طلسمات

خانه » همه » مذهبی » وعظ در فرهنگ اسلامي

وعظ در فرهنگ اسلامي

وعظ در فرهنگ اسلامي

موعظه ، مسئله اي رايج در جوامع مذهبي است که در آموزه هاي ديني به آن توجه خاص شده است . اين مقاله درصدد است تا ابعاد اين پديده را از منظر آيات و روايات مورد بررسي قرار داده ، سپس ارتباط اين مفهوم را با روان شناسي بررسي نمايد تا معلوم شود آيا مفهومي مانند « وعظ و موعظه » را مي توان در روان شناسي نيز پي گيري کرد يا خير ؟ و اگر جواب مثبت است ، کيفيت آن چگونه مي باشد ؟ در نهايت ، به شرايط تأثيرگذاري موعظه پرداخته و آن را از منظر ديني و روان شناختي مورد

c11601b8 544e 4a6b a34e 2d3e222ac07a - وعظ در فرهنگ اسلامي
mm15 - وعظ در فرهنگ اسلامي
وعظ در فرهنگ اسلامي

نويسنده:حمزه عبدي

چکيده

موعظه ، مسئله اي رايج در جوامع مذهبي است که در آموزه هاي ديني به آن توجه خاص شده است . اين مقاله درصدد است تا ابعاد اين پديده را از منظر آيات و روايات مورد بررسي قرار داده ، سپس ارتباط اين مفهوم را با روان شناسي بررسي نمايد تا معلوم شود آيا مفهومي مانند « وعظ و موعظه » را مي توان در روان شناسي نيز پي گيري کرد يا خير ؟ و اگر جواب مثبت است ، کيفيت آن چگونه مي باشد ؟ در نهايت ، به شرايط تأثيرگذاري موعظه پرداخته و آن را از منظر ديني و روان شناختي مورد بررسي قرار داده است .
کليدواژه ها : وعظ ، رفتار ، روان شناسي ، موعظه پذيري ، آداب .

مقدمه

بسياري از اوقات ، ظرايف جالبي در فرهنگ و دين وجود دارد که در ادبيات علمي و پژوهشي نسبت به آن اهتمام لازم مبذول نمي شود ، در حالي که اگر با دقت به اين گوهرهاي عالي نگريسته شود بسيار مفيد و راهگشاست .
توجه به اين نکته مهم است که اگر يک مفهوم انساني در فرهنگ شکل مي گيرد و داراي کارکرد است حتما در ميان رفتارهاي انساني و روان انسان ها جايگاهي دارد ، اگرچه مطالعات علمي درباره ي آن به فعليت نرسيده باشد . براي مثال ، موضوعات « روان شناسي مثبت » سال ها دغدغه ي بسياري از محققان بود و تحقيقات آنها حکايت از اين موضوع دارد ؛ اما پس از سپري شدن آن دوره و مهيا شدن زمينه هاي لازم ، عده اي از آنان با همکاري يکديگر ، مدعي رويکرد و حوزه اي جديد شدند که چند دهه قبل ، به يقين ، جامعه علمي روان شناسي قادر نبود اين فضاي جديد را تحمل نمايد .
اين مقاله نيز درصدد آن است که يک مفهوم ديني را مورد بازشناسي قرار دهد و به بررسي ابعاد گوناگون آن بپردازد . اين مفهوم عبارت است از : « وعظ و پند » .
ما به وضوح ملاحظه مي کنيم که « موعظه » به عنوان مسئله اي رايج در جوامع مذهبي جريان دارد و تأثيرگذاري آن را نيز مشاهده مي کنيم . بدين روي ، مقاله ي حاضر درصدد آن است که ابعاد اين پديده را از منظر آيات و روايات مورد بررسي قرار دهد ، سپس ارتباط اين مفهوم را با روان شناسي بررسي نمايد تا معلوم شود که آيا مفهومي مانند « وعظ » را مي توان در روان شناسي نيز پي گيري کرد يا خير ، و اگر جواب مثبت است ، کيفيت آن چگونه است .

تغيير رفتار

پيش از پرداختن به مسئله ي « موعظه » به عنوان ورود به بحث ، توجه به نکته اي لازم است و آن تغيير رفتار است .تغيير رفتار به عنوان يکي از مهم ترين نيازهاي بشري هميشه مورد بحث والدين و مربيان بوده است . بدين روي ، هم در دين مورد اهتمام است و هم در علوم رفتاري . البته دين با توجه به نگاه خاصي که به انسان ها دارد و انسان ها را قادر به تغيير خويش مي داند ، کمتر به سراغ روش هاي کاربردي مي رود و معمولاً در سطح شناخت هاي کلي با مخاطبان خود برخورد مي کند ؛ مثلاً ، عبارت هايي مثل « فاتقوا الله ما استطعتم » ( تغابن : 16) ( يعني تا آنجا که توان داريد پرواي خدا داشته باشيد ) به اين نوع شيوه برخورد اشاره دارد . البته گاهي هم مشاهده مي شود که راه کاري جزئي ارائه مي دهد ؛ مثل اين آيه ي شريفه ، که مي فرمايد : « ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي أحسن … » ( نحل : 125) ( يعني : اي پيامبر ! با حکمت و موعظه ي حسنه و بحث و جدل نيکو ، مردم را به راه خدا دعوت کن . ) در اينجا ، دعوت به سوي حق را سه شيوه ي حکمت و موعظه ي حسنه و جدال نيکو معرفي مي نمايد .
به هرروي ، با توجه به اينکه زبان دين و قرآن با زبان عرف هماهنگ است ، گاهي به صورت کلي اصل مطلوبيت چيزي مطرح مي شود و گاهي شيوه هاي دست رسي به آن مطلوبيت هم ارائه مي گردد .
در آيه ي مزبور ، به پيامبر مي فرمايد : براي دعوت مردم به سوي خدا ، به سه شيوه دعوت کن ؛ يعني با اين سه روش ، مشي آنها را تغيير ده و به راه پروردگارت دعوت کن . پس يکي از پيام هاي صريح اين آيه تغيير رفتار است . البته آيه ي مبارکه ، مطلق تغيير را اراده کرده که معمولاً به سطح شناخت افراد ناظر است . اما اگر « رفتار » را کمي گسترده تر تعريف کنيم و آميختگي آن را شناخت و عواطف بيان کنيم ، خواهيم ديد که اين سه مفهوم به يکديگر نزديک هستند و از اين رو ، با اين رويکرد ، وقتي از رفتار سخن به ميان مي آيد ، عواطف ، شناخت و رفتارهاي ظاهري با هم در نظر گرفته مي شوند .
پيامبران خدا آمده اند تا رفتارهاي مردم را تغيير دهند و شيوه هاي بد و ناپسند زندگي را با شيوه هاي خوب و پسنديده عوض نمايند . رهبران اجتماعي نيز با اهدافي که دارند ، درصدد تغيير مردم به سمت اهداف عالي تر هستند . مربيان و والدين نيز همين دغدغه را در مسير اهداف تربيتي خود دارند و از اين رو ، دايم در پي راه کارهاي اجرايي براي اين اهداف خود هستند . بدين روي ، گاهي موفق مي شوند و گاهي نيز طعم تلخ شکست را بايد تحمل کنند . « … پدري مذهبي با مشاوره ي تلفني تماس گرفته بود . او مي گفت : دخترم در دانشگاه تهران قبول شده بود . ما در شهرستان زندگي مي کرديم ، اما به خاطر دخترم و اينکه شب ها در خوابگاه نباشد ، به تهران آمديم و چقدر سختي و رنج سفر و زندگي در غربت را تحمل کرديم ، به اميد آنکه فرزندم در سلامت اخلاقي ، تحصيلش را ادامه دهد ؛ اما پس از آمدن به تهران ، آرام آرام مشاهده مي کردم که دخترم نسبت به مسائل مذهبي ضعيف تر مي شود . تازه مشکل دو برادر او که دبيرستاني بودند نيز اضافه مي شد و آنها نيز کم کم نسبت به مسائل مذهبي ضعيف تر مي شدند ؛ نمازها به آخر وقت و گاهي هم به فراموشي سپرده مي شد . مدتي است که متوجه موسيقي هاي غير مجاز و سي دي هاي مبتذل در خانه شده ام . من تحمل اين مسائل را ندارم و اين همه رنج را به خاطر سالم ماندن فرزندانم تحمل کردم. از آنها خواهش کردم مراقب رفتار و اخلاق خود باشند؛ مواظب باشند که دينشان را از دست ندهند . اما هر چه بيشتر نصيحت مي کنم نتيجه ي عکس مي گيرم ، به طوري که مستأصل شده ام چه کنم … » (1)
اين مکالمه ي تلفني شبيه هزاران مسئله ي مشابه جامعه ي ماست که هر روزه شاهد آن هستيم و موضوع به اين داستان محدود نمي شود .
گاهي کساني که موعظه ي والدين را گوش نمي دهند به راحتي دل در گرو سخن ديگران مي دهند و چنان طبق خواسته هاي آنها عمل مي کنند که اطرافيان از حرکت آنها متعجب مي شوند ؛ چنان که والدين با تعجب مي گويند : آيا اشکال از ماست يا فرزندمان مشکلي دارد ؟ چرا سخنان ما را که نتيجه ي يک عمر تجربه است و با سختي به دست آمده و او نيز مي داند که ما خيرخواه او هستيم ، نمي شنود ؟ چرا بايد چنين طعم تلخ شکست را در برخورد با ميوه ي زندگي خود بچشيم ؟
حال سخن اينجاست که چرا موعظه هاي دلسوزانه ي والدين بدون تاثير باقي مي ماند ؟ آيا واقعا موعظه يک شيوه ي ناکارآمد براي تغيير رفتار است ؟ آيا اشکال در موارد مذکور ، به واعظ بر مي گردد ؟ يا موعظه پذير مشکلاتي دارد که موعظه بي نتيجه مي نمايد ؟ محتواي وعظ چه نقشي در کارآمدي و تأثيرگذاري آن دارد ؟ شيوه هاي جايگزين در چه مواقعي توصيه مي شود ؟ اينها سؤالاتي هستند که ذهن بسياري از ما را به خود مشغول کرده اند . از يک سو ، در اطراف خود ، مشاهده مي کنيم که گاهي موعظه چه تأثيرات شگرفي در ميان مردم مي گذارد ، اما از سوي ديگر ، بسياري اوقات عدم تأثيرگذاري آن را مشاهده مي کنيم .
براي آشکار شدن مسئله و بررسي جايگاه « وعظ »، ضروري است در ادامه به اين مهم پرداخته شود .

مفهوم لغوي « وعظ »

ابن فارس « وعظ » را « ترساندن » ، و خليل آن را « يادآوري و آنچه قلب را نرم مي کند »معنا کرده اند . (2 )
راغب نيز در مفردات به همين معنا اشاره مي کند و آياتي را براي آن شاهد مي آورد ؛ مثل اين آيات : « يعظکم لعلکم تذکرون » ( نحل : 90) ؛ « قل انما أعظکم »( سبأ : 46) « ذلکم توعظون » ( مجادله : 3 ) « قد جاء تکم موعظه من ربکم » ( يونس : 57 ) ؛ « و جاءک في هذه الحق و موعظه و ذکري » ( هود : 120) ؛ « و کتبنا له في الألواح من کل شيء موعظه و تفصيلاً » ( اعراف : 145) ؛ « فأعرض عنهم وعظهم. » ( نساء : 63) (3)

وعظ به مثابه يک روش تأثيرگذار

وعظ همواره شيوه اي قديمي و مرسوم در بين انسان هاي فرهيخته بوده است که براي تأثيرات روحي از آن سود مي برند . اين پديده در سطح افرادي همچون پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله تا افراد ديگر قابل مشاهده است . پيامبر درباره ي رابطه ي خود و جبرئيل مي فرمايد : هرگاه جبرئيل نزد من مي آمد ، مرا نصيحت مي کرد . ( 4 ) يکي از عمده ترين شيوه هاي عمومي پيامبر استفاده از وعظ براي راهنمايي مردم بود ؛ به خصوص پيامبر براي صحابه اي که به لحاظ شناخت و عواطف به ايشان نزديک تر بودند ، از اين روش استفاده مي کرد . برخي از اين موعظه ها مانند موعظه ها و وصاياي پيامبر براي حضرت علي عليه السلام و ابوذر تا زمان ما باقي مانده است . اين شيوه در رفتار ائمه ي معصوم عليهم السلام نيز مشاهده مي شود . وصاياي حضرت علي عليه السلام به حسنين عليهما السلام و ديگران از همين سنخ است .
اين سيره در کنار توصيه هاي اولياي دين ، مسير موعظ را بيشتر مشخص مي نمايد . در روايتي ، حضرت علي عليه السلام مي فرمايد : « احي قلبک بالموعظه » ؛(5 ) قلبت را با موعظه زنده کن .
شايد همه ي تغييرها در ادبيات ائمه ي اطهار عليهم السلام به صورت « زنده کردن » يا « زنده شدن » نيامده است ، بلکه تغييراتي که ارزش بالايي دارند بدان ها احيا و زنده شدن اطلاق مي شود . حضرت علي عليه السلام مي فرمايند : اگر خواستيد قلبتان را زنده کنيد از موعظه استفاده نماييد . ( 6 ) اين سخن اهميت ، ارزش و سطح تأثيرگذاري اين شيوه را مي رساند .
البته موعظه در کنار حکمت و جدال ، يک روش کلي است و ممکن است به شيوه ها و فنون گوناگون ، عملي شود . بحث حاضر بيشتر در سطح روش کلي و شرايط آن است که نبايد با سطح فني آن اشتباه شود . به هر حال ، احتمال دارد موعظه گر ، به دلايل گوناگون ، در وعظ خود موفق نشود ؛ چرا که در موعظه همان گونه که واعظ بايد برخي شروط را داشته باشد ، موعظه پذير نيز بايد يک سلسله شروط را داشته باشد و علاوه بر اين دو ، وعظ نيز بايد داراي ويژگي هايي باشد . در غير اين صورت ، وعظ به سرانجام نخواهد رسيد . عدم قبول وعظ از سوي بسياري از اقوام پيامبران حاکي از همين واقعيت است ؛ چنان که حضرت نوح عليه السلام پس از سال ها تبليغ دين خدا ، تنها موفق شد تعداد انگشت شماري را به دين خود درآورد . پس در وعظ ، بايد علاوه بر رعايت شرايطي براي واعظ و وعظ ، توجه خاصي به موعظه پذير نيز داشت .

موعظه پذيري و مؤلفه هاي شخصيتي

روان شناسان در بحث از شخصيت ،بيش از هر چيز به تفاوت هاي فردي توجه دارند ؛ يعني ويژگي هايي که فرد را از افراد ديگر متمايز مي کند ، در بحث حاضر ، مراد از « شخصيت » الگوهاي معيني از رفتار و شيوه هاي تفکر است که نحوه ي سازگاري شخص را با محيط تعيين مي کند . در اين تعريف اصطلاحي ، به همساني رفتار اشاره شده است ؛ به اين معنا که مردم در شرايط گوناگون ، دوست دارند به طرز معيني فکر کنند يا دست به عمل بزنند .
شخصيت را مي توان به دو بخش تقسيم کرد : بخشي از آن مربوط به شخصيت اجتماعي و رفتار آشکار فرد است ؛ بخشي از آن نيز معمولاً آشکار نيست و البته با روش هاي ارزيابي فرافکن تا حدي قابل دست رسي است ؛ ولي ما عموماً با همان رفتارهاي ظاهري ، که شخصيت اجتماعي ما را شکل مي دهد ، سروکار داريم . ( 7 )
با توجه به اين تعريف ، در بررسي مفهوم « وعظ پذيري » مي توان صفت « شخصيتي بودن » آن را بهتر مورد بررسي قرار داد . در روايتي مرحوم کليني به نقل از حضرت علي عليه السلام مي فرمايد : مردم ده خصلت دارند ؛ يکي از آنهاست : « واعظي که از کارهاي قبيح نهي مي کند . » (8) اين بيان حضرت به قرينه ي سياق روايت ، به صفاتي اشاره دارد که نوعي ثبات را مي توان در آن يافت ـ و به اصطلاح ـ اين اوصاف را در سطح صفات بيان مي کند ، نه در سطح حالت هاي زودگذر و کوتاه مدت .
شبيه اين روايتي است که از امام جواد عليه السلام نقل شده است : مؤمن به سه خصلت نياز دارد : ابتدا توفيقي از سوي خدا و سپس واعظي از درون خود و در آخر ، پذيرش سخن کساني که او را مورد نصيحت قرار مي دهند . ( 9 ) اين روايت نيز به نوعي ، به صفت استمرار اشاره مي نمايد که با حالات و مقامات زودگذر سازگار نيست . از اين رو ، از اين دو روايت و رواياتي شبيه اين استفاده مي شود که وعظ پذيري با اوصاف شخصيتي بي ارتباط نيست . مثلاً ، افرادي که متکبر و خود شيفته هستند ، نمي توانند حرف ديگران را قبول کنند و حرف شنوي ندارند . به همين دليل، موعظه کردن آنها کاري بيهوده و لغو است ؛ چرا که متکبر اصولاً ديگران را نمي بيند و آن قدر نسبت به خود اعجاب دارد که قادر نيست ديگران را ببيند تا چه رسد که سخن آنها را بشنود .
به نظر مي رسد بين مفاهيم « تکبر » ، « عجب و خودشيفتگي » و « موعظه ناپذيري » همبستگي معنايي وجود دارد . اما اين همبستگي تا چه حدي است و آيا آموزش و يادگيري تأثيري در موعظه پذير بودن افراد دارد يا خير ، مسئله ي ديگري است که نياز به تحقيقات بيشتري دارد . به هر روي ، آموزش و مهارت نيز مي تواند در آن تأثيراتي داشته باشد . مهارت « گوش دادن » يکي از همين مهارت هاست .

موعظه پذيري و هوش هيجاني ( 10)

موعظه پذيري در حالي که به مؤلفه هاي شخصيتي نزديک است ، اما گويي با مؤلفه هاي هوش هيجاني بي ارتباط نيست ؛ زيرا ويژگي موعظه پذيري يعني اينکه فرد بتواند پاي صحبت واعظ بنشيند و سخن او را بشنود ، وقتي که سخن او را شنيد آن را تجزيه و تحليل نمايد ، سپس آن را با شرايط خود مقايسه نمايد که آيا اين سخن با شرايط او تطبيق مي کند يا خير ؟ اگر جواب مثبت بود آن گاه زمان پياده کردن مفاد موعظه بر روي خودش فرا مي رسد که اين نيز مانند مراحل ديگر ، نياز به مهارت دارد . ترتيب اين مراحل چنين است :
1 ـ انتخاب موقعيت وعظ ؛
2 ـ مهارت گوش کردن ؛
3 ـ تجزيه و تحليل سخنان واعظ ؛
4 ـ آشنايي با افکار و هيجانات خود ؛
5 ـ مقايسه ي تطبيقي بين مفاد وعظ و شرايط خويش .
هر پنج مرحله نياز به مهارت دارد و به نظر مي رسد براي بررسي اين پنج مرحله ، بايد از مباحث « هوش هيجاني » استفاده کرد .
سالوي و همکاران او ، که نظريه پرداز هوش هيجاني هستند ، چهار شاخه مفهومي براي پوشش هوش هيجاني انتخاب کرده اند :
1 ـ ادراک هيجاني و بيان آن ؛ که شامل شناخت و وارد کردن اطلاعات کلامي و غير کلامي است ؛
2 ـ تسهيل هيجاني انديشه ها ؛ استفاده از هيجانات به عنوان بخشي از فرايند شناخت ، مثل خلاقيت و حل مسئله ؛
3 ـ ادراک هيجاني شامل شناخت فرايند هيجان است ؛ دانش و بينشي که موجب مي شود فرد احساسات خود و احساسات ديگران را تحمل کند ؛
4 ـ مديريت هيجاني ؛ تنظيم هيجانات خود و ديگران . (11)
همان گونه که ملاحظه مي شود ، در درون اين چهار شاخه ي مفهومي هوش هيجاني ، به راحتي مي توان « وعظ » را ترسيم کرد و ابعاد آن را مورد بررسي قرار داد ؛ يعني موعظه پذير بايد بتواند پيام وعظ را دريافت نمايد که اين لازمه اش آن است که او قادر باشد اولاً ، احساسات و عواطف خود را کاملاً بشناسد تا قادر باشد پيام را با کمترين مقاومت و تحريف دريافت نمايد . ثانياً ، پس از دريافت ، نوبت مي رسد به اينکه او بتواند خود را مخاطب پيام قرار دهد ؛ يعني آن را با عيوب خود مقايسه نمايد تا درصدد جبران و تصحيح عيوب خود برآيد . شايد يکي از حساس ترين مراحل در وعظ پذيري ، همين نقطه است به جاي آنکه عيوب خود را اصلاح نماييم ، محتواي وعظ را با ديگران مقايسه مي کنيم و مطالب مطرح شده را براي تصحيح عيوب ديگران به کار مي بريم و در اين ميان ، کاملاً خود را فراموش مي کنيم و اين فرايند در برخي افراد ، سال ها اتفاق مي افتد و با يک خود سانسوري بلند مدت ، فرد خود و عيوب خود را در کنار جاري زلال وعظ به فراموشي مي سپارد !
پس از شنيدن و تطبيق با خود، مرحله ي تحمل مي رسد که فرد بايد بتواند اين آگاهي را نسبت به عيوب خود تحمل نمايد تا به تدريج در پي چاره جويي برآيد .
مرحله ي آخر ، مديريت و تنظيم هيجانات خود و ديگران است ؛ زيرا عمده ي گناهان و عيوب ما اولاً ، آميخته با عواطف و هيجانات ماست . ثانياً ، در بسياري از آنها ، ديگران نيز سهيمند و ما بايد قادر باشيم در اين مديريت ، هم نسبت به تنظيم هيجانات خود و هم نسبت به تنظيم هيجانات ديگران مديريت لازم داسته باشيم ؛ مثلاً ، اگر نسبت به ديگري حسادت داريم و بين ما کينه اي ايجاد شده ،گام اول اصلاح عواطف خود است ؛ يعني برطرف کردن حسادت نسبت به فرد مقابل ، و گام بعد اصلاح روابط تيره شده ي في ما بين است . اين امر لازمه اش آن است که از بين رفتن حسادت را با مهارت لازم به او تفهيم کنيم تا اگر او نيز نسبت به ما کدورتي دارد ، کدورتش از بين برود . همين ابراز و افشاي هيجان ، به مهارت نيازمند است که بايد با آموزش ، آن را ايجاد کرد .
وقتي از هوش هيجاني سخن به ميان مي آيد آموزش و تقويت اين هوش نيز مطرح مي شود ؛ يعني ما مي توانيم با آموزش و تمرين ، توانمندي هاي هيجاني و سواد هيجاني خود را تقويت نماييم . البته اين نکته همچنان مبهم و نيازمند تحقيق مي ماند که رابطه ي موعظه پذيري ـ که صفتي نسبتاً پايدار است ـ و تقويت چنين صفتي به عنوان يک مهارت هيجاني ـ عاطفي بايد مشخص گردد . تبيين اين رابطه به مجالي ديگر نيازمند است .
البته در روايات ، کمتر به جنبه ي فني و مهارتي موعظه اشاره شده ، بلکه معمولاً روايات ، موعظه را مورد توصيه قرار داده اند و جالب آنکه بيشتر هم موعظه پذيري را توصيه کرده اند .

موعظه پذيري و تکبر

موعظه پذير ذاتاً انساني متواضع است . او آموخته است پيرو حق باشد ، پاي سخن هر واعظي که صلاحيت وعظ را داشته باشد ، مي نشيند ، خواه آن واعظ پيامبر خدا يا کتاب الهي باشد يا اصلاً همين جهان هستي با کوه ها و دشت هايش که دايم در حال تغييرند . مرگ مردگان گاه بر منبر وعظ مي نشيند و موعظه پذير نيز همچون شاگردي حرف شنوکه سخنش را مي شنود . او دايم درباره ي آنچه شنيده يا ديده به تفکر مي نشيند . اگر احساس کند حتي مي تواند از تجربه هاي خويش پند بگيرد بي گمان پند خواهد گرفت و با تفکر خويش، به آنها عمق خواهد داد . اگر تواضع و حق طلبي موعظه پذير نباشد نمي تواند با واقعيت ها ارتباط صحيح برقرار کند . از اين رو ، گاه حتي از چيزهايي که بسياري به غفلت از کنار آن مي گذرند با تأمل در کنارشان مي ايستد . اين توجه موجب سرازير شدن حکمت و دانش به قلب او مي شود . بسياري از اوقات برداشتن اين پرده ي غفلت ، کليد حل معماست . وقتي غفلت به کناري زده شد و توجه حاصل شد ، بسته به استعداد فرد ، بينش حاصل مي شود .
اما در مقابل ، انسان متکبر غافل ، خود را از اين همه فيوضات محروم مي کند ؛ آن قدر خود را بالا احساس مي کند که نمي تواند به چيزي جز خودش توجه کند . او چيزي جز خودش را نمي بيند . اين مفهوم در روايات زيادي ذکر شده است . شيخ صدوق در معاني الاخبار از امام صادق عليه السلام نقل کرده است : کبر انکار حق ، و ايمان اقرار به حق است . (12)
در جاي ديگر ، مرحوم مجلسي از رسول خدا نقل مي کند : کبر آن است که حق را ترک کني و به حق ديگران تجاوز نمايي و مردم را چنان ببيني که گويي اصلاً آبروي آنها مانند آبروي تو نيست و خون آنها مانند خون تو نيست . (13)
در عبارتي مشابه از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله کبر سرکشي در برابر حق و حقير شمردن مردم معرفي شده است . (14)
شبيه اين عبارت را مرحوم کليني از امام صادق عليه السلام آورده ، کسي که حق را نشناسد و مردم را خوار شمارد ، مورد لعن قرار گرفته است . (15)
در متون اخلاقي نيز به همين معنا اشاره شده است . فيض کاشاني نيز در محجه البيضاء درباره ي « کبر » چنين آورده است : « بدان که کبر منشي باطني است … و همان معناي باطلي است که شخص خود را بزرگ مي پندارد و قدر و منزلت خود را بيش از آنچه هست ، مي بيند . » (16)
در مجموع ، مي توان گفت : متکبر توان ديدن حق را ندارد ، چرا که فقط خود و نيازها و عواطف خود را اصيل و حق مي شمرد ؛ گويي ديگران و انديشه ها و نيازهاي آنها اصلاًً وجود ندارند . بي شک، چنين فردي نمي تواند پاي وعظ ديگران بنشيند ؛ چرا که گام اول آن است که به ديگران و سخنانشان توجه شود و اصالت آنها تأييد گردد ، آن گاه توجه به آنها حاصل شود و اگر قابل پند بود پند پذيرفته شود . متکبر قادر نيست اين شرايط را پياده نمايد و جالب آنکه توقعات اين افراد نيز در بسياري از موارد ، تحقق پيدا نمي کند . آنها چون مردم را خوار و ذليل مي بينند دوست دارند مردم به آنان احترام بگذارند ، در حالي که ديگران نيز از آنها متنفرند .

خودشيفتگي و خود بزرگ بيني

نزديک ترين مفهوم در روان شناسي به تکبر « خود بزرگ بيني » و به عجب « خودشيفتگي » است که اولين پايه هاي اين مفهوم را فرويد پايه گذاري نمود ، آن گاه کوهوت ( Kohut) و کرنبرگ (Kernberg) آن را تکميل کردند و از دل آنها ، سه نظريه به وجود آمد : « نارسيسيزم » به عنوان ارزش خود دفاعي راسکين ( Raskin) « نارسيسيزم پنهان و آشکار » وينک ( Wink) و فرضيه ي پيوستاري « نارسيسيزم ـ ارزش خود » واتسون ( Watson).
در اين ميان ، نظريه ي واتسون ماهيتي انسجامي دارد و نظريه هاي وينک و راسکين را هم در دل خويش جاي مي دهد . (17)
« نارسيسيزم» يا « خودشيفتگي ناسالم » يک ساختار شخصيتي با مؤلفه هايي همچون حسادت ، تکبر ، بهره کشي ، حس محق بودن و ناتواني در همدلي با ديگران است . براساس طبقه بندي اختلالات رواني ، « نارسيسيزم » وقتي در شکل افراطي خود ، در قالب اختلال شخصيت ظاهر شود ، يک الگوي فراگير خود بزرگ بيني ( در خيال يا در عمل ) ، نياز به تحسين و فقدان قدرت همدلي است که از ابتداي بزرگ سالي شروع مي شود .
برخي از نشانه هاي آن عبارت است از :
احساس خود بزرگ بيني مبني بر مهم بودن ؛ خيال پردازي در زمينه ي قدرت ، موفقيت ، استعداد و زيبايي ؛ پندار فردي استثنايي و خاص بودن که فقط افراد خاصي مي توانند او را بفهمند و با او ارتباط برقرار کنند ؛ نياز به تحسين افراطي ؛ احساس محق بودن و انتظار اينکه ديگران بايد با تمام نيازها و توقعات وي موافقت کنند ؛ بهره کشي از ديگران ؛ فقدان قدرت همدلي ؛ حسادت نسبت به ديگران يا اينکه معتقد است ديگران نسبت به او حسادت مي ورزند ؛ و نشان دادن نگرش ها و اعمال خودخواهانه . (18) .
با توجه به مباحث روايي و روان شناختي که مطرح شد ، آشکار مي شود که وعظ پذيري ،سطحي از شناخت واقع بينانه ي خود و ديگران را مي طلبد که افراد متکبر و « نارسيستيک » از آن محرومند . اين بحث در سطوح گوناگون مي تواند مفيد باشد . ابتدا براي هر فردي که مي خواهد خود را بشناسد و از اين نيروي خدادادي بهره مند شود مفيد است ؛ زيرا ما مي توانيم به واسطه ي شناخت خود ، اين نوع نگرش ها را تا حدي تغيير دهيم و به نقطه ي مطلوب نزديک تر شويم . پس اگر کسي مي بيند نشانگان خودشيفتگي را دارد و داشتن اين صفت تا چه اندازه مي تواند به اوآسيب برساند ، دست کم مي تواند راه اصلاح را درپيش بگيرد .
فايده ي دوم اين بحث در موعظه هاي انفرادي است که گاه والدين و مربيان ارائه مي دهند . مربي ابتدا بايد با ويژگي هاي شخصيتي متربي آشنا شود ، سپس به وعظ و پند او مشغول شود ؛ زيرا اگر او چنين شخصيتي داشته باشد در آن صورت ، زحماتش از بين خواهد رفت و حتي ممکن است نتيجه ي عکس بگيرد . اين مسئله به خصوص در خانواده ها بسيار کاربرد دارد و در صورت مشاهده ي چنين مسئله اي ، پدر يا مادر بايد شيوه هاي ديگري براي ارتباط و راهنمايي فرزندشان برگزينند. البته شايد اين تصور پيش بيايد که اين نشانگان ، که از مجموعه تشخيصي آورده شد ، براي افرادي است که دچار اختلال شخصيت هستند که درمان آنها به حوزه ي تخصصي روان شناسي باز مي گردد و افراد عادي نبايد به اين حوزه وارد شوند . اما خودشيفتگي در سطوح پايين تر از سطح اختلال ، در جامعه بسيار رايج است ؛ يعني گرايش هاي نارسيستيک که به سطح اختلال شخصيت نمي رسد ، اما به هر حال ،اين افراد ديگران را با منش خود اذيت مي کنند . تعامل با چنين افرادي نياز به مهارت دارد .
پس از آگاهي از اين مشکل ، بايد بدانيم تا وقتي اين مشکل پابرجاست نمي توانيم از روش موعظه استفاده نماييم و در صورت استفاده از موعظه ، بايد انتظار شکست داشته باشيم . شبيه اين مطلب را در حديث « عشق » از حضرت علي عليه السلام نقل کرده اند . حضرت در آنجا مي فرمايند : چون فرد عاشق بيمار است ، قادر به پذيرش موعظه نيست . ( 19) پس همان گونه که نصيحت عاشق بي ثمر است ، نصيحت فرد خودشيفته نيز فايده اي ندارد و توجه به اين مسئله در تعاملات شخصي و به ويژه در تعاملات تربيتي بسيار سودمند است . البته همان گونه که از فضاي بحث پيداست ، بيشتر اين مطالب به حوزه ي وعظ فردي باز مي گردد ؛ يعني هم کسي که قصد موعظه ي ديگري را دارد بايد متوجه اين امور باشد و هم کسي که در شرايطي قصد دارد از مواعظ ديگران استفاده نمايد . اما در مواعظ اجتماعي و سخنراني هاي عمومي ، شرايط ديگري نيز حاکم است ؛ زيرا اگرچه ما با افراد سخن مي گوييم ، اما ويژگي گشتالتي جمع ، ماهيت آن را از ماهيت تک تک افراد متمايز مي سازد ، و اين از اوصاف گروه و اجتماع است ، که خود مباحث ديگري مي طلبد و بايد در فرصتي ديگر بدان پرداخت .
روايات موعظه معمولاً به حوزه هاي ذيل اشاره دارند :
1 ـ آداب موعظه ؛
2 ـ موعظه شنيدن و قبول موعظه ؛
3 ـ مطلق وعظ ؛
4 ـ چيزهايي که مي توانند نقش واعظ را ايفا نمايند ؛ مثل مرگ ، ملکوت آسمان ها و زمين ، قرآن ، تغيير دنيا و تجربه هاي انسان ها .
البته درست است که روايات به ابعاد فني بحث آن گونه که در روان شناسي معمول است ـ اشاره نمي کنند و بيشتر به ابعاد ارزشي اشاره دارند ، اما رعايت اين ابعاد ارزشي خود باعث بيشترين تأثيرگذاري مي گردد و حتي منشأ طراحي فنون درماني و مشاوره اي هم خواهد شد .
در حديثي ، امام صادق عليه السلام درباره ي موعظه پذيري مي فرمايد : هر که خداي متعال در درون نفسش واعظي قرار نداده باشد موعظه هاي ديگران برايش سودي نخواهند داشت . (20) در اينجا ، مي توانيم اين آموزه ي اخلاقي را به عنوان يک روش در پذيرش موعظه بپذيريم و دست کم آن را براي کساني که خود طالب آن هستند به کار ببريم و به آنان کمک کنيم تا اين حالت رواني مطلوب برايشان ايجاد شود يا با کمک مشاور بتوانند خود را بيشتر بشناسند ، و اگر در نظام شناختي آنان مشکلاتي وجود دارد که موجب عدم پذيرش آنان شده است ، درصدد اصلاح آن برآيند . اما در مجموع ، ظاهر روايات معمولاً به مسائل ارزشي اشاره دارند .

آداب موعظه کردن

خداي متعال در قرآن مي فرمايد : « ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي أحسن ان ربک هو أعلم بمن ضل عن سبيله و هو أعلم بالمهتدين. » ( نحل : 125 ) اولين استفاده از اين آيه اين است که خداي متعال براي دعوت به حق ، شيوه هايي را توصيه نموده که « موعظه ي حسنه » يکي از آنهاست . در تفسير اين آيه ، روايات چنين مي فرمايند :
1 ـ پس از احتمال قبول ، موعظه را شروع کنيد .
2 ـ موعظه کننده ، خود بايد عامل به وعظ خويش باشد .
3 ـ در هنگام موعظه ، با رحمت و رفق برخورد نماييد .
مرحوم ابن شعبه حراني در کتاب شريف تحف العقول مي نويسد : هر کس برادر خويش را به صورت مخفيانه موعظه نمايد ، او را زينت بخشيده است ، و هر کس برادر خود را به صورت آشکار موعظه نمايد به او بدي کرده است . ( 21)
اگر در همين حديث درنگي نماييم ، خواهيم ديد که پيام اوليه ي روايت ، تذکر يک نکته ي اخلاقي است که لازم است مورد مداقه قرار بگيرد . در وعظ ، چه خصوصيتي است که مخفيانه صورت گرفتن آن بهتر است ؟ رابطه ي وعظ با ويژگي هاي شخصيتي موعظه شونده چيست ؟ آيا اين عمل با سطح « حرمت خود » و « عزت نفس » موعظه پذير ارتباط دارد يا خير ؟ پاسخ به اين پرسش ها و مسائلي از اين دست ، خود مي تواند منشأ تحقيقات و فنون مشاوره اي قرار گيرد .
در روايت ديگري امام صادق عليه السلام مي فرمايد : عالم اگر به علم خود عمل نکند موعظه اش از دل ها گم مي شود ؛ همان گونه که باران از روي سنگ زايل مي گردد . (22)
چنان که ملاحظه مي شود ، عمل به گفته ي خود يکي از کليدي ترين شيوه هاست که علاوه بر بار ارزشي ، جنبه ي فني نيز دارد و تنها به موقعيت موعظه نيز بستگي ندارد ، بلکه در هر نوع توصيه به ديگران نيز ، اعم از اينکه توصيه مستقيم باشد يا غير مستقيم آن را دربر مي گيرد و اين يک نياز اساسي است و تأثيرات شگرفي بر مخاطب دارد که رعايت آن الزامي است .
همچنين در روايتي از امام زين العابدين عليه السلام نقل شده است : اگر کسي از شما نصيحت خواست بر شما لازم است که او را نصيحت کنيد ، اما با رحمت و مدارا با او رفتار نماييد . (23)
اين روايت نيز به نکته اي کليدي در مشاوره اشاره مي کند . حضرت مي فرمايد : اگر کسي از شما نصيحت خواست در آن صورت ، نصيحت خواه حقوقي دارد که يکي از آنها اين است که شما با رفق و رحمت با او برخورد نماييد . بي ترديد ، در مشاوره هاي عادي ، کمتر اتفاق مي افتد که مشاور اين گونه برخورد نکند؛ معمولاً کسي که مرتکب اشتباه يا لغزشي شده است استحقاق آن را دارد که ديگران با او تندي نمايند . در چنين شرايطي ، بايد نصيحت کننده با رحمت و مدارا با مراجع خود برخورد نمايد . اين شيوه ي برخورد بزرگ ترين مشوق مراجع است . تحقيقات روان شناختي نيز نشان مي دهند که اين برخورد ، در بسياري از اوقات ، تأثيري بر مراجع مي گذارد که خود به خود مشکل او برطرف مي شود و در واقع ، موجب گشودگي منفذهاي بسته ي روان او مي شود . بسياري از اوقات مراجع مي گويد :نمي دانم چه شد که احساس مي کنم سر کلاف گم شده ي زندگي خويش را پيدا کردم !
مي گوييم : چگونه ؟
مي گويد : وقتي آن حالت پذيرش و همدلي را ديدم ، گويي خودم را پيدا کردم . اما چه شد ، نمي دانم !
البته اگر بخواهيم آداب موعظه را به طور کامل و جامع مورد بحث قرار دهيم ، بايد بحث جامعي از مفاهيم مرتبط با موضوع داشته باشيم ؛ مثل آداب سخن گفتن ، نصيحت کردن و امر به معروف و نهي از منکر .
تا اينجا صفت بسيار نيکوي وعظ پذيري از دو زاويه مورد بررسي قرارگرفت : يکي آنکه اين صفت نسبتاً پايدار است ؛ و ديگر آنکه صفتي است قابل تقويت و تغيير ، و با افزودن برخي مهارت ها و تغيير بخشي از شناخت ها ، مي توان آن را تغيير داد . در متون روايي ما ، به اين ويژگي توجه خاصي شده است ، و جالب آنکه پندپذيري را منحصر به وعظ انساني ندانسته اند ، بلکه دايره اي وسيع تر را برشمرده اند . در سطور ذيل به بعضي از اين موارد اشاره مي شود :
1 ـ امام علي عليه السلام : زيباترين قصه ها و رساترين مواعظ و پرنفع ترين تذکرها کتاب خداي ـ عزوجل ـ است . (24)
2 ـ امام علي عليه السلام :کتاب خدا را بگشاييد ؛ زيرا اين کتاب پيشوا و هدايت کننده اي دلسوز و وعظ کننده است . (25)
3 ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله : مرگ براي موعظه کفايت مي کند . (26)
4 ـ لقمان عليه السلام : در ملکوت آسمان و زمين و کوه ها و مخلوقات خدا زياد تفکر کنيد . اين کار مي تواند موعظه گر قلب شما باشد . (27)
5 ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله : غافل ترين مردم کسي است که از تغيير و تحول دنيا پند نگيرد . (28)
6 ـ امام علي عليه السلام: بهترين تجربه ها تجربه هايي هستند که بتوان از آنها پند گرفت . (29)
7 ـ امام علي عليه السلام : عاقل کسي است که بتواند از تجارب خويش وعظ بگيرد . (30)
با نگاهي به اين قبيل روايات ، جايگاه اين صفت مشخص مي گردد . اگر ديده اي عبرت بين باشد از هر چيزي که در اطراف وجود دارد مي توان بهره برد و پند گرفت ، از تجارب زندگي خويش گرفته تا کتاب خداوند ـ تبارک و تعالي ـ همه چيز در حال اندرز دادن به انسان هستند .

موانع وعظ

بسياري اوقات فردي با دلسوزي تمام ، اقدام به موعظه ي ديگران مي کند ، اما مشاهده مي نمايد که سخنانش هيچ تأثيري ندارند و حتي گاهي موجب سوءتفاهم نيز مي شوند . به همين دليل ، در امر به معروف و نهي از منکر ، يکي از شرايط را براي اقدام به اين عمل ، احتمال تأثيرگذاري دانسته اند و از اين رو، توجه به دو جنبه ، حايز اهميت است : اولاً ، کسي که مي خواهد اقدام به موعظه نمايد ، ببيند شرايط وعظ ديگران را دارد يا خير . اگر اين شرايط را ندارد ـ مثلاً ، خود عامل به سخن خويش نيست ـ و اين احتمال را مي دهد که سخنش تأثيري در مخاطب ندارد ، همين مانع تأثير وعظ است . ثانياً ، مخاطب و موعظه پذير بايد برخي شروط را دارا باشد ؛ مثلاً ، آمادگي رواني لازم براي شنيدن سخن داشته باشد ؛ خسته نباشد ، وقت خواب يا تفريح او نباشد و به لحاظ رواني ـ مثلاً ـ دچار افسردگي نباشد که در اين صورت ، توان شنيدن موعظه را نخواهد داشت . چنين فردي بايد ابتدا تحت درمان افسردگي قرار گيرد ، آن گاه به او پند و اندرز داده شود .
در روايات نيز به برخي از اين موارد اشاره شده است ؛ مثلاً ، پندپذيري سفيه ، دشوار تلقي شده است و آن را مانند صعود افراد پير به قله ي کوه دانسته اند . ( 31)
يا در روايت ديگري ، از امام علي عليه السلام نقل شده که ايشان عشق را توصيف مي نمايد و اوصاف و نشانه هايي از عاشق را مطرح مي کند ، سپس در انتهاي روايت مي فرمايد : چنين فردي از هيچ واعظي پند نخواهد گرفت . (32) اگر ما تنها به همين روايت نظر نماييم و بخواهيم از بحث حاضر ، يک روش برخورد استخراج کنيم ، به يافته هاي ارزنده اي خواهيم رسيد : اولاً ، حضرت در يک نشانه شناسي ، نشانه هاي عاشق را مطرح مي نمايد : عاشق کسي است که عشق چشمانش را کور کرده و قلبش را بيمار نموده است . او با چشمي ناسالم به اطراف خويش نظاره مي کند و با گوشي غير شنوا مي شنود . شهوات عقل او را دريده اند و دنيا قلبش را ميرانده است … پس از ذکر اين اوصاف ، مي فرمايد : او از کسي سخني نمي پذيرد ؛ يعني عاشق تا وقتي متمرکز بر ديگري است پند نمي پذيرد . پس بايد بدانيم تا وقتي او عاشق ديگري است موعظه نتيجه نمي دهد ؛ چرا که او در چنان شرايطي توان شنيدن ندارد و نمي تواند بشنود . بنابراين ، اولين گام درمان عشق اوست که اين کار ديگر با موعظه و توصيه قابل اجرا نيست ، بلکه راه کارهاي خود را دارد و در صورت موفقيت ، مي توان از توان وعظ و پند نيز بهره برد .
حال اگر بخواهيم يک استفاده روشي از سخن حضرت علي عليه السلام بنماييم بايد صفت عشق را توسعه دهيم ؛ يعني چنين بگوييم که عشق ـ في حد نفسه ـ موضوعيت ندارد ، بلکه آنچه مهم است اين است که عشق يک نابهنجاري رواني است و اين عشق سازمان رواني عاشق را دچار تغيير کرده است . موارد مشابهي مثل خودشيفتگي ، افسردگي حاد و اضطراب شديد نيز اگر چنين ويژگي اي داشته باشند از همين قانون تبعيت مي کنند و موعظه در چنين افرادي اثر ندارد يا گاهي حتي باعث تشديد مشکل آنها خواهد شد . در مشاوره هاي فردي ، توجه به اين نکات بسيار حايز اهميت است . و شايد روان شناساني که موعظه درماني را شيوه اي غلط ارزيابي مي کنند به همين مسئله اشاره دارند .
البته يک نگاه افراطي نيز وجود دارد که موعظه را مطلقاً نفي مي کند . اين سخن نيز ناصواب است ؛ زيرا بهترين دليل براي صحت اين روش آن است که سال هاي سال ، در جامعه از اين روش استفاده شده و تأثيرات شگرف آن را نيز بسيار ديده ايم . اما اين نکته نيز قابل قبول است که همه جا و هميشه نمي توان از اين روش استفاده نمود . شايد علت اين نوع تفکر هم از آنجا ناشي شده باشد که بسياري از غير متخصصان ، محض برخورد با مشکلات ، چون دانش کافي ندارند و با فنون روان شناسي باليني آشنا نيستند ، شروع به موعظه مي کنند و اين همان استفاده ي نابجا از موعظه است ؛ مثلاً ، کسي که دچار افسردگي شده است و به طور عادي ، احساس گناه و عذاب وجدان دارد ، ديگر ظرفيتي براي پذيرش موعظه ندارد .
متأسفانه شايد اين نوع تعاملات موجب بدبيني و منجر به نفي کلي موعظه شده است . اگر بخواهيم به طور علمي برخورد کنيم بايد حوزه ي هر يک از اين روش ها را تعريف نماييم و هر کدام را در جاي خود استفاده نماييم . شايد در بسياري از اختلالات « نوروتيک » و « شخصيتي » نتوان از موعظه استفاده کرد ، بلکه بايد ابتدا با روش هاي ديگر ، مشکلات اوليه ي بيمار را حل نمود ، سپس در شرايط مناسب درمانگر ، از توصيه و پند استفاده نمايد .
براي وعظ ، آداب و موانعي ذکر کرده اند که رعايت آنها موجب تأثيرگذاري اين روش مي شود . البته ـ چنان که روشن است ـ مسائل انساني به صورت مطلق و بدون خطا ، قابل توصيه نيست . حتي بهترين روان شناسان نيز ممکن است نتوانند از يک روش بسيار خوب هميشه با موفقيت استفاده نمايند و اين امري طبيعي است .

نتيجه گيري

هر پديده ي انساني ، که داراي کارکرد روايي مثبت است ، بدون شک در روان انسان ها جايگاهي دارد که قابل مطالعه ي علمي است ، اگرچه تاکنون کسي اقدام به اين کار نکرده باشد . « موعظه » نيز چنين است. موعظه به عنوان روشي که معمولاً در جوامع ديني بسيار مورد استفاده قرار مي گيرد ، اگر به صورت صحيح و در جايگاه اصلي اش استفاده شود ، مي تواند به عنوان يکي از روش هاي مؤثر مورد بهره برداري قرار گيرد . اما با اين روش ، چند گونه برخورد شده است :
عده اي به دلايل گوناگون ، در بيشتر مواقع ، از اين شيوه استفاده مي کنند ، بدون آنکه شرايط و زمينه ها را مورد ارزيابي قرار دهند و بدين دليل ، در مواردي هم با شکست مواجه مي شوند و حتي در بسياري اوقات ، موعظه پذير از واعظ متنفر مي شود .
گروهي نيز مدعي هستند که وعظ و پند روشي علمي برا ي تغيير ديگران نيست و مطلقاً آن را نفي مي کنند . اين گروه نيز خود را از اين روش مهم تغيير رفتار محروم کرده اند ، اگرچه ناخواسته در بسياري اوقات ، به مخاطب خود توصيه مي کنند ، اما از نام آن اجتناب مي ورزند .
گروه سومي نيز هستند که شرايط را مي سنجند و اگر شرايط مساعد بود و مخاطب به لحاظ روان شناختي آمادگي داشت ، از اين فن استفاده مي کنند . معمولاً وقتي افراد دچار مشکلات شديد روان آزردگي يا آسيب هاي عاطفي باشند ، استفاده از اين روش منطقي نيست و اين روش در مورد افرادي که از حيث رواني بهنجارند ، قابل اجراست ، البته با رعايت شرايطي مثل خستگي ، خواب آلودگي و گرسنگي که به عنوان شرايط عمومي بايد رعايت شود . شيوه ي سوم از بعضي روايات قابل استفاده است .

پي نوشت ها:

1 ـ اين تماس تلفني در تاريخ 9 آذر 1385 با « مرکز پاسخ گويي دفتر تبليغات »، واحد مشاوره گرفته شده است .
2 ـ ابن فارس ، معجم مقاييس اللغه ، مصر ، شرکه مکتبه مصطفي الباني و اولاده ، ج 6 ، ص 126.
3 ـ راغب اصفهاني ، مفردات غريب القرآن ، بيروت ، دارالقلم ، 1412 ، ص 527 .
4 ـ محمد بن يعقوب کليني ، الکافي ، تحقيق علي اکبر غفاري ، بيروت ، دارالصعب و دارالتعارف ، ج 2 ، ص 302 .
5 ـ ابن شعبه حراني ، تحف العقول عن آل الرسول ، تحقيق علي اکبر غفاري ، قم ، مؤسسه النشر الاسلامي ، 1404 ، ص 69 .
6 ـ محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، بيروت ، مؤسسه الوفاء ، 1403 ، ج 77، ص 219 ، روايت 2 ، ب 8 .
7 ـ ريتا . ال . اتکينسون ، زمينه ي روان شناسي هيلگارد ، ترجمه ي محمدتقي براهني و همکاران ، تهران ، رشد ، 1382 ، ج 2 ، ص 73 .
8 ـ حضرت علي عليه السلام : « ايها الناس في الانسان عشر خصال يظهرها لسانه و شاهد يخبر عن الضمير حاکم يفصل بين الخطاب و ناطق يرد به الجواب و شافع يدرک به الحاجه و واصف يعرف به الاشياء و امير يأمر بالحسن و واعظ ينهي عن القبيح و معز تسکن به الاحزان و حاضره تجلي به الضغائن و موثق تلتذ به الاسماع .» ( محمد بن يعقوب کليني ، پيشين ، ج 8 ، ص 20 )
9 ـ محمدباقر مجلسي ، پيشين ، ج 75 ، ص 65 .
10 . Emotional Intelligenc.
11.Handbook of positive psychology , C.I.Shyder ed , Newyork&Oxford, Oxford University Press,2002,p.161
12 ـ شيخ صدوق ، معاني الاخبار ، تحقيق علي اکبر غفاري ، قم ، مؤسسه النشر الاسلامي ، ج 1 ، ص 241 .
13 ـ رسول الله ( ص ) : « الکبر ان تترک الحق و تتجاوزه الي غيره و تنظر الي الناس و لا تري ان احداً عرضه کعرضک و دمه کدمک » . ( محمدباقر مجلسي ، پيشين ، ج 77 ، ص 90 )
14 ـ « الکبر بطر الحق و غمط الناس » ( المنذري ، الترغيب و الترهيب ، بيروت ، دارالفکر ، 1408 ، ج 3 ، ص 567 )
15 ـ محمد بن يعقوب کليني ، پيشين ، ج 2 ، ص 211 .
16 ـ مولي محسن فيض کاشاني ،محجه البيضا ء في تهذيب الاحياء ، تهران ، مکتبه الصدوق ، 1341 ، ج 6 ، ص 245 .
17 ـ ر.ک.نيما قرباني ، سبک ها و مهارت هاي ارتباطي ، تهران ، تبلور ، 1384 .
18 ـ انجمن روان پزشکي آمريکا ، راهنماي تشخيصي و آماري اختلال هاي رواني ، ( DSM-4-TR) ، ج چهارم ، تهران ، سخن ، 1381 .
19 ـ نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 211 .
20 ـ « من لم يجعل الله له من نفسه و اعظاً فان مواعظ الناس لن تغني عنه شيئاً » ( شيخ مفيد ، الامالي ، قم ، موسسه النشر الاسلامي ، 1404 ، ص 28 ) .
21 ـ ابن شعبه حراني ، پيشين ، ص 489 .
22 ـ محمد بن يعقوب کليني ، پيشين ، ج 1 ، ص 44 .
23 ـ شيخ صدوق ، من لا يحضره الفقيه ، تحقيق علي اکبر غفاري ، قم ، مؤسسه النشر الاسلامي ، ج 2 ، ص 624 .
24 ـ محمد بن يعقوب کليني ، پيشين ، ج 8 ، ص 174 .
25 ـ محمدباقر مجلسي ، پيشين ، ج 2 ، ص 200 .
26 ـ محمد بن يعقوب کليني ، پيشين ، ج 2 ، ص 85 .
27 ـ محمد باقر مجلسي ، پيشين ، ج 13 ، ص 431 .
28 ـ شيخ صدوق ، پيشين ، ج 4 ، ص 394 .
29 ـ شريف الرضي ، خصائص الائمه ، تحقيق محمدهادي اميني ، مشهد ، مجمع البحوث الاسلامي ، ص 117 .
30 ـ شيخ صدوق ، پيشين ، ج 4 ، ص 388 .
31 ـ محمدباقر مجلسي ، پيشين ، ج 13 ، ص 426 .
32 ـ نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 211 .

منبع: معرفت 112

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد