خانه » همه » مذهبی » همه چيز درباره صابئين ( مندائيان ) (4)

همه چيز درباره صابئين ( مندائيان ) (4)

همه چيز درباره صابئين ( مندائيان ) (4)

شهرستاني از متكلمين و فلاسه قرن ششم هجري است. در 479 ه ق در «شهرستانه» خراسان متولد و در 548 ه ق در موطنش سر به خاك مي گذارد اثر الملل و النحل است. به تعبيري مي توان آن را تاريخ دين و فلسفه ناميد. او در اين كتاب به تشريح آرا فلاسفه يونان و اسلام و انديشه هاي ديني عرب جاهليت و هند و ايران باستان و صابئني مي پردازد بخش مربوط به صابئين،

2ece8231 cce5 483d bcc5 f9f74a7b3c30 - همه چيز درباره صابئين ( مندائيان ) (4)
0009714 - همه چيز درباره صابئين ( مندائيان ) (4)
همه چيز درباره صابئين ( مندائيان ) (4)

تهیه کننده : محمود کریمی شرودانی
منبع : راسخون

8- الملل و النحل اثر محمد بن عبد الكريم شهرستاني

شهرستاني از متكلمين و فلاسه قرن ششم هجري است. در 479 ه ق در «شهرستانه» خراسان متولد و در 548 ه ق در موطنش سر به خاك مي گذارد اثر الملل و النحل است. به تعبيري مي توان آن را تاريخ دين و فلسفه ناميد. او در اين كتاب به تشريح آرا فلاسفه يونان و اسلام و انديشه هاي ديني عرب جاهليت و هند و ايران باستان و صابئني مي پردازد بخش مربوط به صابئين، تحت عنوان «صابيان»، از مهمترين مباحث كتاب شهرستاني است . تشريح آرا صابئيان در اندازه هايي كه شهرستاني ارائه كرده است ، در هيچ متني تاريخي – اسلامي يافت نمي شود . منابع شهرستاني در تشريح آرا صابئيان نامعلوم است. دسترسي شهرستاني به آرا صابئيان نيز غير قابل ارزيابي است. زيرا او در زماني مي زيسته كه تمامي معابد شهر حران (ويراني در 424 ه ق) نابود شده بودند. شهرستاني در طول زندگانيش تنها سه سال در بغداد (نظاميه بغداد) حضور داشته (510 تا 514 ه ق)، و ما بقي عمر خود را در ايالت خراسان بسر برده است. اگر تاريخ تاليف او را در 512 ه ق باور داشته باشيم، همواره اين سوال را در پيش رو خواهيم داشت كه با توجه به اقامت كوتاه سه ساله او در بغداد ، آيا منابع كافي در اختيارشهرستاني قرار گرفته، تا به تفسيري در كتابش درباره صابئين آمده ترديد نداشته باشيم؟
شهرستاني در علوم عقلي خواسته احتجاجات كلامي و فلسفي ، تبحر داشت . در بخش هاي مربوط به آرا فلاسفه يونان، هيچ كاستي در تشريح آرا فلاسفه يونان مشاهده نمي شود. گويا منابع كافي در كتابخانه هاي نيشابور و خوارزم و مرو براي اين رشته تحصيلي وجود داشت. در بخش هاي فلاسفه اسلام نيز هيچ ضعفي ديده نمي شود . قدرت او بر آرا بو علي سينا نيز قابل تحسين است. ضعف او بر آرا هند محسوس است. گويا عليرغم سكونت در شرق ايران منابع و متون هندي را مطالعه نكرده است.
روش شهرستاني كاملاً عقلي و مبتني بر احتجاج و پرسش و پاسخ است. حداقل از بخش صابئيان مي توان استنتاح كرد، كه او بر قرار دادن الگوهاي تقسيم بندي فلسفه ارسطويي و با استعانت از فلسفه اسلامي (خاصه بوعلي سينا)، و قرار دادن يك مخاطب ذهني به بحث و گفتگو مي پردازد. بسان شيوه اي كه در نظاميه هاي عصرش رايج بود ، و الگوي بحث جدلي در حوزه هاي علميه قرون بعدي قرار گرفت. ضعف شهرستاني در اين است كه هيچ گاه فيلسوف حراني و صابئي به گفتگو ننشسته بود . ما تمامي حرفها و استلالات حرانيان و صابئيان را از دهان شهرستاني مي شنويم. و اين اساسي ترين مشكل ما در بررسي آرا صابئيان در كتاب الملل و النحل است.
به جسارت مي توان مدعي بود كه مندايئان هيچ گاه فلسفه يوناني (ارسطويي يا نو افلاطوني و يا حتي قديمي ترش، فيثاغورث) را مدون و با علم كلام در نياويختند.
تقسيم بندي هاي فلسفي – كلامي شهرستاني در مباحث ماده و صورت ، تقسيمات نفس ، وجود واجب وجود ممكن ، حدود ماده و معنا ، عالم مثل ، علم كلي ، علم جزئي و نقد فلسفه حسي در هيچ يك از متون صابئين مندايي ديده نمي شود . اين در حالي است كه شهرستاني مباحث پيچيده اي را به شكل پرسش و پاسخ بين گروه (حنفاء) و «صابئه»، به شكل ذهبي ارائه كرده ، و صابئين را گروهي مسلط و آگاه به فلسفه افلاطوني ، ارسطويي و سينايي معرفي كرده است.
هر خواننده اي بعد از مقايسه الملل و النحل ومتون مندايي شگفت زده ميشود . حيرت و شگفت زدگي به اين خاطر است كه ، چگونه ممكن است صابئين مندايي در قرن ششم هجري به اين تراز پيچيده فلسفي – كلامي نايل شده باشند. ولي امروزه هيچ اثري از آنها در متونشان ديده نمي شود.
يقيناً و بدون هيچ شكي، مصداق واژه صابئه در كتاب الملل و النحل مندائيان نيستند . اين بدين معنا نيست كه هيچ آرا مندايي و مشابه آن در كتاب شهرستاني يافت نمي شود.
شهرستاني در نقد آرا صابئه ، يك تنه بر كرسي قضاوت نشسته ، و در هيات يك متكلم مسلمان و احتمالاً مستند به كتابخانه هاي شرق ايران و بدون رويارويي با باقي مانده حرانيان، به بررسي كلامي – فلسفي انديشه معروف حرانيان موسوم به اصحاب روحانيات پرداخته است. ارزش كار شهرستاني در اين است كه برخي از آرا حرانيان كه انديشه تنجيمي باستاني را با فلسفه يوناني آميخته بودند، مكشوف مي سازد.
شهرستاني صابئه را به سه قسم تقسيم كرده است:
1- اصحاب روحانيات
2- اصحاب هياكل و اشخاص
3- حرنانيه (حرانيان)
شهرستاني سه فرقه صابئي تشريح و محكوم مي كند.
فرقه اول به واسطگي روحانيت بين خدا و انسان اعتقاد دارند. شهرستاني در تشريح گروه اول مي نويسد:
گويند(معتقدان به اصحاب روحانيات مي گويند) :
روحانيات سبب ها و واسطه هاي ايجاد و آفريدگارند و گردانيدن امور از حالي به حالي. و متوجه ساختن مخلوقات از مبدا به سوي كمال فرمان بردارند و از حضرت قدسي مدد مي خواهند و فيض ميرساند به موجودات سفلي .
و از روحانيات بعضي مدبر : «سيارات سبعه اند» كه هفت كوكب معروفند در افلاك ، و آن افلاك «هيكل هاي آن» هفت سياره اند. و هر «روحاني» را «هيكلي» هست و هر «هيكلي» را «فلكي» كه نسبت روح است به بدن و آن روحاني رب او و مدبر او است. هيكل ها رب گويند و گاه اب خواننده و عناصر امهات گويند. و روحانيات حركت دهنده هر فلكي باشند به مقداري مخصوص كه از آن حركات انفعالات در طبايع و عناصر به پديد آيد، و از آن انفعالات تركيبات و امتزاجات در مركبات عناصر پيدا شود و قواي جهاني در آن مركبات حادث شود و نفوس روحاني نيز به آن مركبات مركب شود مانند انواع رستني و انواع حيوانات.
و تاثيرات كليه از: «روحاني كلي» حاصل شود و تاثيرات جزيي «روحاني جزئي» حاصل آيد، چنانچه با جنس باران، فرشته اي مصاحب است و با هر قطره اي فرشته اي .
شهرستاني گروه اصحاب روحانيات (مهمترين گروه صابئي)را معتقدان به واسطگي موجودات فرشته گونه بين خدا و انسان معرفي مي كند. مومنين به راه انبيا به واسطگي جسماني (پيامبران كه از گوشت و خون و مانند ديگر آدميان هستند) اعتقاد دارند. مومنين به ره انبيا در تضاد با مومنين به اصحاب روحانيات قرار دارند. اولي را حنفا و دومي را صابئه مي نامد.
حنفا كساني هستند كه اعتقاد دارند. خداوند احكام و شريعت خود را از طريق پيامبراني كه آنها را حس مي كنيم و مي بينيم و گفته هايشان را مي شنويم ، نازل مي كند. و براي وصل به خداوند ادراك پيامبران (جسماني) ضروري است.
صابئه كساني هستند، كه به پيامبران جسماني كه حنفا مي گويند اعتقادي نداشته، و معتقد هستند: شان و ذات احديت ايجاب مي كند، كه واسطه اي از نور همجنس خويش و مبرا از محدوديت هاي مادي به وجود آورد ، تا انسانها مجبور شوند براي تمسك و اتصال به واسطه هاي روحاني، نفس خود را از پيرايه هاي شهوت آلود و قوت هاي نفساني و غصبي پاك كنند. استدلال صابئه (بزعم شهرستاني) اين است كه پيامبران جسماني چه فضيلتي بالاتر از ديگر انسانها دارند. آنهااز گوشت و پوست و خون هستند، و بسان ما مي خورند و مي نوشند و زاد و ولد مي كنند و مي ميرند. در عوض واسطه هاي روحاني (فرشته و يا مدبرهاي آسماني) از نور و عقل محض و از عالم مجرد و فاني و ازپليديهاي خاكي و محدوديتهاي ماده هستند. صابئه بر اساس اين فرضيه كه ماده از جنس شر است، از پذيرفتن پيامبران جسماني پرهيز دارند و آنها را لايق رهبري انسانها براي رسيدن به كمال و طهارت روح و نفس مي دانند.
در واقع از اينجا به فصل مشترك فلسفه ديني مندائيان و اصحاب روحانيت (بزعم شهرستاني : صابئين) نائل مي شويم. در ظاهر، شباهت صوري مندائيان با صابئين كه شهرستاني ترسيم نموده، غير قابل انكار است. زيرا مندائيان به سازمان عريض و طويل فرشتگاني كه در خلقت آسمانها و زمين دست اندر كارند معتقد بوده ، و بيش از آنكه به قواي جسماني و عقل خاكي معتقد باشند، به سازمان فرشتگان آفريدگار از جنس نور مطلق و خير مطلق و عقل مطلق هستند، اعتقاد دارند. مندائيان در اين نظريه همسان اصحاب روحانيات، بيش از هر چيز به آسمان و نور و فضاي لايتناهي و عقل آسماني ايمان دارند، و از رهيافت اين نظريه ، به نوعي از عرفان ديني پايبند هستند. اما يك تفاوت آشكار بين اين دو گروه به چشم مي خورد. مندائيان عليرغم اعتقاد به سازمان فرشتگان آفريدگار به انبياء اعزامي از سوي خداوند (حيي) اعتقاد دارند. انبيا مندائيان عبارتد از :
آدم، رام و رود، شرباي و شوربا هيبل، نوح ، سام، يحيي.
فلسفه تاريخ مندائيان مشحون از دوره هاي تاريخي است، كه با اوج فساد و نزول حريق عالم سوز يا طوفان و نزول پيامبر جديد به شكل ادواري تا پايان جهان (ظهر انش و شيتل) ادامه دارد.
در ادامه نظريه روحانيات ، شاهد يك انطباق و در هم آميختگي عقل آسماني (عقل الهي) با انديشه تنجيمي كلدانيان باستان هستيم.
در اينجا حرانيان صابئه كوشش دارند، پايه باستاني فلسفه ديني خويش را زنده دارند. حرانيان ميراث خوار كلدانيان هستند، كه به سعدها و نحس هاي فلكي در چارچوب گردش دوازده منطقه البروج اعتقاد داشتند. اينكه مدبرهاي آسماني (روحانيت: فرشته ها) در افلاك منزل مي كنند، و از اين طريق افلاك حاوي ذرات نور و عقل و خير مطلق مي شوند و به طور غير مستقيم تقدير و سرنوشت بشر خاكي را رقم مي زنند، نشان دهنده تلفيق آموزه هاي فلسفه يوناني و انديشه تنجيمي ميراث خوران كلدانيان قديم است. اين تلفيق فلسفي و آييني كه بزعم شهرستاني مورد ادعاي صابئين (حرانيان) است، هيچ گاه از سوي مندائيان و متون مندايي تاييد نشده است. گنزا ربا و سيدرا اد نشماتا و ادراشا يحيي مكرراً و مستمراً كوكب پرستي و انتقال قدرت الهي به افلاك آسماني را محكوم كرده اند. حتي در جاهايي كه مجبور به قبول تقدس عدد 7 (هفت سياره) و 12 (دوازده منطقه البروج) شده اند، و يا به قدرت ظاهري خورشيد و ماه و اذهان كرده اند، به گونه اي آنها را تقديس كرده اند كه به عنوان مخلوقات و زير مجموعه خداوند خدا (حيي) تلقي شده اند.
موضوع بعدي كه شهرستاني آن را از اصول عقايد صابئه قلمداد نموده، وجود كلي هاي روحاني و جزئي هاي روحاني براي عناصر طبيعي مانند: وجود كلي روحاني (فرشته) براي آب و جزئي هاي روحاني‌ (فرشته ها) براي قطره آب است.
در بررسي مقايسه اي به آيين و عقايد مندايي چنين اصلي در عقايد مندايي (به صورتي نيم بند و ناقص) ديده مي شود.
مانا، ماناهاي بسياري تكثير كرد. مانا نشانه حكمت و عقل است و فرشته هاي توليد شده شايد فرشتگان حامل حكمت و عقل باشند. يردنا نشانه آب جاري آسماني است. هر چند بر گرفته از رود اردن است، ولي به يك فرشته كلي تبديل شده است. هر ذره آب جاري نيز توسط فرشته هاي كوچكتر حمل مي شود. اين حالت براي نور نيز هست. منشا نور ، حيي است ولي هر ذره نور توسط فرشته اي حمل مي شود. آير زيوا فرشته هوايي نوراني است، ولي هزاران فرشته كوچكترين ذرات هواي نوراني را حمل ميكنند.
سازمان عريض و طويل فرشته ها، كه از ميليونها فرشته تشكيل شده به انجام جزئي هاي عمل طبيعت مي پردازند.
اين اصل فلسفي درعقيده مندائيان از آنجا ناشي مي شود كه ، طبيعت و جهان ماده در گروي جهان بالايي است. ماده و طبيعت پيراموني ما سنتز نور و ظلمت است. با تركيب نور و ظلمت آب پاك و آب مغشوش – جهان ماده به وجود مي آيد. ماده از نظر مندائيان شر است. ولي شر مطلق به حساب نمي آيد چون براي پيدايش و بقايش به نور نيازمند است.
شهرستاني در ادامه مي نويسد:
صابئه گويند: روحانيات از شيئي پديد آمده اند. نه از ماده و نه از هيولي وتمام ايشان يك جوهرند و جواهر اينها انوار محض است كه به ظلمت اصلاً امتزاج ندارد . . . .
مندائيان نيز اعتقاد دارند كه فرشته ها از نور مطلق سرچشمه گرفته اند! جنس فرشتگان از نور است . و نور ، عقل و حكمت است. و عقل و حكمت چيزي جز خير نيستند. بنابراين در دنياي بالا عنصر شر راهي ندارد.
در مجموع ، اثر شهرستاني در كنار آثار نويسندگاني چون مسعودي و ابن النديم و بيروني داراي ارزش فني خاصه در شناسايي الهايات صابئين حراني است كه چنانچه برخي اضافات و پيرايه هاي فلسفي را از نظريه اصحاب روحانيات حذف نمائيم، شايد واقعيت هاي فلسفي و عرفاني نهفته در دين مندايي بهتر و بيشتر آشكار گردد.

9- تاريخ الحكماء اثر قفطي

جمال الدين ابو الحسين ابن القفطي (568 – 646 ه ق) مورخ مصري قرن هفتم هجري زندگي نامه 414 تن از دانشمندان مسلمان و غير مسلمان را در كتاب اخبار العلماء به اخبار الحكماء گرد آوري كرده است. كتاب در حوالي 624 ه ق تاليف شده است. ميرزا محمد ابراهيم (متوفي در زمان شاه سليمان صفوي ) آن را به فارسي برگرداند.
قفطي، صابئين را به ادريس پيامبر نسبت مي دهد. قبله آنها را جنوب بر خط نصف النهار مي داند. يوناني ها و مصري ها را از صابئين دانسته ا، آنهارا پرستندگان ستارگان معرفي مي كند.
قفطي به نقل از ابو حنيفه (80 – 150 ه ق) صابئيان حراني را بت پرست خوانده و نكاح و قرباني صابئين را حرام مي داند. ولي فتواي ابو يوسف و محمد دو تن از علماي پيروي ابو حنيفه متفاوت است. اين دو عالم معتقد بودند كه صابئين از طايفه نصاري و نكاح و قربانيشان مباح است.
مواضع كلامي – ديني قفطي ، محدود ولي مستند مي باشند. او بيشتر ، مورخين چيره دست عصر خويشبود. مورخي كه در تدوين تارخي علم و زندگي نامه علماء مانند نداشت. به همين خاطر بيش از اينكه به تشريح آيين و شعاير صابئين بپرازد، به تشريح تاريخ و زندگاني علما اين قوم و خدمات آنهابه تمدن اسلايم پرداخته است. ما مديون اخبار مستند او هستيم. او گزارش دقيقي از ثابت بن قره حراني و فهرست تاليفات ثابت را ارائه و خدمات خاندان ثابت را بر مي شمرد.

10- تاريخ مختصر الدول اثر ابن العبري (غيرغوريوس ابوالفرج اهرون)

ابن العبري در 624 ه ق / 1226 م در مليطه، پايتخت ارمنستان متولد و پس از 60 سال حيات در 685 ه ق / 1286 م در شهر مراغه آذربايجان چشم فرو مي بندد. او مورخ و جهانگرد زبردستي بود، كه در قرن هفتم هجري هم زمان با يورش مغول به ايران توانست مطالعات ذيقيمتي را به شكل تاريخ عمومي انبيا و تاريخ شاهان و سلاطين، خاصه تاريخ خلفاي اموي و عباسي، از مشخصه هاي اصلي كتاب مختصر الدول است. بخش تاريخ انبيا و تاريخ اسلام، برگرفته از تواريخ عمومي قرون گذشته بوده، نظراتش درباره فرهنگ اجتماعي وعلوم و فنون اسلامي به استعانت از منابع عرب و غير عرب تكميل شده است.
در تشريح وقايع تاريخ زندگاني ابراهيم خليل و يعقوب به شهر حران (مطابق روايات تورات) اشاره مي كند. به نظر او حران از ابتدا يك شهر مذهبي بوده است.
ابن العبري درباره صابئيان اعتقاد دارد:
1- صابئيان همان كلدانيان باستاني هستند.
2- قبله آنها شمالي است.
3- سه نماز دارند.
4- سي روز روزه واجب دارند.
5- به ستارگان احترام ميكنند.
6- سخنان صابئيان مانند سخنان فلاسفه است.
ابن العبري بر اساس متون تاريخ قبل از خود درباره صابئيان قضاوت كرده است. او مدتي در شهر نينوا ساكن بود و عليرغم استقرارش در شهر نينوا نتوانسته گزارش دقيق تري از صابئين ارائه دهد. اين در حالي است كه ابن العبري به زبان سرياني مسلط بوده، و به علت اعتقادات مسيحي اش، مي توانست تحقيقات عميق تري را سامان دهد.
ابن العبري درباره صابئين مي نويسد:
آنچه از حقيقت مذهب صابئين براي ما روشن شده و ما درباره آنها تحقيق كرده ايم مذهب آنها همانند مذهب كلدانيان قديم است. قبله آنها قطب شمالي است و براي نفس چهار فضيلت لازم مي دانند و سه نماز بر آنها واجب است. نماز اول پيش از طلوع خورشيد تا طلوع آن و داراي هشت ركعت و هر ركعت سه سجده دارد و بايد طوري شروع شود كه پيش از طلوع خورشيد به اتمام برسد. نماز دوم پنج ركعت و در هر ركعت سه سجده و آن نماز نيز بايد طوري شروع شود كه هنگام ظهر تمام شود. نماز سوم نيز پنج ركعت دارد. و بايد پيش از طلوع آفتاب به پايان برسد. روزه واجب آنها سي روز است. چهارده روز آن در ماه آذار از هشتم آن شروع ميشود. آنان از ستارگان استعانت مي جويند . قرباني هاي زيادي دارند، از گوشت قرباني ها نمي خورند، بلكه آنها را مي سوزانند.
آنها باقلا و سير و بعضي از آنها لوبيا، كلم، ترب سياه و عدس نيز نمي خورند و سخنان آنان مانند سخنان حكماء است و گفتار آنها در توحيد در نهايت امراز ديگران گرفته شده است. آنها معتقدند كه روح گناهكار شرير نه هزار دور عذاب خواهيد ديد، آنگاه به رحمت خدا ملحق خواهد شد.
همانگونه كه در بررسي ديگر متون اسلامي آمد، شعاير ياد شده هيچ شباهتي با مندرجات متون صابئين مندايي ندارد. اين شعاير عموماً به صابئين حراني ، يا بهتر است گفته شود به حرانيان ستاره پرست تعلق دارد.
تنها نكته مشترك شعاير ياد شده با فرهنگ ديني صابئين مندايي اشاره به قبله شمالي است. نكته اي كه درمقايسه با فرهنگ ديني مانويت حائز اهميت است و عموم مورخين قرون سوم تا پنجم هجري بدان اشاره كرده اند.
آنچه كه در كتاب تاريخ مختصر الدول براي بررسي تاريخي قوم صابئين مندايي اهميت بسزايي دارد زندگاني خاندان ثابت بن قره و هلال صابي است.

ديگرمتون اسلامي

به اعتقاد صاحب كتاب كشاف اصطلاحات الفنون، صابئين فرقه اي هستند كه ملائكه را مي پرستيدند، زيوا را مي خوانند و داراي قبله خاص هستند.
ابوالفتح رازي در ذيل كلمه الصابئين (در سوره بقره) مي نويسد:
علما خلاف كردند در ايشان كه كي بودند و دين ايشان چه بود؟
سدي گفت: ايشان قومي اند از اهل كتاب و ذبايح ايشان ذبايح اهل كتاب بود. عبدالله عباس گفت: ذبايح ايشان حلال نباشد و با ايشان مناكحه نشايد . مجاهد گفت: ايشان اهل نيستند، بلكه قبيله اي از شاهند. ميان گبري و جهودي ، ايشان را ديني نيست. اين مذهب ابوحنيفه است. قتاده و مقاتل مي گويند: قومي اند كه خداي تعالي و فرشتگان را پرستند و زبور خوانند و نماز كنند به جانب كعبه. از هر ديني چيزي گرفته اند.
امام فخر در تفسير كبير (در تفسير سوره بقره) صابئين را به دو قسمت تقسيم كرده است. به نظر ايشان قسمت اول كساني هستند كه معتقدند خداوند خالق جهان است و خداوند خود فرمان به تعظيم كواكب داده است. قسمت دوم كساني هستند كه معتقدند خداوند كواكب و افلاك را آفريد، پس افلاك به تدبير امور عالم پرداختند.
زمخشري در تفسير كشاف (در تفسير سوره بقره) مي نويسد:
صابئين به قومي گفته مي شود كه از آيين نصرانيت و يهود خارج شد. و به پرستش ملائكه پرداختند.
سيف الدين آمري نيز در كتاب ابكارالافكار صابئين را به اصحاب روحانيات و اصحاب هياكل يا ستاره پرستان تقسيم مي كند. اين نظريه در كتاب الملل و النحل اثر شهرستاني ديده مي شود. شهرستاني اين نظريه را در قالب احتجاجات كلامي – فلسفي مابين حنفا و صابئه توضيح داده است.
الوس در بلوغ الارب، صابئين را به ابراهيم خليل منتسب كرده و آنها را به دو گروه:
1- صابئيان حنيف
2- صابئيان مشرك
تقسيم مي كند. از نظر او صابئيان مشرك همان پرستندگان ستارگان و كواكب سبعه و دوازده منطقه البروج بوده اند.
كتاب فقهي جواهر كه مورد تاييد اكثر علما و شيعه ميباشد، اقوال مختلف علما پيشين درباره صابئين را ذيل نكاح المجوسيه آورده است.
از ابن علي آمده است كه: همانا (صابئين) قومي از نصاري هستند. در صحيح خلاف آن ذكر شده است. براي اينكه آنها (صابئين) ستارگان را (بزعم صاحب صحيح) مي پرستيدند. در تيبان و مجمع البيان آمده كه : جزيه گرفتن از آنها (صابئين) به علت عدم اهل كتاب بودنشان جايز نمي باشد. درالعين آمده است: همانا دين (صابئين) شبيه نصاري است. جز اينكه قبله آنها به سمت جنوب بر روي نصف النهار است و مي پندارد بر دين نوح هستند. و گفته شده است: آنها (صابئين) قومي از اهل كتاب هستند كه زبور را مي خوانند. و گفته شده : آنها ميان يهود و مجوس هستند. و روايت ديگر آمده است: قومي موحد مي باشند كه ايمان به رسول نمي آورند. نيز نقل گرديده كه: (صابئين) قومي هستند كه خداي عزوجل را خوانده و ملائكه را عبادت مي كنند. زبور را مي خوانند و به سوي كعبه نماز مي گذارند. نتيجه گيري
هيچ يك از گزارشات مورخين و متكلمين اسلامي تمام و كمال سيماي واقعي صابئين را ترسيم نمي كند. هريك از مورخين با فاصله بسيار، بخش هايي از تاريخ و فرهنگ صابئين مندايي را به انگيزه تشريح تاريخ پيامبران و يا تاريخ ايران و ديگر ملل توضيح داده است. اين توضيحات عموماً بر شنيدني ها استوار بوده است. تحقيق مشاهده اي و تحقيق اسنادي كمتر به كار رفته است. عدم بكارگيري دو روش روشن است:
1- تحقيق مشاهده اي به انيگيزه بسيار قوي و امكانات فوق الده مادي نياز داشت. تحقيق اسنادي به شرط تسلط برزبان آرامي – مندايي ميسر مي شد.
2- دركنار اينها بايد به انزواي صابئين مندايي اشاره گردد. انزواي بسيار طولاني و گسترده مندائيان، موجب فاصله بيشتر محققان مسلمان با آنها مي شد.
جغرافي دانان مسلمان در طول اعصار گذشته، به جز تشريح جغرافيايي شهر حران و يا اشاراتي كوتاه به صابئين حراني، ذكري از آنها نكرده اند. نيز هيچ اشاره اي به گستردگي دقيق جغرافيايي صابئين مغتسله، در طول رود خانه هاي دجله و فرات نداشته اند. جغرافي دانان مسلمان همواره از شهرهاي مهم و پر جمعيت و با اهميت (تاريخي يا جغرافيايي) فوق العاده و به قصد سرزمينهاي بسيار مذهبي (مثل كعبه ، اورشليم، كوفه، كربلا، ري . . . .) ديدن مي كردند . به همين خاطر سيماي صابئين در متون جغرافيايي فروغي ندارد.

دلايل عدم دستيابي مورخان مسلمان به حقيقت صابئين

با عنايت به اشارات كوتاهي كه در بالا آمد. مجموعه عللي كه موجب عدم دستيابي مورخين و متكلمين مسلمان (خاصه از قرن سوم تا هفتم هجري قمري) بر ماهيت دين صابئين گرديد، به اختصار ذكر مي گردد.
1- عدم دسترسي مورخين و متكلمين مسلمان به متون مندايي كه همواره به دو علت ادامه داشت:
الف: به علت تسلط مورخين مسلمان بر زبان آرامي – مندايي .
ب: به علت استقبال روساي قوم مندايي در ارائه متون مندايي جهت ترجمه آنان.
2- عدم تحقيق مشاهده اي توسط مورخين مسلمان از مراسم و شعاير صابئين مندايي در شهرهاي حران، طيب، عماره، القرنه و بصره.
3- عدم گفتگوي صريح بين علما و مورخين مسلمان با روساي قوم صابئين مندايي.
هر چند از اين گفتگو در مقاطعي به صورت كوتاه گزارش شده، ولي هيچ گاه استمرار نداشت. روحانيون صابئين مندايي هيچ علاقه اي بدين گفتگو نداشته و ندارند! به همين خاطر فلسفه و كلام در آنها پرورش نيافت.
4- يكسان شدن مفهوم واژه حرانيان و صابئين مندايي در نظر مورخين و متكلمين مسلمان قرن سوم و چهارم هجري.
اين علت نيز از مهمترين علل كوتاهي مورخين و متكلمين مسلمان در تشريح دقيق آرا و شعاير مندائيان است. اين يكسان سازي هر چند مطلق نبوده ولي انگيزه ادامه تحقيق مورخين را كاهش مي داد.
5- امتزاج علم كلام و تاريخ نگاري موجب جزم انديشي محققين مسلمان براي اثبات آراء اسلامي و رد نظريات ديگر اقوام مي گشت. بر همين اساس عموم مورخين بيشترين سعي خود را در رد آرا بيگانه مصروف داشتند.

منشاء صابئين ( مندائيان )

يكي از معضلات بررسي تاريخي منشا مندائيان، فقدان اسناد تاريخي به روايت ملل مجاور همچون آشور، بابل، ماد، يهود، مصر و از همه مهمتر اقوام ساكن شهر حران است. جز روايات اسطوره اي متون مندايي، هيچ منبع گويا و روشني كه تاريخ مندائيان را ترسيم كند، در اختيار نداريم. اسناد يهودي و مصري بسيار كم و ضعيف هستند. از مادها سندي در اختيار نداريم. در كتيبه هاي آشوري اشاره مستقيم به مندائيان نشده است. از همه تاسف بار تر فقدان اسناد رسمي دولت اشكاني است كه مندائيان بيشترين بهره و آسودگي را در عصر ايشان طي نموده اند ، و به احترام اردوان شاه اشكاني ، بارها از او يه به نيكي ياد كرده اند.
در يك بررسي مقايسه اي و تركيبي، بايستي به پنج موضوع اساسي كه ريشه و خاستگاه سير تكامل سازمان اجتماعي يك ملت يا قوم را تشريح مي كند، پرداخته شود.
1- نژاد
2- خاك
3- زبان
4- دين
5- دولت
از فرآيند تركيب پنج ركن بالا وضعيت سازمان اجتماعي و نوع تشكيل آن معلوم مي گردد:

نژاد صابئين

مندائيان بنا به اعتراف خويش از نژاد سامي هستند. هر چند خود را وابسته به آدم نخستين و شصت فرشته نازل شده(از آسمان براي توليد نسل بشر به زمين) ميدانند.
ولي در گروه بندي نژادي جزء نسل سام فرزند نوح پيامبر به حساب مي آيند. شايد بدين خاطر موكدا سام به اشكال مختلف مورد ستايش واقع گشته است، به حدي كه فرشته سام زيوا را جز پنج فرشته بزرگ آسمان بالايي قلمداد كرده اند ، مندائيان تا قبل از اخراجشان از اورشليم(قرن اول ميلادي)در يك قوم سامي- بني اسرائيل- وشايد در مجاورت با ايشان (در سرزمين اورشليم) به سر مي برند.
سه فرض براي تعيين تبار مندائيان از متون مندايي قابل استخراج است :
1- نياي مندائيان زميني نيست. فرشتگان نوراني آباء مندائيان اوليه هستند كه براي ازدواج و توليد مثل به زمين آمده و سه فرزند آدم نخستين: هيبل و شيتل و انش ، در ميان شصت فرشته – خانواده مندايي (يا شصت نفر) زندگي نموده و زاد و ولد كرده و از اين طريق نژاد مندائيان شكل گرفته است.
2- نياي مندائيان زميني است، و به آدم نخستين ختم مي شود، و سه فرزند آدم نخستين : هيبل و شيتل و انش، پدران و روساي قوم مندايي محسوب مي شوند.
مطابق اين فرض مندائيان، نژاد برتر و برگزيده و خالص بوده، و اقوام ديگر ازاين صفات بي بهره مي باشند. اين نظريه در مقابل ادعاي بني اسرائيل قرار مي گيرد، كه برگزيدگي خويش از سوي يهود اعتقاد داشتند.
3- مندائيان گروهي انشعابي از بني اسرائيل بودند، كه به علت پيروي از يحيي معمدان و در تضاد آييني و عقيدتي با روحانيون يهودي، از اورشليم اخراج گشتند.
در اين فرض مندائيان از نژاد سامي، ولي با هويتي مشكوك ، معرفي مي شوند . مشكوك از اين نظر، كه به درستي معلوم نيست آنها به كدام يك از اسباط دوازده گانه بني اسرائيل تعلق دارند. متون مندايي هيچ اشاره اي به تعلق مندائيان به هر يك از قبايل دوازده گانه نكرده است. احتمال اينكه اين گروه از گروههاي همراه يهوديان در خروجشان از مصر باشد، بعيد نيست. اين فرض كه: مندائيان اوليه گروههاي مادون طبقه شهري و بي بضاعت و صحرا گرد ژنده پوشي كه هويت ملي و طبقاتي خود را در جامعه يهودي از دست داده و به يحيي معمدان گرويده بودند، قابل بررسي و تامل بيشتر است ولي مندائيان كنوني اين فرض را به شدت محكوم مي كنند.
اين موضوع كه هويت طبقاتي مندايئان در جامعه يهودي اورشليم به چه عللي ضعيف و كم رنگ و حتي نامعلوم مانده بود، مي تواند به گرايشات عقيدتي آنان مرتبط باشد. بعد از بازگشت يهوديان از بابل بسياري از آنان به مكاتب ديگر آشنا شده بودند.
چهره و اندام مندائيان كنوني به نژاد سامي نزديكتر است. صورتهاي گندمي رنگ و كشيده ، چشمان ميشي رنگ و گونه هاي تورفته، پيشاني هاي بلند و اندامي نه چندان درشت ، آنان را به نژاد سامي نزديكتر مي كند. بعيد مي نمايد كه تغييرات ژنتيك حداقل در دو هزار سال اخير در آنها با پوستي روشن و چشمان آبي و بدني گوشتالود، با لبهاي نازك و دهان كوچك چهره زيباتري از اين نژاد را نشان مي دهد.

خاك صابئين

نام مكانهايي كه به عنوان سرزمين مندائيان در متون مندايي آمده، عبارتند است از :

سرانديب

متون مندايي، مكان هبوط آدم نخستين را سرزمين سرانديب معرفي كرده است.
سرانديب بر اساس روايات اسلامي در سرزمين هندكنوني است. كوه سرانديب محل پرورش آدم نخستين است.
جز اين اشاره ، توضيح ديگري درباره سرانديب و پرورش فرزندان آدم در اين مكان نيامده است. حتي اشاره اي به مكان نزول شصت فرشته آسماني كه قرار بود با فرزندان آدم وصلت كنند نشده است.
سرانديب نامي مجهول براي نياي نخستين مندائيان است كه تاكنون مجهول الهويه باقي مانده است. اينكه سرزمين هند را خاستگاه باستاني – اساطيري مندائيان قلمداد كنيم، به علت عدم تكرار و تشريح آن، نظريه اي عبث و غير مسئولانه است. هيچ اشاره اي به سرزمين هند و رودهاي گنگ وسند و شهرهاي باستاني هند نشده است. همچنين جز تشابه بسيار كم در آيين هاي هندي و مندايي، هيچ فصل مشتركي بين اين دو ديده نمي شود. سير مهاجرت مندائيان نيز دلالت بر اين دارد كه هيچ گاه مندائيان در شرق فلات ايران سكونت و يا راهپيمايي نداشته اند.
داستانهاي اساطيري مندائيان بيش از هر چيز به سرزمين ماداي و مصر و حران اشاره كرده اند.

مصر

داستانهاي اساطيري مندائيان و مندرجات طومار حران كويثا حكايت از آن دارند كه مندائيان از مصر به اورشليم آمده اند. اما هيچ معلوم نيست كه مدت سكونت آنها در مصر و شيوه زندگي شان و اختلاطشان با قوم يهود به چه مقدار و چه شكلي بوده است. يك سنت هميشگي به شكل نمادين، حكايت از تعلق خاطر مندائيان به سرزمين مصر دارد، اجزا مراسم عاشوريه است كه به نوعي مي توان آنرا بزرگداشت مهاجرت مندائيان به مصر دانست.
مندائيان در تشريح مهاجرت خويش از مصر به سرزمين ماداي، يهوديان را مورد سرزنش قرار داده و آنها را پيروان الهه خورشيد – بوريا و يا شمس – معرفي مي كنند. از همين نقطه نظر، مصريان به احترام ياد مي شوند، و يهوديان مورد لعنت و نفرين قرار ميگيرند.
در اين اسطوره، روحا خداوندگار قوم يهود است. و موسي با عصاي جادويي خويش دريا را به دو نصف كرده و پيروان خود را از دريا عبور مي دهد. فرعون براي دستگيري موسي و پيروانيش به سوي راه گشوده شده در دريا رفته ولي دريا آنها را به آغوش گرفته و غرق مي كند.
به همين مناسبت غذاي آمرزشي (لوفاني ) هر ساله تحت عنوان عاشوريه در بين مندائيان براي آمرزش مصرياني كه در دريا غرق شدند برگزار مي شود.
بنا به اعتقاد اساطير مندايي، مصريان بر خلاف سلسله فراعنه ، به دين مندايي وفادار بودند.
مندائيان بيش از روايت بالا ، ياد و خاطره اي از فرهنگ و تمدن مصري ندارند.

اورشليم

سرزمين ديگر مندائيان، اورشليم است. سرزميني با خاطرات تلخ و جانكاه كه مندائيان به عنوان يك گروه ضعيف مجبور به اقامت در آن بودند.
اينكه آيا مندائيان همراه يهوديان از مصر به اورشليم (ارض موعود) مهاجرت نموده اند، يا خير؟ ويا اين فرضيه كه آيا مندائيان در ماقبل از ظهور يحيي، يك گروه يهوي بودند همگي به علت عدم دسترسي به مستندات تاريخي، در هاله اي از ابهام قرار دارد.
آنچه مسلم است اين است كه ، مندائيان در سرزمين اورشليم استقرار داشته و فرهنگ اين قوم هم به لحاظ نژاد و هم ادبيات با بني اسرائيل مشابهت دارد. تاريخي كه مندائيان براي خود تهيه كرده اند به تاريخ بني اسرائيل انطباق ندارد. مندائيان به پيامبراني نظير رام ورود شورباي و شوربا هيبل، سام و نوريثا اعتقاد دارند كه تورات از آنها گزارشي ارائه نمي دهد. رام و شورباي وسام مردان پيامبر و رود و شوربا هيبل و نوريثا همسران آنها هستند. در تورات نيز اشاراتي به زنان مقدس در شكل مبلغ و رهبرديني (نظير دبوره) شده است. فلسفه تاريخ ظهور پيامبران در نظر گاه مندائيان با روايت تورات متفاوت است. تاريخ از نظر گاه مندائيان دوره اي است. در پايان هر دوره يك حريق عالم سوز و يا طوفان در ميگيرد، و با نابودي مظاهر فساد دوره پيشين دوره جديد به رهبري پيامبر جديد شروع مي شود. تورات بدين گونه به تاريخ بشريت نگاه نمي كند. از نظرگاه تورات، تاريخ در امتداد يك خط رو به پيشرفت است . نابودي و تولد دوباره در فلسفه تاريخ تورات ديده نمي شود، اين اعتقاد تورات است و در تعارض صريح با گنزا قرار دارد.
گنزا بازبان ساده حضور مندايئان در اورشليم را اينگونه بيان مي كند:
« . . . پس عالم به حالت جنگ و مرگ قرار گرفت.
. . . . رام و زني به نام رود باقي ماندند. از زمان آدم تا دوران رام و رود 30 دوران گذشته بود . . .
10 دوران بعد از رام و رود دنيا به فساد افتاد و عالم در آتش گداخته قرار گرفت . . . شورباي و شوربا هيبل باقي ماندند . . . (رهبري مندائيان به دست آنها بود) 15 دوران بعد از شورباي و شوربا هيبل عالم دچار طوفان آب شد. و نوح صاحب كشتي كويلا و سام فرزند نوح و نوريثا همسر سام باقي ماندند.
6 دوران بعد از نوح اورشليم ساخته مي شود و 1000 سال هم مي گذرد پس امير سليمان فرزند داود متولد شده و پادشاه يهود مي شود. او مسلط شده و پادشاه بزرگ اورشليم مي شود و اجنه و ديوها در مقابل او تعظيم مي كنند . . . پس امشياه (عمانييل) پيامبر يهوديان مي شود. . . . در آن موقع برخي آفتاب و ماه را عبادت مي كنند.
عمانييل خدعه و نيرنگ مردم را به صحرا مي برد وبه وسيله سحر و جادو آنها را گرفتار مي كند.
تنازع مندائيان با يهوديان به علت گروش مندائيان به يحيي تعميد كننده شدت گرفته، و به ناچار از اورشليم اخراج مي شوند. كتاب گنزا اشاره اي به تبعيد يهوديان توسط سارگن پادشاه آشور ندارد، بلكه به يكباره اشاره به خرابي اورشليم مي كند.
. . . سپس شهر اورشليم خراب مي شود و مردم از اورشليم بيرون مي آيند و در جاهاي مختلف پراكنده مي شوند . . . .
طومار حران كويثا تكميل كننده كتاب گنزاي راست است. طومار حران كويثا به خروج مندائيان به رهبري 360 روحاني ، پس از 60 سال بعداز يحيي معمدان اشاره كرده، و مهاجرت آنهارا بالاجبار توصيف مي كند. يهوديان آنها را غارت و چپاول كرده، ناگزير به شهر حران در كنار رود فرات داخل مي شوند. از آن پس گسترش مندائيان به موازات رودهاي دجله و فرات و به سمت جنوب توصيف ميشود.
اگر روايت تورات را مبناي زمان بندي مهاجرت مندائيان از مصر به اورشليم قرار دهيم، اقامت مندائيان درشهرهاي يهودي نشين قريب 1200 سال به طول انجاميد . در طول اين مدت هيچ گاه مندائيان به صورتي مستقل ظاهر نشدند، و در حاكميت پادشاه و داوران بني اسرائيل نقشي به عهده نداشتند.

كوه ماداي

ماداي يا مداي نام كوه سرزميني است كه مندائيان خود را به آنجا متعلق مي دانستند. ماداي احتمالاً سرزمين ايران باشد كه مندائيان از آن به احترام و نيكي ياد كرده اند. اساطير مندايي اشاره دارند به اينكه مندائيان در سرزمين ماداي، مندي ساخته و به عبادت و انجام شعايرديني مشغول بوده اند. ذكر شاه اردوان (اشكاني) به عنوان حاكم ماداي ، ايراني بودن اين منطقه را روشن تر مي سازد.
كوه سفيد پروان كه يحيي معمدان در آن پرورش يافت در منطقه ماداي يا مداي قرار دارد، جايي كه آبهاي روان از آنجا سرچشمه ميگرند.
تعيين نقطه جغرافيايي سرزمين ماداي بسيار مشكل است. ماداي سرزميني كوهستاني است كه كوه سفيد پروان در آن جاي دارد و احتمالاً اقوام ترك در مجاورت با آن قرار داشتند و ساكنين شهر ماداي عموماً ناصورايي (مومن) نبودند و تنها مندائيان ساكن آنجا و روحانيون عالي رتبه مندايي به شعاير دين مندايي مي پرداختند.
از داستانهاي اساطيري مربوط به سرزمين ماداي نمي توان معناي ملت را براي مندائيان استفهام نمود. نمي توان نوعي رابطه را بين واژه مندايي با ماداي را استخراج كرد. اين احتمال كه مندا به معناي عرفان و مندايي به معناي اهل عرفان نباشد، موقعي متقن و صحيح است كه اثبات نمائيم تنها وجه تسميه مندايي و مندا به دليل وابستگي ارضي به سرزمين آماداي است.
تاثير انديشه ايراني بر انديشه مندائيان در خصوص نور و ظلمت، كم و بيش مورد اتفاق كليه مندايي شناسان معاصراست. آماداي، اشاره به استراحت گاه و محل سكونت موقت است كه مندائيان در عصر اشكاني بين قرن اول تا سوم با آن آشنا شده اند. سرزميني با آب و هواي معتدل و بهار گرم كه احتمالاً در نواحي شرقي جلگه بين النهرين و در رشته كوههاي زاگرس قرار دارد. از نقطه نظر اخير ، مندي به معناي مكان، كلبه و محل عبادت است. اگر معناي مكاني را براي واژه mandā درنظر بيگيريم، آن موقع براي ترجمه مندا اد حيي بايستي اطلاع خانه زندگي را قبول داشته باشيم، كه با اصول هستي شناسانه و عرفاني مندائيان در تعارض قرار مي گيرد. واژه مندي به معناي كلبه مراسم و نمايشگر اسم مكان است، در حاليكه واژه مندا به معناي عرفان ، عقل و حكمت آمده است. مندايي نيز به اهل عرفان (اسم فاعل) ترجمه ميشود. در بخشهايي از انياني و سيدرا اد نشماتا ، مانا به صورت مجرد و بدون پسوند ، به عقل، جوهر و مجرا ترجمه شده است. اما با همه اين قراين هيچ گنجور و روحاني عالي رتبه اي حاضر به قبول اطلاق يگانه مفهوم مكان بر واژه «منداادحيي» نخواهد شد.
ارتباط لغوي سرزمين «آمادي»و «مندا»و كوشش براي برقرارساختن اين ارتباط، شيرين وجذاب است،ولي براي تحقيقات مندايي شناسي چه در عرصه دين شناسي و چه در تاريخ اديان، و حتي براي كشف خاستگاه جغرافيايي آنها، ضعيف وتا حدي غير علمي است.
شايد آشنايي مندائيان با سرزمين ماداي – ايران –به زمان قديم تر مربوط شود.
در قرن هشتم قبل از ميلاد، شلمنصر پادشاه آشور طي حمله اي به پادشاهي اسرائيل، بخش عظيمي از يهوديان را به اسارت برده وآنها را به سرزمين ماديان تبعيد ميكند.
تورات چنين نقل مي كند:
و در سال چهارم فرقيا پادشاه، كه سال هفتم هوشع بن ايله پادشاه اسرائيل بود، شلمنصر پادشاه آشور به سامره بر آمده آن را محاصره كرد. و در آخر سال سوم در ششم فرقيا، آن را گرفتند يعني در سال نهم هوشع پادشاه اسرائيل سامره گرفته شد و پادشاه آشور اسرائيل را به آشور كوچانيده ايشان را در حلح و خاپور نهر جوزان و در شهرهاي ماديان برده سكونت داد.
اين احتمال وجود دارد كه ريشه آشنايي مندائيان با سرزمين ماداي و حتي آشنايي با آتش و لباس سفيد روحانيون و فرهنگ زرتشتي ريشه در اين حادثه تاريخي داشته باشد، كه قريب هشتصد سال قبل از تولد يحيي معمدان به وقوع پيوسته بود. اما مشكلي كه در روايت مندائيان در طومارحران كويثا وجود دارد اين است كه كوي ماداي وسرزمين ماداي را نام اردوان (لقب پادشاهان اشكاني)، حاكم صلح جوي ايراني معرفي مي كنند. اين دو حادثه قريب هزار سال با يكديگر فاصله دارند.
اين نظريه كه احتمالاً مندائيان از تبار ايرانيان كهن باشند به علل زبانشناسي و علم الاديان مردود است. تنها مي توانيم آثار و رگه هايي از انديشه مهرپرستي و مزديسنايي و واژه هاي ايراني را در آنها دريابيم. بيش از اين در هيچ جاي متون مندايي، رد پايي از فرهنگ و انديشه ايراني نخواهيم يافت. ورود بيش از 125 واژه ايراني و برافروختن بخور در مراسم تعميد و هماهنگي لباس ترميده ها با موبدان در چاچوب تحليل فوق قابل قبول است. بزرگداشت دو شاه ايراني : اردوان و بهرام نشانه احترام شديدي است كه مندائيان نسبت به شاهان ايراني داشته اند. اردوان به مثابه رهبر مندائيان تلقي شده است و در طومار حران كويثا، صراحتاً او را به عنوان يك رئيس مقتدر شناسانده اند. بهرام نمادي از ايزد مزديسني ، و يا شايد نمادي از بهرام اول شاه ساساني است، كه ماني (رقيب متاخر مندايئان) را به دار آويخت . غسل تعميد مندائيان به نام ملكا بهرام ربا، فرشته مقتدر و نگهبان و گواهي دهنده غسل تعميد ، انجام مي شود. بهرام ياوهرام به معني فتح و پيروزي ، و در ادبيات مزديسنايي نشانه پيروزي و نگهبان فتوحات است. به همين مناسبت يكي از آتشكده هاي مهم ساساني به نام آتشكده بهرام نامگذاري شده بود. در يك بازنگري تنجيمي، بهرام جايگاه رفيع يافته و فلك پنجم از افلاك هفتگانه را به خود اختصاص مي دهد.
رام اوستايي به معناي صلح و آسايش جاويد نيز در ساختار آفريدگاران مندايي داخل شده و به راما ربا كبيرا – صلح بزرگ متعال فرشته مقتدر عالم بالايي تغيير شكل مي يابد.
لغاتي نظير:

1

اد درفشا

Ed Drafša

درفش

2

مرگنا

Margenā

عصاي روحاني از زيتون

3

پانداما

Pandāmā

تور پارچه اي دهان

4

تاگا، طاقا

Tāgā

تاج

5

هميانا

Hemyānā

كمربند

6

ياور

Yāvar

دوست ، مددكار

7

گينزا

Ginzā

گنج

8

گنزورا

Ginz-Vrrā

گنجور

9

مانا

Māna

ظرف، جام، رگ

10

ديو

Div

ديو

11

ملكا

Mlkā

فرشته، ارباب ، بزرگ

12

بهرام

Bahrām

بهرام

همگي نشانه همزيستي مسالمت آميز مندائيان در سرزمينهاي ايراني است كه به اختيار، آنها را پذيرفته و به كار برده اند. ديگر نشانه هاي فرهنگي تاثير تمدن ايراني در مندائيان عبارتند از :

الف: انديشه و هستي شناسي

1- تضاد اهورا مزدا و اهريمن – تضاد مانا ربا كبيرا و روحا.
2- امشا سپندان – ملاخي: فرشته هاي نوراني.
3- اصلي بودن حقيقت و درستكاري – امشوني كشطا: عالم حقيقي و اعمال حقيقي، رفتار نيك.
4- ديوان – ملاخي: فرشته هاي ظلماني و روحا : عالم ظلمت و دروغ.
5- دوره اي بودن تاريخ با ظهور سوشيانس – دوره اي بودن تاريخ ا ظهور شيتل (: شيث).
6- تقديس آب: آناهيتا – تقديس آب (يردنا).

ب: فرهنگ اجتماعي

1- كراهت عزا و ماتم براي مردگان در هر دو دين
2- پوشيدن لباس سفيد و هفت تكه پارچه نخي توسط روحانيون در مراسم، در هر دو دين
3- برافروختن آتش در كنار رودخانه در مراسم غسل تعميد مندائيان
4- بستن پانداما (تور جلوي دهان) توسط موبدان وترميده ها
5- داشتن درفش ملي – ديني در هر دو دين
6- عدم به كار بستن زيور آلات و جواهرات توسط روحانيون هر دو دين
7- انجام مراسم نماز پنجگانه در هر دو دين
8- ازدواج دروني در هر دو دين : كراهت در ازدواج با غير هم دين
9- برابري زن و مرد در هر دو دين. هم در مراسم اجتماعي و هم در ارتقا ديني
10-احترام فوق العاده به ازدواج اول و كراهت در چند همسري

حران (Harran)

حران در جنوب تركيه امروزي و در 25 كيلومتري اورفه است.
مندائيان به صورت مهاجر در تبعيد، به علت آزادي ديني و وجود مدارس يوناني و بابلي و نيز به علت تخاصم دو امپراطوري ايران و روم بر سر منطقه وسيع رقه ، قريب 300 سال از نيمه دوم قرن ميلادي در آن سكونت داشته، و در طول اين دوره به مهاجرت خويش به موازات رودخانه هاي دجله و فرات به سمت جنوب بين النهرين ادامه داده، و به علت تمكين سياسي از دولتهاي حاكم محلي توانستند در بسياري از شهرهاي مجاور دجله و فرات و نهرهاي فرعي آنها استقراريابند. هيچ گاه حران به مثابه سرزمين اصلي و يا ارض موعود خوانده نشده است. عليرغم تاثيرات فراوان انديشه هاي تنجيمي حرانيان بر فرهنگ ديني مندائيان، حران به شكل الگوي ما در – شهر ديني مندائيان در نيامد.
طومار حران كويثا (حران داخلي) به چگونگي حوادث مهاجرت پرداخته است. احتمالاً اين طومار در قرن سوم تا چهارم ميلادي تدوين يافته و تا ظهور اسلام، اضافاتي بر آن صورت گرفته است. فهرست پادشاهان ايراني و ذكر تهاجم اعراب، تدوين هاي مكرر و طول زمان تدوين آن را نشان مي دهد.
مندائيان در حران نيز در تضاد با آراء كلداني و انديشه هاي كوكب پرستانه آنها قرار گرفتند. كتابهاي آغازين گنزاي راست مكرراً بر نمادهاي كوكب پرستانه حرانيان لعنت فرستاده، و آنهارا شيطاني، مردود و فاني معرفي مي كند. طولي نمي كشد كه اين لعنت ها و نفرين ها كاهش يافته و به تدريج الگوهاي اصلي انديشه تنجيمي حرانيان به متون مندايي سرايت مي كنند. براي بار دوم مندائيان از ملل مجاور تاثير ميپذيرند، و ساختار فلسفه دينيشان ، صبغه اي حراني – كلداني مي گيرد. اين موضوع كه عليرغم سكونت مندائيان در شهر حران ، چرا احساس توطن به مندائيان دست نداد، مربوط به عامل مهم اقتصادي و سياسي مي شد كه در كنار عامل دين، آنها را از احساس مالكيت و مشاركت، دور مي ساخت. به لحاظ اقتصادي، زمين هاي كشاورزي حران را تحت سيطره بزرگ زمين داري امپراطوري ايران بوده كه به صورت ارثي متناوباً دست به دست مي شده، و هيچ گاه گروه صحرا گرد و ضعيف البنيه اي چون پيروان يحيي معمدان، توانايي حضور در اين صحنه اقتصادي كه تنها در پرتو پيوندهاي سياسي – خوني با دربار شاهنشاهي ايران قابل حصول بود، را نمي توانستند به دست آورند . ساتراپ نشينهاي اراني كه يا از حكام محلي و زمين داران بزرگ انتخاب مي شدند و يا از خانواده هاي ايراني تبار اشكاني و يا ساساني گلچين مي گشتند ، مسئوليت حفظ مرزهاي قلمرو شاهنشاهي و ارسال ماليتهاي ساليانه و سرانه را به عهده داشتند.
درمرتبه هاي پائين تر ، دهقانها (زمينداران متوسط) و فرماندهان لشكري بودند، كه براي امرار سپاهيان بر آبياري و كشاورزي اراضي داير، نظارت و حكمفرمايي مي كردند. مالكيت ارضي در تاريخ ايران هميشه در اختيار اشراف نظامي بود، كه با دربار پيوند سياسي و يا خوني داشت.
مندائيان هميشه از اين خصايص بي بهره بودند. به لحاظ سياسي نيز، مندائيان نتوانستند در حاكميت سياسي مشاركت نمايند.
عدم قدرت اجتماعي وعدم مشروعيت ديني دو عامل مهم در عدم كاميابي سياسي مندائيان به شمار مي رود.
مندائيان همواره در سطح قبيله (و نه متمركز) در شهر حران حضور داشتند. آنها حاضر به وصلت خوني با هيچ يك از اقوام ديگر نمي شدند. بالطبع رشد جمعيت آنها هميشه در مدار ضعيفي در نوسان قرار داشت.
بدين سان مفاهيم مالكيت ارضي و توطن و دولت، هيچ گاه در مندائيان به وجود نيامد، و خاطره سكونت در حران موجب پيدايش نظريه ارض موعود نگرديد.

نتيجه گيري

در يك جمع بندي در بين سرزميني كه مندائيان در آن سكونت داشتند مي توان گفت:
الف: بيشترين علاقه مندائيان به سرزمين ماداي (ايران) است.
ب: بعد از سرزمين ماداي، مصر در رتبه دوم قرار دارد.
ج: هيچ يك از پنج سرزمين به عنوان ارض موعود معرفي نشده اند .
د: رابطه نژاد و خاك: مندائيان بيشترين وابستگي را به سرزمين اورشليم دارند. مصر نمي تواند خاستگاه خوني و منشا تبار مندائيان به حساب آيد.
منابع تحقیق :
andisheqom.com
موسسه گفتگوی ادیان
Aftab.ir
پايگاه حوزه
irna.com
Al-borhan.blogfa.com
iranmanda.com
ماهنامه تاریخ اسلام

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد