واحدیتی که انتساب آن بر خداوند جایز نیست (وحدت عددی)
وحدت حقه حقیقیه
واجب الوجود بالذات در همه فضایل و کمالات وجود – من حیث انه وجود – متفرد است؛ یعنی شریک نیست او را در هیچ کمالی از کمالات وجودیه و در هیچ فضیلتی از فضایل حقیقیه؛ به این معنا که علمش مثلا علم محض و محض علم است و قدرتش قدرت صرف و صرف قدرت است و حیاتش حیات صرف و صرف حیات است و به این قیاس است سایر فضایل و کمالات وجودیه. چنان که وجودش، حقیقت وجود و صرف وجود است. پس او اصل است در وجود و کمالات وجود و باقی فروع اند و او حقیقتی است در وجود و فضایل وجود و باقی عکوس اند و او نورالانوار است و باقی لمعات و اضواء.
پس نسبت وجودات و کمالات امکانیه به حقیقت وجود صرف و فضائل و کمالات صرف او، نسبت نیستی به هستی است؛ به این معنی که اگر او وجود است، پس سایر وجودات در جنب او به منزله عدم اند و اگر او شیء است، پس باقی نسبت به او لاشی اند و بر این قیاس است سایر نعوت کلیه و اوصاف کمالیه )کل شیء هالک إلا وجهه )(1) و «لیس فی الدار غیره دیار» و در بعضی ادعیة مأثوره وارد است: «یاهو یا من هو؟ یامن لا هو الا هو».
می بینی که چگونه هویت را که حقیقت وجود است، به ذات پاک خداوند احد منحصر فرموده اند(2) و چون وجود حضرت حق وجود صرف است «لایی و لایتکرر» چنین وجودی سرتاسر عالم وجود را پر ساخته است. وجودی جامع و مرسل، از این رو چنین وجودی جا برای شریک نمی گذارد و این وحدت، وحدت حقه حقیقیه است در حالی که وحدت عددی منافاتی با ثانی نداشته و ابایی از پذیرش واحد دیگر ندارد. چه زیبا حضرت امیر شاه در روایت مذکور فرمودند: «فقول القائل واحد یقصد به باب الأعداد فهذا ما لایجوز علیه لأن ما لا ثانی له لایدخل فی باب الاعداد؛ اما تری انه تعالی کفر من قال ثالث ثلاثه».
از کلام پیشوای اول علیه السلام در توحید و معنی صفات: «الحمد لله الذی أعجز الأوهام أن تنال الا وجوده و حجب العقول عن أن تتخیل ذاته فی امتناعها عن الشبه و الشکل؛ بل هو الذی لم یتفاوت فی ذاته و لم یتبعض فی تجزئة العدد فی کماله. فارق الأشیاء لا على اختلاف الأماکن و تمکن منها لا على الممازجة، و علمها لا بأداة لا یکون العلم الا بها و لیس بینه و بین معلومه علم غیره. ان قیل: کان فعلی تأویل ازلیة الوجود و آن قیل: لم یزل فعلی تأویل نفی العدم فسبحانه و تعالی عن قول من عبد سواه و اتخذ اله غیره علوا کبیره». (توحید و امالی صدوق) سپاس خدایی راست که اوهام را عاجز و زبون کرده از این که جز وجود او را نائل شوند و عقول را مانع شده از این که ذات و حقیقت او را تصور کنند؛ از این جهت که از هر گونه شبه (مانند) و شکلی اباء و امتناع دارد. بلکه اوست که هرگز در ذات خود تفاوت و اختلاف پیدا نکرده (و اگر شبه و شکل داشت، ذاتش با آنها و بدون آنها تفاوت می کرد) و پاره پاره نشده به واسطه عروض تجزیه عددی در کمالش. از اشیاء جدایی گرفته، نه به طور اختلاف مکانی و از اشیاء متمگن شده و بر آنها تسلط یافته نه به طور آمیزش و آنها را دانسته نه به واسطه آلتی که بدون آن علم میسر نشود. میان او و معلوم او علمی جز خودش نیست. (ذات خودش علم است به همه چیز )ذات واجب تعالی عین وجودی است که نه ماهیت دارد و نه جزء عدمی. از اینجا دانسته می شود که او صرف هستی است و صرف شیء از وحدت حقه که تعدد و تکثر در آن راه ندارد برخوردار است.اگر گفته شود: “بود”، مرجعش این است که وجودش ازلی و غیر مسبوق است (نه به معنی زمان گذشته و اگر گفته شود: هرگز زوال نداشته، منظور نفی عدم و نیستی از ذات او بوده (نه پیوستگی زمانی). پس ساحت او منزه و بسی بلند است از سخن کسانی که غیر او را پرستیده و جز او خدای دیگری گرفته اند. در این جملات، سه مسئله فلسفی زیر توضیح داده می شود:
اول: معرفت حق سبحانه، به واسطه تصور ذهنی نبوده و واقعیت خارجی او خودبه خود و بی واسطه، معلوم است.
دوم: علم وی به اشیاء، به نفس وجود اشیاء است نه به صور ذهنیه آنها و نه به واسطه آلات و ادوات ادراک.
سوم: اولیت و تقدم او بر اشیاء، تقدم زمانی نبوده و به معنی اطلاق و عدم محدودیت وجودی است. پایه مسئله اول، روی صرافت و وحدانیت محضه وجود حق گذاشته شده است؛ زیرا وجود صرف و خالص، هیچ گونه تفاوت و اختلافی در ذات نخواهد داشت و چنین چیزی دیگر مرتبه ذهن و خارج و خاصیت این گونه و آن گونه نمی پذیرد و در این صورت وجود علمی غیر از وجود عینی نبوده و در وی موجود و معروف، یک حقیقت خواهد بود. پایه مسئله دوم روی لازم صرافت و اطلاق وجود گذاشته شده که احاطه تامه به همه اشیاء بوده باشد؛ زیرا لازمه فرض مطلق با محدود این است که مطلق نسبت به محدود، احاطه تامه داشته و در داخل و خارج ذات وی حاضر بوده باشد و در این صورت، همه چیز پیش وی روشن بوده و مانع و حاجبی نخواهد داشت و هر چیز به نفس وجودش، معلوم وی خواهد بود، نه با توسط آلت و ابزار ادراک و حصول صورت علمیه. پایه مسئله سوم نیز روی اطلاق و صرافت وجود گذاشته شده؛ زیرا هر مطلقی که با محدودی ملاحظه شود، از هر طرف و از جمله از جانب قبل، به محدود مفروض احاطه خواهد داشت. منزه است خدای متعال از سخن آنها که او را نشناخته و مقارن زمان می دانند. (3)
مرحوم علامه طباطبایی در این باب می فرماید: ان ذات الواجب لذاته عین الوجود الذی لا ماهیة له و لا جزء عدمی فیه؛ فهو صرف الوجود و صرف الشیء واحد بالوحدة الحقه التی لا تتنی و لا تتکرر اذ لاتتحقق کثرة الا بتمیز آحادها باختصاص کل منها بمعنی لایوجد فی غیره و هو ینافی الصرافه. فکل ما فرضت له ثانیا عاد اولا فالواجب لذاته واحد لذاته کما انه موجود بذاته واجب لذاته و هو المطلوب و لعل هو مراد الشیخ بقوله فی التعلیقات: «وجود الواجب عین هویته فکونه موجودا عین کونه هو، فلایوجد وجود الواجب لذاته لغیره». (4)
. ترجمه: «ذات واجب تعالی عین وجودی است که نه ماهیت دارد و نه جزء عدمی. از اینجا دانسته می شود که او صرف هستی است و صرف شیء از وحدت حقه که تعدد و تکثر در آن راه ندارد برخوردار است. زیرا کثرت در صورتی در یک حقیقت واقع می شود که افراد آن حقیقت از یکدیگر متمایز باشند و تمایز افراد به آن است که هر یک واجد معنایی باشد که دیگری فاقد آن است و این باصرافت آن حقیقت ناسازگار است. بنابراین اگر حقیقتی صرف و محض باشد و هیچ نحوه خلیطی در آن راه نداشته باشد، هرچه به عنوان فرد دوم برای آن فرض شود به همان فرد نخست باز می گردد و در واقع همان خواهد بود. در نتیجه واجب بالذات ذاتا یکی است. همان گونه که ذاتا موجود است و ذاتا واجب می باشد و این همان نتیجه مطلوب ماست و شاید مقصود شیخ الرئیس در کتاب تعلیقات نیز همین باشد آنجا که می گوید: وجود واجب عین هویت و ذات اوست، نه آنکه زائد بر ذاتش باشد و در نتیجه واجب تعالی ماهیتی علاوه بر وجودش داشته باشد. از این رو، موجود بودنش عین هویت خاص اوست و از این رو وجود واجب بالذات برای غیر او تحقق نمی یابد تا آن غیر، شریک واجب در وجوب باشد».
پینوشتها:
1. قصص آیه ۸۸
2. ملاعبداله مدرس زنوزی، انوار جلیه، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، ص۷۶.
3.شیعه (مجموعه مذاکرات)، ص ۱۲۴
4. سیدمحمدحسین طباطبایی، نهایة الحکمة، المرحله الثانیة عشر، الفصل الخامس.
منبع: تفکرعقلی در کتاب و سنت، حمیدرضا رضانیا، چاپ دوم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، قم 1393