خانه » همه » مذهبی » وحی وسیله ظهور باطن مردم

وحی وسیله ظهور باطن مردم

وحی وسیله ظهور باطن مردم

قسمت مهم سوری که با «حم» شروع می‌شود درباره اهمیت وحی و خطوط کلی آن است، یعنی وحی از چه مبدئی نازل می‌شود؟ گیرنده وحی، یعنی انسان کامل باید چه شرایطی را دارا باشد؟ مسیر وحی چگونه است، که روندگان آن راه

16018 - وحی وسیله ظهور باطن مردم
16018 - وحی وسیله ظهور باطن مردم

 

نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی

 

قسمت مهم سوری که با «حم» شروع می‌شود درباره اهمیت وحی و خطوط کلی آن است، یعنی وحی از چه مبدئی نازل می‌شود؟ گیرنده وحی، یعنی انسان کامل باید چه شرایطی را دارا باشد؟ مسیر وحی چگونه است، که روندگان آن راه حتماً به مقصد معین و خاص خواهند رسید؟ قرآن در بعضی از موارد می‌گوید، خدا نخواست که مردم یک امت باشند و باز در مورد دیگر می‌فرماید، خدا مردم را یک امت قرار داد. مراد از اینکه فرمود خدا نخواست مردم یک امت باشند چیست؟ و نیز مراد از اینکه آنها را یک امت قرار داد و یک امت می‌داند چیست؟
در سوره شوری که یکی از حوامیم هفت‌گانه است فرمود، اگر وحی از طرف خدای سبحان نازل نمی‌شد و اگر دینی تنظیم نمی‌گشت، همه افراد انسان یکسان بودند، سعید و شقی مشخص نبود، «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً» (1) ولی وحی به منزله نسیمی است که می‌وزد و بوی هرکسی با وزش آن نسیم ظاهر می‌شود، مانند بارانی است که می‌بارد و هر بذری با باریدن باران روئیده می‌شود خواه ثمرش تلخ باشد خواه شیرین. لذا خدا نخواست مردم یکسان باشند و وحی را که آب حیات است نازل کرد تا هرچه در باطن مردم است، ظاهر شود. پس، از این جهت مردم را یک امت قرار نداد. در همین سوره شوری فرمود: «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكِن یُدْخِلُ مَن یَشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُم مِن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ» (2) ظالم تحت ولایت احدی نیست. رحمت ممتاز خدا شامل شخص عادل می‌شود و نیز فرمود، خدا هر کس را بخواهد در رحمت خود داخل می‌کند، اما ظالم سرپرست ندارد، پس به قرینه مقابله معلوم می‌شود، آن کس که خدا او را مشمول رحمت خود قرار می‌دهد انسان عادل و شایسته می‌باشد. بنابراین خدا نخواست که اصل وحی نازل نشود و مردم چون بذرهای دل خاک، مرده باشند و هیچکدام روئیده نشوند، و صالح از فاسد جدا نشود، بلکه خدا خواست آن‌ها را از یکدیگر امتیاز دهد «لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ» (3) همانطور که با باران، ثمر خبیث از طیب جدا می‌شود، با وحی هم انسان سعید از فرد شقی جدا می‌شود.
در قرآن چنین آمده است که خداوند مردم را یک امت قرار داد و دعوت انبیاء برای آن است که مردم یک امت باشند، و آنچه در سوره مؤمنون فرمود که: «یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» (4) ناظر به این قسمت است که اصل نبوت برای آن است که بشریت یک راه را طی کند و به یک هدف برسد. سلسله انبیاء پیام واحدی آوردند، چون گیرندگان آن پیام که انسانهایند همه دارای یک حقیقت و یک فطرتند. گیرنده و مرکز تعلیم و تربیت وحی، همانا انسانیت انسانهاست، و انسانیت انسانها نیز یک حقیقت است، فرستنده وحی که خداست رب همه است. پیک وحی که همراه نبوت و رسالت است، نوری واحد است که پیام واحد را برای انسانیت همسان همه انسان‌ها می‌آورد. از این جهت خدا بشر را به امت واحده بودن دعوت کرده است. هدف این دعوت هماهنگ و جهان شمول اسلام آن است که انسانها را متحد کند. هیچ چیزی عامل وحدت انسانیت نخواهد بود مگر دین آسمانی که از یک طرف به خدا بسته است، و از طرف دیگر به فطرتها تکیه کرده است، فطرت همگان یکی است و رب همه نیز یکی است. این مسیر هم که مسیر وحی است یکی است. لذا خدای سبحان خطاب به انبیاء که عاملین وحدتند فرمود: «وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةًوَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ» (5) یعنی همه انسان‌ها یک امت و یک امام دارند. آن بزرگراه را امام گویند. اگر رونده‌ای به بزرگراه رسید یقیناً به مقصد می‌رسد.
وحدت همگانی انسان‌ها است که قرآن و دیگر کتابهای آسمانی، بشریت را به سمت آن دعوت می‌کنند. لذا در همین سوره شوری فرمود، «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى‏ بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى‏ وَعِیسَى‏ أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ» (6) فرمود، همان دستوری را که خداوند به وسیله انبیاء گذشته برای امتهای پیشین فرستاد برای شما هم فرستاد. همان دین صحیح الهی که اسلام نام دارد به وسیله خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) برای شما فرستاده شد که کاملترین و جامعترین ادیان است. زیرا هرچه به انبیاء قبل گفتیم به خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله) هم گفتیم و هرچه برای امم پیشین مقرر کردیم برای شما هم مقرر نمودیم. فرمود، «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّینِ» خدا برای شما امت اسلام، دینی را تشریع کرد که برای همه انبیاء پیشین تشریع کرد. هر چه برای امت‌های حضرت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی (علیهم‌السلام) مقرر داشت، برای امت پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) نیز مقرر داشت.
این خطاب به مسلمین است. یعنی هرچه برای این پنج پیامبر اولوالعزم فرستادیم، بصورت دین در اختیار شما قرار گرفت. یعنی قرآن و دین شما جامع تمام آنچه که بر این پیامبران نازل شده است می‌باشد. در حقیقت قرآن که آخرین کتاب آسمانی است جامع و مکمل همه‌ی آن کتاب‌های گذشته است. چیزی برای انبیاء پیشین نازل نشده که در دین اسلام نباشد. در واقع، دین ما عصاره‌ی آن ادیان است. و اگر مظهر تربیت انسان‌ها، انسانیت انسانهاست نه نژاد و خصوصیات فردی (این یک اصل)، و اگر انسانیت انسانها در سراسر گیتی، یک حقیقت و فطرت است و نژادها و خصوصیات اقلیمی و تاریخی در انسانیت انسانها نقشی ندارد (این دو اصل)، و اگر مدبر و مربی همگان خدای واحد است (این سه اصل) که اگر اصول تعلیم و تربیت پیش خدا یک مطلب است و آن حق است که «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ» (7) (این چهار اصل)، بنابراین ممکن نیست ادیانی را که انبیاء برای بشر آورده‌اند در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. همه یک دین می‌باشند و در اصول کلی بین آن‌ها فرق نیست. در فروع جزئی بین آنها فرقهای موسمی است، منتهی بعضی کامل، بعضی اکمل همان راه را طی می‌کنند و همان راه را بیان می‌نمایند.
اصول دین قابل نسخ نیست. بلکه جزئیاتی که در ادیان پیشین بود بوسیله دین بعدی نسخ می‌شود. معنای نسخ هم اعلام بطلان قانون و تباهی حکم قبلی نبوده و نیست، اگر گفته شد که حکم پیشین نسخ شد به معنای بطلان نیست، بلکه نسخ به این معناست که عمر آن دستور بسر آمده است. در آن مقطع از زمان دستور الهی چنین بود. البته این بدان معنا نیست که آن دستورها بیجا بوده و حالا متوجه شده‌ایم، لذا نسخش کردیم، زیرا مبدأ صدور آن دستور، خداست و خدا جز حق چیزی نمی‌گوید «وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ» (8) خدا حق می‌گوید و راه حق نشان می‌دهد، پس آنچه را که قبلاً گفت حق بود و راه صحیح را نشان داد. لکن از نظر مصلحت، وظیفه انسان‌ها در گذشته همان بود که بیان شد و عمر آن وظیفه در اثر تغییر آن مصلحت به پایان رسید.
روح نسخ در احکام جزئی ادیان الهی، به تخصیص زمانی برمی‌گردد، یعنی معلوم می‌شود ظاهر آن دلیل شرعی که استمرار زمانی بود، با اطلاق یا عمومی که دارد مراد نبود، بلکه باید در همان مقطع خاص انجام می‌شد. نسخ معنایش این نیست که دستور گذشته باطل بود و ما بعداً پی به بطلانش بردیم و نسخش کردیم. زیرا خدائی که حق می‌گوید هرگز دستور باطل نمی‌دهد. «مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً» (9) بنابراین نسخ به معنای بطلان حکم گذشته نیست. عقل می‌گوید دین بشریت بیش از یکی نیست. نقل صریح هم بر آن دلالت دارد «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ» آنچه خدای سبحان برای هدایت ما فرستاد، همان است که به وسیله انبیاء اولوالعزم پیشین برای بشرهای گذشته بیان کرده است. لذا در سوره‌ی مؤمنون فرمود «وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَة ًوَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ» پس روشن شد اینکه خدا در یک قسمت قرآن فرمود، نخواستیم بشرها یکسان باشند، و در قسمت دیگر فرمود، خواستیم که بشرها یکسان باشند و یک امت باشند یعنی چه؟ آنگاه می‌فرماید گرچه ما، بشر را به وحدت جهان‌شمول انسانی فراخواندیم، گرچه هر پیامبری آمد، پیامی داشت که در خور نوع انسانیت بود، منتهی برابر رسالت جهان‌شمول آنان، عمل نشد، و همان پیام کلی و همیشگی آنان بوسیله خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله) تکمیل شد، و در افق انسانیت گسترش پیدا کرد. اما همواره گروهی بودند که در برابر این پیام ایستادند و با آن منافقانه عمل کردند، و از صفوف منظم مسلمانان جدا شدند. این عمل با نقشه و دسیسه انجام گرفت، و برای این گروه حق روشن شد اما بعد از علم و آگاهی دم از تفرقه زدند. در همین سوره شوری فرمود، ما همه انسانها را به وحد ت عالمی دعوت کردیم، یعنی آنچه را که به وسیله نوح (علیه‌السلام) فرستادیم، دعوت به توحید و امت واحده شدن بود و آنچه را هم که به ابراهیم و موسی و عیسی (علیهم‌السلام) فروفرستادیم همانا دعوت به توحید و ایجاد امت واحده شدن بود. این مطلب در مورد خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله) نیز صدق می‌کند. همگی این سخن را می‌گفتند «أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ» این دین الهی را زنده و اقامه کنید و تفرقه پیدا نکنید. اگر دین مطرح باشد همگی یکسان و متحد خواهید بود، ولی اگر خصوصیات نژادی، اقلیمی، زمانی و ملی مطرح باشد هر کدام به دنبال رأی خود رفته و هدف مخصوصی را تعقیب می‌کنید و در نتیجه بین شما شکاف ایجاد می‌شود. تنها یک عامل است که می‌تواند انسانیت را متحد کند و آن دین الهی است. فطرت همگان یکی، رب همگان یکی و عاملی که این فطرت را شکوفا می‌کند یعنی وحی برای همگان یکی است. این طریق امت واحده شدن از مسیر وحی و دین است. خدای سبحان می‌فرماید ما به همه جوامع بشری گفتیم «أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ». دعوت به توحید و پیام اتحاد و دستور امت واحده شدن بر مشرکین گران آمد. مشرک تبهکاری که اهل توحید نیست و فقط سرسپرده هوی و بت‌هاست، اختلاف و جدائی می‌خواهد.
«كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ» تحمل دعوت شما بر مشرکان دشوار است مشرک سرسپرده هوس و طاغوت، هرگز به الله و توحید الهی دل نمی‌بندد، چون پشتش از بار تبهکاری خم شده است، نمی‌تواند بار امانت توحید را حمل نماید. انسانی که بار گناه بر دوشش سنگینی می‌کند، توان حمل بار توحید را ندارد، اینکه گفته می‌شود حق تلخ است البته برای انسان سالم و عادل نیست. شنیدن حرف حق و انجام آن برای انسان وارسته تلخ نیست. بلکه برای کسی است که ذائقه روح او مریض است. آنهایی که «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»، حرف حق در ذائقه آنها تلخ است. کسی که مریض است و تب دارد، اگر غذای لذیذی را در کامش فروبرند، باز هم ذائقه‌اش احساس تلخی می‌کند. ذائقه‌ی انسان مریض از خوردن قند شیرین هم احساس تلخی می‌کند. عیب از ذائقه بیمار است نه طعم قند. حق تلخ نیست، انسان تبهکار مریض است که در برابر شنیدن حق احساس تلخی می‌کند. بار توحید سنگین نیست شخص مشرک و گنهکار زیربار گناه خمیده است، لذا قدرت حمل امانت آسمانی را ندارد «اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ» خدا هر که را شایسته بداند برچین می‌کند، خدا فرمود: «یُدْخِلُ مَن یَشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ» و در قبالش فرمود: «وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُم مِن وَلِیٍّ» معلوم می‌شود آن کسی را که خدا می‌خواهد وارد رحمت خاصه‌اش کند در مقابل ظالم است. نه هر کس را خدا جزافاً در رحمتش داخل می‌کند. اینجا هم که می‌گوید هرکه را خدا بخواهد مجتبی می‌کند، معلوم می‌شود در مقابل مشرکین است، موحدان را خدا انتخاب می‌کند، «وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ» آن کس که انابه کرد، و بازگشتش را بسوی خدا اعلام کرد و گفت «عَلَیْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ» (10) خدا او را از هدایت خاصه برخوردار می‌کند.
از نظر قرآن این امت واحده، نشان جهان‌شمولی پیام اسلام است، که خدا مردم را به یک راه دعوت می‌کند. گروهی که در برابر دعوت به توحید آگاهانه با آن به مبارزه برخاستند هم خود سوختند و هم عامل گداختگی دیگران را فراهم کردند، هم خود منحرف شدند و هم زمینه انحراف و تردید نسلهای آینده را فراهم کردند. «وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ» (11) این تفرقه و نفاق بعد از آن است که حجت الهی بر آن‌ها تمام شده است. اختلاف صاحب‌نظران قبل از علم به مسئله، اختلاف مقدس است، و اما اختلاف آنان بعد از علم، اختلاف مذموم است. اگر همه افراد یکسان می‌اندیشیدند هرگز علم رشد نمی‌کرد. این اختلاف نظرها برای آن است که علم رشد کند و انسان به درجات برتر علمی برسد. نظیر دو کفه ترازو به تعبیر استاد علامه طباطبائی که می‌فرمودند، اختلاف صاحب‌نظران قبل از روشن شدن مطلب، اختلاف مقدسی است، مثل دو کفه ترازو که با هم اختلاف دارند تا عدل و قسط را برقرار کنند، یعنی اگر وزن با موزون برابر نباشد، خواه موزون بیشتر باشد و خواه وزن بیشتر باشد دو پله ترازو هماهنگ نبوده و هرگز این پله سبک با آن پله‌ی سنگین متحد نمی‌شود. آن کسی که ترازو در دست دارد از اختلاف دو پله می‌فهمد که وزن و موزون با هم برابر نیستند، و برای تعادل آن‌ها یا بر موزون می‌افزاید یا از وزن می‌کاهد تا اینها را برابر کند و قسط و عدل ایجاد شود، وقتی چنین شد عدالت برقرار می‌شود. تا عدالت برقرار نشده این اختلاف مقدس وجود دارد. دو دانشمند صاحب‌نظر تا اصل مطلب روشن نشود با هم اختلاف نظر دارند، که این اختلاف مقدس است، ولی بعد از روشن شدن اصل مطلب هرگونه اختلاف مذموم می‌شود. قرآن اختلاف بعد از علم را مذموم می‌شمارد و می‌فرماید، «وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ» (12) اینها اختلاف نکردند مگر بعد از روشن شدن حق، و منشأ این اختلاف مذموم همانا ستم آنها است که با فهمیدن حقانیت توحید و وحدت دم از اختلاف می‌زنند. اینها با اینکه فهمیدند کلام خدا دعوت به توحید است روی بغی و ستمگری زمینه اختلاف و تشتت را فراهم کردند، و اگر نبود سنت الهی که بشر باید برای آزمون بماند، ما به عمر ننگین این تفرقه‌طلبان خاتمه می‌دادیم «وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ إِلَى‏ أَجَلٍ مُسَمّىً لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ» (13) اینها که اختلاف را دامن می‌زنند هم خود می‌سوزند و هم وسیله‌ی سوختن دیگران را فراهم می‌کنند. نظیر سوختن آتشگیره‌ها که هم خود می‌سوزند، هم هیزمهای دیگر را می‌افروزند، لذا قرآن فرمود: «وَإِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْكِتَابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِی شَكٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ» (14) آیندگان که بعد از اینها آمدند و وارث تحریفات، تفرقات و شکافهای دین شدند، در شک ماندند. طبقه اول که عامل شکاف بود، حق را فهمید ولی ظالمانه سبب ایجاد اختلاف شد، نسل بعد وارث یک سلسله حرفهای تحریف شده گردید و در تشخیص حق از باطل بازماند، لذا شک، دامنگیر آن‌ها هم شد، اینها همان «وَقُودُ النَّارِ»‌اند. وقود آتشگیره‌ای است که خود می‌سوزد و دیگران را هم می‌سوزاند. یک عده هیزمند «وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» (15) آنها که اهل قسط و ظلمند، خود هیزم جهنمند. آنها که منشأ این کارهایند وَقُودُ النَّارِ هستند. قرآن وقود جهنم را هم تبیین کرده، فرمود: «أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ، كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ» (16) نظیر فرعون و آل او.
این گروه که بعد از فهمیدن اهمیت توحید و منفعت اتحاد و جهان شمولی اسلام، دم از اختلاف زدند، وَقُودُ النَّارِ هستند. چنانکه در سوره مؤمنون هم فرمود، ما مردم را به یک امت بودن دعوت کردیم. سراسر عالم و انسانیت موظف است یک جور بیندیشد، و در برابر یک حق خضوع کرده، و به قیامت به نام روز پاداش معتقد باشد. به یک حکومت یعنی حکومت اسلام، تن در بدهد. اما بیگانگان این حقیقت را تفریق کردند. احزابی ساختند «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ زُبُراًَ» (17) گروه گروه شدند و هر گروهی به حزب خویش خرسند است «كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» (18) هرچه را که خود بافته خوشحال است، و ره‌آورد وحی را که معارف الهی است، نمی‌پذیرد. آنچه از خود دارند به همان بسنده می‌کنند.
«فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ» (19) یا به علمهای مادی خود بسنده کردند، یا اگر علمهای تحریف شده پیشین در اختیارشان بود به آن خوشحال شدند. قرآن می‌گوید: «فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى‏ حِینٍ» (20) اینها را در فرورفتگی جهل و غفلت بگذار تا زمانی که بیدار شوند و ببینند حق چیست.
در سوره‌ی مؤمنون اشاره می‌کند که هیچیک از مظاهر جهان طبیعت عامل نشاط و موفقیت نیست، و در همین سوره شوری خدای سبحان به رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فَلِذلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ» (21) تو به توحید کلمه و امت واحده بودن دعوت کن و در این هدایت و دعوت با استقامت باش «وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ» (22) مطابق هوی و میل اینها رفتار نکن وگرنه امت واحده بودن گسیخته شده و به احزاب تبدیل می‌شود «وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ» (23) من به همه کتابهائی که خداوند فرستاد، ایمان آوردم، چون همه مضمون مشترکی دارند. اگر اختلافاتی هست در شریعت‌ها و جزئیات احکام است، و اینها هم در جای خود حق است. معنای نسخ اعلام انتهای زمان حکم است نه اعلام بطلان اصل حکم. «وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَكُمُ» (24) یعنی بهمگان اعلام نما که من مأمورم تا عدل را در بین شما زنده و اجر کنم، هیچ خصومیتی موجب تبعیض و مانع عدل نخواهد بود. من آمدم تا با انسانیت، عادلانه برخورد کنم. اختلاف نژادی، اختلاف اقلیمی، اختلافات اقتصادی و دیگر اختلافات باعث تبعیض نخواهد شد. من از نظر اعتقاد موحدم، از نظر عمل عادل. در حکمت نظری مؤمنم، درحکمت عملی عادل. «قُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَكُمُ».
این مکتب است که انسان‌ها را امت واحده می‌کند. این مکتب است که بین بشریت بصورت یکسان حکم می‌کند، و همه آن‌ها را در برابر قانون الهی مساوی می‌داند، این مکتب انسانها را متحد خواهد کرد. تنها عامل تشکیل امت واحده‌ی جهانی همانا وحی است. سپس دلیل وحدت را بیان فرمود که «اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ» (25).
چرا بشر یک امت است و انبیاء یک راه را ارائه دادند؟ چرا اسلام و صراط مستقیم یکی است؟ چرا پویندگان راه وحی متحدند؟ برای اینکه خدای سبحان رب ما و شما است «اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ» مدبر و پرورنده همگان یکی است. پس مبدء فاعلی پرورش همه انسان‌ها یکی است. معیار ارزش هم عمل صالح است، خواه نزد ما خواه نزد شما. هر انسانی در مقابل اعمالش مسئول است، خواه ما و خواه شما. «لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ» (26).
در این جا اموری است که توجه به آن‌ها برای روشن شدن امت واحده بودن مؤثر است. اول آنکه عمل هر کسی زنده است و از بین نمی‌رود. دوم آنکه چون عمل زنده است و در نظام علی و معلولی عالم، هیچ موجودی معطل نیست، پس این عمل در چیزی مؤثر است و از چیز دیگر نیز متأثر می‌باشد، و بجائی ارتباط دارد. سوم آنکه، عمل جز به عامل به هیچ جای دیگر وابسته نیست. هر انسانی مسئول کار خویش است. عمل، عامل را رها نمی‌کند. بین عامل و عمل آن چنان پیوندی برقرار است که با هیچ رویدادی گسسته نمی‌شود. هیچ دلیلی هم برای امتیاز انسان‌ها از یکدیگر نیست. اگر خدای همگان یکی است و اگر راه برای همه یکسان است و اگر هر انسانی در برابر اعمالش مسئول است، پس هیچ عاملی برای امتیاز و فخرفروشی وجود ندارد. هیچ بشری بر بشر دیگر حجت ندارد چه اینکه خصومتی هم نباید در کار باشد «اللَّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ» (27) جامع همگان خداست و صیرورت و تحول همه هم بسوی اوست. شدن بطرف خداست، نه تنها رفتن و سیر به سوی او است بلکه شدن و صیرورت هم به سوی او است. ما اگر خواستیم به آن کمال نائل شویم، شدن ما به سمت کمال نامحدود است که حق است. این به آن معنا نیست که هر موجودی در قوس صعود به عالی‌ترین درجه رجوع می‌رسد، بلکه همانطوریکه در قوس نزول همه از خدای سبحان صادر شده‌اند ولی درجات آنها گوناگون است، چه اینکه اولین صادر وجود عقلی حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) است «اول ما خلق الله نوری» (28) و دیگران در مراحل بعدی صادر شدند، در قوس صعود هم، بازگشت همه بسوی خداوند سبحان است، لیکن درجات رجوع آنها یکسان نیست. زیرا نهائی‌ترین درجه‌ی بازگشت، از آن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است، «وَأَنَّ إِلَى‏ رَبِّكَ الْمُنتَهَى‏» (29) سپس دیگران هر یک به اندازه‌ی سعه وجودی خود به خدای سبحان رجوع می‌نمایند. همانطوریکه همه از خدا صادر شده‌اند ولی درجات صدور فرق می‌کند، در قوس صعود و رجوع و معاد هم همه بسوی خدای سبحان برمی‌گردند، ولی درجات رجوع فرق می‌کند.
سپس فرمود، حجت آنهائی که در برابر این مکتب ایستاده‌اند فروریخته است، «وَالَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ» (30) کسانی که بعد از روشن شدن حق در برابر وحی الهی موضع گرفتند دلیل آنها سست و فروریخته است. آنان چه حجتی در برابر نور خدائی دارند؟ اگر انسانیت خواهان حق است و اگر حق را جز خدا نمی‌گوید و خدای سبحان هم جز حق نمی‌فرماید «وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ» لازم است که در پیشگاه وحی خضوع کرد و در برابر آن ایستادگی نکرد، و چون وحی برای برقراری عدل و قسط آمده است، بیگانه در برابر او چه حجتی دارد؟ «حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ» اینها مستحق غضب الهی‌اند، خدای سبحان خواست که اینها در مسیر حق قرار بگیرند، برای آنها حقیقت روشن شد، اما تحمل وحدت برای اینها سنگین است، اینها تفرقه طلب می‌باشند. «كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ» و چاره جز این نیست که به کیفر اعمال خود گرفتار آیند «وَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ» زیرا «اللَّهُ الَّذِی أَنزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِیزَانَ» (31) خدا این کتاب را که دربردارنده گفتار انبیاء پیشین است و مردم را به توحید کلمه و اتحاد دعوت می‌کند نازل کرده است. این کتاب با حق و میزان سنجش نازل شده و معیار ارزش علوم و اعمال هم همین کتاب خواهد بود.
«اللَّهُ الَّذِی أَنزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِیزَانَ». و چون مهم‌ترین ره‌آورد وحی توحید و معاد است لذا فرمود «وَمَا یُدْرِیكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ» (32) شاید قیامت نزدیک باشد. هر لحظه انسان باید منتظر ظهور قیامت باشد. آن کس که ایمان ندارد از عظمت آن روز آگاه نیست، لذا شتاب‌زده می‌گوید، قیامت کی قیام می‌کند؟ ولی آن‌کس که مؤمن است می‌داند که قیامت روز عظیمی است و از آن هراس دارد. «یَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِهَا» (33) آن که اعتقاد به قیامت ندارد، عجله دارد. خیال می‌کند قیامت مقطعی از مقاطع دنیاست، و حکمش هم حکم دنیاست، در حالیکه قبلاً بیان شد که هم علل و اسباب طبیعی در قیامت قطع است، هم انساب و رحامت و پیمانها. «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» (34) و «فَلاَ أَنسَابَ بَیْنَهُمْ» (35) و «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ» (36).
نظام آن عالم هم نظام علی و معلولی است لکن در اختیار انسان نیست. نظام آن عالم نظیر دنیا نیست که اسباب و ابزار صوری در اختیار انسان باشد و انسان بتواند با هر وسیله، هر کاری انجام دهد.
امیدواریم که دلهای ما ظرف معارف کتاب و سنت معصومین (علیهم‌السلام) قرار بگیرد، و چون تمام این بحثها از برکت خون‌های پاک شهدای اسلام است از خدا مسئلت می‌کنیم ارواح شهدا را با ارواح طیبه انبیاء و اولیاء الهی محشور بفرماید. خدای متعال مستضعفان اسلامی عالم را در امت واحده شدن مؤید و موفق بدارد. رهبر کبیر انقلاب را در پرتو عنایتهای ولی عصر – عجل الله تعالی فرجه – از امدادهای غیبی برخوردار فرماید. عواقب امور همگان را ختم به خیر بفرماید. غفرالله لنا ولکم.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 8.
2. همان.
3. سوره‌ی انفال، آیه‌ی 37.
4. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 51.
5. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 52.
6. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 13.
7. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 19.
8. سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 4.
9. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 87.
10. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 10.
11. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 14.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. سوره‌ی جن، آیه‌ی 15.
16. سوره‌ی آل عمران، آیات 10 و 11.
17. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 53.
18. همان.
19. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 83.
20. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 54.
21. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 15.
22. همان.
23. همان.
24. همان.
25. همان.
26. همان.
27. همان.
28. بحارالانوار، ج 25 ص 22.
29. سوره‌ی نجم، آیه‌ی 42.
30. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 16.
31. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 17.
32. همان.
33. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 18.
34. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 166.
35. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 101.
36. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 67.

منابع تحقیق :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد