هندوئيسم کلاسيک (2)
مترجم: محمد رضا بديعي
دي وي
اگرچه، چند ايزد مؤنث در وداها، پيش از پورانه ها، مقدس به شمار مي آيند، مدارک اندکي حاکي از پرستش يک بانو – خدا به عنوان خداي برتر در دست است. اما بانو – خدايان محلي بسياري وجود دارند که در متنهاي مختلف از آنان ياد شده است و همينها بودند که احتمالاً بتدريج، به درون آيين برهمني راه يافتند. کهنترين متن درباره ي ستودن بانو – خداي برتر، دي وي مهاتما بود، که در خلال سده هاي پنجم و هفتم پيش از ميلاد تأليف شد. در اين متن، بانو – خداي مزبور سه بار براي از ميان بردن ديوهايي که جهان را تهديد مي کنند، پا به ميدان مي گذارد. بار اول، دو ديو را از مختل کردن روند آفرينش باز مي دارد. دومين حضورش زمينه ي اصلي پديد آمدن يکي از مشهورترين تجليات اين بانو – خدا را، که دروگا، جنگجوي مؤنث است، فراهم مي آورد. ديوي به نام مهيشا در حال شکست دادن خدايان در صحنه ي نبرد است، از اين رو، خدايان براي کمک گرفتن نزد شيوا، برهما، و ويشنو مي روند. هنگامي که اين سه ايزد مي شنوند که چه اتفاقي در حال وقوع است، خشمناک مي شوند. آنگاه سه آذرخش از چهره ي خشمناکشان مي جهد و با هم يکي مي شوند و به صورت بانو – خدايي زيبا در مي آيند. اين دروگا براي مغلوب کردن مهيشا که مسلحانه در حال جنگ با خدايان است، عازم صحنه ي نبرد مي شود. بانو – خداي مزبور، در عين حال داراي اين استعداد است که ديگر خدايان از او نشئت مي گيرند، مانند موقعي که دروگا خشمناک مي شود و خشمش به هيئت خداي سياه، کالي، که بر ديوها غلبه مي يابد، در مي آيد. همچنين سومين دخالت عمده در نبرد، موقعي روي مي دهد که بانو – خدا به عنوان آمبيکا تمام صورتهاي چند گانه ي الهي، از جمله ي کالي، را براي کشتن هر دو ديو شومباها و سسهومباها در کنار خويش بسيج مي کند. در پايان متن، خدايان اين بانو – خدا را به عنوان مادرِ کيهان مي ستايند، و او قول مي دهد که از آفريده هايش هر وقت که لازم باشد، محافظت کند.
روزگاري انديشه ي يک بانو – خداي برتر مورد پذيرش قرار گرفت، از اين رو، همه ي بانو – خدايان به صورت واحد، دي وي، در آمدند. دي وي، قدرت فعال، شاکته، است که به عنوان کائنات متجلي مي شود. او مادر همه چيز است، اما صرفاً چهره اي مادرانه و مهربان ندارد. او تجسمي است از هر دو قدرت آفريننده و ويرانگر. او را مي توان به عنوان لوکشمي، بانو – خداي نيکبختي ، بخشندگي، يا به عنوان کالي، بانو – خداي سياهِ صحنه ي جنگ، که خون دشمنانش را مي آشامد، تعريف کرد. اين صورتها متضاد نيستند، آنها دو تمثال از قدرت دي وي محسوب مي شوند، هر دويِ اينها مظهر جنبه هاي خشم و مهرند که او به وسيله ي آنها از جهان مراقبت مي کند.
دروگا بانو – خداي بزرگ، در اينجا سوار بر يک ببر تصوير شده، وي را به مثابه ي اصل پويا که مي تواند بر نيروهاي اهريمني فايق آيد تلقي کرده اند.
اين بانو – خدا، با عنوان لوکشمي مهربان، نسبت به پيروانش با اعطاي مواهب دنيوي محبت مي ورزد. او، با عنوان کاليِ خشمگين، دشمناني را که جهان را تهديد مي کنند، از بين مي برد. هماهنگي اين دو جنبه هنگامي که پيروان او را با عنوان « مادر » خطاب مي کنند، بيشتر آشکار مي شود و به چهره ي ترسناکش، حالتي تمثيلي مي دهد. کمربندِ بانو – خداي سياه که به دور کمرش بسته است، نشانگر کارمن است که کودکان فداکارش را آزاد مي کند و سرهاي بريده اي که به صورت حلقه ي گل به گردن خود انداخته است، حاکي از نقطه ضعفهاي انساني، مانند حرص و شهوت است، که او آنها را نابود مي کند تا پيروانش به آزادي نايل آيند.
با آنکه همه ي بانو – خدايان به طور نظري درون دي وي مي گنجند، خدايان منفرد نيز مطابق شأن خاصشان مورد پرستش قرار مي گيرند. دو بانو – خداي متداول، «سروسواتي» و « لوکشمي» هستند.
سروسواتي را به عنوان بانو – خداي آموزش و همچنين حامي موسيقي مي شناسند. لباسي سفيد بر تن دارد و بر قويي سوار است؛ او سازي به نام وينا مي نوازد و کتاب خطي و تسبيحي با خود دارد. کتاب خطي او را با خط مربوط مي کند و در برخي از روايات نقل شده است که او مبدع خط دوانگري، خط الهي، است، همان که رسم الخط سنسکريت است. لوکشمي معمولاً ايستاده بر نيلوفري روييده در کنار فيلمها، در حالي که سکه هاي طلا از دستهايش فرو مي ريزد، نشان داده شده است. او بانو – خداي نيکبختي است که براي ستايندگانش، سعادت و رفاه به ارمغان مي آورد. تصويرش سکه هاي جديد هندي را مزين ساخته است و ديوالي، جشنواره ي روشناييها، براي ياري خواستن از اين بانو – خدا همه ساله برگزار مي شود.
يکي از دلايلي که بانو – خدايان جنوب آسيا را به هم وابسته ساخته است اسطوره اي است که براي اماکنِ مقدس آنها خاستگاهي مشترک قايل شده است. در اين داستان ، سَتي، زن شيوا، همان طور که قبلاً در داستان شيوا و داکشا توصيف شد، مي ميرد؛ شيواي داغديده ،جسدش را بر مي دارد و آن را در اطراف جهان (هند) مي گرداند. داد و فريادش باعث اختلال کيهان مي گردد، از اين رو، ويشنو او را تعقيب مي کند و از جسد سَتي تکه تکه مي بُرد تا موقعي که شيوا دستهاي خود را خالي مي بيند و قادر مي شود که اندوهش را فراموش کند و به اقامتگاه کوهستاني اش برگردد؛ جايي که او خويشتن را در بحر تفکر غوطه ور مي سازد. جاهايي که تکه هايي از پيکر سَتي بر زمين افتاده است به عنوان زيارتگاه هايي براي بانو – خدايان مختلف جنبه ي تقدس پيدا مي کنند. همچنين داستان مزبور حاکي از پيوند مادي بين بانو – خدا و سرزمين هند است که در ادوار جديد، با عنوان ايزد بوروت ماتا، مادرِ هند، متصور شده بود.
ايزدان فرعي
ايزدان متعددي وجود دارند که فقط مسامحتاً با شيوا، ويشنو، و دي وي در مي آميزند و در واقع هويتهاي خاص خود را دارند. يکي از آنها گني شه، ايزدي با کله ي فيل، است، که پسر پاروِتي و ناپسري شيواست. گني شه يکي از متداولترين خدايان مقدس هند است، و تصويرهاي کوچکي از او بر سر در بسياري از خانه ها ديده مي شود. او به عنوان برطرف کننده ي موانع، شهرت دارد، از اين رو، مردم قبل از دست زدن به هر کار جديدي هدايايي را به او پيشکش مي کنند. خداي ديگري که با شيوا مربوط است، موروکان نام دارد، که در عرفِ مردم تاميل جنوبي محبوبترين خدا به شمار مي آيد. با آنکه موروکان به عنوان يک خداي جنگِ غير برهمني داراي سابقه اي طولاني است، از طريق اسکانده، پسر شيوا، شناخته مي شود. جشنهاي بزرگ جنوب هند، به افتخار اين خدا برگزار مي شود. هونومان، ميموني که به راما در رامايانا کمک مي کند، نيز پيرواني پيدا کرد. هونومان به عنوان نمونه ي کامل از خودگذشتگي، مقدس شمرده مي شود.
علاوه بر اين، خدايان محلي و روستايي بي شماري وجود دارند. بسياري از اينها، بانو – خداياني هستند که به عنوان محافظان روستاهاي خاص خدمت مي کنند. بانو – خدايانِ روستا، معمولاً در هيئت غير تصويري (1)، غالباً به وسيله ي يک ظرف آب، يک درخت يا يک تخته سنگ که با رنگ قرمز رنگ شده اند، يا بته خاري که چند تکه پارچه به دورش پيچيده شده، نشان داده مي شوند. روستاييان ممکن است اين خدايان را به عنوان تجلياتِ محليِ خدايان بزرگ که تصاويرشان در معابد قرار دارند، مورد توجه قرار دهند، اما بيشتر آنها را به عنوان قدرتهاي مستقل تلقي مي کنند. دومين گروه خدايان محلي، از موجوداتي انساني که جنبه اي ملکوتي پيدا کرده اند فراهم، آمده اند. در گروه مزبور به دو نوع انسان بر مي خوريم: قهرمانان و ارواحِ اندوهگين. قهرمانان، مردمي هستند که از زندگيهاي خارق العاده، مخصوصاً زندگيهاي سرشار از دارمه ي کامل، برخوردار بوده اند. ارواح اندوهگين مردمي هستند که در اوضاع و احوال بدي مرده اند. اين نوع آدمها به هيئت ارواحي خطرناک در مي آيند که دور و بر زندگان پرسه مي زنند، و باعث آزار مي شوند. اين ارواح را بايد با پيشکش کردن هدايايي تسکين داد، به طوري که از کينه توزي و بدخواهي اجتناب ورزند.
يک رويداد شگفتي آور در يکي از روزهاي 1995، شير به آهستگي از يک قاشق به خرطوم مجسمه ي گِني شه فرو مي ريزد. اين خداي فيل – سر به عنوان آفريننده و از ميان بردارنده ي موانع پرستش مي شود.
يکتاپرستي و تنتره
قدرت ارواح و قهرمانان، منعکس کننده ي ارتباط ميان انسانيت و الوهيتي است که بر هندوئيسم حاکم است. اين ارتباط، که ريشه هايش حداقل به پوروشه سوکتاي ريگ ودا برمي گردد، در متوني که تنتره ها ناميده مي شدند، تشريح شده بود. بيشتر اين متون متعلق به سده ي هشتم ميلادي يا سده هاي بعدي است. در متون مزبور، فلسفه ي رازدارانه ي يوگايي با يکتاپرستيِ رايج درهم آميخته است. جز اين، يک رشته ي جديد از اعمالي پديد آمد که بعداً دوباره جذب سنتهاي ديگر شد. [2].
در اساس، تنتريسم، انديشه هايي را که قبلاً در فلسفه ي سانگ کيه درباره ي دستيابي به شناخت آزاد از راه تمرينهاي يوگاييِ در نظرگرفته شده براي برگرداندن روند آفرينش مطرح شده بود، تشريح مي کند، اما تعبير اين روند بر مبناي کيهان شناختيِ پوراني تنظيم شده است. منشأ آفرينش به علت تقسيم شدنِ برهمن به دو جنبه است، يکي نر و ديگري ماده. هر دويِ اينها با شيوا و شاکتي توسطِ شيوا يا شاکته ي وابسته به تنتره ها، معروف به ويشنو و شري لوکشمي در شريِ پيروان ويشنو، يکسانند. شاکتي، جنبه ي ماده، بعداً در همه ي شکلهاي کيهان متجلي مي شود. روند آفرينش از يک حالت نامتجلي به شکل ظريف و آنگاه به تجلي مادي منجر مي شود. در تنتريسم، کل نامتجلي، غالباً شبدبراهمن، برهمن به مثابه ي کلمه، ناميده مي شود، و روندِ نا آشکارِ شاکتي، روندِ صداي ظريف است که به حالت صداي قابل شنيدن در مي آيد.
کالبد انسان، درست مانند کل کيهان، فراورده اي است از اين روندِ تجلي. چون شاکتي که به هيئت کائنات در مي آيد در عين حال به هيئت شخص هم در مي آيد، کالبد، با سطوح معين و مادي، يک عالَم صغير از عالَم کبير است. بنابراين، ردگيري روندِ آفرينش در داخل بدن انسان امکان پذير است. شاکتي، به واسطه ي اين روندِ معکوس آفرينش، با شيوا دوباره متحد مي شود و از تولد مجدد رهايي مي يابد.
تنتريسم نشانگر اوصاف دقيق روند مزبور است. شاکتي، در داخل بدن، به عنوان نيرويِ کاندلي ني در انتهاي ستون فقرات به حالت غير فعال نهفته است. هنگامي که کاندلي ني بيدار مي شود، از ميان ستون فقرات بر مي خيزد؛ و از خلال مراکز خاص داخل بدن که چَکره ها ناميده مي شود، عبور مي کند. شمارِ چَکره ها در ميان متون متفاوت است، اما نامهاي نوع کلاسيک شش مرکز دارد، که هر کدام با يکي از حروف خاص الفبا و خدايان همخوان است. در نتيجه، کاندلي ني – شاکتي به تاجِ سر (ثابت بر فرق شيوا) دست مي يابد، و اين دو، بار ديگر با عنوان برهمن، خنثي، کل نامرئي، باهم ادغام مي شوند. به همان اندازه که اين روند تداوم مي يابد، شاگرد به قدرتهاي مخصوصِ جسمي و روحي دست مي يابد. همچنين مي گويند که او به تواناييهاي سحرآميز از جمله پرواز (3)، نايل مي آيد.
اين روند، مستلزم انضباط دقيق با هدايت يک استاد روحانيِ صاحب صلاحيت، گورو (4)، است، که براي شاگرد خاص تمرينهاي مناسب انتخاب مي کند. قدرت گورو از مهارت معنوي شخصي، و تواناييِ کمک به ديگران براي نيل به روشن نگري نشئت مي گيرد. شهرت دارد که يافتن استادِ صاحب صلاحيت که بتواند شخص را به سوي ادراک هدايت کند، کاري است سترگ که از عهده ي عده ي معدودي که از دانش برخوردارند و براي تعليم دادن آمادگي دارند، بر مي آيد. چنين استادي حتي از خدا هم مقدستر شمرده مي شود، زيرا به توفيق گورو است که يک شاگرد به معرفتِ رب نايل مي آيد. گوروهاي تنتره اي از خاندانهاي آموزشگر برخاسته اند، نه از بين روحانيون برهمن. پرداختن به تنتريسم براي مردان و زنان همه ي کاست ها آزاد بود. گام گذاشتن در اين راه مستلزم داشتن علاقه ي صادقانه براي نيل به آزادي و پذيرفته شدن از جانب يک گورو بود.
تنتريسم دو مکتب متفاوت را پديد آورد: تنتره ي دست چپي و تنتره ي دست راستي. تنتره ي دست چپي بکلي در خارج از حوزه ي سنت برهمني قرار داشت. اين مکتب تمرينهايي را که برخلاف قوانين معمول بود، براي فايق آمدنِ شاگردان بر ادراکات محدود در مورد طبيعتِ نفس به کار مي گرفت. هدف شبيه بود به شخص خردمند حمايت شده در اوپانيشادها و بوگه ودگيتا، شخصي که همه چيز را به عنوان برهمن مي بيند و لذت و رنج را از هم متمايز نمي کند. چنين شخصي از قيد و بندهاي ضوابط اجتماعي فارغ خواهد بود. نظامي از قوانين ديني متعارف نقض مي گرديد و براي تهذيب شاگرد به کار گرفته مي شد. اين نظام متضمن مصرفِ شرعيِ مواد غدغن شده، گوشت، ماهي، الکل، و گندم بوداده، و آميزش جنسي شرعي بود. معمولاً گمان مي رفت که اين چيزها مانع پيشرفت ديني مي شود، از اين رو، در نظام تنتره اي از آنها براي آگاهي يافتن از وارستگي حقيقي استفاده مي شد. مکتب دست چپي به طور سنتي در اين اعمال نادرست درگير نمي شد و به جاي پرداختن به مناسک ظاهري، عبادت باطني را تبليغ مي کرد.
بنتره نموداري است که بر ارتباط شيوا و شاکتي دلالت دارد و همچنين به عنوان يک کانون توجه براي ذهن در هنگام مراقبه، مورد استفاده قرار مي گيرد.
آيين تنتره، استفاده از يَنتراها و مانتراها را به عنوان ابزارهاي انضباط تمرکز ذهن ابداع نمود. خاستگاه انديشه ي مانتراها را مي توان در وداها پيدا کرد. مانترا، کلامي است مقدس – يک شعر، عبارت، واژه – آکنده از نيرو. مانتراها در دورانهاي گذشته از وداها نشئت گرفته بود، اما بعدها با ايزدان پوراني مرتبط شد. از اين رو، مثلاً مانتراي شيواي بزرگ چنين است: om namah shivaya، (بگذار به شيوا کرنش شود.) گوروها در شروع کار، مانتراها را به شاگردان مي آموختند. هر شاگرد قبل از شرکت در اجراي مناسک، لازم بود يک مانترا را ياد بگيرد، اما بيان کلمات از سوي استاد، شاگردان را از قدرت سرشار مي کرد و آنان را جزئي مفيد از طريقت معنوي مي ساخت. ينترا، نموداري (5) است که ارتباط شيوا و شاکتي را نمادين مي سازد. در مرکز اين نمودار نقطه اي است که يک بيندو ناميده مي شود، که بيانگر واحد نامتجلي است. اين بيندو با مثلثهاي به هم پيوسته احاطه شده است، مثلثهايِ رو به پايين بيانگر شاکتي است و مثلثهاي رو به بالا بيانگر شيواست. در گونه هاي متنوع، اين طرح تصوير حروف الفبا و خدايان متعدد اضافه شده است که به مثابه ي تجليات سيماهاي مختلفِ شيوا – شاکتي تلقي مي شود. ينترا، به عنوان يک کانون تفکر که ذهن را به سوي نقطه ي وحدت سوق مي دهد، فرض شده است.
گروه هاي تنتره اي در جنوب آسيا بسيار اندکند، و عضو درون اين گروه ها کوچک است، اما انديشه هاي تنتره اي، به صورت جزئي از روند کلي در آمده است. کاربُرد مانتراها بسيار متداول است: نامهاي خدايان به صورت مانتراها در آمده اند، و مانتراها، آميخته با قدرت خدايان شناخته مي شوند، پيروان کريشنا که با هم ندا سر مي دهند Hare Rama Hare Krishna، ( درود بر راما، درود بر کريشنا) يک مانترا را که در ضمن دعا نيز هست، از بر مي خوانند. مانتراها، در عين حال مندله ها ناميده مي شوند. در هنگام تفکر بسيار کاربرد دارند، در هنر ديده مي شوند – و در اشکال هندسي کف معابد از آنها استفاده مي گردد.
نيروهاي خاص که به عنوان يک اثر جانبيِ کردار تنتره اي فرض مي شوند، جزئي از اعتقادي جامعترند که طبق آن کمال ديني موجب تواناييهاي خاص مي شود. حتي در وداها يک شخص برخوردار از دانش ودايي، به مثابه ي دارنده ي صفات الهي توصيف شده بود. در يوگاسوتره ها، يوگاييِ ماهر همان نوع نيروها را به عنوان تنتره اي دارا بود. در فرهنگ روستا، يوگاگران غالباً براي حل مشکلات روزمره اقدام مي کنند. از آنان براي کمک به زنان آبستن، شفاي بيماري، و حتي براي نزول باران در ايام خشکسالي استمداد مي شود. به اين ترتيب، زنده ي ماهر (6) داراي بسياري از همان نيروهايي است که قهرمان خدا ساخته (7) حايز آنهاست.
فلسفه و ايمان ترکيب شده (8)
ويدانته (9)، «پايان وداها»، نامي است که به با نفوذترين فلسفه ي متعلق به قرون وسطا داده شده است. در واقع چند مکتب متمايز، در محدوده ي ويدانته وجود دارد، که هر کدام داراي استادان و آموزه هاي مخصوص به خود است. هسته ي مرکزي اين مکتبها، درک ارتباط ميان برهمن و آتمن است، بر مبناي تفسيرهاي سه اثر – اوپانيشادها، بوگه ودگيتا و براماسوتره ها. براماسوتره ها ( قرن اول ميلادي ) تقريباً در بردارنده ي پانصد کلمه ي قصار است که گمان مي رود، براي خلاصه کردن تعليمات اوپانيشادهاست، اما درک اين کلمات موجز دشوار است، از اين رو، ويدانته شناسان (10) آنها را در ارتباط با دو متن ديگر تفسير کردند.
اَدوايته (11) ويدانته
آيين ويدانته در غرب بيشتر با شونگکره (حدوداً سال 788-820م) مرتبط است، فيلسوفي که تفسيري منسجم از متوني که اساس ويدانته را تشکيل مي داد به وجود آورد. فلسفه ي شونگکره، اَدوايته ويدانته، «ويدانته ي غير ثنوي» نام دارد، زيرا که او برهمن را با عنوان غير ثنوي توصيف نمود. فقط يک حقيقت وجود دارد و آن برهمن است. آتمن فرد با برهمن يکسان است (همان طور که در اوپانيشادها يادآوري شده است) ، اما مردم خود را به عنوان ذاتهاي (12) متمايز در جهاني که به علت مايا (13)،«خطاي حس»(14)، متنوع است، مي بينند. هنگامي که خطاي حس از بين برود، شخص در خواهد يافت که چيزي جز برهمن وجود ندارد، چرخه ي تولد مجدد باز مي ايستد و در مرگ، آتمن فردي در برهمن مستهلک مي شود.
قدرت صوت
در هندويسم، صوت از قدرتي عظيم برخوردار است. در عصر وداييِ اوليه، از راه سرودهاي مقدس بود که روحانيان، با خدايان ارتباط برقرار مي کردند. بعداً خودِ صوت به عنوان برهمن شناخته شد، و به صورت تجسم قدرت الهي و گوهر نهفته ي کائنات در آمد. برخي از پورانه ها صوت را به مثابه ي وسيله اي که با آن برهمن نامرئي به صورت کيهان متحول شد، توصيف مي کنند. صوت نقشي عمده در کردار ديني، از راه استفاده از مانتراها ايفا مي کند. در تنتره، مانتراهاي مخصوص، با چکره هاي ظريف بدن مرتبطند. صوت، از راه چنين ارتباطاتي، به عنوان مانترا، بدنهاي انساني، بدن الهي، و کيهان را مي سازد.
اهميت کيهاني صدا مي تواند با مانتراي OM ( يا AUM ) تبيين شود. OM هم به عنوان صوتِ معادلِ کيهان و هم به عنوان وسيله ي آفرينش کيهان تلقي شده است و برهمن به شکلِ صوت است. اين امر OM را به صورت وسيله اي براي آزادسازي در مي آورد، زيرا درک اينکه هر چيز به همان اندازه ي جوهر ظريفش داراي OM است، درک طبيعت حقيقيِ آتمن و برهمن محسوب مي شود. صوتِ A نماينده ي آگاهي ي معموليِ حاکي از حالت بيداري است، M نماينده ي حالت خواب عميق است، و سکوتي که از پي مي آيد آرامش درک است.
در سنتهاي ديني، بزرگترين مانتراها، نامهاي ايزدان هستند. با تکرار مداوم نام الهي، فرد مؤمن پيوسته خدا را به ياد مي آورد. اين تکرار، جسم وجان را مي پالايد، و باعث توفيق الهي مي شود. بوکته ها نيز مانتراها را دم مي گيرند. نظريه هاي زيبايي شناسي، گامهاي موسيقايي (15)ويژه و نواها (16) را با مقامها (17)ي مختلف به هم پيوند مي دهند. نواها، ممکن است باعث احساسات مهرآميز، آرامش خاطر، يا لذت سُکرآور شوند. هنگامي که نام خدا همراه يا يک نواي ويژه خوانده مي شود، خودِ آن صوت مردم را به سوي آگاهي الهي رهنمون مي شود.
اصولاً يوگاي دانش، مسير شونگکره به سوي آزادسازي است. از راه دانشِ برهمن خطاي حس از ميان برداشته مي شود و آزاد سازي به دست مي آيد. آن برهمني که متحقق مي شود، آن طور که در اوپانيشادها مذکور است، نامتناهي و فاقِد صفت است. اما اوپانيشادهاي مبتني بر خداشناسي نيز وجود دارند و شونگکره آنها را با فلسفه اش به وسيله ي توصيف دو همپايه ي برهمن- ساگونا (18) و نيرگونا (19) – ترکيب مي کند. ساگونابرهمن، برهمن توأم با صفات است، خدايي متشخص که مي آفريند، محافظت مي کند، و نابود مي گرداند، خدايي متشخص که مي آفريند، محافظت مي کند، و نابود مي گرداند، خدايي که دريافت کننده ي قربانيها و مقصد پرستش است. اين خدا کانوني مناسب براي آنهايي است که هنوز آماده ي درک حقيقت برترِ [ خداي ] متعالِ فاقد صفات، نيرگونابرهمن، نيستند. به اين ترتيب، کارمه- يوگا و باکتي – يوگا به اَدوايته ويدانته به عنوان مراحلي مقدماتي، که فرد پارسا را براي جَنيانه- يوگا ترتيب مي کند، به هم مي پيوندند.
شونگکره شيوه ي داشانامي رُهباني (20) را براي پيروان خود سازماندهي کرد و صومعه هايي ( به نام موث ها )(21)بنياد نهاد که شاگردانش در آنها تعليمات او را فرا مي گرفتند. پيروانش در سراسر جنوب آسيا براي آموزش فلسفه ي مورد نظرشان به سير و سفر پرداختند. رهبران موث هاي شونگکره، هنوز هم درزمره ي بلندپايه ترين مقام هاي ديني هند به شمار مي آيند.
ويشيشتا – اَدوايته ويدانته
نظام فلسفي شونگکره، که براي ايمان مبتني بر خداشناسي سطح پايين در نظر گرفته نشده بود، بسيار کمتر از آموزشهاي رامانوجه (22) نشانگر قسمت اساسي هندوئيسم است. رامانوجه (حدوداً 1025- 1137 م ) در تفسيرش بر متون ويدانته، از خداشناسيِ ادبيات قرون وسطا، براي مدون ساختن مکتب معروف به ويشيتنا- اَدوايته،« غير ثنويِ مشروط » استفاده کرد. در اينجا، برهمن متعال خداي متشخص است، به عبارت ديگر، داراي صفاتي است. برهمن زمينه ي هستي است، اما ارواح انفرادي و ماده، هميشه اجزاي برهمن هستند. بنابراين، با آنکه برهمن همه چيز و در ضمن غير ثنوي است، اين غير ثنويت، به وسيله ي هستيِ مشخص ارواح و ماده با کيفيت شده است.
از آنجا که ارواح و ماده، هميشه درون برهمن وجود دارند، جهان، واقعي است و ارواح، فرديتشان را حتي در آزادي حفظ مي کنند. ارواح انفرادي به علت جهل و کارمن، در سمساره گرفتار شده اند. اين گرفتاري مي تواند به وسيله ي سه نوع کوشش بر طرف شود: الف – عملِ همراه با وارستگي؛ ب – آموختن ويدانته براي درک ماهيت خدا، روح، و ماده؛ ج – عبادت (بهکتي). رامانوجه اين عشق را به مثابه ي تسليم نفس (23) و تفکر دايم درباره ي خدا توصيف مي کند. اين سه فعاليت به والاترين بهکتي منجر مي شود، که عبارت است از شناخت فوري و شهودي برهمن.
برهمن مزبور، خدايي است متشخص، که از صفات کاملي مانند علم مطلق و قدرتِ متعالي برخوردار است. روح آزاد شده، رهايي يافته از کل جهل و کارمن منفي، شبيه برهمن مي شود و در ارتباطي ابدي و سعادت آميز با خدا به سر مي برد. مي بايد تمايزي ميان روح و خدا وجود داشته باشد تا اين ارتباط را امکان پذير سازد. مکتب رامانوجه، سلسله مراتب ساگونا و نيرگونا را که توسط شونگکره وضع شده بود، معکوس مي سازد. در اينجا، تجربه ي آتمنِ در حال ادغام شدن با برهمنِ فاقدِ صفت ( که والاترين دستيابيِ اَدوايته ويدانته است)، پيش از خود به دست آوردنها (24) يِ يک مفهوم اينهمانيِ شخصي (25) و عبور براي نيل به يک مرحله ي متعالي ترِ ارتباط دايم با خداي متشخص، يک مرحله ي مقدماتي تهذيب است. اين غير ثنويت مشروط، به هندوئيسم رئيس خانواده و معبد بسيار نزديکتر است تا به فلسفه ي راهبانه ي شونگکره. الهيات شونگکره ترکيبي است از فلسفه ي اوپانيشادي با تجربه ي دلبستگي به يک خداي متشخص که توسط شاعر – قديسان جنوب هند جنبه اي عمومي پيدا کرده است.
جنبش بهکتي
فلسفه ي رامانوجه، نفوذ قدرتمند ايمان به دستاورد هندوئيسم قرون وسطا و جديد را منعکس مي کند. جنبش بهکتي (عبادي) در جنوب هند در قرن ششم ميلادي آغاز شد و آنگاه، به سوي شمال گسترش يافت. اين جنبش از تجربيات ديني شاعر – قديسان (26) که از يک مکان مقدس به يک مکان مقدس ديگر مي رفتند، و سرودهايي را براي خدايان مي خواندند، نشئت گرفت. قديسان مزبور، وابسته به تمام طبقات اجتماعي بودند، در ميانشان علاوه بر مردان، زنان نيز ديده مي شدند، و براي ابراز ايمان خود، به جاي زبان سنسکريت از زبانهاي محلي استفاده مي کردند. آنان، در ضمن، بخشي از قلمرو ديني معمولي بودند، نه جزو روحانيت نخبه. با اين همه تأثيرشان آن چنان زياد بود، که حتي الهيون برهمن از آنان به عنوان پارسايان مطلوب ياد مي کردند و سرودهايشان در مراسم نماز داخل معبد راه مي يافت. از اين رو، اشعار ديني با سنتهاي مربوط به روحانيت در آميخت، به طوري که تجربيات شاعر – قديسان، تفسيرهاي وابسته به حوزه ي الهيات را مانند آثار رامانوجه تحت تأثير قرار داد.
جنبش بهکتي اوليه
نخستين انگيزه ي بزرگ براي جنبش بهکتي از ناحيه ي تاميل، واقع در جنوب هند نشئت گرفت. دو گروه اوليه ي شاعر – قديسان، عبارت بودند از 12 آلوار (27)، که از قرن ششم تا نهم ميلادي درباره ي ويشنو و اَوَه تاره هايش سرود خواندند، و 63 نايانار (28)، که از قرن ششم تا دوازدهم ميلادي، شيوا را ستايش کردند. هر دو گروهِ مزبور از جنوب هند برخاسته بودند، اما نفوذشان سراسر شبه قاره را فرا گرفت.
يکي از مضامين اصلي آثار آلوارهاي مزبور، فيضِ نجات الهي بود. سرودهايشان، مساعي ويشنو را براي ياري رساندن به مردم، از طريق ورود به جهان به عنوان يک اَوَه تاره يا اقامت گزيدن در يکي از بتهاي معابد توصيف مي کرد. آنان اغلب براي ويشنو با عنوان کريشنا سرود مي خواندند، اما تأکيدشان بر کريشنا به مثابه ي محبوب بود، بر گاوچران جوان، بيش از معلم با ابهت بوگه ودگيتا تأکيد مي کردند. غالباً، آلوارها خودشان را به عنوان گوپي ها شيردوشان توصيف مي کردند، شيردوشاني که مشتاق حضور کريشنا بودند. اشتياق شديد براي ديداري از خدا که در اشعارشان طنين انداز بود. اين شعرها در قرن يازدهم گردآوري شدند و، مانند وداها، سنت شري ويشنِوه (29) را ابلاغ مي کردند.
نايانارها (30) از طريقت مشابهي تبعيت مي کردند. آنان به طبقات اجتماعي مختلف وابسته بودند، از شودره گرفته تا برامين، هم مرد و هم زن، و نيايششان را به زبان تاميل که درک و خواندنش براي همگان امکان پذير بود انجام مي دادند. مانند همه ي آلوارها؛ سرودهايشان بيانگر ارتباطهاي عاطفي با يک خداي متشخص بود، نه يک برهمن انتزاعي و فاقد صفات. سرودهاي مزبور نيز گردآوري شدند و به صورت بخشي از مباني الهياتي براي فرقه هاي پيرو شيواي بعدي، بويژه پيروان شيواي سيدانته (31)، در آمد.
بهکتي قرون وسطايي جديد
دومين موج بزرگ دين گرايي که در شمال هند پديد آمد. در قرن سيزدهم ميلادي آغاز شد. دو تأثير عمده بر هندوئيسم در شمال هند، در خلال دوره ي قرون وسطاي جديد، عبارت بود از اسلام و جنبش بهکتي مزبور. حضور مهاجمان مسلمان در اوايل قرن يازدهم ميلادي احساس شد. در سال 1211 م. با تشکيل سلسله ي سلطنتي در دهلي، استقرار حکومت اسلامي بر بخشهاي بزرگي از شمال هند تحقق يافت. اسلام و هندوئيسم رفتار متقابل مسالمت آميز چندان خوبي با هم نداشتند، اما مسلمانان تعدادشان زياد بود و از کوششهايي که براي از ميان برداشتن ديني بومي به عمل مي آمد، حمايت نمي کردند. اين بردباري نسبي در دوران فرمانروايي مغول ها، از 1526 تا 1757م.، به پايان رسيد. در دوران فرمانروايي مغول ها، بسياري از معابد هندو در شمال و شرق هند تخريب شدند. در اواسط اين دورانِ پر آشوب اجتماعي و سياسي، قديسان مشهور هندو، به زبان زيباي مادري، چه در نثر و چه در شعر، از اهميت تجربيات ديني شخصي مربوط به نيايش تجليل کردند.
بيشتر اين شاعر – قديسان در شمال و شرق هند بين قرنهاي سيزدهم و هفدهم مي زيستند. بعضي از اين شاعر – قديسان، گروه هاي وسيعي از پيروان را به طرف خود جلب کردند، که حتي تا به امروز چند گروه از آنان به عنوان فرقه هاي مشخص هندو به زندگي خود ادامه داده اند. مانند قديسان تاميل اوليه. قديسان سرزمينهاي شمالي نيز از ميان همه ي طبقات اجتماعي، هم مرد و هم زن، برخاسته بودند، آنان به فرقه هاي مختلف وابسته بودند و به خداياني متفاوت احترام مي گذاشتند، اما همگي در تجربه اي شخصي از حضور خدا در جهان سهيم بودند. اين حضور در سرودهاي قديسان مزبور، دو شکل متمايز پيدا کرد: بعضي از شاعران بر طبيعت متشخص خدا تأکيد مي کردند، ديگران صفات خدا را با جزئيات پر طول و تفصيل بر مي شمردند، در حالي که ديگران خدا را به مثابه ي مطلقِ فاقد شکل مي ستودند. گروه نخست، ساگونا بهکتاها (32) ناميده مي شوند، « کساني که به يک خداي دارنده ي صفات مهر مي ورزيدند»، و گروه دوم، به نيرگونا بهکتاها (33) ملقبند، « کساني که به يک خداي فاقد صفت مهر مي ورزيدند ». غالباً يک شاعر – قديس ميان اين دو مفهوم مربوط به خدا در نوسان بود.
هنگامي که خدا با اصطلاحات شخصي وصف مي شد، شکل خدا، غالباً تصويري از معبد محلي بود. قديسان حضور خدا را در مورتي، شمايل معبد، تجربه مي کردند، و از دين شخصي زهد و عبادت تجليل مي نمودند. سرودهاي آنان توصيف کننده ي تجربياتشان نسبت به خدا، معابد محلي شان، و اهميت زيارت بود. در داستانهاي مربوط به اين قديسان، بعضي اوقات مورتي جان مي يابد و بر فرد مؤمن اثر مي گذارد، ممکن است مورتي هنگامي که قديس نمي تواند به معبد بيايد به ديدارش رود يا به او رخصت دهد تا بتدريج به تصويري تبديل شود و از دنياي فاني ناپديد گردد.
در بعضي اوقات قديسان ايمانشان را به نحوي فيلسوفانه ابراز مي دارند، مانند آنچه در اثر جَننشوار ماهاراج (34) (قرن سيزدهم) آمده است، کسي که بوگه ودگيتا را به ماهاراتي ترجمه کرد و بر حسب تجربه ي بهکتي تفسيري جامع بر اين متن نوشت. در عين حال، نيايش ممکن بود به زباني عاطفي، که ارتباط شخصي قديس را با خدا وصف مي کرد، بيان شود. ميرابي (35)، شاهزاده خانم راجپوتِ (36) قرن ششم، کريشنا را به صورت شوهر خود در نظر مي گرفت. بسياري از شعرهاي او توصيفي است از کريشناي سيه چرده ي مورد علاقه اش، خداي براج (37)، که يک بار، کوهي را به عنوان پناهگاه براي هواخواهانش در طوفان مهيب نگاه داشت.
خواهر، خواب ديدم که ازدواج کردم با خداي آناني که در تنگدستي مي زييند:
پانصد و شصت هزار نفر به جشن آمدند
و داماد خدايِ براج بود.
در رؤيا، آنان تاق جشن عروسي را برپا ساختند؛
در رؤيا، او دستم را محکم گرفت؛
در رؤيا، او مرا به گرد آتش جشن عروسي گرداند
و من بي هيچ ترديدي عروسش شدم.
ميرا (38) به خدايِ کوهستان – سر بر افراشته اش ارزاني شده است:
از زندگيهاي زنده ي گذشته، يک جايزه [39].
بوکته ها (40) به آموزشهاي کريشنا درباره ي بهکتي – يوگا در بوگه ودگيتا، معنايي تازه بخشيدند. برخي استدلال مي کنند که کريشنا در جهان، در آغازِ کالي يوگا (41) براي آموزش درباره ي بهکتي ظاهر شد؛ زيرا اين مناسبترين مسير براي دوراني است که ديگر در جهان، درستي به اندازه ي کافي براي رستگاري از راه خود – کوشيِ انساني (42) وجود ندارد. آنان از يوگاي کهن با اين قياس که بدن ارابه است و اسبهاي آن حواسند که بايد مهار شوند، استفاده مي کنند. در اين دورانِ تاريک کالي يوگا، مردم بايد به لطف خدا توکل کنند و با اخلاص عمل براي رهايي يافتن از چرخه ي تولد مجدد بکوشند. يک شاعر – قديس، چيتانيا (43) (قرن شانزدهم)، را پيروانش به عنوان تجسم جديدي از کريشنا تلقي کردند. چيتانيا معمولاً در هنگام وجد، به سماع مي پرداخت و نام کريشنا را دم مي گرفت. چنين سماع و چنين دم گرفتني به صورت اعمال پارسامنشانه ي رايج درآمد.
برخلاف ساگونابوگته ها، که خدا را با اصطلاحات شخصي توصيف مي کنند و به اشکال مقدس معابد احترام مي گذارند، نيز گونابوکته ها معمولاً تمام تصاوير خدا را مردود مي شمارند، و به اين انديشه که نامتناهي مي تواند در يک جوهر متناهي تجسم پيدا کند، يا اينکه برهمنِ تمام – فراگير ممکن است در يک مکان بيش از مکاني ديگر حضور يابد، پوزخند مي زنند. کبير (44)، شاعرانه ترين شخص افراطي در ميان نيرگونا بوکته هاي مزبور، حتي انديشه ي اديان مختلف را به تمسخر مي گرفت.
آيا خدا در مسجد زندگي مي کند؟
پس چه کسي در همه جا زندگي مي کند؟
آيا رام (45) در بُتها و زمين مقدس است؟
آيا شما نگاه کرده ايد و او را در آنجا يافته ايد؟
هاري (46) در شرق، الله (47) در غرب –
بنابراين شما دوست داريد خواب ببينيد.
در دل جست و جو کن، در دل فقط:
در آنجا منزل دارند رام و کريم (48)! [49]
او هم مسلمان ها و هم هندوها را به خاطر مناسک پوچي که برگزار مي کنند، مورد انتقاد قرار مي دهد، در حالي که هرگز واقعاً اين ايمان يا درک را ندارند، که خدا در درون آدمي حضور دارد. او غالباً اعمال ديني را به مسخره مي گيرد، و مي گويد اگر مانند يک مرتاض برهنه راه رفتن باعث روشن نگري مي شود، پس گوزن ساکن در جنگل، کاملاً به روشن نگري رسيده است. به کرات قديسان نير گونابوکته، ندا در داده اند که خدا در درون هر شخص وجود دارد، نه در مسجد يا در معبد، و اينکه فقط ايمان حقيقي مي تواند آدمي را به سوي خدا رهنمون شود، نه ازبرخواندن متون سنسکريت، مانند يک برامين (50) يا خواندن پنج نوبت نماز مانند يک مسلمان.
قديسان مزبور تعليم مي دادند که ارتباط با خدا از طريق ستسنگ (51) به نتيجه مي رسد: با هم آميختن ديگر بوکته ها، و کرتن (52)، خواندن سرودهاي نيايش. آنان اعمال مربوط به مناسک ديني، يادگيري علوم نقلي و پايبندي به تکليف شرعي را مردود مي شمردند. مهمتر از هر دهرمه اي، وقف کردن کامل خويشتن براي خدا بود. يکي از راههاي تمرکزِ حواس داشتن در تمام اوقات براي به ياد خدا بودن، عبارت بود از ذکر نام خدا در پيش خود خواه به صورت جلي خواه به صورت خفي. البته، پيروان فرقه هاي مختلف نامهاي مختلفي را ذکر مي کنند، بعضي لفظ «راما»، و بعضي لفظ « شيوا » را بر زبان مي آوردند، اما اصل قاعده براي همگان يکسان است.
اما يکتاشناسي و توحيدي که بر هندوئيسم در دوران کلاسيک حاکم بود، هنوز هم در سنتِ جديدِ آيين مزبور زنده و پوياست. در قرون وسطا، اين يکتاشناسي با اعمال يوگايي و ارتباطهاي دقيق بين انسانيت و الوهيت در آميخته بود و با فلسفه ي اوپانيشادي، در الهيات ودايي ترکيب شده بود.
واضحترين صدا در يکتاشناسيِ هندو از زبان شاعر – قديسان شنيده مي شد، کساني که آثارشان چنان تأثيرگذار بود که به صورت بخشي از کتاب نماز معبد در آمد، به فلسفه تشکل بخشيد. در اواخر قرون وسطا، تمام اين رشته ها در هم تنيده شده بود، به طوري که صور ذهنيِ مجموعه ي دقيق نظام تنتره اي توانست در شعر يک نساج درس نخوانده، متجلي شود و يک برامين – شاعر (53) توانست مناسک ديني و کاست را مردود بشمرد و به همگان بگويد که يگانه عملِ دينيِ مورد لزوم عبارت است از تکرار نام خدا همراه با ايمان حقيقي. اعمال عمومي و خصوصي که زندگيِ ديني فرد هندو را فراهم مي سازد، در طي دوران قرون وسطا انسجام يافت و کم يا بيش تا ادوار جديد ثابت باقي ماند.
پينوشتها:
1. Nonpictorial form.
2. پژوهندگان درباره ي ارتباط ميان تمدن دره ي سند و تمدن آريايي توافق نظر ندارند. برخي عقيده دارند که تبادل فرهنگي فراواني ميان مردم هر دو تمدن وجود داشت و اظهار نظر مي کنند که زبان ودايي از نتايج اين مبادله بوده است. در اين مورد رک. مقاله ي Subhash C.Kak با عنوان « درباره ي تاريخ شناسي هند باستان » در Indian Journal of History of Science شماره ي 22 ( 1987 ) ص 222 – 234. ديويد فرولي نظريه پردازي مي کند که تمدن دره ي سند از قبل، از ويژگي هاي ديني برخوردار بود که معمولاً به عقايد هند و اروپايي ها در مورد خدايان، حکيمان، و پادشاهان منسوب بود: رک: اسرار ودايي تمدن باستان (پسيجزپرس، سالت ليک سيتي، 1991).
3. Levitation.
4. Guru.
5. Diagram.
6. Living adept.
7. Divinzed hero.
8. Devotion synthesized.
9. Vedata.
10. Vedantins.
11. Advaita.
12. Entity.
13. Maya.
14. Illusion.
15. Musical Scales.
16. Melody.
17. Moods.
18. Saguna.
19. Nirguna.
20. Dashanami monastic order.
21. Maths.
22. Ramanuja.
23. Self – surreder.
24. Self regains.
25. Sense of personal identity.
26. Poet – saints.
27. Alvar.
28. Nayanar.
29. Shri Vaishnava.
30. Nayanars.
31. Siddanta.
32. Saguna bhaktas.
33. Nirguna bhaktas.
34. Jnaneshwar Maharaj.
35. Mirabai.
36. Rajput.
37. Lord of Braj.
38. Mira.
39. رک. کاثه اوپانيشاد، ج 2-3، ص 10-11.
haktas .40.
41. Kali Yuga.
42. Human self – effort.
43. Chaitanya.
44. Kabir.
45. Ram.
46. Hari.
47. Allah.
48. Karim .
49. رک. منو سمريتي، ج 2، ص 67.
50. Brahmin.
51. Satsang.
52. Kritan.
53. Brahmin – Poet.
منبع مقاله :
شاتوک، سيبل؛(1388)، آئين هندو، ترجمه ی محمدرضا بديعي، تهران: مؤسسه ی انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم