن، غرق در حيرت شد. آري مفسران به اهميت اين آيه از منظري که ما مي نگريم التفات نکرده اند. بيضاوي بهترين و پرمغزترين و نيز « مفصلترين » بحث را درباره ي آن کرده است که خود تفسيري تقريباً‌ کوتاه است ( که غالباً يک جلدي و در حاشيه ي قرآن چاپ مي شود. اين تفسير از آنجا که موجز و مختصر و در عين حال پربار است، « سيد المختصرات » ناميده مي شود ). باري بيضاوي در تفسيرش، انوار التنزيل، در ذيل آيه چنين آورده است:
قُلْ يَا أَهْلَ الْکِتَابِ، ناظر به اهل کتابين [ يهود و نصاري ] است و گفته اند خطاب آن متوجه به وفد نجران يا يهوديان مدينه است. تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَکُمْ که در آن اختلاف رسل و کتابهاي آسماني، فرقي به بار نمي آورد و تفسير اين کلمه در بعد از اين عبارت آمده است، و آن اينکه أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ يعني او را به يگانگي بپرستيم و در اين امر اخلاص بورزيم وَ لاَ نُشْرِکَ بِهِ شَيْئاً و غير او در استحقاق عبادت شريک او نگيريم و ديگري را سزاوار عبادت ندانيم. وَ لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ و نگوييم که عُزير يا مسيح پسر خداست، و از احبار در زمينه ي تحريم و تحليل اطاعت نکنيم چرا که همه ي آنها انسانهايي نظير ما هستند. روايت کرده اند که چون اين آيه نازل شد که « احبار و رهبانانشان را به جاي خداوند به خدايي مي گيرند »، عدي بن حاتم گفت: يا رسول الله ما که آنها را نمي پرستيم. حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: آيا مگر آنها حلال و حرام شما را تعيين نمي کنند، و شما به قول آنها عمل نمي کنيد؟ گفت: چرا. حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: مراد از پرستش همين است. فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر از توحيد رويگردان شدند، فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ‌ [ به آنان ] بگوييد شاهد باشيد که ما مطيع و فرمانبرداريم، يعني حجت بر شما تمام شد، پس لااقل اعتراف کنيد که ما مطيع و فرمانبردار اين حکم [ مسلمان ] هستيم، يا اعتراف [ ضمني ] بکنيد که شما [ همچنان ] کافريد. يعني آنچه را همه ي کتابهاي آسماني به آن ناطق و پيامبران به آن قائلند منکريد.

تنبيه:

ملاحظه کنيد که در اين داستان چه ارشاد سنجيده اي هست و چگونه در احتجاج گام به گام پيش مي رود [ = حسن التدرج ]. ابتدا [ در آيات ديگر ] احوال عيسي را [ که او و مادرش مثل انسانهاي ديگر غذا مي خورده اند ] و دستخوش احوال و شئوني بوده که با الوهيت منافات دارد بيان مي دارد. سپس بياني به ميان مي آورد که گره فکري آنان را مي گشايد و شبهه شان را برطرف مي سازد. پس چون عناد و لجاج ايشان را مي بيند، آنان را به مباهله که شيوه اي مجعزه آسا [ و مبتني بر وحي الهي ] است دعوت مي کند، و سرانجام در آخرين مرحله، چون از آن هم روي مي گردانند و در عين حال تا حدي نرمش پيشه مي کنند، ارشاد آنان را از سر مي گيرد و به آنان روشي آسانتر پيشنهاد مي کند و آن اين است که آنان را به آنچه عيسي و انجيل و ساير انبيا و کتب آسماني در آن متفق الکلمه هستند دعوت مي کند و چون [ احتمال مي دهد ] که آيات و هشدارهاي [ وحياني و الهي ] کفايت نکند، مي فرمايد که به آنان بگوييد که گواه باشيد که ما مطيع و فرمانبردار [ و مسلمان ] هستيم » ( تفسير بيضاوي، ذيل آيه ).
شمه اي از اهميت انقلابي اين آيه که به آن اشاره کرديم، اين است که در آن از ميان اقلام و ارکان ايمان که در قرآن چندين فقره است ( ايمان به خداوند، ايمان به انبيا، ايمان به کتابهاي آسماني، ايمان به غيب از جمله شامل ايمان به ملائکه، ايمان به معاد [ قيامت و حساب و کتاب ] و انجام اعمال صالح و عبادات از روزه و نماز و حج و زيارت و غيره ) فقط دو وجه يا دو فقره را مطرح مي فرمايد. يکي ( که اصلي و ايجابي است ) ايمان به خدا يا توحيد است؛ دوم ( که فرعي و سلبي است ) نهي از شئون الهي دادن به پيشوايان و علماي دين. اين دعوت به مبناي اين دو ماده ( يک اصل و يک فرع ) از نظر اسلام و مسلمانان قديم و جديد، دعوتي است به حداقل. ولي مهم اين است که از نظر اهل کتاب و مخصوصاً‌ مسيحيان قديم و جديد، دعوتي است به حداکثر. يعني از مسلمانها مي خواهد که براي برقراري همسخني، حداقل دعاوي و درخواست خود را داشته باشند، و از مسيحيان مي خواهد که انصاف دهيد، نه سخن از حقانيت وحي قرآن مي گوييم، نه سخن از نبوت حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و نه از ساير وجوه و اقلام ايمان، و با شما بر سر يک کلمه يعني توحيد – که جان و جوهر دين و ايمان است، و طرد انواع شرک – صلح مي کنيم. بعد هم مي فرمايد که اين کلمه ( قول به توحيد ) چيزي جديد و نوظهور که سابقه نداشته باشد، نيست، بلکه « بين ما و شما مشترک و مساوي است » (سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَکُمْ ).
ما هم امروزه در همسخني بين اديان، مخصوصاً‌ بين اسلام و مسيحيت، مي توانيم همين آيه ي ژرف و شگرف را سرلوحه ي کار و برنامه ي عمل قرار دهيم. يعني لازم نيستکه تنور غيرت اسلامي مان را به تاب آوريم و بگوييم که بايد مو به مو به يکايک اقلام و ارکان ايمان – که شرحش گذشت – ايمان بياوريد. زيرا به قول مولانا چونکه صد آمد نود هم پيش ماست. يا به قول مثل معروف: کل الصيد في جوف الفراء. وقتي که مسيحيان ديدگاه اصلي شان تصحيح شد و شبهه ي بزرگشان در مورد توحيد برطرف شد، در ساير مسائل و اقلام ايمان هم راحت تر با مسلمانان و ساير موحدان به توافق مي رسند.
يک نکته ي مهم درباره ي اين آيه اين است که احتمال مي رود که قرائن نشان مي دهد که حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز خود به اين آيه از نظرگاه تقريب بين مذاهب و اديان مي نگريسته اند. دليل اين سخن آن است که حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) در نامه هاي معدودي که در نشر دعوت اسلام به شاهان و اميران و قيصران آن روزگار نوشته اند، کمتر به آيات قرآن – که مورد قبول و احترام طرف نيست – استناد و يا اشاره مي کرده اند، ولي در دو مورد در نامه هاي کوتاه خود به دو شخصيت، يکي هرقل و ديگري مقوقس، اين آيه را به تمامي نوشته اند. اين نامه ها کوتاه است و نيمي از آن را همان آيه تشکيل مي دهد. بعضي از مفسران به اين مسأله اشاره کرده اند و متن نامه يا نامه ها را ( که شبيه به هم يا حتي يکسان است ) آورده اند، متن اين نامه ها در مجموعه ي مکاتيب نبوي که در عصر جديد بارها به طبع و اخيراً به ترجمه ي فارسي هم ( تحت عنوان وثائق ) رسيده است، ديده مي شوند و ما ترجمه ي کهن آن را از تفسير ابوالفتوح رازي نقل مي کنيم: « از محمد رسول خداي به هرقل که بزرگ روم است. سلام بر آنها باد که پس رو راه راست باشند. من تو را به اسلام مي خوانم، اسلام آر تا سلامت يابي. اسلام آر تا مزدت دوباره باشد و اگر از اسلام عدول کني و برگردي بر تو باشد بزه بزهکاران، و اين آيه برنوشت بر آخر نامه و فرستاد » ( تفسير ابوالفتوح، ذيل آيه ).
بيش از اين اطاله و اطناب روا نيست. از طول کلام عذر مي خواهم. گمان مي کنم روشن شده باشد که سرچشمه ي « انقلاب کپرنيکي » و تحول انقلابي در همسخني بين اديان و آرزوي تدوين الهيات جهاني که هيک و بعضي ديگر از دين پژوهان بزرگ معاصر وجهه ي همت خود قرار داده اند، اگر ملهم از اين آيه ي قرآن نباشد ( که واقعاً‌ آن هم مستبعد نيست )، بي شبهه با آن مطابق است.

پي نوشت ها :

1. Webster’s Ninth New Collegiate Dictionary
2. communicational unity
3. global theology

منبع مقاله :
خرمشاهي، بهاء الدين؛ (1389)، قرآن پژوهي (1)، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد