همه چيز درباره صابئين ( مندائيان ) (5)
همه چيز درباره صابئين ( مندائيان ) (5)
منبع : راسخون
زبان صابئين
يكي از راه هاي تعيين كننده خاستگاه مندايئان، بررسي هاي زبان شناسانه است. زبان هر قوم نشان دهنده خاستگاه جغرافيايي و تعلقات قومي – نژادي است. ما در اين بررسي بيش از همه مرهون تلاشهاي رودلف ماتسوخ زبانشناس فقيد آلماني هستيم. او در سال 1992 در پي حمله قلبي در شهر برلين وفات يافت. آخرين اثر او بررسي لهجه خرمشهري در زبان مندايي است كه پس از اقامت سه ماهه شيخ سالم چهيلي در برلين تدوين يافت.
خط و زبان آرامي حداقل از قرن پنجم قبل از ميلاد در سطح بين النهرين گسترش يافت و دولتهاي هخامنشي و اشكاني از اين زبان براي مراسلات رسمي – اداري خويش بهره مي جستند. زبانهاي عربي و عبري و سرياني هيچ گاه تا قرن هفتم ميلادي بدين سطح گسترش كمي نيافتند.
زبان آرامي به علت سيطره دولت هخامنشي شام و فلسطين موجب شد كه از535 ق م تا 335 ق م يهوديان بدين زبان آشنا شده، و برخي از آنها ادعيه و آيات تورات را با زبان آرامي قرائت نمايند. به همين علت خط و زبان آرامي و اصطلاحات آرامي در منطقه يهودي نشين فلسطين متداول گشت.
زبان آرامي به علت گستردگي جغرافيايي و نوع به كارگيري اش و ادغامش با زبانهاي ديگر داراي لهجه هاي مختلف گرديد. به همين لحاظ مندايي در هيات آرامي شرقي ظاهر شد.
زبان مندايي يك لهجه آرامي (تلمود بابلي) و بيشتر به شرق بين النهرين مرتبط است.
وفور واژه هاي سرياني و ايراني و بابلي قديم به علت مهاجرت مندائيان در مسيري طولاني حاصل شده است. يكي از مشكلات مهم بررسي زبانشناسانه اين زبان، حضور واژه ها و اصطلاحات بالا است كه تعلق خاص آن به يك اقليم جغرافيايي را مورد ترديد قرار مي دهد.
اين فرضيه كه: چون خط و زبان آرامي در عصري كه مندائيان به كتابت روي آوردند، تعلق به ديوانسالاري دولت اشكاني داشته، و به همين دليل آنها را بايد در زمره گروههاي ايراني و يا وابسته به ايران قرار داد، غير منطقي است. بدين دليل كه چه بسا مندائيان تنها به خاطر استفاده خط آرامي كه در حوزه علمي حران و شرق بين النهرين شيوع داشت، از اين خط براي كتابت و نسخه برداريها بهره جسته و به تدريج زبانشان به تبعيت از خط آرامي و استقرار در شهرهايي كه زبان آرامي رايج بوده تغيير يافت.
همچنين اين فرضيه كه : احتمالاً مندائيان گروههاي آرامي تبار ساكن حوزه فلسطين كه فاقد هويت طبقاتي ويژه بوده اند، كه به علت عدم وابستگي سياسي و نژادي به بني اسرائيل نتوانستد در حاكميت سياسي يهود مستحيل شوند، نيز قابل بررسي وتامل بيشتر است.
اگر مندائيان هويتي نبطي داشتند، حضورشان دراورشليم به خاطر كينه يهوديان غير قابل تحمل بود. و از همه مهمتر خطي و زباني كه از آن سرزمين را بايستي به همراه مي آوردند، و يا حداقل حوزه وسيع تري از اساطير مصري و اصطلاحات و واژه هاي مصري را در متون خويش مي گنجانيدند.
اين در حالي است كه كمتر رديابي از زبان و خط نبطي در متون مندايي ديده مي شود، و فرهنگ و تمدن مصري در شكل قصه ها و اساطير و حتي در هستي شناسي و فرهنگ اجتماعي مندائيان مشاهده نمي گردد.
از اين نقطه نظر فرهنگ و تمدن ايراني بيش از فرهنگ و تمدن مصري بر مندائيان تاثير داشته است. واژه ها و اصطلاحات ديني مندائيان كه جنبه بنيادي دارند، بيش از همه بر حوزه فلسطين كه آرامي غربي در آن رايج بود تعلق دارند.
بخش عظيم ديگر واژه ها و اصطلاحات ديني مندائيان به حوزه شرق بين النهرين تعلق دارند. زبان محاوره اي ، زبان اسطوره اي و زبان نيايش روز مره شان كاملاً درهيات آرامي شرقي است .
واژه يردنا كه در زبان صبي به صورت عام به هر رودخانه اي اطلاق مي شود برگرفته از واژه اردن است كه مندائيان خاطره اقامت در آن و احتمالاً تعميدهاي اوليه شان در رود اردن را از ياد نبرده اند. يردنا در واقع به زبان آرامي غربي است، كه مندائيان در هيات زبان آرامي شرقي به كار مي برند. يردنا از واژه هاي بنيادي و مهم مندائي است كه تشريح كنند ه آيين غسل تعميد مندائيان است . در كليه كتابها و طومارها واژه يردنا به معناي رودخانه آمده است. اين موضوع وقتي شگفت انگيز تر مي شود كه بدانيم، مندائيان حداقل بيش از 1800 سال است در كناره هاي رود فرات و دجله قرار دارند، ولي نام فرات را جايگزين اردن ننموده اند. اين نشانه تعلق خاطر شديد مندائيان اوليه در عصر يحيي معمدان و خاستگاه اوليه جغرافيايي شان است.
واژه بعدي mandā است. مندا به زبان آرامي غربي (در حوزه شام وفلسطين) تعلق دارد. مندا به معني عرفان ، شناخت، علم است. مندا اد حيي mandā ed haii معناي عرفان هستي است. اين واژه بيان گر هستي شناسي مندايي و نشانه عالي ترين موجود نوراني در عالم بالا است. مندا اد حيي كه مخلوق بلاواسطه حيي haii است بر يحيي نازل گرديده و اورا تربيت نموده، و آخر الامر در تمام مراحل زندگي راهنماي يحيي معمدان بوده است. مندا اد حيي با يحيي و غسل تعميد متقارن است و اين سه به حوزه شام و فلسطين تعلق دارند.
واژه بعدي ناصورايي است. ناصورايي nasorāë به معناي محافظ قوانين و دستورات ديني و در حوزه شام و فلسطين در هيات زبان آرامي غربي به كار مي رفته و چندان ارتباطي با شهر ناصره موطن عيسي ندارد. عيسي ناصري به معناي عيسي اهل شهر ناصره است، ولي در دين مندايي، ناصورايي به طبقه روحانيون كه محافظ دستورات ديني و مجري آيين غسل هستند اطلاق مي گردد. هنوز نيز بعداز قريب دو هزار سال اين واژه تغيير نيافته است.
ساطانا به معناي شيطان نيز از واژه هاي كليدي است كه نشان دهنده ارتباط مندائيان با دين يهود و يا شهر اورشليم است. گنزاي راست در بوثه هاي 1 تا 3 از ساطانا به عنوان نماد پليدي و انحراف ياد كرده، و به تدريج واژه روحا جايگزين آن مي شود. اين تبديل شايد نشانه مهاجرت از منطقه يهودي نشين به منطقه كلداني نشين باشد. اين نظريه به شرطي درست است كه معناي روحا را با روح سرگردان آسمانها (ارواح دوازده منطقه البروج) يكي بدانيم . در عين اين احتمال كه شايد روحا برگرفته شده از روح القدس مسيحيت باشد را بايد همواره در نظر داشته باشيم.
ساطانا Satāna تغيير يافته شيطان عربي است كه داود و ايوب پيامبران بني اسرائيل را اغوا نمود. مفهوم شيطان در گنزا نشانه تعلق خاطر به دين يهود و منطقه وسيع آرامي زبان بين النهرين از قرن پنجم ق م تا پيدايش اسلام است. هيبل (يا هيول) احتمالاً برگردان از هابيل تورات باشد كه در گنزاي راست و ديگر متون مندايي هم به عنوان فرزند آدم و هم به عنوان فرشته عالي قدر و بلند مرتبه (از فرشتگان كارفرما) آمده است. پسوند زيوا (نوراني) براي هيبل موجب آسماني نمودن اين موجود زميني ميگردد. همچنين انش و شيتل نيز احتمالاً اقتباسي از انش و پدرش شيث تورات باشند كه تغيير شكل يافته اند.
نتيجه گيري
در مجموع بررسي اجمالي منشاء زبان شناسانه دين مندايي مي توان به جمع بندي ذيل نايل شد:
1- زبان مندايي در هيات آرامي شرقي ظاهر گرديد، ولي واژه هاي قديمي تر آرامي باستان متعلق حوزه جغرافيايي شام و فلسطين در آن ديده ميشود.
2- واژه هاي بنيادي متون مندايي مانند مندا اد حيي و يردنا و ناصورايي ومانا ربا كبيرا كه نشانه هستي شناسي مندايي است به حوزه فلسطين تعلق دارند.
3- يك رابطه قوي ادبي بين متون مندايي باافكار وفرهنگ عبري و سپس ايراني ديده ميشود.
4- شايد مندائيان از تبار يهودياني باشند، كه به علت شيوع زبان آرامي در عصر امپراطوري هخامنش بدين زبان مانوس گشته و تكلم مي نمودند.
اما اگر اين فرض را قبول نمائيم با يك تضاد مواجه ميشويم. مندائيان در زبان وكتاب يهوديان را لعن و نفرين نموده و اصرار بسيار دارند (طبق متون ديني شان) كه از نسل آدم و حوا بوده و ادامه دهنده نسل انبيا بوده و خون هيچ قومي با خون آنها ممزوج نگشته است. اين نظريه متعلق به مندائيان كنوني نيست. از صدر تا ذيل عموم متون مندايي اشاره به پاك بودن خون و برگزيده بودن قوم مندائيان در نزد ديگر اقوام شده است.
به صداقت بايد اعتراف كرد بين اسناد تاريخي و روايات متون قرون چهارم تا هفتم هجري با متون مندايي در خصوص تبار مندائيان اختلاف نظر عمده وجود دارد.
دين صابئين
يكي از راههاي تعيين خاستگاه جغرافيايي مندائيان و منشا آنها، بررسي مقايسه اي بين الاديان است. اينكه چه تشابهات و چه اختلافاتي بين آنها و ديگر اديان و فٍرق بوده، و عرصه فكر وانديشه (فلسفي ديني) و فرهنگ ديني (آيين ها) و فرهنگ اجتماعي (رسوم) چه داد و ستدهايي صورت گرفته است؟
در سطح بين النهرين جنوبي و شمالي و همچنين كناره شرقي درياي مديترانه (حوزه شام و فلسطين) اديان و مكاتب مختلفي از سه سال قبل از ميلاد حضور داشتند، برخي از آنها ثابت و برخي ديگر تغيير شكل داده و در فرهنگ هاي ديني ديگر مستحيل شده بودند.
در شرق و غرب بين النهرين، ايران و يونان بودند، اولي به ميترائيسم و زروان گرايي و بعدها به دين زرتشت و دومي به ايدئولوژي چند خدايي هلني در چهارچوب اساطير كهن هومري معتقد بودند. در درون بين النهرين تمدن هاي سومر و اكدو آشور و بابل همگي به ايدئولوژي چند خدايي و پرستش رب النوع اعتقاد داشته و فرهنگ ديني اين تمدن ها در بستر اساطير آفرينش، زايش، جنگ، زراعت و انديشه تنجيمي گشته بود.
حال به اساسي ترين تشابهات ديني مندايي با ديگر اديان و مكاتب همسايه مي پردازيم.
1- يكي از كهن ترين اعتقادات ايراني درباره خالق و خلقت، اعتقاد به موجودي به نام زروان است كه حامل دو فرزند اورمزد و اهريمن است. دو فرزند نيك و بد نماينده دو دنياي روشنايي و تاريكي هستند كه به شكل همزاد از درون زروان كه موجودي دو جنسيتي و حامل زمان است پديد مي آيند. در دين مندائيان حيي بالاترين وجود و رتبه هستي است. فيض دهندگي اش موجب پيدايش هستي در بستري از نور و ظلمت گشته است. آير به مثابه هواي پاك و نخستين و فاقد ذرات نور و ظلمت است، كه حيي آن را پديد آورد. يا بهتر است بگوئيم، آير بخشي از وجود حيي است كه براي پيدايش اوليه جهان آنرا پديد آورده است.
با تركيب دو عنصر نور و تاريكي با آير، دو فضاي متضاد اهورايي پديدار مي گردند. نور و ظلمت به رهبري پادشاهانشان به نبرد مي پردازند و نور ، ظلمت را اسير مي كند.
فلسفه ديني مندائيان از اين نقطه نظر به كهن ترين انديشه ايراني نزديك تر است. اين در حالي است كه يهوه خداي بني اسرائيل فاقد كاركردهاي حيي مندايي است. يهوه بني اسرائيل همه كاره، قدرتمند و جبار و همچون مرد آهنين مصمي است، كه قصد پيروزي قومش را دارد . در حاليكه حيي مندايي نظاره گر بي حب و بغضي است، كه در بالاترين نقطه هستي در بستري از نور و قدرت و نيكي جلوس نموده، با تعارضات فرشتگان نوراني اش عليه فرشتگان ظلمت چشم دوخته است. تمام نيازها و كارهاي مندائيان بايستي به توسل به آفريدگاران درجه دو انجام پذيرد. مردوك خداي بابل و آشور خداي آشور و زئوس رب النوع هاني نيز فاقد كارهاي حيي هستند . آن خداي آسمان سومري ها، عليرغم مقام رفيع و علوش كه شاه علي الااطلاق آسمان نام گرفته بود، زايندگي و مهرباني ذاتي و همدردي جهاني حيي را ندارد.
2- تعارض نور و ظلمت و گاه همبستگي آنها، نشانه دو جهاني بودن هستي است، و هميشه دريك ديالك تيك ماهوي به سر مي برند، تنها از تركيب اين دو جهان ، ماده پديدار مي گردد. اين خود نشانه حادث بودن ماده است. اهورا و اهريمن زرتشتي كه نمادي از انديشه كهن تر ايراني دارند، در انديشه مندايي ديده ميشوند. دردين مندايي ذات هستي در استتار و اختفا به سر مي برد. از اين لحاظ ذات دروني هستي (حيي) هم مخفي است، هم مقامي رفيع دارد. بخش بيروني هستي داراي ثنويت هست. نور در شمال آسماني و ظلمت در جنوب قرار دارد. ماده در بخش وسط عالم قرار دارد (ماده از تركيب نور و ظلمت حادث شده است). شدت تعارض نور و ظلمت و كاركردهاي آن در دين زرتشتي وجود دارد، در كمتر دين و آييني ديده مي شود. پرستش نور، مهر ، نيكي نمادهاي آسماني آنها ، خمير مايه تشكيل گروههاي گنوسي بين النهرين بود، كه با تلفيق انديشه مسيحي در زهد و تقوي (و اقتصاد اشتراكي مادون زندگي شهري)، موجب تاثير گذاري اش از شمال تا جنوب بين النهرين گرديد (جايگزين مكاتب اساطيري كلداني و بابلي در شهرهاي مجاور دجله و فرات شد.)
در قرون دوم تا هفتم ميلادي ، در دو سوي شرق و غرب بين النهرين ، دو دين قدرتمند زرتشتي و مسيحي حضور داشتند، از تركيب اين دو گروههاي گنوسي پديدار گشتند. همه اين گروههاي گنوسي به نور و تجلي عاشقانه آن در انسان وهدايت عرفاني انسان و بيرون راندن ماده ظلمت از جسم اعتقاد داشتند.
در گذشته باستاني اعتقاد به اقيانوس شور و شيرين و اتصال آنها براي پيدايش جهان، نيز اتصال آسمان و زمين (اورانوس و گايا) و ظهور موجودات در انديشه يونانيان و سومريها و بابلي ها وجود داشت ، ولي هيچ يك در دين مندايي تجلي نيافت. اشاره اي كه متون مندايي به تركيب آب شور و آب شيرين دارد، در واقع نمادي از تركيب نور و ظلمت دارند، و ارتباط تاريخي و ديني با تمدن هاي بالا در آن ديده نميشود. همه اجسام خوشبو و شيرين و زيبا نشئه اي از نور دارند، همه اجسام بد و شور و زشت نشئه اي ازتاريكي دارند. دنيايي پر از موجودات زشت و بد بود كه قصد آشوبگري جهان را دارند. موقعيت جغرافيايي روحا با ديگر تمدن ها و آيين ها برابري دارد. هادس به معناي دنياي تاريكي در فرهنگ هلني يوناني است.
دنياي تاريكي جايگاه ارواح مردگان است. همه نمادهاي دنياي تاريكي در يونان و مصر و سومر و بابل در جنوب يا زير زمين و يا انتهاي رودخانه قرار دارند، كه با مصداق مندايي آن ها برابر هستند. اما دنياي تاريكي (روحا) مندايي بيش از ديگران كارآيي دارد، و در تمامي اعمال و آيين هاي زميني نيز نقشي شوم و هول انگيز ايفا مي كند.
به طور مستمر مندائيان از روحا ترسانيده ميشوند، همه دنياي نوراني در صدد به اسارت كشانيدنش هستند، تا مبادا از او آسيبي و گزندي به دنياي نوراني برسد. از اين بابت دنياي تاريكي (روحا) بيشتر از آنچه كه تصور شود، به فلسفه ديني و آيين ديني زرتشت نيز به همين ميزان از كاركرد دنياي اهريمني براي تحكيم ساختار فلسفه ديني اش مدد گرفته است.
لوياتان (اژدها) چند سر كه در آبها استقرار دارد، (توسط يهوه سركوب مي شود)، شايد بازتاب اسطوره اوگاريتي بعل و يم نهر باشد. بعل خداي رعد و برق و يم نهر خداي رودها، است. بعل و يم نهر در جنگ هميشگي هستند. يم نهر نمادي از آشوب وتاريكي است كه در آبها سكونت دارد. يم نهر از ال خداي بزرگ درخواست تسليم بعل را دارد، و ال قول مساعد مي دهد. بعل خدايان را به ترسو بودن متهم مي كند، و با تهاجم بر يم نهر او را در بند مي كشد. همين اسطوره در شكل عبري اش به گونه ديگر تشريح مي شود .
يهوه ، لوياتان را (كه در آبهاي سركش قرار داشت) سركوب مي كند.
در كتاب اشعيا آمده است.
خداوند به شمشير سخت عظيم محكم خود آن مار تيز رو لوياتان را و آن مار پيچيده لوياتان را سزا خواهد داد و آن اژدها كه در دريا است را خواهد كشت.
هر چند شباهت ظاهري بين اسطوره اوگاريتي بعل و يم نهر و اسطوره عبري لوياتان با عالم تاريكي روحا در دين مندايي وجود دارد، ولي هيچ يك كاركردهاي شناخت گونه و اخلاق گرايانه مندايي را ندارند. علاوه بر اينها ، هيچ يك به روشني دين مندايي دو بن هستي را تشريح نمي كنند.
يم نهر دوست ال خداي بزرگ است، اين برخلاف دين مندايي است. همچنين در فلسفه ديني يهود، لوياتان موجودي مستقل كه كاركردهاي آفرينش داشته باشد، در اختيار ندارد. لوياتان هيچ گاه موجودي بالذاته مستقل و هميشه معارض با فرشتگان يهوه معرفي نشده است. در دين مندايي روحا به شكل دوازده صورت فلكي و هفت سياره و پنج موجود و گاه به شكل اژدهاي عظيم الجثه اي كه قضايي كه تمامي طبقات منظومه شمسي در شكم جاي داده است، ظاهر مي شود. روحا مونث است ، با فرزند خود نزديكي مي كند، و از سه بار نزديكي دوازده و پنج و هفت موجود خلق مي شوند. آنها طالع نحس هستند، و اكرون، معادل اكرون يوناني، اسامي عاريتي از فرهنگ هلني – يوناني هستند، كه در دين مندايي به موجودات هوس باز و شهوت پرست عالم تاريكي مسمي گشته اند.
روح القدشا معادل (روح القدس مسيحي) از ديگر اسامي روحا است. دين مندايي فرهنگ كلداني و مسيحي را به مبارزه دعوت مي كند. آنها نمادهاي آسماني ملل مجاور را معادل عالم ظلمت خويش ، گرفته از اين طريق برتري فلسفي و ديني خود را ابراز مي كنند.
در جاي ديگر، دوازده و پنج و هفت موجود به موجودات نيكي و نوراني تبديل ميشوند. گويا چرخش مندائيان حاكي از آشتي با نمادهاي فرهنگ كلداي است. اما اين آشتي موجب استحاله مندائيان در تمامي فرهنگ كلداني نگشت. تنها بخش هايي از انديشه تنجيمي كلدانيان (بابليان معاصر مندائيان) پذيرفته شد، كه قابليت انطباق با فلسفه ديني مندائيان را رد خود داشت.
3- آيين غسل تعميد با آب و تقديس آب.
همه تمدنها و اديان و مكاتب به تقديس آب پرداخته اند. آب از نظر گاه همه اديان و اساطير سرچشمه زايندگي است. بنابراين سخت است، نوعي رابطه خاص بين تقديس آبهاي روان در دين مندايي به ديگر اديان و اساطير را بيان نمائيم. رابطه اي كه يك سويه باشد و مندائيان تنها از يك منبع الهام گرفته باشند!
در يونان باستان ، آب و درياها تقديس مي گشت. همر به پرستش روخانه ها توسط مردم شهر تروا اشاره مي كند. اسبان زنده را به رودخانه مي سپردند، و پنجاه ميش براي چشمهاي اسپر كئوس قرباني مي كردند. اقوام ژرمني نيز به درگاه رودخانه قربانياني بي شمار تقديم مي كردند.
كيمبرها (اقوام ژرمني) براي رود روان قرباني تقديم مي داشتند .خدايان رودخانه در يونان نمادي از انسان داشتند . رود اسكامندر با اشيل مي جنگند . اشيلوس با هراكلوس مي ستيزند. اشيلوش نامداران خدا از ميان خدايان رودخانه ها بود. از او بالاتر ، پوزئيدن خداي آب و زمين لرزه است ، كه سيمايي وحشي و خيانت پيشه دارد. به وضوح تعارضي شگرف فيمابين نظرگاه مندايي ها در باره آبهاي روان و عقيده يونانيها ديده مي شود. مندايي ها آب را مايه حيات و تجديد جواني و عنصر پاكسازي روان از گناهان و پديد آورنده درخت زندگي و چيزي كه نور در آن استقرار يافته مي دانند. بدين لحاظ آبهاي حقيقي را در عالم بالا در آن سوي آسمانها تلقي كرده، آبهاي زميني را ادامه آبهاي بالايي دانسته، لذا غسل تعميد در آبهاي روان به نحوي با تجديد حيات و احيا نيروي دروني و اتصال به عالم نوراني بالا مرتبط است.
هندوها آب را تقديس مي كنند. آب را شفا بخش و برطرف كننده بيماريها و عامل پاكي روح مي دانند. تلقي پزشكي از آب همراه برداشت عارفانه از آب در مكاتب هندو ديده مي شود . شايد به خاطر شيوع بيماريهاي سالانه بود كه پزشكان و جادوگران ، آب را مايه پاكي و بهداشت تن معرفي كرده بودند. شستشوي مذهبي در رودخانه گنگ مفاهيم پاكسازي روح و تجديد حيات را در برداشت.
ارتباط دين مندايي با آيين هندويسم به خاطر فاصله جغرافيايي بسيار و عدم استناد تاريخي كه دال بر مهاجرت اقوام هندويي به بين النهرين و يا بالعكس باشد ضعيف وغير مسئولانه است.
حتي اگر ارتباطات تجاري بين دو تمدن بيش از آنكه تاريخ به ياد دارد وجود مي داشت، براي حل معما كافي نبود.
در ايران باستان آب با ايزد آناهيتا مورد ستايش قرار مي گرفت . آب مظهر پيدايش موجودات و نمادي از نطفه جهاني و محل نطفه زرتشت (در رودخانه اي در سيستان) بود، كه مي بايست منجيان بعدي از آن پديدار گردند. سه منجي (اوشيدر، هوشيدر، سوشيانس) در سه هزاره اخري ظاهر گشته و موجبات تغيير جهان را فراهم مي كنند.
در مقايسه آيين مندايي با ستايش آناهيتاي ايراني، به وجوه بارز اختلاف بين اين دو نايل مي شويم. ايرانيان كهن تر و حتي در دوران ظهور زرتشت و تا ظهور عصر هخامنشي كه سيطره قدرت دولتش تا حوزه شام و فلسطين كشانيده شد، هيچ گاه آب را محلي براي غسل تعميد نمي دانستند. آب بعد از آتش مقدس بود، و نبايد اشيا و اجرام كثيف درآن انداخته شود. همين لحاظ استرابون جغرافي نويس يوناني مي نويسد:
«ايرانيان در آب جاري استحمام نمي كنند . در آن لاشه و مردار نمي اندازند . و عموماً آنچه ناپاك است در آن نمي ريزند.»
هرودت مي گويد:
«ايرانيان خورشيد و ماه و زمين و آتش و آب و باد را گرامي مي دارند و در ميان آب روان تف نمي اندازند. در آن دست نمي شويند و متحمل هم نمي شوند كه ديگري آن را به كثافاتي آلوده كند. احترامات بسياري براي آب قائل هستند.»
غسل تعميد و شستشوي با آب جهت پاكسازي روان هيچ گاه سنت رايج ايرانيان نبوده است. مندائيان عليرغم اكتساب مقدار كثيري از انديشه هاي ايراني، در اين موضوع چيزي را از ايرانيان اقتباس نكردند.
اسني ها يا اسي اوي به معناي گروه پاك، گروهي يهودي در تبعيد بودند، كه در تضاد با فريسيان و صدوقيان و ديگر گروههاي ممتاز و اشرف يهودي از حوزه اورشليم خارج و در حوالي جنوب غربي بحرالميت در اطراف غار كومران و به صورت بسته واشتراكي در زهد و پرهيزكاري زندگي مي كردند. عادات معروف آنها ، شستشو در آب، پوشيدن لباس سفيد، برابري اقتصادي ، تسلط بر نفس، صميميت فوق العاده به يكديگر ، ممنوعيت قرباني ، تضاد نور و ظلمت ، اعتقاد به امير نوراني كه عدالت را به اجرا در مي آورد، اعتقاد به روز داوري و ظهور معلم عدالت در آخر الازمان مي باشند. خداي اسنه ها همچون يهود جبار و قمار و منتقم نيست، بلكه صبغه اي مسيحي دارد. او رحيم و بخشاينده و دوستار انسان است . غسل تعميد در نزد اسنه ها معمول بوده و معناي غسل تعميد با توبه باطني و ورود به ميثاق نوين برابري دارد. از اين نقطه نظر آنها بيش از آنكه به يهود شبيه باشند، با تعاليم يحيي معمدان و تعاليم عهد جديد عيسوي شبيه هستند. اسني ها معتقد بودند كه به ميثاق نويني (بريت خذشه) دست يافته اند و در مقابل يهوديان به مفهوم نويني از امت نايل شده اند. گزارش آنها در طومارهاي بحرالميت كه در سال 1947 توسط چوپانان فلسطيني در غار كومران كشف شد، حكايت از تعقيب و كشتار آنها دارد، كه احتمالاً تعقيب كنندگانشان يهوديان اورشليم بوده اند.
يوسف فلاويوس تشكيل اين فرقه را حدود سال 140 ق م گزارش نمود، او معتقد است اسني ها گروه منشعب شده از فرقه خسيديم بودند كه در حوالي 160 ق م در اورشليم به سر مي بردند. فرقه خسيديم (مومنين) گروه انقلابي و مومن يهودي بودند، كه در مقابل سلسله حسموني (دولت جبار برادران مكوي) – آخرين دولت يهود تا قبل از هجوم روم و تسخير اورشليم در 63 ق م به رهبري پومپي – مقاومت نمودند. اعضا فرقه خسيديم، معلمان و ربي ها و فقها يهودي بودند، كه نسبت به اجحافات صدوقيان و سلسله حسموني به مخالفت برخاستند.
اگر اسني ها را منشعبين فرقه خسيديم فرض نمائيم دلايل انزواي آنهاو رجوعشان به ادراك شهودي و تساوي اجتماعي و برابر و عدالت را در خواهيم يافت . ايدئولوژي آنها عكس العمل (واكنش در برابر) اوضاع تشنج آميز و بيداد گرانه دولت برادران مكوي (سلسله حسموني) بود، كه تنها راه زنده ماندنشان ، خروج از اورشليم و تشكيل صومعه در جنوب غربي بحرالميت تلقي مي شد.
ما هنوز دلايل مبتني بر اينكه يحيي از اين گروه برخاسته باشد، يا تحت تاثير يك سويه تعاليم آنها قرار گرفته باشد، يا حتي پيامبري يحيي بر اساس برنامه اي از پيش تعيين شده (از سوي اسني ها ) باشد، در اختيار نداريم. همه محققان اروپايي مسيحي شناس به نوعي ارتباط في ما بين مسيحيت با اسني ها و پيروان يحيي (مندائيان) با اسني ها اعتراف دارند، ليك وجوه بارز اختلافات آييني و شريعتي فيمابين از قبول كامل فرضيه بالا مي گردد. غسل تعميد اسني ها و از همه مهمتر تجديد حيات و پاكسازي حيات و توبه باطني در كنار آداب ديني ديگر شان از جمله فصول مشترك آنها با مندائيان است.
اگر ارتباط مندائيان را به هر نحوي با اسني ها قبول نمائيم، و بزرگداشت برخي از آيين ها را به اسني ها مرتبط بدانيم، حوزه جغرافيايي مندائيان به بالاتر و پائين تر از حوزه فلسطين كشيده نخواهد شد.
بر حسب روايات گنزا و اناجيل، يحيي عيسي مسيح را غسل داد. بدين لحاظ غسل تعميد بيش از آنكه به مسيحيت مربوط شود به پيروان يحيي تعلق دارد.
بنابراين ارتباط دادن غسل تعميد با آب و ستايش آب به مسيحيت ، استدلالي متقن و تاريخي نيست . مصريان به غسل اشيا نجس اعتقاد داشتند. لباسي كه با خوك اصابت كرده باشد مستحق غسل (همراه با صاحب لباس) مي دانند. در عين حال حيوانات مرده را به رودخانه مي انداختند.
براي رودخانه نيل ارزش و اهميت فوق العاده اي قائل بودند، ولي هيچ گاه همچون مندائيان مظهر سكونت نور و پاكي و وقار نگرديد. تشابه فرهنگ تنجيمي مصريان و مندائيان قابل ارزش گذاري و بررسي است. دوازده ماه مندائيان سي روز است كه پنج روز عيد پنجه را بدان اضافه مي كنند و اين بار رسم مصريان (بدون احتساب عيد براي پنج روز اضافي) برابري مي كند. در تمدن مصري بعد از ازيريس Osiris (شاه – خدا) و رع Re (خورشيد – خدا)، هاپي Hapi (نيل – خدا) قرار دارد. اتون Atoon يك نيل زميني براي بهره وري مردم مصر از آن و نيز يك نيل آسماني (براي آب رساندن به اقوام بيگانه ) مي آفريند. نيل آسماني زايش و بركت آسمان است.
تعيين يك مثال آسماني براي نيل نشان دهنده اهميت حيات بخشي رود نيل در سيستم معيشتي و كشاورزي مردم مصر است. رامس چهارم در سالياني بعد از خروج قوم بني اسرائيل از مصر مي سرايد:
«تو نيل هستي، خدايان و آدميان از برون ريزي تو مي زيند.»
غرق شدن ازيريس (شاه – خدا) در نيل و يافتنش توسط ازيريس، يكي از جنبه هاي پيوستگي اسطوره ازيريس و اسطوره هاي نيل – خدا است. كاهنان مصري شبانه به كنار رود نيل رفته، با پر كردن ظروف طلايي بانگ بر مي آورند كه : «ازيريس پيدا شد» و جزر و مدهاي طولاني رود نيل و گاه خروش و گاه كم آبي اش موجب پيدايش اسطوره هاي مرتبط با نيل گشت.
يكي از وجوه بارز تشابه بين مندائيان (كه خد مدعي استقرار موقت در مصر هستند) و فرهنگ مصري ، نيل آسماني است كه با اردن آسماني مندائيان برابري دارد. مندائيان هر آب رواني را به نام اردن (يردنا) مي نامند و به طور تمثيل يك يردناي آسماني را در عالم نوراني بالا قرار داده اند. كاركرد ظاهري هر دو يكي است ، ولي جايگاه ساختاري هر يك بسيار متنوع و متفاوت است.
نيل آسماني محل سكونت فرشتگان و ذرات نور و مظهر پاكي و جلال و قدرت خداوند هستي نيست. نيل آسماني ماواي ارواح نيكوكاران و راست كرداران در عالم حقيقي دنياي بالا نيست.
دنياي حقيقي مصريان كه سعد و نحس ها در آن رقم مي خورد و تقدير هر بشري در آن مستتر است، چيزي جز مناسبات كواكب نيست. صورتهاي فلكي به علت اتصالشان به هستي بيكران كه ارواح انسانها در آن مشاهده مي شود، مي توانند سرنوشت اشخاص را پيشگويي نمايند.
كاهنان مصري با توسل به انديشه تنجيمي به پيشگويي مي پرداختند. كوكب پرستي از دير باز رايج بوده، و پرستش رع (خورشيد – خدا) به مثابه فعالترين و سوزناكترين و پرسودترين كوكب آسماني در همين چهارچوب معنا و مفهوم پيدا مي كند. شايد اولين آشنايي مندائيان با كواكب در مصر اتفاق افتاده است. ولي هر چه كه باشد اسامي و واژه هاي به كار گرفته شده درباره دوازده صورت فلكي و هفت سياره، كلداني و يوناني است، و واژه هاي مصري – نبطي در آن ها ديده نمي شود.
4- كوكب پرستي و اصحاب مدبر (سازمان فرشتگان)
يكي از اتهامات وارده بر صابئين مندايي در متون اسلامي كوكب پرستي آنان است. شهرستاني (وفات 548 ه ق) بيشترين كوشش را براي اين موضوع صرف كرده است. شهرستاني در كتاب الملل و النحل، صابئين حراني را در مقابل حنفا قرار داده است. او اعتقاد دارد كه صابئين حراني به نوعي از افكار هرمس (ادريس پيامبر) و آغاذيمون (شيث پيامبر) پيروي مي كنند.
شهرستاني بر اين باور است، كه انديشه صابئه در مصر رشد فراواني نموده، اكثر مردم بدان اعتقاد داشته، ولي فرعون مصر از بعد از اعلام برتري اش : اناربكم الاعلي از دين صابئين خارج گرديد. شهرستاني به لحاظ تاريخي – جغرافيايي ، حوزه مصر منشا و خاستگاه صابئين حراني مي داند. نظريه هستي شناسانه اصحاب مدبر كه شهرستاني آن را به صابئه منسوب مي كند، اشعار دارد كه، باري فيض خود را از طريق عقول آسمانها گذاشته به نباتات و حيوانات و انسانها سرايت مي دهد. مدبران آسماني هر يك كلي هستند كه مصاديق جزئي آن در طبيعت تحت امر آن كلي نشو و نمود مي كند و سپس مي ميرد و نفس آن دوباره به سوي آن كلي باز مي گردد و باران، برف ، سرما و باد هر يك داراي يك روحاني كلي هستند و براي هر مصداق آن در طبيعت فرشتگان كثيري به كار مي آيد. همچنين است براي ديگر امورات طبيعي نظير : رعد و برق ، تگرگ، قوس و قزح ، ستاره هاي دم دار، هاله، كهكشان ، رودخانه ها و ابرها . . . .
منشا نظريه اصحاب كواكب از فرضيه اصحاب مدبران آسماني است. هر مدبري (روحاني آسماني) بر يك فلك قرار مي يابد. روحاني ها برهفت فلك (سيارات سبعه) حكم مي رانند و مانند روح هستند. كه بر تن فرمان مي دهند. جايگاه روحاني ها هفت فلك آسماني هستند.
بنابراين واسطه بين انسان و ذات باري تعالي همين افلاكي هستند، كه اصحاب روحانيات بر آن فرمان مي رانند. از همين نقطه نظر تعظيم و ستايش كواكب و اجرام آسماني مشروعيت مي يابد، و جز شهرستاني صابئين را داراي سه گرايش مي داند:
1- اصحاب روحانيات
2- اصحاب هياكل و اشخاص
3- حرنانيه
اصحاب اشخاص معتقدند چون هفت كوكب آسماني هميشه ديده نمي شوند، بايستي بت هايي را كه منسوب به آنها و نماينده آنها در زمين باشد را پرستيد، تا همواره ذهن آدمي متوجه اصحاب روحانيات باشد. اينان بت پرست گرديدند.
اصحاب هياكل كساني هستند كه براي هفت فلك آسماني، و مناسبات و احكام و منازل تعبيه كردند و برايهر يك از هفت ستاره معبدي ساخته و به قرباني و تعظيم شعاير پرداختند. سعد و نحس آسماني وپيشگويي بر اساس مناسبات كواكب اينگونه رشد نمود. ايشان خداوند متعال را قبول داشته ولي واسطگي انبيا را رد مي نمايند و به واسطگي روحانيات و هياكل اعتقاد دارند.
حرنانيه به قول شهرستاني: جماعتي از صابئه هستند كه گويند صانع معبود، واحد و كثير است. اما واحد است در ذات و اصل بودن و ازلي بودن و كثير است به اشخاص آسماني و زميني.
شهرستاني صابئه حراني را حاصل جمع اين سه فرقه مي داند. منظورنظر شهرستاني صابئين حراني كساني هستند كه اعتقاد به موارد ذيل دارند:
1- صانع (خداوند) هم واحد است و هم كثير.
2- از آن جهت كثير كه قابليت تكثير به اشخاص و هياكل است. در عين اينكه به كثرت تبديل مي شود، هيچ گاه وحدتش متزلزل نمي شود.
3- اجرام و كواكب آسماني كه مدبران هستي هستند، به منزله آبا (پدران) مي باشند، و عناصر به منزله امهات (مادران ) هستند.
4- آبا هستي (پدران) با عناصر (مادران) ازدواج نموده و فرزنداني (مركبات) حاصل مي آيد.
5- تكرار پيدايش بعد از هر 36425 سال صورت مي گيرد. (در اينجا شهرستاني به حريق عالم سوز و يا شكل پايان پذيري دوره ها اشاره اي نمي كند.)
6- دنيا محل قيامت است. قيامتي غير از سراي خاكي وجود ندارد. هر نفسي به اكتساب امور مي پردازد و جز او پاداشش را در اين دنيا مي گيرد.
شهرستاني را نمي توان محققي بي كفايت در علم كلام و دين دانست. او در نيمه اول قرن ششم – هنگامي كه اكثر متون يوناني بعد از نهضت ترجمه مترجمان عربي يافتند – دسترسي كامل به افكار و آرا رايج در بين النهرين را داشت، از همه بيشتر در فرقه هاي اسلامي مسلط بود. منابع شهرستاني درباره صابئين نامعلوم هستند، در هيچ جاي جلد اول كتابش از رويارويي او با صابئين ذكري نشده است. همچنين استنادات تاريخي اش بسان محققين ديگر اسلامي است . ولي با اين همه، مهمترين نظريه حرانيان (نظريه اصحاب روحانيات) را بخوبي تشريح كرده است. نظريه اي كه شانه به شانه افكار و آرا گنوسي است. او همه فرقه ها و ادياني كه به خداوند متعال و انبيا اعزامي اش اعتقاد نداشته، در عوض به انديشه هاي تنجيمي و واسطگي افلاك و كواكب معتقد باشند، در چارچوب اصحاب روحانيات قرار مي دهد. او هنديان و مصريان و برخي از ايرانيان كهن و يونانيها را در اين مدار جاي مي دهد. او در قالب مسلماني فداكار و متكلمي متعصب به اديان و فلاسفه ديگر نظر مي كرد، معيارهاي كلام و احكام اسلامي را در تحقيقات دين شناسي اش روا مي داشت، و تواريخ عمومي مسلمانان قرن سوم هجري به بعد را پايه كار خود قرار داده بود.
مندائيان به دنياي فرشتگان اعتقاد دارند. دنياي فرشتگان حلقه واسطه بين هستي متعال حيي و انسانها است. پنج فرشته بزرگ مندايي بعد از حيي در رتبه دوم هستند و فرشتگان كثير نوراني مرتبه پائين تر از اشيا نوراني طبيعت محافظت مي كنند.
توده مندائيان در فرهنگ عامه به دنياي فرشتگان علاقه وافري دارند. آنها بيش از آنكه يحيي را مورد ستايش قرار دهند به مندا اد حيي و سام زيوا و ماري ربوثا اليثا و شيشلام رباو اباثر ربا عشق مي ورزند و آنهارا مورد خطاب قرار مي دهند.
طي پرستش هاي حضوري كه از عوام مندائيان به عمل آورده ام، به اين نكته واقف شدم، خدايان (ايزد فرشته ها) بيش از هستي متعال (حيي) در تعاليم روزمره و خانوادگي و دنياي ذهني افراد جاي دارند. يك پيرزن هفتاد ساله مندايي به اباثر ربا به ديده خداي متعال مي نگريست، در غروب هر روز در خانه محقرش به سوي شمال در حالي كه ستاره دب اكبر را مشاهده مي كرد مي ايستاد، قطعه اي از انياني را مي سرود . او تمامي نيازهايش را از اباثر ربا مي خواست. اين در حالي بود كه فرزندش يحيي يوحنا را مورد خطاب قرار مي داد، از او كمك مي خواست، واو را بالاترين خداي آسماني خود در دنياي پاك ذهنش قرار داده بود.
اما در متون مندايي بدين گونه نيست، خداي متعال همان حيي است . سه دنياي تو در توي نوراني، عرش بزرگ او، معرفي شده است. دنياي پر از فرشته هاي نوراني كه همچون كارگران ماهر به خلق و آباداني دنياي خاكي و دنياهاي ديگر مشغول هستند. پنج فرشته بزرگ، قدرتمندانه بر تمام فرشته ها نظارت دارند. و فرشته ها نيز به خلق جهان و مراقبت از روان مندائيان پاك و رودخانه ها و. . مشغول هستند. (فيض الهي از طريق اين واسطه هاي روحاني به انسان سرازير مي شود. درشكل زرتشتي اش، واسطه هاي فرشته گونه ونوراني بين اهورا مزدا و انسان خاكي به همين كاركردها متصف هستند. شش امشا سپند جاويد، نگهبان نيكي ها هستند. امشا سپندان به مثابه صفات و قدرت اهورا هستند. اهورا كه خود متعلق است، امشاسپندان را واسطه خويش قرار داده، تا به انسان و طبيعت فيض رساني نمايند.
در بندهاي 82 و 83 و 84 يشت ها آمده است كه امشا سپندان فروهر واسطه اهورا و انسان هستند كه توانايي، نيكي و نورانيت دارند:
فروهر هاي نيك توانايي پاك پارسايان را مي ستائيم . فروهرهاي امشا سپندان آن شهر ياران تيزچشم بلند بالاي بسيار زورمند دلير اهورايي آن پاكان جاودانه را مي ستائيم.
كه هر هفت تن يكسان انديشند، كه هر هفت تن يكسان سخن گويند كه هر هفت تن يكسان رفتار كنند، كه در انديشه و گفتار و كردار يكسانند كه اهورا مزدا پدر وسرور همه آنان است.
هر يك از آنان روان ديگري را به انديشه نيك و گفتار نيك وكردار نيك و گر زمان گرايش دارد. باز تواند نگريست. هنگامي كه به سوي پيشكش زور پرواز مي كنند، راه آنان تابناك است.
در يسناي 29 به پرسش و پاسخ هاي في مابين اهورا و زرتشت و برخي ايزدان بر مي خوريم كه نشانه واسطگي عالم فرشته هاو فيض رساني آنها است.
فرشته ها و ديوان و دو دنياي نوراني و تاريكي (در هستي شناسي زرتشتي) حضور دارند شكل ذيل هندسه اين عقيده را به وضوح نشان مي دهد.
شش امشا سپند جاويد و كارآ (كارفرمايان دنياي فرشته ها) عبارتند از:
1- وهومنه يا بهمن
2- اشه و هيشته يا ارديبهشت
3- خشتروئيريه يا شهريور
4- سپنتا آرمه ئيتي يا اسفند
5- هه اورتاب يا خرداد
6- امرتات يا مرداد
شش امشا سپند نمادي از گاهشماري ايران باستان و نوعي مرتبط با انديشه تنجيمي است، (بر خلاف انديشه تنجيمي كلدانيان است). در فرهنگ كلداني، دوازده صورت فلكي تعيين كننده سعد و نحس ها و آينده بشريت هستند.
دنياي فرشتگان مندايي بيشتر به فرهنگ زرتشتي نزديكتر است، ولي با نظريه اصحاب روحانيات حرانيان نيز چندان تعارضي ندارد.
كاركرد فرشته هاي انگره، مينو و سپند مينو با ساختار هستي شناسانه زرتشتي هم آهنگ است. اين حالت در دين مندايي صدق مي كند.
اصحاب روحانيات حراني ها (بزعم شهرستاني) فاقد برخي شباهتها با سازمان فرشتگان مندايي هستند:
1- سازمان فرشتگان مندايي از نور و هواي پاك ازيك سو و تاريكي و هواي بد از سوي ديگر هويت يافته اند. در حالي كه اصحاب روحانيات صرفاً از روح مجرد عقلاني تشكيل شده اند.
2- سازمان فرشتگان مندايي از نوع مثبت و منفي (خير و شر) با حفظ استقلال شخصيتي آنها تشكيل شده است. و اين بر خلاف هويت اصحاب روحانيات است.
3- فرشتگان ظلماني مندايي آشوبگر، عصيانگر و بر هم زننده نظم هستند در حالي كه اجزا اصحاب روحانيات همگي واجد قابليت هاي نظم دهندگي و سامان دهندگي هستند.
حال به شباهتهاي متون اوستايي و متون مندايي درباره سازمان فرشتگان ميپردازيم:
كتاب يشتها شامل بيست و يك يشت است. يشت به معني ستايش ايزدان فروهر (امشا سپندان) است. هر يشت به چند فصل (كرده ) تقسيم مي شود. در فصلهاي 59 تا 62 تعداد فرشته هاي محافظ را 999/99 فرشته شمرده است. محافظت از درياي فراخ كرت (احتمالاً درياي مازندران)، محافظت و نگهباني از هفت اورنگ (ستاره دب اكبر)، و از همه مهمتر نگهباني از نطفه سپتيمان زرتشت (كه در درياي هامون نهفته و پنهان است) وظايف سازمان فرشتگان زرشتي است.
فروردين يشت، كرده هفدهم . سروده 59:
«فروهرهاي نيك توانايي پاك پارسايان را مي ستائيم 999/99 فروهر از آنان درياي درخشان فراخ كرت و نگاهباني مي كنند.»
فروردين يشت، كرده هجدهم، سروده 60:
«فروهرهاي نيك توانايي پاك پارسيان را مي ستائيم كه 999/99 فروهر از آنان هفت اورنگ را نگاهباني مي كنند.»
فروردين يشت، كرده نوزدهم ، سروده 61:
«فروهر هاي نيك توانايي پاك را مي ستائيم كه 999/99 فروهر از آنان پيكر گرشاسب بلند گيسوي گرز دارنده را نگاهباني مي كنند.»
فروردين يشت، كرده بيستم ، سروده 62:
«فروهرهاي نيك توانايي پارسيان را مي ستائيم كه 999/99 فروهر از آنان نطفه سپتيمان زرتشت پاك را نگاهباني مي كنند.»
حال به متون مندايي نظر مي افكنيم:
كتاب سيدرا اد نشماتا ، بوثه 25:
«به نام زندگي
وقتي كه اردن آب جاوداني (آب زندگي) به سام سمير، تابندگي بزرگ خداوند بخشيد ، 000/992 فرشته، پسران نور دهانهايشان را براي ستايش مندا اد حيي گشودند.»
كتاب سيدرا اد نشماتا ، بوثه 36:
«به نام زندگي
من مي پرستم، تمجيد و ستايش مي كنم ماناي بزرگ اسرار آميز و نخست را كه براي 000/999 سال در منزلگه خود تنها و بدون شريكي اقامت داشت.»
ادامه بوثه 36:
«. . . سپس من شار را مي پرستم، تمجيد ميكنم آن تاك بزرگ اسرار آميز و نخست را كه از آن 000/888 فرشته تجلي كرد. من مي پرستم آن نطفه بزرگ و اسرار آميز و نخست را كه از او تجلي يافته است. آنها وجود داشتند اما براي 000/444 سال در منزلگه خودش به تنهايي سكني داشت، زيرا شريك و همتايي ندارد.
در ستايش فرشتگان كه دست اندر كار نگهباني و خلق جهان و طبيعت هستند، متون مندايي و اوستايي هماهنگ و هم ذوق هستند. تفاوت اساسي اين دو در اين است كه متون اوستايي نمادي واقعيانه تري از طبيعت و زندگي انساني ارائه مي دهند، برخلاف آن متون مندايي گرايش بيشتري به جنبه هاي عرفاني و ذهني طبيعت و انسان و رخدادهاي اجتماعي دارد.
فروردين يشت، كرده دوم، سروده 21:
«فروهر هاي نگاهبان آسمان را مي ستائيم. فروهرهاي نگاهبان آب را ميستائيم. فروهرهاي نگاهبان زمين را مي ستائيم . . .»
فروردين يشت، كرده شانزدهم ، سروده 57:
«فروهر هاي نيك توانايي پاك پارسيان را مي ستائيم كه به ستارگان و ماه و خورشيد و انيران راههاي پاك بنمودند.»
كتاب سيدرا اد نشماتا ، بوثه 9:
«. . . من شلمي و ندوي (نگهبانان آب روان) نمايندگان مندا اد حيي را كه بر اردن بزرگ خداوند، فرمانروايي مي كردند . . .
ستايش و مدح مي كنم.
. . . من اشعه هاي بي شمار و نورهاي قدرتمند بزرگ را ستايش و مدح ميكنم.»
در پايان اين قسمت بهتر است از زبان ابوريحان بيروني، زيباترين نظريه درباره تركيب عقايد و آيين هاي مندايي آورده شود.
ابوريحان بيروني در آثار الباقيه مي نويسد:
«در پيش گفتيم كه صابئين حقيقي آنهايي را گويند كه از اسيراني كه بختالنصر به بابل آورده بود در آنجا ماندند و پس از آنكه دير گاهي در بابل بماندند به همان ديار خو گرفتند و چون اصول صحيحي در دست نداشتند اين بود كه پاره اي از گفته هاي مجوس را در بابل شنيدند و كيش صابئين از مجوسيت و يهوديت آميخته است چنانچه همين قضيه براي اشخاصي كه از بابل به شام نقل شدند و به سامره معروفند پيش آمد.»
منابع تحقیق :
andisheqom.com
موسسه گفتگوی ادیان
Aftab.ir
پايگاه حوزه
irna.com
Al-borhan.blogfa.com
iranmanda.com
ماهنامه تاریخ اسلام
/ن
1 دیدگاه
سایت خوب با مقالاتی بسیار بی نظیری دارین