همکاری حضرت امام علی علیه السلام با خلفاء در راه اتحاد (بخش اول)
امام علی علیه السلام حافظ و پاسبان وحدت
وحدت امت اسلامی برای علی علیه السلام از اصول بسیار مهم و اساسی بود. حضرت، حکومت و رهبری را نیز برای حفظ این اصل می خواست و تمام مصیبت ها و رنج های زمانه را هم بدان سبب تحمل می کرد.
در نامه ای که حضرت به مردم مصر نوشته، علت سکوت و تحمل رنج ها را این گونه بیان می کند: به خدا سوگند! من هرگز گمان نمی کردم که عرب خلافت را از خاندان پیامبر (ص) بگیرد یا مرا از آن باز دارد. مرا به شگفتی وانداشت جز توجه مردم به دیگری (ابوبکر) که دست او را برای بیعت می فشردند؛ از این رو من دست نگاه داشتم. دیدم گروهی از مردم از اسلام بازگشته اند و می خواهند آیین محمد (ص) را محو کنند. ترسیدم که اگر به یاری اسلام و مسلمانان نشتابم، در پیکر آن رخنه و ویرانی مشاهده کنم که مصیبت و اندوه آن بر من بالاتر و بزرگ تر از حکومت چند روزه ای است که به زودی مانند سراب یا ابر از میان می رود؛ سپس به مقابله با این حوادث برخاستم و مسلمانان را یاری کردم تا آن که باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام (و جامعه اسلامی) بازگشت. (1)
چنان که ملاحظه می شود، در این نامه حضرت تصریح می کند که نخست خود را کنار کشیدم هنگامی که اسلام و امت اسلامی را در معرض خطر دیدم و با این که حق من غصب شده بود، آن را نادیده گرفتم و به کمک دین و مسلمانان شتافتم.
روزی که علی (ع) دست روی دست گذاشته بود، بانوی گرامی حضرت فاطمه (س)، او را به قیام دعوت کرد. در همان هنگام صدای مؤذن به ندای «اشهد ان محمد رسول الله» بلند شد. امام رو به همسر گرامی خود کرد و فرمود: آیا دوست داری این صدا در روی زمین خاموش شود؟ فاطمه (س) فرمود: هرگز. امام (ع) گفت: پس راه همان است که من پیش گرفته ام (2)
تعامل امام علی علیه السلام با خلفا
پس از وفات پیامبر اکرم (ص)، مشکلات بسیاری بر دین نوپا هجوم آورد که غفلت از آن ها می توانست اساس اسلام و جامعه اسلامی را با خطر مواجه سازد.
علی (ع) در این برهه حساس تاریخی، بیشتر در تلاش بود تا وظیفه الهی و انسانی خود را در قالب مشاوره و همکاری های گوناگون فکری برای حفظ دین و ثبات جامعه اسلامی، به انجام رساند. او نمی توانست در برابر معضلات عمده ای که دامنگیر اسلام و امت اسلامی شده، و بقا و حیات مسلمانان و دین تازه را به خطر انداخته بود، بی تفاوت بماند آن هم به بهانه این که حق شان را گرفته اند.
همکاری امام علی علیه السلام با خلیفه اول
حضرت علی (ع) در زمینه های گوناگون در راه اتحاد و وحدت، با خلفاء از جمله با خلیفه اول همکاری و تعامل داشته اند که مهمترین آن موارد در اینجا ذکر می شود:
الف. در مشاوره سیاسی
عده ای از فرصت طلبان، پس از درگذشت پیامبر اسلام (ص) در پی بازگشت به آیین پدران خود شدند. آنان از روزهای اول پذیرش اسلام نیز متزلزل بودند. خلیفه اول برای سرکوبی آنان برخاست، و زمانی که وی جهت نبرد با مرتدان مسلّح، سوار بر اسب در ذوالقصه (محلی واقع در یک میلی مدینه) موضع گرفته بود، امام علی علیه السلام پیشنهاد خیرخواهانه به او داد، او را از این تصمیم جدی منصرف ساخت و گفت اگر خلیفه خود به جنگ آنان رفته، از منطقه خارج شود، نظم و انضباط هرگز به قلمرو جامعه اسلامی باز نخواهد گشت. ابوبکر نصیحت و پیشنهاد حضرت را پذیرفت و خالد بن ولید را به نبرد با اهل ردّه فرستاد. (3)
ب. در مشاوره نظامی
قزوینی می گوید: علی (ع) به حل و عقد احکام شریعت و حل مشکلات و بیان معضلات جامعه برای حفظ شریعت اسلام در مدینه پرداخت. (4)
طبق گزارش های تاریخی، پس از درگذشت پیامبر (ص) و پس از آن که فضای سیاسی مدینه که دچار بحران شده بود، به آرامش گرایید و ابوبکر زمام امور را به دست گرفت، خلیفه در اجرای فرمان آنحضرت در نبرد با رومیان به طور کامل دو دل بود. با گروهی از صحابه مشورت کرد و هر یک نظری داد که او را قانع نکرد. سرانجام با علی (ع) به مشورت پرداخت و حضرت او را بر اجرای دستور پیامبر (ص) تشویق کرد و افزود که اگر با رومیان نبرد کند، پیروز خواهد شد. خلیفه از تشویق امام خرسند شد (5) سپس به مردم رو کرد و گفت: ای مسلمانان! این علی وارث علم پیامبر است. هرکه در راستی او شک کند، منافق است. سخن او، مرا در جهاد با روم تحریص و تشویق کرد و دل مرا بسیار شاد ساخت. (6)
در این نبرد جانانه، سپاه اسلام با تلاش ها و فداکاری های فراوان که تعدادی از یاران علی (ع) نیز در آن حضور داشتند، به پیروزی بزرگی دست یافت.
ج. در مسائل علمی
مناظره با دانشمندان یهود
پس از درگذشت پیامبر (ص) و روی کار آمدن ابوبکر در جایگاه خلیفه، گروه هایی از دانشمدان یهود و نصارا برای تضعیف روحیه مسلمانان به مرکز اسلام روی آورده، پرسش های علمی خود را از خلیفه مطرح می کردند.
از جمله، گروهی از احبار یهود وارد مدینه شدند و به خلیفه گفتند: در تورات چنین می خوانیم که جانشینان پیامبران، دانشمندترین امت آن ها هستند. اکنون که شما خلیفه پیامبر خود هستید، پاسخ دهید که خدا کجا است: آیا در آسمان ها است یا در زمین؟
ابوبکر پاسخی گفت که آن گروه را قانع نساخت. او برای خدا مکانی در عرش قائل شد که انتقاد دانشمندان یهودی را در پی داشت و گفتند: در این صورت، باید زمین از خدا خالی باشد! در این لحظه حساس، علی (ع) به داد اسلام رسید و آبروی جامعه اسلامی را حفظ کرد و فرمود: مکان ها را خداوند آفرید و او بالاتر از آن است که مکان ها بتوانند او را فراگیرند. او همه جا هست؛ ولی هرگز با موجودی تماس و مجاورتی ندارد. او بر همه چیز احاطه عملی دارد و چیزی از قلمرو تدبیر او بیرون نیست. (7)
امیر مؤمنان در این پاسخ عالمانه، با روشن ترین برهان، بر پیراستگی خدا از محاط بودن در مکان استدلال کرد و دانشمندان یهودی را چنان غرق در شگفتی کرد که بی اختیار به حقانیت گفتار علی (ع) و شایستگی او برای خلافت اعتراف کردند.
د. در همکاری قضایی
امام علی (ع) در دوران خلافت خلیفه اول درباره مسائل قضایی نیز کوتاهی نکرد و به یاری اسلام شتافت که این جا به نمونه هایی اشاره می شود:
نقل شده است که در زمان خلافت ابوبکر، مردی را به اتهام شرب خمر نزد وی بردند. مرد به گناه خویش اقرار کرد و گفت: در جایی زندگی می کنم که نوشیدن خمر و خوردن مردار را حلال می شمرند و اگر می دانستم حرام است، نمی نوشیدم. خلیفه از عمر بن خطاب درباره حکم او پرسید. عمر گفت: مشکلی است که جز ابوالحسن کسی آن را حل نتواند کرد. آن گاه هر سه روانه خانه امام (ع) شدند.
امام فرمود: کسی را همراهش بفرستید تا او را به مهاجران و انصار نشان دهد و معلوم شود که آیا کسی آیه تحریم شراب را برای او خوانده است یا نه. آنان چنین کردند و چون کسی از مهاجران و انصار به خواندن آیه تحریم شراب بر او شهادت نداد، رهایش کردند. (8)
پی نوشت ها:
(1) نهج البلاغه، نامه۶۲.
(2) ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۱۳.
(3) ابن کثیر القرشی الدمشقی الشافعی، البدایة و النهایة فی التاریخ، ج۶، ص315.
(4) قزوینی رازی، نصیر الدین عبد الجلیل، بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض، ص310.
(5) ابن عساکر، علی بن حسن الشافعی، تاریخ دمشق، ص۴۴۴.
(6) ابن اعثم کوفی، خواجه احمد بن محمد، الفتوح، ج ۱، ص۹۷.
(7) شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ص ۱۰۸، الباب الثانی، فصل۵۸.
(8) شیخ طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۱۰۸، کتاب الحدود، ح۳۵۹.