وحی در لغت
بنا به تعریف علماء، وحی كلام الهی است كه بر فرستادگانش نازل میگردد. در حقیقت این اصطلاحی و تعبیری است از ارتباط میان خدا و پیغمبر. این ارتباط یا توسط پیغام آوری است كه خود دیده و سخنش شنیده میشود، مانند تبلیغ جبرئیل بر نبی اكرم، و یا تنها كلامش فهمیده میشود، چون وحی بر موسی، و یا از طریق اِلهام و تسخیر و رؤیا و از این قبیل است.
اصل وحی را «اشارهی تند و سریع» دانستهاند و به جهت همین سرعت است كه گفته میشود: «أمْروُحِی» یعنی امر سریع. و گفته شده: گاهی در سخن بر سبیل رمز و كنایه به كار میرود و زمانی به صدایی بدون تركیب و با اشاره به بعضی از اعضای بدن و یا به نوشتن میباشد. (1) نمونهی آن: شاعر عرب «وحی» را به معنی «اشاره» به كار برده:
نَظَرتُ الیها نظرةً فتَحیّرت *** دقائقُ فكری فی بدیع صفاتها
فاوْحَی الیها الطّرْف انّی اُحبّها *** فاثّر ذاكَ الوحی فی وَجناتها
نگریستم بدو نگاهی، پس حیران ماند *** دقایق فكر من در صفات بدیع او
دیده به او اشاره كرد كه او را دوست دارم *** پس اثر گذارد همان اشاره بر چهرهی او
و یا اشارهی با انگشت را وحی گویند. در شعر عرب آمده: « فَأوْحَت إلَینا و الأنامل رُسُلها» (2) «اشارهای كرد به ما و انگشتان رسولان او بودند.» و یا «وَحْی العیون، كلامها» «سخنش اشارهی چشمهاست.» (3) در حدیث آمده «و ان كانت خیراً فتوحه» (4) یعنی اگر نیك است به سوی آن بشتاب. وحی به معنی «نوشته و كتاب» هم آمده، در حدیث امده كه حارث اعور از صحابهی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) گفت: «تعَلّمتُ القرآن فی سنةٍ و الوحی فی ثلاث سنین» قرآن را به یكسال و وحی را به سه سال آموختم (5) كه قرآن یعنی قرائت قرآن و وحی یعنی كتابت و خط. (6)
«وَحی، بالفتح، اشارت و كتابت و نامه و پیغام و سخن پوشیده و هرچه به دیگری فرستی…» (7).
«وحی و ایحاء، القاء المعنی الی النّبیین باشد از جهت پوشیده» (8) «… و وحی به معانیی آمد. وحی ارسال فرشته باشد به پیغامبر برای اعلام مصالح، و در شرع چون این لفظ اطلاق كنند از او این مفهوم باشد…» (9)
صرفِ نظر از متون اسلامی، این كلمه در اشعار جاهلی هم آمده، در شعری از اعشی به معنی اشاره آمده (10)، در شعر دیگر معنی «كتاب» میدهد. چنانكه جَریر میگوید: «كانّ اخا الیهود یَخُطُّ وَحیاً» (11) یعنی چنان بود كه برادر یهودی كتابی مینوشت. همین معنی در شعر لبید بن ربیعه به صورت كلمهی «وُحیّ» جمع وحی به معنی كتاب آمده است. (12)
خلاصه اینكه: در لغت، وحی را مصدر وَحَی و یا اسم مصدر از أوحی (كه مصدرش ایحاء میشود) گرفتهاند. در این صورت وحی و ایحاء به یك معنی خواهد بود، مثل عطاء و إعطاء. معنی وحی و ایحاء در لغت «اِعلام» میشود. یعنی مطلبی پنهانی و سریع به كسی اِعلام شود، یا به نوشته، یا به سخن، و یا به اشاره، در خواب یا بیداری.
این معانی مختلف وحی به قول محمد رشید رضا در دو چیز اشتراك دارند: یكی آگاهی پنهانی و دیگری فوریت (13). یعنی پیامبران حقیقت وحی را سریع و پنهان از دیگران دریافت میكنند.
عقیدهی به وحی نزد یهود و نصارا نیز معروف است و نزد ایشان هم درجاتی دارد. این كلمه در عبری- آرامی (اوحی Aoḥy) به معنی شتاب كردن و در حبشی (وَحَیَ Waḥaya) به معنی شناختن و دور زدن آمده است. (14)
پینوشتها:
1.مفردات راغب اصفهانی كلمهی «وحی».
2.لسان العرب كلمهی وحی.
3.یاقوت3: 520 س20.
4.النهایة ابن اثیر 5: 163.
5.طبری3: 2524.
6.لسان20: 257 س20.
7.منتهی الارب كلمهی وحی.
8.ابوالفتوح رازی4: 253.
9.ایضاً2: 356.
10.اساس البلاغهی زمخشری2: 496.
11.دیوان جریر 498.
12.بیت دوم معلقهی لبید: «فمدافعُ الرَّیَّانِ عُرِّیَ رسمُها *** خلقاً كما ضَمِنَ الوُحِیَّ سِلامُها»
معنی نقش سنگ را هم از شعر كعب بن زهیر (م26) میتوان دریافت:
«أتا العُجْمَ و الآفاقَ مِنَّه قصائِدٌ- بَقینَ بقاءَ الوَحیِ فی الحَجَرِ الاصَمْ» (دیوانش 29).
همو بود كه در مدح نبی گفت: «بانَتْ سُعادُ فَقَلْبِی الیَومَ متْبولُ- مُتیَّمٌ إثْرَها لَم یُشْفَ مَكبُولُ»
و بُردهای جایزه گرفت كه منصور خلیفهی عباسی آن را از بازماندگانش به چهل هزار درهم خرید و از آن پس خلفای عباسی روزهای عید آن را میپوشیدند و سرانجام به چنگ مغول افتاد. (طبقات الشعراء محمد بن سلام 20 و 21، خزانة الادب بغدادی 4: 11و12).
13.الوحی المحمدی 66.
14.مختصر دائرةالمعارف اسلام، كلمهی وحی.
منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم