خانه » همه » مذهبی » وحدت اسلامي يا وفاق تشيع و تسنن در سخنان امام علي (ع)(3)

وحدت اسلامي يا وفاق تشيع و تسنن در سخنان امام علي (ع)(3)

وحدت اسلامي يا وفاق تشيع و تسنن در سخنان امام علي (ع)(3)

9- علي بن ابيطالب عليه السلام كه خود اين نصايح سعادت بخش را به مردم زمان خود و تمام مسلمين مي دهد، نصايحي كه اگر پدران ما مي شنيدند، هيچگونه درگيري و نزاعي نداشتند و روز بروز بر عزّت و سعادت آنان افزوده مي گشت و ما امروز وارث آن رفاه و سعادت ها بوديم، خودش هم نخستين كسي بود كه به سخن خويش عمل مي كرد. علي عليه السلام براي حفظ وحدت مسلمين، از حق خود و همسرش گذشت. ايشان همچنان ناكاميها و ناروائي ها را تحمّل مي كرد و اتحاد و اتفاق مسلمين را بر خود و همسر و فرزندان و تمام شئون خويش مقدم مي داشت.

325f3df8 db66 41ba b2b0 c7326c10a050 - وحدت اسلامي يا وفاق تشيع و تسنن در سخنان امام علي (ع)(3)

SA3415 - وحدت اسلامي يا وفاق تشيع و تسنن در سخنان امام علي (ع)(3)
وحدت اسلامي يا وفاق تشيع و تسنن در سخنان امام علي (ع)(3)

 

نويسنده: سعيد خو محمّدي

 

9- علي بن ابيطالب عليه السلام كه خود اين نصايح سعادت بخش را به مردم زمان خود و تمام مسلمين مي دهد، نصايحي كه اگر پدران ما مي شنيدند، هيچگونه درگيري و نزاعي نداشتند و روز بروز بر عزّت و سعادت آنان افزوده مي گشت و ما امروز وارث آن رفاه و سعادت ها بوديم، خودش هم نخستين كسي بود كه به سخن خويش عمل مي كرد. علي عليه السلام براي حفظ وحدت مسلمين، از حق خود و همسرش گذشت. ايشان همچنان ناكاميها و ناروائي ها را تحمّل مي كرد و اتحاد و اتفاق مسلمين را بر خود و همسر و فرزندان و تمام شئون خويش مقدم مي داشت.
خوب است در اينجا قلم را به دست يكي از برادران اهل سنت: «عبدالمتعال صعيدي»، استاد دانشگاه «الازهر» دهم كه در مقاله اي به عنوان «علي بن ابيطالب و تقريب بين مذاهب» مي نويسد:
اين فضيلت بزرگي براي علي بن ابيطالب عليه السلام است كه اولين بنيانگذار تقريب بين مذاهب بود تا اختلاف راي و نظر، موجب تفرق و پراكندگي نگردد و غبار دشمني ميان طوايف مختلف، برپا نشود؛ بلكه با وجود اختلاف نظر، وحدت و يگانگي خود را حفظ كنند و برادروار زندگي نمايند و هركس يا برادرش را نسبت به راي و نظرش، آزاد گذارد، چه اينكه هر صاحب نظري يا نظرش صائب است و ماجور يا برخطاست و مغدور يا برادرش به نحو شايسته اي دربارة موضوع اختلافي به بحث و گفتگو پردازد، به طوريكه تعصّبي نباشد؛ بلكه مقصود از بحث، رسيدن به حقيقت باشد، نه غلبه و پيروزي و اين يكي از فضائل علي است كه از فضيلت و شرافت خانوادگي و قرابتش به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سبقتش در ايمان كمتر نيست. او بود كه جهاد به راي و جهاد به مال و جهاد به شمشير كرد- سپس توضيح مي دهد- كه نخستين اختلاف ميان مسلمين، اختلاف بر سر خلافت بود و علي عليه السلام با آنكه مي دانست از ديگران به خلافت سزاوارتر است، ولي با ابوبكر و عمر و عثمان به مدارا رفتار كرد و از هيچ گونه كمك نسبت به آنان دريغ نفرمود تا نمونه عالي مدارا و حافظ اتّحاد، هنگام اختلاف راي باشد و چون با اصرار مسلمين به خلافت رسيد، هيچكس را ملزم به قبول خلافتش نكرد و با ياران خود آنقدر روح گذشت و مناعت داشت كه عليه خوارج حكم نمي نمود تا وقتي كه شمشير به رويش كشيدند و دستور داد از قاتلش به خوبي پذيرائي كنند و بيش از يك ضربت به او نزنند.» (1)
در نامه اي به ابوموسي اشعري مي نويسد:
بدانكه هيچ كس، نسبت به امت محمد صلي الله عليه و‌ آله و ايجاد الفت و اتحاد ميان آنها، از من راغب تر و حريص تر نيست، من از اين كار خويش، پاداش نيك و عاقبت شايسته را از خداوند متعال خواستارم و به آنچه تعهد كرده ام وفا خواهم كرد.» (2)
در خطبه «شقشقيه» كه مشهورترين قسمت نهج البلاغه است و علاوه بر آنكه دانشمنداني از اهل سنّت مانند ابن ابي الحديد، محمد عبده، فخر رازي، ملا سعد تفتازاني، قاضي يوسف، محيي الدين خياط، آنرا شرح كرده اند، ابن اثير و فيروز آبادي در كلمة «شقشقيه» اين خطبه را از كلمات علي عليه السلام دانسته اند. امام عليه السلام در اوّل خطبه، گله و شكاياتي از خلفاء پيشين خود مي نمايد و آنانرا به صفاتي معرفي مي كند كه تاريخ و روايات هم وجود آن صفات را در آنان تاييد مي كند. در اواسط خطبه مردي روستائي پيش آمد و نامه اي به حضرت داد. حضرت مشغول خواندن نامه شد و از ادامه سخن منحرف گشت. ابن عباس كه در آن مجلس حاضر بود، گفت: دنباله سخن را ادامه دهيد. امام عليه السلام جملة معروف «شقشقهٌ هدرت ثم قرَّت» (3) را فرمود و به سخن خود ادامه نداد. گويا علي عليه السلام مي خواهد بفرمايد: با وجود آنكه، آنچه گفتيم يك حقيقت تاريخي است، ولي توضيح و ادامه آن را خوش ندارم، زيرا يادآوري اين مطلب، ايجاد كدورت مي كند، جرياني بود كه گذشت و تمام شد، آن سه تن مردند و روز قيامت محكمه عدلي هست و خدا بهترين داور است. شما دنبال اين مطالب را نگيريد و از آن سؤال نكنيد و درباره آن به بحث و گفتگو نپردازيد.
روشن تر از خطبة شقشقيه، در مطرح نكردن امور اختلاف انگيز پاسخي است كه امام عليه السلام به مرد اسدي مي دهد: مردي كه از قبيلة بني اسد بود و با حضرتش خويشاوندي سببي داشت، روزي از وي پرسيد با اينكه شما (بني هاشم) به مقام خلافت از ديگران سزاوارتر بوديد، چگونه شد كه شما را كنار زدند؟
در پاسخ فرمود:
اي برادر اسدي! تو تنگ دهانت شل است و اسبت را سر خود رها مي كني (سؤال بيجا مي كني و نسنجيده و بي موقع سخن مي گويئ) ولي در عين حال با من خويشي داري و حق پرسشت محترم است. اكنون كه مي خواهي بداني، بدان كه: برتري جوئي آنها بر ما، با وجود شرافت خانوادگي و قرابت و نزديكي كه ما به پيغمبر صلي الله عليه و آله داشتيم، براي اين بود كه: مقام خلافت مطلوب و محبوبست، قومي بخل ورزيدند (و آنرا تصاحب كردند) و قومي سخاوت كردند (از آن گذشتند) حاكم خداست و بازگشت همگان در قيامت به سوي اوست- سپس به شعري از امرؤالقيس استشهاد كرد كه حاصلش اينست: «سخن از گذشتگان را بگذار و از آنچه امروز با آن مواجه هستيم، يعني معاويه و جنگ با شاميان بگوي»- بعد از قرائت شعر چنين ادامه داد: بيا و داستان شگفت انگيز پسر ابوسفيان را ببين، كه روزگار مرا پس از گريه به خنده انداخت، از روزگار عجب نيست، كه او شگفتيها و كجي هاي بسيار دارد، آنها (شاميان) كوشيدند تا نور خدا را كه از منبعش مي درخشيد، خاموش سازند و فوران چشمه الهي را سدّ كنند و آب ميان من و خود را گل آلود نمايند (كشتن عثمان را به من نسبت دادند). اگر مشكلات موجود برطرف گردد، آنانرا به راه خالص حق برم و اگر صورت ديگري يافت (من كشته شدم) افسوس مخور كه خدا بر كردارشان داناست. (4)
ما از اين سؤال و جواب در مي يابيم كه چون آن زمان، جنگ صفين در ميان بود، علي عليه السلام سائل را متوجه به موضوع روز كرد، سؤال او را كه راجع به سي سال پيش بوده غيرمهم و غيرمفيد دانست، پاسخي مختصر داد و دادستان مهمتر را رياست خواهي و خودمحوري معاويه دانست، پس اگر علي عليه السلام امروز در ميان ما بيايد و ما داستان جنگ صفين را از او بپرسيم، خواهد فرمود: … داستان مهم امروز كه انسان نمي داند بخندد يا بگريد، اين است كه مسلمين جهان، با وجود يك ميليارد جمعيت و داشتن بهترين دين و بهترين زبان و بهترين منابع حياتي و مناطق سوق الجيشي (5) و سوابق درخشان و آن چنان عزت و سيادت، ببين كه چگونه زير دست مشتي صهيونيست شده اند و همگان نيز مي دانند كه بزرگ ترين علت؛ بلكه تنها علت اين است كه: مسلمين واحد به دول و مذاهب متعدّد تقسيم شده اند و در ميان آنها اختلاف و پراكندگي پيدا شده است و اگر بخواهند عزّت و سيادت خود را بازيابند، بايد متّحد و متّفق شوند، ولي باز هم مسامحه مي كنند و هرچه سيلي مي خورند، بيدار نمي شوند، نمي دانم روز بيداري كي فرا مي رسد «اليس الصبح بقريب؟»
10- يكي از طرق ايجاد اتّحاد و بستن راه پراكندگي و اختلاف، رعايت ادب در كلام است. به نحوي كه توفير و احترام طرف بحث ملحوظ گردد و از سخنان گوينده جسارت و اسائة ادب استشمام نشود؛ كه سخن گوينده هرچند قرين حق و عدالت باشد، هرگاه در قالب تعبير و خشونت القا گردد، مطلوب و مقبول نيفتد، بلكه شايد صلح و صفا بر هم زند و ايجاد تيرگي و كدورت نمايد. علي عليه السلام در اين باره سخن بسياري دارد:
1- از علامات مردم با تقوا، اينست كه از دشنام دوري مي كنند و گفتارشان ملايم است. (6)
2- از گفتن سخن زشت و ناهنجار بپرهيزد كه دل را پر از خشم و كينه كند. (7)
3- سخن نرم گفتن عبادت است. (8)
4- هرزه گويي مرگ آور است. (9)
5- زيبا سخن گوئيد تا پاسخ زيبا شنويد. (10)
6- تيزي زبان از تيزي شمشير برنده تر است. (11)
7- زبانت را به سخن ملايم و سلام كردن، عادت ده تا دوستانت زياد و كينه ورانت كم شوند. (12)
8- بسا جنگي كه از گفتن يك كلمه برپا مي شود. (13)
9- كسي كه گفتارش ملايم باشد، محبتش لازم شود. (14)
10- بدزباني ارزشت را مي كاهد و برادري را فاسد مي كند. (15)
11- روش دونان زشتي كلام است. (16)
12- زبان ترازوي انسانيت است. (17)
در ميان مباحثات و مكاتباتي كه علماء شيعه و سني با يكديگر داشته اند، آنهائي مفيد و ثمربخش بوده است كه در آن لحن ملايم اتخاذ گشته و رعايت ادب در بحث را نموده اند.
يكي از آنها مكاتباتي است كه ميان دانشمند بزرگ شيعه «سيد عبدالحسين شرف الدين» با رهبر روحانيت مصر و شيخ «الازهر» «شيخ سليم بشري» واقع شده است. اين مكاتبات پنجاه و پنج نامه است كه يك از طرفين نوشته اند: شيخ سليم سؤال مي كند و سيدشرف الدين پاسخ مي دهد- جزاهما الله عن الاسلام خير الجزاء- اين كتاب به نام «المراجعات» داراي يكصد و ده نامه ويك مقدمه است و بارها به لغت عربي، فارسي، انگليسي و اردو، به چاپ رسيده است.
براي نشان دادن رعايت ادب طرفين، در مباحثات ديني، نخستين نامه اي را كه طرفين بحث نوشته اند به اختصار ذكر مي كنم، نامه اول را «شيخ سليم» در تاريخ 29 ذيقعده 1329 مي نويسد و اينگونه آغاز مي كند:
درود و رحمت و بركت خدا بر علامة شريف «سيدعبدالحسين شرف الدين موسوي»، در گذشته حقايق شيعه را درك نكرده ام، زيرا با آنان هم صحبت نشده بودم، بسيار مايل بودم كه با بزرگان شيعه به صحبت پردازم و با عوام شيعيان نيز صحبت كنم و عقايد آنانرا به دست آورم. اكنون كه خداوند توفيق عنايت فرمود كه به ساحل درياي علم شما دست يابم و تشنگي خود را بزدايم، اميدوارم خداي مهربان با آب خوشگوار علم شما مرا سيراب كند… من قبلاً مي شنيدم كه شما شيعيان معتقديد كه از برادران سني خود كناره گيري مي كنيد و با وحشت با آنان زندگي مي كنيد، من شنيده بودم… من شنيده بودم… ولي شما را مرد خوش صحبتي يافتم كه در مباحثه دقيق هستيد. ميل به نيكي داريد، در شوخي نمودن لطيف هستيد و شرافت خود را هم حفظ مي كنيد… و با اين روش اخلاقي، شما شيعيان، شايسته همنشيني و آرزوي هر اديبي هستيد… اگر اجازه فرماييد كه در درياي موّاج علمت غوطه ور گردم، مسائل دقيق و مشكلي كه از مدتها پيش درفكرم ريشه دوانيده است حل كنم و اگر هم اجازه نفرمائيد به ميل و اختيار شماست.
من در اين بحث به فكر اظهار لغزش يا جستجو از بديها نيستم، من به فكر سرزنش نمودن يا آزار رسانيدن نيستم، بلكه خواهان حقيقت كه گمشدة من است مي باشم. اگر حقيقت به دست آمد، شايستة متابعت است وگرنه به شعر زير عمل مي كنم:

نحن بما عندنا و انت بما
عندك راض و الراي مختلف

ما به آنچه عقيده داريم و شما به آنچه عقيده داريد خشنوديم، با وجود آنكه آراء و افكار ما مختلف است.
اگر اجازه فرمائيد صحبت را از امامت خاصه و امامت عامه شروع كنيم و قبلاً از هر لغزشي پوزش مي خواهم.
سيدشرف الدين در پاسخ چنين مي نويسد:
درود و رحمت و بركت خدا بر مولاي ما شيخ الاسلام مرا به نامة مهرانگيز خود آن قدر مورد لطف قرار دادي كه زبان از سپاسگزاري عاجز است و نمي توانم قسمتي از وظائف خود را در تمام عمر انجام دهم، آرزوهاي خود را پيش من يافته اي و توجه به من نموده اي در صورتي كه خود قبله گاه اميدواران و پناه بيچارگان هستي. من از سوريه بر پشت اسب آرزو نشسته ام و به منظور ديدار شما آمده ام و در پناه شما بار سفر به زمين افكندم تا از علم شما استفاده كنم و از فضائل شما قطراتي به دست آورم و به اميد آن روزي هستم كه با اميد زنده و آرزوي برآورده- به خواست خدا- از پيش شما بازگردم، شما در سؤالات خود مجاز هستيد، امر بفرمائيد، نهي كنيد، از هر چه مايليد بپرسيد، فضل مخصوص شما است، گفتار شما حق است و حكم شما عدل و السلام عليك.
به راستي اگر در اين چهارده قرني كه بر مسلمين گذشته و ده ها چنين چهارده قرن ديگر هم بگذرد و مباحثات شيعه و سنّي در چنين محيطي باصفا و به وسيله چنين مرداني با اخلاص، صورت گيرد آيا نزاع و درگيري پيدا مي شود؟ آيا حقيقتي پوشيده مي ماند؟
و آيا تهمت و افترائي صورت مي گيرد؟ هرگز.
برخورد شايسته و مؤدب ديگري كه در نيم قرن پيش، ميان علماء شيعه و سنّت پيش آمد و در سطح وسيعي حدود ربع قرن طول كشيد، موضوع «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه» است. در اين انجمن فرهنگي اسلامي، از دانشمندان بزرگ سنت، «شيخ عبدالمجيد سليم»، بزرگ مفتي مصر و «شيخ حسن البناء» مؤسس و رهبر اخوان المسلمين علامه شهير، «شيخ محمد شلتوت» و از علماء شيعه «آيه الله بروجردي» بزرگ مرجع تقليد شيعيان ايران و آيت الله «محمدحسين آل كاشف الغطا» از مراجع نجف اشرف و «آيه الله سيدشرف الدين» مزبور شركت داشتند، كه از بركت اين اقدام مجالسي در قم و مشهد و قاهره و ساير نقاط تشكيل شد و دانشمندان فريقين دور هم نشستند، تفرقه ها به وصال و وفاق گرائيد و تهمت ها از ميان برخاست. شيعيان دانستند كه اهل سنت به اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله ارادت دارند و اهل سنّت دانستند كه شيعيان قرآن ديگري ندارند و علي عليه السلام را پيغمبر نمي دانند و با روشن شدن موارد خلاف، بسياري از اختلافات از ميان برخاست، اختلافاتي كه سياست هاي بيگانه براي بهره برداري خويش، القا كرده بود و سالي يكي و دو نادان را آلت دست خود مي كرد كه فتنه انگيزي آنها را به عنوان ردّ شيعه يا سنّي بنويسند يا دانشمندان آنها، به عنوان مستشرق بيايند و سنّي را بهتر از شيعه بدانند و مانند «گلد تسيهر» تكيه كلامش را «اسلام شيعه» و «اسلام سني» قرار دهد تا دو اسلام درست كند، در صورتي كه خود او نه به شيعه عقيده داشت و نه به سني.
با نزديك شدن دانشمندان به يكديگر، بسياري از اين مشكلات حل شد و اختلافات از ميان رفت، شيخ «الازهر» فتواي خود را مبني بر اينكه مذهب شيعه مانند ساير مذاهب اسلامي قابل اتباع است صادر كرد و كرسي تدريس مذهب تشيع در دانشگاه «الازهر» پيشنهاد شد، بعد از دو سال از تاسيس «تقريب» مجله علمي و ديني «رساله الاسلام» تاسيس گرديد و نويسندگان بزرگ شيعه و سنّي در آن به نشر افكار علمي و اصلاحي خود پرداختند. اين مجله گنجينه اي بود از مقالات علمي، ادبي، اخلاقي، تاريخي، فقهي، فلسفي و اصلاحي و از همه مهمتر سلسله مقالاتي بود كه به عنوان تفسير قرآن كريم، به قلم مفسّر بزرگ «شيخ محمود شلتوت» نوشته مي شد، و در آن حقيقت تفسيري بود دور از تعصّب فرقه اي. در اين مجله نيروي ايمان و اخلاص علماء اسلام به خوبي مشاهده مي شود و بسي قابل استفاده شده است.
 

پي نوشت ها :
 

1- همبستگي مذاهب اسلامي، تاليف عبدالكريم بي آزار شيرازي، ص 207 به نقل از شماره چهارم سال سوم «رساله الاسلام» ص 434.
2- نهج البلاغه، مكتوب 78، ص 466 و ليس رجل- فاعلم- احرص علي جماعه امه محمد صلي الله عليه و آله و الفتها مني…
3- و قام اليه رجل من اهل السواد عند بلوغه الي هذا الموضع من خطبته فناوله كتاباً… نهج البلاغه، خطبة 3، ص50.
4- و قد ساله: كيف دفعكم قومكم عن هذا المقام و انتم احق به؟ فقال … نهج البلاغه، خطبة 162، ص 231.
5- مانند: 1- جبل الطارق بين اقيانوس اطلس و درياي مديترانه 2- كانال سوئز بين مديترانه و بحر احمر 3- باب المندب بين درياي احمر و اقيانوس هند 4- تنگه هرمز بين خليج فارس و درياي عمان 5- تنگه ماكالا بين اقيانوس هند و درياي چين 6- تنگه بسفر بين درياي سياه و مرمره 7- تنگه داردانل بين درياي مرمره و اژه (قسمتي از مديترانه).
6- بعيداً فحشه، لينا قوله، نهج البلاغه، خطبه 193، ص 305.
7- اياك و مستهجن الكلام، فانه يوغر القلب، غرر و درر آمدي، شرح آقا جمال خوانساري 2/ 298.
8- ان من العباده لين الكلام، غرر و درر، 2/ 497.
9- الهذرياتي علي المهجه، غرر و درر، 1/ 332.
10- اجملوا في الخطاب، تسمعوا جميل الجواب، غرر و درر، 2/ 266.
11- حداللسان امضي من السنان، غرر و درر، 3/ 403.
12- عود لسانك لين الكلام و بذل الاسلام، يكثر محبوك و يقل مبغضوك، غرر و درر، 4 / 329.
13- رب حرب جنيت من لفظه، غرر و درر، 4/ 66.
14- من لانت كلمته وجبت محبته، غرر و درر، 5/ 193.
15- سوء المنطق يزدي بالقدر و يفسد الاخوه، غرر و درر، 4/ 144.
16- سنه اللئام قبح الكلام، غرر و درر، 4/ 339.
17- اللسان ميزان الانسان، غرر و درر، 1 / 339.
 

منبع: نشريه النهج شماره 15-16

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد