وحی چیست؟
چنین بود آغاز و چگونگی نزول وحی الهی. در اینكه وحی چه بوده و چگونه بوده، سخن بسیار رفته و دانشمندانی كتابها در این باره نوشتهاند (1) و آن را از نظر علمی و فلسفی و دینی، و نیز از دیدگاههای مخلتف دیگر مورد تحقیق و پژوهشهای مفصّل قرار داده اند. اما حقیقت وحی چیست؟ جستجوی از حقیقت و ماهیّت وحی، اندیشه و فكر انسانی را طی قرون متمادی به خود مشغول داشته و در آن باره سخنها گفتهاند. جلوههای مختلف آن را و تعابیر مختلفی كه از آن شده تا اینجا بیان داشتیم اما بررسی آن به واقع مانده است. این بحثی است بسیار پردامنه و در اینجا هم ناچار از كوتاه آمدنیم. در اینكه «وحی بر انبیاء» حقیقت محض و واقعیّت مسلمی است و به تواتر تاریخی رسیده و مورد اتفاق آراء همهی یاران و معتقدان، حتی دشمنان پیامبر، بوده حرفی نیست و این پدیدهی شگرف را انكار نكردهاند. اما در توجیه و تحلیل آن اختلاف بسیار ورزیدهاند.
در اینجا نگاهی اجمالی به این بحث داریم:
فلاسفهی قدیم نیز در این باره بر مبنای اصول مورد قبول خود نظریاتی ابراز داشتهاند. آنها میگفتند: نخستین چیزی كه از ذات پروردگار صادر شده عقل اول (یا نور اول) است كه از او فلك الافلاك خلق شده است. عقل به طور كلی نیروی مجردّی است كه كلیات را درك میكند و مخصوص انسان است. گوهری است مجرد و قائم بذات كه نه در فعل و نه در وجود، احتیاج به ماده دارد. غیب را به واسطه و محسوس را به مشاهده درك میكند. عقل دهم را «عقل فعّال» نامیدهاند كه در لسان شرع روح القدس و جبرئیل نامیده میشود.
روح انسان برای بروز و ظهور استعداد نهفتهی خود باید از عقل فعال الهام بگیرد. عقل فعّال منبع همهی حقایق امور است. سرچشمهی وحی نیز عقل فعال است. پیامبر كه روحی قویتر از دیگران دارد، با عقل فعال در ارتباط نزدیكتری است و حقایق را از او دریافت میكند. این دریافت در ذهن او نقش میبندد. او احساس میكند كه واسطه را دیده و یا آوائی از ماوراء طبیعت شنیده است و این چیزی جز ارتباط و اتصال او با این «عقل فعّال» نیست.
این نظریه بستگی دارد به قبول آن «عقول عشره» و 9 فلك تودرتو (چون پوستهی پیاز) و فرضیات منسوب به بطلیموس كه امروز دیگر طرفداری ندارد. گذشته از آنكه در محتوای آن نظریه جای سخن بسیار است اصولاً تلقی انبیاء از وحی، ارتباطی است با آفریدگار هستی و این تلقی با آن برداشت سازگار نیست. اما متكلمین مبنای مطمئنتری جستجو كردهاند:
از آنجا كه در جهان طبیعت قانون تكامل عمومی حكمفرماست و فلسفهی آفرینش كمال و تكامل جهان است و هر پدیدهای به سمت كمال میرود… «ما نیز خواهان كمال خود هستیم و از این روی از فعالیتهای وجودی خود آنچه میتواند كمال مزبور را به وجود آورد و با وی مرتبط است، در راه او به مصرف رسانیده و او را به وجود آورده و كمال خود را مییابیم. » (2)
این همه كارها كه در جهان هستی و گاهوارهی طبیعت انجام میگیرد، در حالی كه كمترین شعوری در آنها سراغ نمیشود، غایتی دارند. غایت هر پدیده و نهایت و هدف آن، رسیدن به اوج كمال و یافتن صورت نهایی و تكامل یافتهی خود است. پس در طبیعت، تبدیل و حركتی است دائمی به سوی كمال و نظامی در آفرینش مستقر است برای حیات و كمال.
حال، در جهان هستی، این نظام (یا بهتر بگوئیم: این هدایت و پیام تكامل) یا در درون خود پدیده است، یعنی آن پدیده به رهبری آن پیام و نیروی مرموز و در پرتو بارقهای از هدایت عام كه در وجود خود نهفته دارد به سوی كمال میرود… و یا این پیام و نظام تكامل (هدایت) در خود پدیده نیست و در خارج از پدیده است، اما در رابطه با پیام دهنده است.
این پیامِ درونی، هماهنگ نظام كل، در دل هر ذرهای نهفته است. هر جمادی، هر گیاه و جانوری به حكم پیامی كه در درون خود دارد، در مسیر كمال حركت میكند. هر الكترونی درون هر اتمی چنانكه نهاده شده گِردِ پروتون خود میگردد (3) و هر كهكشانی در فضا، چنانكه باید مسیر خود را طی میكند… همهی اینها به پیروی از آن پیامی است كه در درون دارند.
اما انسان، این موجود باشعور نیز جویای تكامل است، ولی فاقد این پیام و هدایت درونی است. حركت سایر موجودات غریزی است و جبراً در مسیر تكامل قرار میگیرند، اما انسان آزاد آفریده شده، اراده و اختیار دارد، تا برحسب این اراده و اختیار، خود مسیر راه را به سوی كمال و خلیفهی خدا شدن در زمین بیابد. اینجاست كه پیام در درون او نیست، تا ارادهی خود را در جهت تكامل به كار گیرد.
بنابراین، وجودِ اصل تكامل و فقدانِ پیام درونی، ایجاب میكند كه پیام آوری از خارج باشد تا پیامِ پیام دهنده را برساند و راه كمال را بازگو كند، وگرنه انسان در طیف كلی آفرینش، ناهماهنگ و ناموزون، بدون هدف، از سیر به سوی كمال (هماهنگ نظام هستی) باز خواهد ماند.
بدین ترتیب، وحیِ تكوینی رابطهی خدا را با طبیعت بیان میكند و همین رابطه است كه قوانین طبیعت، غریزه و فطرت را برقرار داشته و نظام هستی را مستقر كرده است. اما وحی تشریعی، ایجاد ارتباط با ماوراء طبیعت، تلقی و دریافت راهنمایی از آن است، از راه اتصال ضمیر نبی به غیب ملكوت. یعنی ارتباطی است میان پیامبر با ریشهی وجود در هستی، یا مظهری است از هدایتی كه بر هستی حكومت دارد.
اگر گفته شود: عقل تجربی و مآل اندیش انسان خود چرا هدایت را تعهد نكند؟ میگویند: طبیعی است كه به قول جان دیوئی فیلسوف آمریكایی، قانون نفع بر انسان حكومت میكند. هر كس در پی جلب منفعت و دفع ضرر از خود است و منافع افراد با هم در تضاد و تصادمند. پس كسب هر سودی زیان دیگری است و انسان طبیعةً زیاده طلب است. (4) این قانون در جوامع بشری نیز حكومت میكند. منفعت مشترك عدهای، زیان مشترك دیگران است. پس ناچار برای تأمین نظم جامعه كه خود جزئی از نظام آفرینش است، و هدایت به طرف كمال، قانون و قاعدهای برتر از منافع افراد و جوامع بشری، و هماهنگ قانون كائنات، لازم دارد. عدم تعادل جامعهی بشری و عدم هماهنگی آن با نظام كائنات، در تعادل كلی مؤثر خواهد افتاد.
علمای كلام میگویند: دین از وحی آسمانی سرچشمه میگیرد نه از عقل و خرد. همیشه میان انسانها بر سر سود و منفعت مبارزه و منازعه است. و این دستگاه آفرینش است كه باید نوع را به سوی كمال حقیقی رهبری كند و برای این رهبری است كه دستگاه آفرینش خود باید دین شایسته را برای انسانیت برگزیند و به عالم انسانی وحی كند. به قول علامهی طباطبایی:
«شعور غریزی انسان كه خود منشاء بروز اختلاف و فساد است، خود چگونه میتواند منشاء رفع اختلاف و عامل از میان بردن فساد شود. در صورتی كه ما در صحنهی آفرینش، عاملی نداریم كه خود به اثری دعوت كند، و بعد خود او باز به نابود كردن همان اثر دعوت كند. گذشته از این، این قوانین (بشری) بر افعال و اعمال اجتماعی مردم نظارت دارند، نه بر شعور درونی و احساسات نهانی انسان. » (5)
پس هدایت عقل تجربی نمیتواند جانشین هدایت وحی شود. مگر وحی چیست و هدایت آن چگونه است؟ وحی، ارتباطی است میان آفریننده، ریشهی وجود و هستی، با انسانها تا مسیر تكاملی انسان هماهنگ سیر تكاملی هستی برنامهریزی و مشخص شود. به عبارت دیگر: وحی، بارقهای است الهی كه به فرمان او بر دل بندهی برگزیدهاش فرود میآید و از راهی پنهانی و به رازی غیرمعتاد برای بشر، بندهی برگزیدهی خود را از سرچشمههای هدایت و دانش آگاه میسازد تا برنامهی زندگی انسان در جهت سیر تكاملی او ابلاغ گردد.
آنها كه وحی را بدین ترتیب نپذیرفتهاند و از طرف دیگر با صداقت محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) روبرو هستند و ایمان عمیق او را به مبدأ لایتناهی دریافتهاند، راهِ دیگری رفتهاند. حقیقت این پدیدهی شگرف را انكار نمیتوان كرد. با وجود این در مورد وحی چه میشود گفت؟ مرد مادی میگوید: صداقت پیامبر مسلم، ولی سرچشمهی اصلیِ شناخت او، خود او است. ایمان و اعتقادی كه او به خدا دارد، پرستشی كه از دل و جان میكند، صداقتی كه از اعماق جانش برمیخیزد، اعتقادی عمیق كه به خود دارد، موجب میشود كه آن اندیشهی پاك در دل و ذهنش نقش بندد و از نهان خانهی شعور ناخودآگاه او سر برآورده و تصور كند كه راهنمایی الهی و فرشتهای آسمانی بدو پیامی داده، در صورتی كه آن، چیزی جز انعكاس اندیشهی خود او نیست. سرچشمهی وحی همان روح تابناك و نیرومندی است كه در پیامبر وجود دارد و بواسطهی شخصیت باطنیش بر او تجلی كرده است…
این تحلیل هزارگونه پرسش پیش رو دارد. چطور كه بعد از پیامبر و ابلاغ ختم نبوت، نبی دیگری در این مسیر پیدا نشد؟ چطور كه آن دم اعجازی دگرباره رخ نداد؟ چطور… ؟ گیرم كه نبوغ و شخصیت باطنی نبی مسائلی را نو و عمیق مطرح كند، با آنچه ماورای حس و شعور است چه میشود كرد؟ اعجازی كه در دل هر آیهای نهفته است، حكایت نبوغ و دانش و تلألو اندیشه نیست. ایمانی كه در بُن وجود پیامبر بود و به همهی پیروانش سرایت یافت و انعكاس آن در دل هر مؤمنی دیده میشود، از كدام نهانگاه شعور باطنی میتواند سر برآورد؟ به قول آقای مهندس بازرگان: «وحی محمدی یا آیات قرآن، تدلیس و تزویر نیست و از راه تقلید و تعلیم هم بدست نیامده است. پیغمبر، قرآن را به اختیار و به هوش و استدلال خود نساخته است و برای شخص او از خارج و از جانب خدا القاء شده است. فعل و انفعالهای درونی و تراوشهای ضمیر ناخودآگاه نیز نیست. چون محصولات وجدان مكتوم یا ضمیر ناخودآگاه، بالاخره همان دریافتهای قبلی و ساختههای خود شخص است و قرآن، صرف نظر از قسمتهای اعتقادی و اخلاقی كه ممكن است بگویند جنبهی ذهنی و نفسانی دارد، متضمن حكایات و اطلاعات فراوانی است كه باید از خارج دریافت شود، به علاوه سنخیّت با خصوصیات و تمنّیّات بشری و شخصی ندارد… » (6)
بخواهیم ادامه بدهیم در این مسیر سخنان تازه زیاد است. از جمله مرحوم دكتر شریعتی میگفت:
«وحی» كلمهی مشتركی است كه رابطهی خداوند را، اعم از رابطهی قولی یا فعلی، با طبیعت، با نبات و حیوان، و یا انسان بیان میكند. رابطهی نخستین، قوانین «طبیعت» را پدید آورده است و رابطهی دوم، قوانین «حیات » و رابطهی سوم «دین» و به معنی اخص «كتاب» را. بنابراین قرآن پدیدهای است درست همانند طبیعت و حیات-این دو حیات تكوینی- و بنابراین دارای نظام طبیعی و قوانین علمی خاص خویش است. طبیعی است كه آن را با عناصر كلمات ساختهاند. (7)
بر این مبنا نیز بحثهای جالب توجهی مطرح شده است. گفتیم كه وحی را تنها از یك بُعد، وحی بر انبیاء نمیتوان سنجید و یا تنها به آیاتی كه كلمات وحی و تنزیل در آن بكار رفته نمیتوان استناد جست. قرآن به تمامی، سراسر قرآن، باید ملحوظ نظر و راهنمای تدبّر و تفكر باشد، تا این پدیدهی ماورای جهانِ ملموس بتواند جلوهگری نماید. جلوههای تابندهی این پدیده را در سراسر آیات هستی باید دید و نه در یك بُعد كوتاه.
از آنجا كه در جهان هستی، قانون تكامل عمومی حكمفرماست و لازمهی تكامل تبدیل و حركت است، پس حركت به سوی كمال را در سراسر جهان هستی باید دید.
مگر نه این است كه انسان پدیدهای است در طبیعت و جزئی است از این كائنات؟ و جز این است كه در این كائنات همه چیز در حركت است؟ هر پدیدهای حركتی دارد و هر حركتی جهتی؟ و كُلُّ فی فلكٍ یَسْبحُونَ
هیچ چیزی ثابت و بر جای نیست *** جمله در تغییر و سیر سرمدی است
شد مبدّل آب این جو چند بار *** عكس ماه و عكس اختر، برقرار
هیچ چیز ثابتی در هستی وجود ندارد و همه چیز جبراً در حال تغییر و حركت است. هر پدیدهای ادامهی هستی خود را از او خواهان است.
«یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ (55: 29)
هرچه در آسمان و زمین است ادامهی هستی خود را از خدا میخواهد و هر روز را به كاری است. » و نیز 50: 15 و 14: 48 و 56: 61.
كل یوم هو فی شأن خوان *** مروَرا بیكار و بیفعلی مدان
طبیعی است كه حركت، جهت و سو میخواهد. بالاخره حركت سمت دارد. اگر جهت حركت تكاملی باشد كه به سوی (الله) است و اگر ضدّ تكاملی (انحطاطی) باشد، سرانجام محكوم به فناست.
«کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ (28: 88)
هرچه وجهه و جهت خدائی نداشته باشد محكوم به فناست. »
آنچه به یك حركت (و یك عمل) اصالت و معنی میبخشد و باعث میشود كه در سازندگی انسان (و در طیفی وسیعتر در سازندگی كل هستی) نقش عمده را ایفاء نماید، جهت حركت است.
حركتِ بیجهت و بدون هدف نابودكنندهی انسان (و در طیفی وسیعتر نابودكنندهی تمام پدیدههای هستی و یا به عبارت دیگر اخلال كننده در نظم هستی) و از بین برندهی اصالتها و شخصیتها و ارزشهای وجودی او است. از راه نگریستن به جهان و تدّبر در پدیده های هستی، هدف داشتن و معنیدار بودن حركت هستی خوب درك میشود. هیچ حركتی نیست كه هدف نداشته باشد. هر پدیدهای غایتی دارد. كاروان هستی در یك مسیر جبری به سوی غایتِ نهائی خویش (الله) در حركت است.
«یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ (62: 1)
آنچه در آسمان و زمین است تسبیح گوی او است. »
هر نفس نو میشود دنیا و ما *** بیخبر از: نو شدن اندر بقا
«قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى (20: 50)
گفت پروردگار ما كسی است كه به هر موجودی آفرینشش را عطاء كرد، سپس هدایتش كرد». تا بداند كه چگونه راه كمال را بپیماید.
هر پدیدهی هستی نخست آفرینش یافته، سپس به حركت او جهتی و هدفی داده شده و هر پدیدهای از شرایطی برخوردار است و راهنمایی در درون خود دارد، تا امكان نیل به هدفِ تكاملیش را بیابد. پس این هدایت تكوینی، هر پدیدهای را در برمیگیرد و هر پدیدهای در مسیر حركتی خود مراحل كمال را میپیماید.
«الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى (87: 2و 3)
آن خدائی كه هر چیزی را خلق كرد و به كمال خود رساند. و آن خدائی كه برای هر چیزی اندازهای نهاد، سپس هدایتش كرد. »
پس هر پدیدهای حركتی دارد و به تَبع هدایتی كه در آن نهاده شده به سو و جهتی كه معین شده (به سوی كمال) حركت دارد. طبیعةً انسان نیز باید حركت به جهتی داشته باشد و الا نظامی كه حاكم است مختل خواهد شد. اگر پیچی یا مهرهای در ساعت، حركت معین خود را نداشته باشد، طبیعی است كه ساعت از حركت بازماند.
جهان چون چشم و خط و خال و ابرو است *** كه هر چیزی به جای خویش نیكو است
اگر یك ذره را برگیری از جای *** فرو ریزد همه عالم سراپای
«وَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (3: 109)
و آنچه در آسمان و زمین است از آنِ خداست و تمام امور به سوی او بازگشت میكنند. »
و آیات 83 آل عمران (طَوْعاً وَ کَرْهاً ) و 123 هود و 5 حدید، نشان میدهند كه نظام هستی یا حركت همهی پدیدهها، در جهت تكاملی و به سوی خداست (یعنی اصل هدایت عامه در سراسر هستی).
طبیعی است كه حركت انسان نیز از این نظام كلی نمیتواند مستثنی باشد و به ناچار این حركت باید تكاملی و به سوی خدا باشد. همهی پدیدهها جهت واحدی در سیر تكاملی دارند.
هر پدیدهای به حكم هدایتی كه در درون خود دارد سیر تكاملی خود را ادامه میدهد. اما انسان از این هدایت درونی برخوردار نیست. آزاد آفریده شده تا آزمایش شود. راه بد و خوب را تشخیص دهد و یا ارادهی خود آن را انتخاب كند. اینجاست كه از خارج باید هدایت شود. راه خوب و بد توسط هدایت كننده و پیام دهنده مشخص میشود تا انتخاب انسان معین گردد. تصادفاً این تنها انسان است كه میتواند جهتی ضد تكاملی (انحطاطی) داشته باشد و انتخاب به عهدهی خود او است.
پس هر پدیدهای حركتی دارد و هر حركتی جهتی مییابد، اما این جهت از كجا داده میشود؟ آنچه به حركت، جهت خدائی و الهی میبخشد، وحی است. از این رو است كه كلمهی وحی در مورد هدایت جماد و نبات و حیوان به كار رفته است. یعنی بدانها هدایت ارشادی تكوینی داده است. در مورد انسان هدایت تشریعی است و وحی از راه انبیاء به انسان ابلاغ میشود.
وحی به طور كلی در سه صورت: غریزه، فطرت و مكتب (دین) تجلی میكند.
غریزه عامل هدایت كنندهی حركت جبری و جهت دهندهی پدیدههای آفرینش است كه در مسیر تكاملی به سوی غایت نهائی هستی (الله) در جریان است. این غریزه مجموعهای از روابط عینی و عمومی است. حاكمیت جبری غریزه بر حركت پدیدهها، در وحی به زنبور عسل كه نموداری از كلّ آفرینش است نشان داده شده است؛ به زنبور وحی شده كه چنان خانه هائی در كوهها، درختها و آنچه برمیافرازند، بگیرد. از این حركتِ غریزی، به نام وحی یاد شده و این خود نشانهی آن است كه غریزه خود بخشی از وحی بوده و نمیتواند خارج از آن باشد.
فطرت نیز ضوابط جبری لایتغیری است كه حركت انسان و اجتماع را در دوران زندگی جنتّی هدایت میكرده. و در زندگی جهانی، مكتب (دین) هدایت میكند. در مورد خصیصهی جهت دادن و هدایت كردنِ فطرت و مكتب این آیه را میتوان مورد توجه قرار داد:
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا، لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (30:30)
پس استواردار جهت خویش را به سوی دین (مكتب) حنیفی كه فطرت خدائی است. فطرتی كه او، مردمان را براساس آن سرشته است. در خلقت و آفرینش خدائی تغییر و تبدیلی صورت نمیپذیرد. این دینی است استوار، اما بیشتر مردم نمیدانند. »
در اینجا به وضوح دیده میشود كه دین منطبق بر فطرت است و این هر دو، ضوابط غیرقابل تغییری هستند كه انسان باید روی بدان داشته باشد و از آن طریق هدایت یابد.
وحی، خواه به صورت غریزه و فطرت، و خواه به شكل مكتب و دین، برای جهت بخشیدن به حركت همهی پدیدههای هستی ضروری است، تا آفرینش را در مسیر كمال هدایت كند. وحی به صورت عامل اصلیِ جهت دهنده به حركت هستی مطرح میشود. حركت بدون وحی وجود دارد، اما در جهت اعتدالی نیست و در نتیجه هستی و وجود بدون وحی، از روند اعتدالی خود خارج شده و در درازمدت، نظام هستی در معرض خطر عدم اعتدال قرار میگیرد. همچون سلولی كه رشدِ غیراعتدالی پیدا كند، همهی وجود را به خطر میاندازد. به عبارت دیگر، وحی مجموعهی ضوابط و معیارهائی است كه بر حركت كلی آفرینش حاكم است. ضابطه، مهمترین عامل تعیین كنندهی جهتِ حركتِ پدیدههای آفرینش است و وحی مجموعهی این ضوابط است.
«وَ السَّمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ (55: 7)
و آسمان را برافراشت و میزان (یا ضابطهی اعتدال) را برقرار نمود. »
«مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ (46: 3)
و آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست نیافریدیم مگر بر (اساس ضابطهی) حق»
«وَ إِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ (4: 58)
و آنگاه كه در میان مردم به قضاوت مینشینید بر (مبنای ضوابط) عدل حكم كنید. »
مجموعهی این ضوابط «وحی» میشود. زیرا،آنچه این حركت تكاملی را جهت میدهد «وحی» است كه به صورت هدایت تشریعی به مرور و هم گام با تحولات تكاملی، رشد فزایندهای مییابد و كم كم به صورت نهائی و كامل خود در شكل «قرآن» نمودار میگردد.
چون انسان ادامهی تكاملی دیگر پدیدههای هستی است و در سایر پدیدهها وحی به صورت غریزه و فطرت (از درون هر پدیده) راهنمای حركت تكاملی آن پدیدههاست، در این ادامهی تكاملی، وحی به صورت هدایت تشریعی راهنمای حركت او میشود. نقش انبیاء خودآگاه كردن انسانها و آماده كردن شرایط و مقتضیات برای برپائی قسط و عدل الهی است، از راه طرح ارزشهای اصیل و آگاه كردن انسانها به عظمت استعداد نهفتهی در خود، و رابطهای كه انسان باید با جهان هستی داشته باشد.
این «خود آگاه كردن» انسانها، درست در جهت حركت تكاملی و متعالی انسانهاست. بنابراین، نه تنها منافاتی با رشد انسانی و ارزش و اصالت وجودی انسان ندارد، بلكه دقیقاً در جهت رشد فزایندهی تكاملی او است.
پس خلاصه میتوان گفت كه «وحی» رابطهی خداوند را با طبیعت و انسان بیان میكند. این رابطه است كه قوانین طبیعت، فطرت، دین و كتاب را اظهار داشته و نظام طبیعت را مستقر كرده و حركت هر پدیدهی طبیعی را به سوی كمال جهت میدهد. بنابراین، قرآن نیز پدیدهای است درست همانند طبیعت و فطرت (این دو كتاب تكوینی) و در نتیجه دارای نظام طبیعی و قوانین علمی خاص خویش است. طبیعی است كه پدیده هایش را با عناصر كلمات ساختهاند.
پس پیامبر؟
«نبی وسیلهی ارتباطی است میان سایر انسانها و جهان دیگر، و در حقیقت، پلی است میان جهان انسانها و جهان غیب. نبوت از جنبهی شخصی و فردی: مظهر گسترش و رُقاء شخصیتِ روحانی یك فرد انسان است؛ و از جنبهی عمومی: پیام آور الهی است برای انسانها به منظور رهبری آنها كه به وسیلهی یك فرد به دیگران ابلاغ میگردد» (8). بدین ترتیب، پیامبر فردی است كه از جانب خدا برگزیده و انگیخته میشود. او صلاحیّت و قابلیّت دریافت وحی و آگاهی از جهان غیب را در ذات خود دارد. كیست كه بتواند چنین صلاحیتی را جز خدا تشخیص بدهد؟ تنها او داند و بس. «الله اعلم حیث یجعل رسالته» (6: 124) خدا خود بهتر میداند كه رسالتش، سفارتش و امانتش را به كی بسپارد. «اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ (22: 75) این خداست كه خود از میان فرشتگان و مردم رسولانی برمیگزیند.
البته این گزینش به نوبهی خود بر پیامبر تأثیری عظیم خواهد داشت. از او انسانی دیگر میسازد. انسانی كه در اوج رفعت و علو معنوی قرار گرفته و صلابت و استقامتی متینتر از صخرهها یافته است، انسانی كه همهی نیرویش و توانش برانگیخته شده تا انقلابی عظیم در جامعه بوجود آورد. انقلابی كه سیر اجتماع بشری را از انحرافی كه دچار شده نجات دهد و در جهت و هدف رشد و رُقای معنوی رهبری كند. در این حال، نه تنها خود به كمال معنی راه مییابد و انسانی دیگر میشود، كه به اجتماع خود و همهی آنها كه در قلمرو نبوتش قرار گرفتهاند، و در مورد پیامبر اسلام تا انسان باقی است، تحركی دیگر میدهد و جوششی دیگر به وجود میآورد. این نبی است كه نقطهی عطف تاریخ بشریت قرار میگیرد. مسیر اجتماع را از انحراف باز میگرداند و بدان اعتدال میبخشد. طبیعی است كه چنین شخصیتی از قماشی دیگر و نوعی دیگر است. و این نمیشود مگر اینكه از پرتو وحی بدست آید. از لحظهی نزول وحی است كه این تغییر و تبدیل، این انقلاب و خروش، شكل میگیرد و بعد تسرّی مییابد.
غیر فهم جان كه در گاو و خر است *** آدمی را عقل و جانی دیگر است
باز غیر عقل و جان آدمی *** هست جانی در نبی و در ولی
اما از كجا میتوان این را شناخت؟ یكی از راههای شناخت او، نشانههای ارتباط او با ماوراء طبیعت، یعنی دلیلی كه نشان دهد برتر از قوانین طبیعی است.
راه دیگری هم وجود دارد: از راه عقل.
این درست است كه پدیدهی وحی دیده نمیشود، غیب است و پنهان از دیدهها، یعنی ماورای حس و تجربهی بشر است. اما آثارش بروز میكند و از اثر پی به مؤثر توان برد. این پدیده اثری در شخص مورد وحی میگذارد كه شناختش ممكن میگردد. از حالات و كیفیّات جسمی میگذریم، بزرگترین اثرش خود وحی است. آن چیزی است كه وحی شده، از بررسی آن و قرین كردن آن با شواهد و بیّنات دیگر، میتوان تشخیص داد كه آیا برتر از اندیشهی انسانی است و یا چیزی در حدّ خرد خام؟ گفتار و رفتار پیامبر و روشی كه اتخاذ كرده، یعنی بررسی پیام و انطباق آن رسالت بر رفتار نبی و پیروانش، جهت گیری اجتماعی نبی و اینكه از كدام طبقه است و وابستهی كدام طبقه، دلایلی كه برای سخنان خود آورده و دلایلی كه مخالفانش برای ردّ و انكار او گفتهاند، همهی اینها بر ادّعای او گواه خواهند بود.
اینجا سؤالی است كه مطرح میشود. چرا این هدایت درونی، این وحیی كه در سراسر كائنات جاری است و نظمی به كائنات میدهد، در بشر هم چون سایر موجودات جریان ندارد و انسانها نیز همگی چرا در این مدار و طیف وحی قرار نمیگیرند تا در جریان مسیر هستی هماهنگ باشد؟ چرا پیام در درون خود انسان نیست كه نیاز به پیامبری دیگر دارد؟
این همان سؤالی است كه مشركان از پیامبر داشتند كه چرا ما نباید همگی مورد وحی قرار بگیریم. طبیعی است كه در این صورت برای انسان امتحان و ابتلائی در كار نبود. ارزشها پایمال میشد و انسان از اوج رفیع آزادی و حق انتخاب و اختیار سقوط میكرد و به چیزی در ردیف سایر موجودات قرار میگرفت و دیگر نمیتوانست حامل امانت الهی گردد و دم از خلیفه اللهی بزند. این است كه خداوند میفرماید: «اگر خدا میخواست همهی اهل زمین ایمان میآوردند. » (10: 99) و یا «اگر پروردگارت خواسته بود، همهی مردم را یك امت كرده بود» (11: 118). پس هدایت جبری نفی میشود تا اختیار بشر در انتخاب، و در پی آن مسؤولیت او، نفی نگردد.
نكتهی دیگری كه میماند توجیه و سنجش وحی با اصول فنی و لابراتواری كنونی است. اگر بخواهیم وحی را با اصول فنی كنونی تجزیه و تحلیل و یا توجیه نمائیم، چنانكه دانشمندانی كردهاند، هنوز زود به نظر میرسد. چه، دانش بشری با همهی پیشرفت و گسترشی كه تاكنون یافته، هنوز در شناخت و تحلیل مسائل طبیعی و مادی و عادی وامانده و ناتوان است و راهی كه در پیش دارد بس دراز و ناهموار. تا چه رسد به شناخت و تحلیل و توجیه مسائلی كه برتر از امور عادی و طبیعی قرار گرفته و به هر صورت در وجودشان هیچ جای شك و شبههای نیست.
جسم ظاهر، روح مخفی آمده است *** جسم، همچون آستین، جان همچو دست
باز عقل از روح، مخفیتر بود *** حس به سوی روح، زودتر ره برد.
روحِ وحی از عقل پنهانتر بود *** زانكه او غیب است و او زان سر بود.
عقلِ احمد از كسی پنهان نشد *** روح وحیش مدرك هر جان نشد.
روح وحیی را مناسبهاست نیز *** در نیابد عقل، كان آمد عزیز.
پینوشتها:
1. از جمله: وحی یا شعور مرموز آیه الله طباطبایی تهران 1337، مسألهی وحی آقای مهندس بازرگان، تهران 1342، وحی محمدی محمد رشید رضا صاحب المنار، ترجمهی فارسی آقای خلیلی تهران، وحی و نبوت استاد مطهری، تهران 1357، وحی و نبوت اقای شریعتی مزینانی مشهد 1349، تفسیر المیزان در سورهی شوری؛ فلسفهی وحی آقای محمدی ری شهری- قم.
2. اصول فلسفهی آقای طباطبایی 3: 328.
3. فلسفهی وحی 23 به بعد.
4. پلوت رومی میگوید: «انسان گرگ انسانهاست» و شاید این سخن ریشهای بسیار دیرینهتر داشته باشد.
5. وحی یا شعور مرموز 92.
6. مسألهی وحی 110-111.
7. امت و امامت: 15.
8. مقالهی وحی استاد شهید مطهری از: محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خاتم پیامبران2: 18-517.
منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم