ولادت على (علیه السّلام)
ولادت على (علیه السّلام)
مترجم: على حجتى كرمانى
نسب شريف آن حضرت
او على پسر ابو طالب (نامش عبد مناف) پسر عبد المطلب (نامش شيبة الحمد) پسرهاشم (نامش عمرو) پسر عبد مناف (نامش مغيره) پسر قصى بن كلاب بن مرة بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان است.
ولادت
آن حضرت بنا بر قول اكثر علما و مورخان در روز جمعه در حالى كه سيزده روز از ماه رجب مىگذشت، پاى به عرصه وجود گذاشت.در فصول المهمه تاريخ تولد آن حضرت، شب يكشنبه بيست و سوم رجب ذكر شده است و در روايتى ديگر تولد آن حضرت را در روز يكشنبه هفتم شعبان، پس از گذشتسى سال از واقعه عام الفيل، ثبت كردهاند.برخى آن را بيست و نه سال پس از تولد خود پيامبر دانستهاند كه سى سال از آن ماجرا مىگذشته است.همچنين در اين باره گفته شده كه آن حضرت بيست و هشتسال قبلاز بعثت پيامبر، دوازده سال داشته و يا ده ساله بوده كه اين قول در كتاب اصابه صحه گذارده شده است.گفتهاند آن حضرت پيش از هجرت بيست و سه سال داشته ولى برخى ديگر گويند آن حضرت در آن هنگام بيست و پنجسال از عمرش مىگذشته است.
تولد آن حضرت در مكه و در خانه كعبه بوده است.چنان كه در كتابهاى فصول المهمه ابن صباغ مالكى، مروج الذهب مسعودى، ارشاد مفيد و سيره حلبيه على بن برهان الدين حلبى شافعى بر اين مطلب تصريح شده است.در كتاب اخيرالذكر آمده است كه در سال سىام از ولادت پيامبر(ص) على بن ابى طالب(علیه السّلام) در خانه كعبه به دنيا آمد. مفيد در ارشاد گويد: پيش از على و پس از او، نوزاد ديگرى در خانه خدا پاى به عرصه وجود نگذاشت و اين امر اكرامى از جانب خداوند و تجليلى براى بزرگداشت شخصيت آن حضرت بود.آلوسى در شرح قصيده عينيه عبد الباقى مىنويسد: مسئله تولد حضرت امير كرمالله وجهه در خانه خدا امرى مشهور در جهان بوده و در كتابهاى شيعى بر آن تصريح شده است.سيد حميرى در اين باره گويد:
مادر على او را در حرم امن الهى و مسجد بزاد، جايى كه مرگ على هم در آنجا بود.
اين زن، نورانى و پاك و صاحب نسبى گرامى و بزرگ بود.پاك شد و فرزند و مكانى كه او را در آن بزاد پاك شدند.
در شبى كه ستارههاى شوم و بد يمن پنهان و ستارههاى نيكبختى با ماه درخشان هويدا شدند.به دست نيامد در شكافتن قابلهها مانند او، مگر محمد پيامبر، پسر آمنه.
عبدالباقى عمرى در قصيده عينيه پرآوازهاش مىگويد:
تو على هستى كه در بلند آوازگى برتر از بلندايى زيرا در بطن مكه و در ميان خانه خدا زاده شدى
اين مؤلف نيز در قصيدهاش سروده است:
در كعبه به دنيا آمدى و اين برترى و فضيلتى است اين فضيلت بدان مكان اختصاص دارد؛ زيرا تو از اين فضايل بىشمار دارى و نيازى به اين فضيلت ندارى.
مىگويند وقتى آن حضرت(علیه السّلام) به دنيا آمد، مادرش او را به اسم پدر خود اسد بنهاشم، حيدر نام نهاد، چرا كه حيدر يكى از نامهاى شير بود.اما وقتى پدرش آمد او را به نام على خواند و گفت: او را على ناميدم تا بلندى منزلت و افتخار و عزت هميشگى براى او پايدار بماند.
على(علیه السّلام) خود در روز جنگ خيبر چنين سروده است:
من همانم كه مادرم مرا حيدر ناميد كه همچون شير بيشهها خشم و غضبى سخت دارم.
مؤلف نيز سروده است:
دختر ليث (اسد)، مادرت تو را حيدر ناميد پس درباره زيركى و بينش تو خطا نكرد كريمترين پدر، تو را على نام نهاد بدين اميد كه شهرت و نام تو، تو را برترى مىبخشد.
پدر آن حضرت
چنان كه قبلاً گفته شد نام پدر آن حضرت عبد مناف و كنيت او به اسم بزرگترين فرزندش يعنى طالب بود.ما در آينده در قسمتى از اين كتاب مفصلا به شرح زندگانى اين شخصيت بزرگ خواهيم پرداخت.دليل ما بر آنكه نام ابو طالب، عبد مناف بوده، وصيت پدرش عبد المطلب است كه در آن به ابو طالب نسبتبه پيامبر اسلام(ص) سفارش كرده مىگويد: اى عبد مناف پس از خود تو را به (حمايت از) موحدى سفارش مىكنم كه پس از پدرش بىهمتاست.
همچنين در جاى ديگرى گفته است:
كسى را وصيت كردم كه كنيهاش طالب است يعنى عبد مناف را كه صاحب تجارب بزرگى است به او درباره فرزند محبوب و گرامىترين خويشان يعنى فرزند كسى كه از نزد ما غايب شده است و بازنمىگردد وصيت كردم.
وى با عبدالله، پدر پيامبر، برادر تنى بود و هر دو از يك پدر و يك مادر به دنيا آمدهاند. ابو طالب نيز در ابياتى كه بعدا ذكر خواهد شد به اين نكته اشاره كرده و هم اوست كه در عهد كودكى پيامبر كفالت آن حضرت را پذيرفت و به يارى و حمايت و دفاع از او برخاست و در دوره دعوت بزرگ پيغمبر از وى مراقبت كرد و به خاطر او متحمل آزار مشركين قريش شد. ابوطالب محمد را از دسترس قريش دور نگاه داشت و به سبب حمايتش از پيامبر، به رنج و درد و بلايى سخت مبتلا شد با اين حال بر يارى پيامبر و رسيدگى به احوال او، صبر و بردبارى در پيش گرفت.به طورى كه مردان قريش به سبب ترس از ابو طالب از رساندن هر گونه گزندى به رسول خدا(ص) صرف نظر كردند تا آن كه ابوطالب بدرود حيات گفت.پس از مرگ او بود كه پيامبر اسلام فرمان هجرت از مكه را صادر كرد.ابو طالب مسلمانى بود كه هيچ گاه اسلام خود را بر مردم آشكار نكرد. زيرا اگر چنين كرده بود، نمىتوانست از دعوت برادرزاده خود پشتيبانى كند.علاوه بر آن وى در اشعار خويش نيز بارها بر راستى دعوت پيامبر اقرار كرده و بر آن صحه گذارده است.ابيات زير از همان نمونه مىتواند باشد.
مرا به (اسلام) دعوت كردى دانستم كه تو راستگويى همانا راست گفتى و قبل از اين نيز در ميان ما امين شمرده مىشدى همانا دانستم كه آيين محمد از بهترين دينهاى مردمان است
همچنين ابو طالب در شعر زير كه پيامبر را در آن مدح كرده به نوعى سخن رانده است كه غير مسلمان را توان اين گونه گفتار نيست.وى سروده است:
و او را يارى كنيم تا در كنارش از پا نيفتيم و از فرزندان و خانمان خود دست مىكشيم او چنان نورانى است كه ابرها از چهره او طلب باران مىكنند فريادرس يتيمان و پناه درويشان و بيچارگان است هر كس از خاندانهاشم كه در خطرى افتاده باشد آنان در نزد او در نعمت و بخشش به سر مىبرند در ترازوى حق به اندازه جوى را از بين نمىبرد و ترازوى صدق و راستى او و زنش ناراست و كم نيست آيا ندانستيد كه پسر مادر نزد ما دروغگو نيست و جز با كلام باطل با او سخن گفته نمىشود
در جاى ديگرى گفته است:
همانا خداوند پيامبر خود محمد را مورد اكرام قرار داد پس گرامىترين مخلوق خداوند در بين مردمان احمد است خداوند براى بزرگداشت پيامبر نام او را از نام خودش مشتق كرد پس نام صاحب عرش (خداوند) محمود و نام اين پيامبر (محمد) است
و در بيت ديگرى سروده است:
اين ستمى است كه پيامبرى براى خواندن مردم به هدايت آمده؟ و اين امرى است متقن كه از جانب صاحب عرش (خدا) فرود آمده است
و در بيت ديگرى چنين گفته است:
آيا ندانستيد كه ما محمد را پيامبرى يافتيم همچون موسى(علیه السّلام) كه در كتب متقن (آسمانى) نام او نوشته شده بود
و از اشعاد اوست كه مىگويد:
پيامبرى است كه وحى از جانب پروردگارش به او مىرسد پس كسى بدان سخن اقرار كرد پشيمان نخواهد شد
وى در جاى ديگرى گفته است:
يا به كتاب عجيبى كه نازل شده است ايمان آريد بر پيامبرى همچون موسى يا مانند ذوالنون
و نيز در شعر ديگر خود چنين سروده است:
پيامبر فرستاده خدا را يارى كردم كسى كه چهره سفيدش، همچون نورهاى رخشندهاى تلالو دارد از فرستاده خدا دفاع مىكنم و به حمايت او برمىخيزم همچون حمايت پشتيبانى كه بر وى مهربان و دلسوز است
از ديگر اشعار ابو طالب، شعرى است كه وقتى عمرو بن عاص براى فريفتن جعفر و ياران او به نزد نجاشى رفت، آن را انشاد كرد.وى مىگويد:
اى كاش مىدانستم كه (مقام) جعفر در ميان مردم چگونه است؟ و نيز مىدانستم (مقام) عمرو و خويشان مخالف با پيامبر چگونه است؟
صدوق در كتاب امالى از امام صادق(علیه السّلام) نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: اولين نماز جماعت در اسلام وقتى است كه پيغمبر(ص) نماز مىخواند و على بن ابيطالب(علیه السّلام) نيز با آن حضرت در حال خواندن نماز بود.چون ابو طالب درحالى كه جعفر نيز با او بود، به على نزديك شد گفت: پسرم!در كنار فرزند عمويت نماز بخوان.هنگامى كه پيامبر متوجه حضور ابوطالب شد، به پيشباز آن دو رفت.ابو طالب با شادى بسيار بازگشت و مىگفت:
همانا على و جعفر مورد اعتماد و امين منند در مواقع سختيها و پريشانيهاى روزگار. سوگند به خدا از يارى پيامبر كوتاهى نخواهم كرد و نه كسى از فرزندان پاك نژاد من از يارى او فروگذارى مىكند. شما دو تن بى ياور مگذاريد او را و پسرعمويتان را يارى كنيد كه عموى شما، از ميان ساير عموهايتان، از پدر و مادر من بوده است.
اين اولين نماز جماعتى بود كه منعقد شد.ابو هلال عسكرى نيز از اين واقعه در كتاب الاوائل ياد كرده است.از على(علیه السّلام) روايتشده است كه فرمود: پدرم به من گفت: فرزندم، همراه پسر عمويتباش كه از هر دشوارى زود هنگام و دير هنگامى در امان مىمانى. آن گاه به من گفت:
اعتماد و امنيت در همراهى با محمد است پس با دو دستخود محكم و استوار همراهى با او را براى خود نگهدار.
همچنين ابو طالب برادرش حمزه را كه اسلام آورده بود، از خلال چند بيت مورد خطاب قرار مىدهد و مىگويد:
«ابويعلى! بر دين احمد (پيامبر) بردبارى پيشه كن و آشكاركننده دين باش، آنگاه توفيق صابر بودن را يافتهاى.»
و بيت زير از جمله ابيات مشهور ابوطالب است:
«تويى محمد، پيامبر هستى از همگان برتر و درخشانتر و سيادت داده شده هستى»
اشعار فراوان ديگرى نيز از ابو طالب نقل شده است كه جمع آنها در اين كتاب باعث اطاله كلام خواهد شد.با اين وجود بعضى از كسانى كه خوش ندارند درباره على(علیه السّلام) به نقل نكته مثبتى بپردازند، مانند اسلام آوردن پدر آن حضرت، پيوسته پافشارى مىكنند كه ابوطالب با اعتقاد كفر از اين دنيا رختبر بسته است و دليل آنها بر اين گفته رواياتى است كه در عصر خلفا و پادشاهان ستمگر ساخته و پرداخته شده است.
نگارنده در يكى از قصايد خود، درباره ابو طالب چنين سروده است:
«پدرش (پدر حضرت على) پشتيبان دين پيامبر و مدافع او بود و اگر وجود او نبود رايت دين در جهان منتشر نمىشد. اسلام او پنهانى بود و اگر امكان داشت او در زمانى ديگر اسلام خود را آشكار مىكرد همانا كيش احمد(محمد) از بهترين دينهاى مردم است دانستم كسى است كه پيامها و اندرزها را با خود آورده است. او دين خود را پنهان مىكرد تا بتواند پيامبر را يارى كند و اگر روزى دين خود را آشكار مىكرد اين امكان از او سلب مىشد جعفر را فراخواند و به او گفت در كنار پسر عمويت باش آنگاه كه نماز ظهر و عصر را اقامه مىكند.»
مادر على(علیه السّلام)
مادر آن حضرت، فاطمه دخت اسد بنهاشم است.در كتاب اغانى آمده است: وى نخستين زنهاشمى است كه با مردىهاشمى پيمان زناشويى بست و همين زن، مادر ديگر فرزندان ابو طالب است.اين زن به منزله مادرى مهربان براى پيامبر به حساب مىآمد. محمد در دامان او پرورش يافت و همواره سپاس محبتهاى او را بر زبان داشت.و او را مادر خطاب مىكرد.فاطمه، در محبتهاى خود، محمد را بر فرزندانش مقدم مىداشت و در رسيدگى به محمد، تلاش و كوشش بيشترى از خود نشان مىداد.حاكم در مستدرك روايت مىكند كه فاطمه در زمان پيغمبر اسلام(ص) در مرتبهاى بزرگ از ايمان جاى داشت.وى در گرايش به اسلام پيشى جست و به مدينه هجرت كرد و چون وفات يافت، پيامبر او را در پيراهن خودش كفن كرد و امر فرمود قبرش را حفر كردند و هنگامى كه به قسمت قرار دادن لحد رسيدند، پيامبر آن را با دست مباركش حفر كرد و در قبر او خوابيد و گفت: بارالها!بر مادرم فاطمه بنت اسد، ببخشاى.آن گاه بر او تلقين خواند و مدخل آن قبر را گشاده ساخت.كسانى كه شاهد مراسم به خاكسپارى فاطمه بنت اسد بودند به آن حضرت عرض كردند: يا رسول الله(ص)! امروز ديديم كه تو اعمالى به جاى آوردى كه پيش از اين براى كس ديگرى چنين نكرده بودى: فرمود: من لباس خود را بر تن او پوشاندم تا از لباسهاى بهشتى بر او بپوشانند.يا در برخى ديگر از روايات گفته شده است تا اين لباس براى او در روز قيامت، امان باشد.يا بنا بر روايت ديگرى فرمود: اين لباس را بر او پوشاندم تا حشرات زمينى را از او بازدارد. و او را در قبرش خوابانيدم تا خداوند بر او گشايش قرار دهد و او را از فشار قبر، ايمن كند.اين زن از بهترين آفريدههاى خداوندى بود و پس از ابو طالب، نيك رفتارترين كس نسبتبه من به شمار مىآمد.
حاكم در مستدرك از سعيد بن مسيب از على بن حسين از پدرش از جدش على بن ابىطالب روايت كرده است كه گفت: هنگامى كه فاطمه بنت اسد دنيا را وداع گفت، پيامبر او را در پيراهن خودش كفن كرد و بر او نماز گزارد و هفتاد تكبير بر او گفت.1 و در قبر فاطمه فرود آمد و به كنارههاى قبر اشاره كرد، مانند آنكه آن را گشادهتر مىساخت.
پيامبر فاطمه را در قبرش جاى داد و از آن بيرون آمد، در حالى كه ديدگانش اشكبار بود و در قبر كند و كاو مىكرد.عمر به او گفت: يا رسولالله! براى اين زن كارهايى كردى كه براى كس ديگرى نكرده بودى.فرمود اين زن پس از مادرم كه مرا زاييد، مادر من به حساب مىآمد.ابو طالب كار مىكرد و سفره غذا مىگسترد و همه ما را براى خوردن غذا دور هم گرد مىآورد.آن گاه اين زن سهم هريك از ما را تقسيم مىكرد و من براى گرفتن غذا، بار ديگر بازمىگشتم. اين زن فرزندى به نام طالب به دنيا آورد. اين طالب در روز جنگ بدر، همراه با مشركان در حالى كه كار ايشان را ناپسند مىداشت، خارج شد، از سرنوشت طالب اطلاعى در دست نيست.
و از او نسلى به جاى نمانده است.عقيل و جعفر و على فرزندان ديگر فاطمهاند كه هر كدام از ديگرى ده سال بزرگترند.امهانى مسمى به فاخته، دخترى است كه فاطمه او را به دنيا آورد.على(علیه السّلام) و برادرانش نخستينهاشميانى هستند كه از پدر و مادرهاشمى پاى به عرصه وجود نهادند.مؤلف نيز در اين باره در قصيدهاى مىگويد:
مادر او (على) فاطمه است و اين زن با مهربانيها و دلسوزيهايش براى احمد (پيامبر) به منزله مادر و شفيق او بود.
پيامبر در كنار فاطمه در آسودگى و راحتبه سر مىبرد و حال آن كه فرزندان آن زن از چنان آسودگى برخوردار نبودند.
فاطمه در مكه به پيامبر گرويد و آنگاه به يثرب (مدينه) هجرت كرد و هيچگاه شك و گمان، ايمان او را دستخوش آلودگى نساخت.
بهترين مخلوق خداوند يعنى محمد او را در لباس خود كفن كرد و وقتى قبر او را حفر كرد در آن خوابيد.
محمد به آن زن سخن استوارى تلقين كرد تا با آن در روز قيامت، گاهى كه خلايق همه محشور مىشوند، از سختى آن روز نجات يابد.
على در دامن بهترين پدر و كريمترين مادر رشد كرد و از اين روست كه قبيله عدنان مرتبتبلندى يافت و بر قبيله فهر افتخار كرد. اين زن و شوهر، هر دو از بنىهاشم بودند كه هر دو بهترين شاخه درختى بودند كه ريشهاش هاشم موسوم به عمرو بود.
على از كسى همچون شيبة الحمد (عبد المطلب) صاحب نسبى درخشنده بود.و هر كس با او به معارضه برمىخاست، پرتو رخشنده اين نسب او را بر جايش مىنشاند.
كنيه على(علیه السّلام)
آن حضرت را به دو كنيه ابو الحسن و ابو الحسين ناميدهاند.امام حسن(علیه السّلام) در حيات پيامبر پدرش را با كنيه ابوالحسين و امامحسين(علیه السّلام) او را با كنيه ابو الحسن مىخواندهاند.پيامبر نيز وى را با هر دوى كنيهها خطاب مىكرده است.چون پيامبر وفات يافت على(علیه السّلام) را به اين دو كنيه صدا مىكردند.يكى ديگر از كنيههاى على(علیه السّلام)، ابوتراب است كه آن را پيامبر برگزيده و بر وى اطلاق كرده بود.
در استيعاب نقل شده است: «به سهل بن سعد گفته شد: حاكم مدينه مىخواهد تو را وادارد تا بر فراز منبر، على را دشنام گويى. سهل پرسيد: چه بگويم؟گفت: بايد على را با كنيه ابو تراب خطاب كنى.سهل پاسخ داد: به خدا سوگند جز پيامبر كسى على را بدين كنيت، نامگذارى نكرده است.پرسيد: چگونهاى ابوالعباس؟ جواب داد: على(علیه السّلام) نزد فاطمه رفت و آنگاه بيرون آمد و در حياط مسجد دراز كشيد و به خواب رفت.پس از او، پيغمبر(ص) پيش فاطمه آمد و از او پرسيد: پسر عمويت كجاست؟ فاطمه گفت: اينك او در مسجد آرميده است. پيامبر به صحن مسجد آمد و على را ديد كه ردايش بر پشت مباركش افتاده و پشتش خاكآلود شده است.پيامبر با دستشروع به پاك كردن خاك از پشت على كرد و فرمود: بنشين اى ابوتراب! به خدا سوگند جز پيامبر كسى او را بدين نام، نخوانده است.و قسم به خدا در نظر من هيچ اسمى از اين نام دوست داشتنىتر نيست.»
نسايى در خصايص از عمار بن ياسر نقل كرده است كه گفت: «من و على بن ابيطالب(علیه السّلام) در غزوه عشيره از قبيله ينبع با يكديگر بوديم. تا آنجا كه عمار گفت: سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتاديم تا آنكه در زير سايه نخلها و روى زمين خاكى و بىگياه آرميديم.سوگند به خدا كه جز پيامبر كسى ما را از خواب بيدار نكرد.او با پايش ما را تكان مىداد و ما بهخاطر آنكه روى زمينى خاكى دراز كشيده بوديم، به خاكآلوده شديم.در آن روز بود كه پيغمبر(ص) به على(علیه السّلام) فرمود: تو را چه مىشود اى ابوتراب؟ چرا كه پيامبر آثار خاك را بر على(علیه السّلام) مشاهده كرده بود.»
البته ممكن است كه اين واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روايتى ديگر آمده است: چون پيامبر على را در سجده ديد در حالى كه خاك بر چهرهاش نشسته و يا آنكه گونهاش خاك آلود بوده به او فرمود: «ابو تراب!چنين كن.»
همچنين گفته شده است پيامبر با چنين كنيهاى، على(علیه السّلام) را خطاب كرد.چرا كه گفت: اى على !نخستين كسى كه خاك را از سرش مىتكاند تويى.
على(علیه السّلام)، اين كنيه را از ديگر كنيهها بيشتر خوش مىداشت.زيرا پيامبر وى را با همين كنيه خطاب مىكرد.دشمنان آن حضرت مانند بنىاميه و ديگران، بر آن حضرت به جز اين كنيه نام ديگرى اطلاق نمىكردند.آنان مىخواستند با گفتن ابوتراب، آن حضرت را تحقير و سرزنش كنند و حال آن كه افتخار على(علیه السّلام) به همين كنيه بود.دشمنان على، به سخنگويان دستور داده بودند تا با ذكر كنيه ابوتراب بر فراز منابر، آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و اين كنيه را براى او عيب و نقصى قلمداد نمايند.چنان كه حسن بصرى گفته است، گويا كه ايشان با استفاده از اين عمل، لباسى پر زيب و آرايه بر تن آن حضرت مىپوشاندند.چنان كه جز نام ترابى و ترابيه بر پيروانام ير المؤمنين(علیه السّلام) اطلاق نمىكردند.بدان گونه كه اين نام، تنها بر شيعيان على(علیه السّلام) اختصاص يافت.
كميت مىگويد:
«گفتند رغبت و دين او ترابى است من نيز به همين وسيله در بين آنان ادعا كنم و به اين لقب مفتخر مىشوم.»
هنگامى كه كثير غرة گفت: جلوه آل ابو سفيان در دين روز طف و جلوه بنى مروان در كرم و بزرگوارى روز عقر بود، يزيد بن عبدالملك به او گفت: نفرين خدا بر تو باد! آيا ترابى و عصبيت؟! در اين باره مؤلف در قصيدهاى سروده است:
«به نام دو فرزندت، مكنى شدى و نسل رسول خدا در اين دو فرزند به جاى ماند پيامبر تو را بوتراب خواند دشمنان آن را بر تو عيب مىشمردند و حال آنكه براى تو اين كنيه افتخارى بود.»
لقب على(علیه السّلام)
ابن صباغ در كتاب فصول المهمه مىنويسد: لقب على(علیه السّلام)، مرتضى، حيدر،امير المؤمنين و انزع (و يا اصلع) (كسى كه اندكى از موى جلوى سرش ريخته باشد.) و بطين و وصى بود.آن حضرت به لقب اخير خود در نزد دوستان و دشمنانش شهره بود.در روز جنگ جمل جوانى از قبيله بنى ضبه از سپاه عايشه بيرون آمد و گفت:
ما قبيله بنى ضبه دشمنان على هستيم كه قبلاً معروف به وصى بود على كه در عهد پيامبر شهسوار جنگها بود من نيز نسبتبه تشخيص برترى على نابينا و كور نيستم اما من به خونخواهى عثمان پرهيزگار آمدهام؛ زيرا ولى، خون ولى را طلب مىكند.
و مردى از قبيله ازد در روز جمل چنين سرود:
«اين على است و وصيى است كه پيامبر در روز نجوة با او پيمان برادرى بست و فرمود او پس از من راهبر است و اين گفته را افراد آگاه در خاطر سپردهاند و اشقيا آن را فراموش كردهاند.»
زحر بن قيس جعفى در روز جمل گفت:
«آيا بايد با شما جنگ كرد تا اقرار كنيد كه على در بين تمام قريش پس از پيامبر برترين كس است؟! او كسى است كه خداوند وى را زينت داده و او را ولى ناميده است و دوست، پشتيبان و نگهدار دوست است، همچنان كه گمراه پيرو فرمان گمراهى ديگر است.»
زحر بن قيس نيز بار ديگر چنين سروده است:
«پس درود فرستاد خداوند بر احمد، فرستاده خداوند و تمامكننده نعمتها فرستاده پيامآورى و پس از او خليفه ما كسى كه ايستاده و كمك شده است. منظور من على وصى پيامبر است كه سركشان قبايل با او در جنگ و ستيزند.»
اين زحر در جنگ جمل و صفين با على(علیه السّلام) همراه بود.همچنان كه شبعثبن ربعى و شمر بن ذىالجوشن ضبابى در جنگ صفين در ركاب آن حضرت بودند.اما بعدا با حسين(علیه السّلام) در كربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى گذاشتند.
كميت مىگويد: كثير نيز مىگويد: وصى و پسر عموى محمد مصطفى و آزادكننده گردنها و اداكننده دينها.
همچنين آن حضرت به نام پادشاه مؤمنين و پادشاه دين2 نيز ملقب بوده است.
روايت كردهاند كه پيامبر به على(علیه السّلام) فرمود: تو پادشاه دينى و مال پادشاه ظلمت و تاريكى است.
قيامت با چهرههايى نورانى در حجلهها نشستهاند.
ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعيم در حلية الاوليا اين دو روايت را نقل كردهاند. در تاج العروس معناى لغوى يعسوب ذكر شده و آمده است. على(علیه السّلام) فرمود: من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه كافران است.يعنى مؤمنان به من پناه آورند و كافران از مال و ثروت پناه مىجويند.چنان كه زنبور به ملكه خود پناه مىبرد و آن ملكه بر همه زنبوران مقام تقدم و سيادت دارد.
دربان على(علیه السّلام)
در كتاب فصول المهمة ذكر شده كه دربان آن حضرت، سلمان فارسى (رض) بوده است.
شاعر على(علیه السّلام)
همچنين در فصول المهمه گفته شده كه شاعر آن حضرت، حسان بن ثابتبوده است.در اينجا اضافه مىكنم كه شاعر آن حضرت در جنگ صفين، نجاشى و اعور شنى و كسان ديگرى غير از اين دو تن بودهاند.
نقش انگشتر على(علیه السّلام)
سبط بن جوزى در كتاب تذكرة الخواص نوشته است: نقش انگشترى آن حضرت عبارت«خداوند فرمانروا، على بنده اوست» (الله الملك على عبده) بوده است.همچنين وى مىنويسد: آن حضرت انگشترى را در انگشتان دست راستخود مىكرده است و حسن و حسين(علیه السّلام) نيز چنين مىكردهاند.
ابوالحسن على بن زيد بيهقى معروف به فريد خراسان در كتاب خود موسوم به صوان الحكمه كه به نام تاريخ حكماى اسلام مشهور است در ذيل شرح زندگانى يحيى نحوى ديلمى ملقب به بطريق، چنين مىگويد: «يحيى فيلسوف و ترساكيش بود و عامل امير المؤمنين(علیه السّلام) در نظر داشت تا وى را از فارس بيرون براند.يحيى نيز ماجراى خود را براى على(علیه السّلام) نگاشت و از آن حضرت درخواست امان كرد.محمد بن حنفيه، به فرمان على(علیه السّلام) اماننامهاى براى يحيى نوشت كه من آن اماننامه را در دستحكيم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده كردم.توقيع على(علیه السّلام) با خط خود آن حضرت و با عبارت«الله الملك و على عبده» (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى اين مكتوب موجود بود.سبط بن جوزى اين عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن حضرت دانسته ولى مطابق با نقل بيهقى اين توقيع به دستحضرت نوشته شده است و بعيد نيست كه گفته بيهقى متينتر باشد.»
همچنين احتمال دارد كه آن حضرت نامهها را چنين امضا مىكرده و سپس همان عبارت را بر نگين انگشترى نقش زده است.ابن صباغ در كتاب فصول المهمه فى معرفة الائمه گويد: «اسندت ظهرى الى الله» (پشت من به خداوند متكى است) نقش نگين آن حضرت بوده است.عدهاى ديگر نقش نگين آن حضرت را«حسبى الله»ذكر كردهاند.كفعمى نيز در مصباح گويد: نقش نگين انگشترى آن حضرت«الملك لله الواحد القهار»بوده است.البته بعيد نيست كه آن حضرت داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است.
فرزندان على(علیه السّلام)
مسعودى در مروج الذهب، شمار اولاد على(علیه السّلام) را به بيست و پنج تن رسانده است.شيخ مفيد در كتاب ارشاد تعداد آنها را هفده تن از دختر و پسر دانسته و پس از آن گفته است: عدهاى از علماى شيعه گويند كه فاطمه پس از وفات پيامبر(ص) جنينى كه پيامبر او را محسن ناميده بود سقط كرد.بنابر قول اين عده، فرزندان آن حضرت هجده تن بودهاند.
ابن اثير گويد: محسن در كودكى وفات يافته است.آيا اين محسن كه ابن اثير از او نام برده غير از آن محسنى است كه مفيد از آن ياد كرده؟مسعودى و شيخ مفيد فرزندان على را همراه با ذكر محسن، نام برده و كسان ديگرى همچون محمد اوسط وام كلثوم صغرا بنت صغير (دختر كوچك) و رملة صغرا را به شمار فرزندان امير المؤمنين(علیه السّلام) اضافه كردهاند.
اما با توجه به گفتارها و نوشتارهايى كه از مورخان و علماى نسابه در دست داريم، چنين مىنمايد كه فرزندان على(علیه السّلام) سى و سه تن بودهاند و شايد علت اين رقم زياد آن باشد كه مورخان اسم و لقب هر يك از فرزندان را، جداگانه براى دو فرزند ثبت مىكردهاند.در حالى كه اين دو اسم و لقب بر يك تن اطلاق مىشده است.نام اولاد اميرالمؤمنين على(علیه السّلام) به شرح زير ذكر شده است:
1. حسن
2. حسين
3. زينب كبرا
4. زينب صغرا
كه كنيه او كلثوم است.شيخ مفيد گويد: مادر اين چهار تن فاطمه بتول دختر پيامبر بزرگ اسلام بوده است.
5. ام كلثوم كبرا (ابن اثير نام وى را با زينب كبرا آورده است.) مسعودى مىنويسد: مادر حسن، حسين، محسن،ام كلثوم كبرا و زينب كبرا، حضرت فاطمه زهرا دختر پيغمبر اسلام(ص) است.
مىتوان ميان قول مفيد كه زينب صغرا مكنى به ام كلثوم را ذكر كرده و نظر ابن اثير و مسعودى كه وى را ام كلثوم كبرا ناميدهاند، جمع به عمل آورد و به اين ترتيب كه نام وى به نسبت زينب كبرا، زينب صغرا و به نسبت امكلثوم صغرا كه بعدا نام او را ذكر خواهيم كرد و از مادرى غير از فاطمه زهرا به دنيا آمده، امكلثوم كبرا بوده است.
6. محمد اوسط، مادر وى امامه دختر ابو العاص بوده است.شيخ مفيد و مسعودى متذكر نام او نشدهاند.
7، 8، 9، 10. عباس، جعفر، عبدالله، عثمان كه همگى جزو شهداى كربلا بودهاند.مادر اين چهار تن ام البنين كلابى است كه مسعودى وى راام البنين دختر حزام وحيدية معرفى كرده و عثمان را در شمار اين چهار تن ذكر نكرده است.
11. محمد اكبر، مكنى به ابو القاسم و معروف به ابن حنفيه كه مادر وى خوله حنفى بوده است.
12. محمد اصغر مكنى به ابو بكر، بعضى از مورخان پنداشتهاند كه ابو بكر و محمد اصغر نام دو تن از فرزندان على بوده ولى ظاهرا چنين برمىآيد كه اين هر دو، نام يك تن باشد.
13. عبد الله و عبيد الله كه هر دو در كربلا به شهادت رسيدهاند.مادر اين دو تن ليلى دختر مسعود نهشيلى است.
14. يحيى كه مادر وى اسماء بنت عميس است.
15، 16. عمر و رقيه كه دوقلو بودهاند.مادر اين دوام حبيب، صهبا، دختر ربيعه تغلبى است.عمر هشتاد و پنجسال زندگى كرد.
17، 18، 19. ام الحسن و رمله كبرا وام كلثوم صغرا، مادر ايشانام سعد دختر عروة بن مسعود ثقفى است.شيخ مفيد و مسعودى تنها به ذكر نامام الحسن و رملة بسنده كردهاند و آن را با ذكر كلمه كبرا آشكارتر نساختهاند.
20. دخترى كه در كودكى جان سپرده است.مادر وى مخباة كلبى است و شيخ مفيد و مسعودى متذكر نام او نشدهاند.
21. امهانى، 22.ميمونه، 23.زينب صغرا. در كتاب عمدةالطالب آْمده است كه مادر وى (زينب صغرا) ام ولد (كنيز) بوده و در خانه محمد بن عقيل بن ابيطالب به سر مىبرده است.
24. رملة صغرا، شيخ مفيد و مسعودى از او نام نبردهاند.
25. رقيه صغرا، مسعودى از او يادى نكرده است.
26. فاطمه، 27.اسامه، 28.خديجه، 29.ام الكرام، مسعودى گويدام الكرام همان فاطمه است.
30. ام سلمه، 31.ام ابيها، مسعودى از او ياد كرده است.
32. جمانة مكناه بهام جعفر.
33 .نفيسه، درباره نام مادر او پراكندهگويى كردهاند.
آن حضرت در سال 40 ه و در ماه رمضان در شب نوزدهم، شب چهارشنبه ضربتخورد و در شب جمعه، شب بيست و يكم، به شهادت رسيد.اين قول در ميان ما معروف است و شيعه تا امروز بدان عمل مىكند.طبرى و ابن اثير روايت كردهاند كه آن حضرت در شب جمعه نوزدهم رمضان، ضربتخورد و در شب يكشنبه وفات يافت.عمر آن حضرت شصت و سه سال بوده است. حاكم در مستدرك از محمد بن حنفيه روايت كرده است.يا شصت و چهار يا شصت و پنجساله بود كه ده يا دوازده سال آن پيش از بعثت رسول خدا(ص) و بيست و سه سال آن در معيت آن حضرت(ص) پس از بعثت، سيزده سال در مكه و ده سال در مدينه، و سى سال آن پس از وفات پيغامبر اسلام(ص) بوده است.البته اقوال ديگرى درباره سن آن حضرت نيز گفته شده است.حاكم در مستدرك از جعفر بن محمد از پدرش نقل كرده كه على(علیه السّلام) در پنجاه و هشتسالگى به شهادت رسيد.
قول اول و سوم، مشهورترين قولهاست.ابن شهر آشوب در مناقب گويد: «آن حضرت در اثر ضربتى كه در مسجد كوفه خورد، در وقت تنوير، شب جمعه، نوزدهم ماه رمضان، مجروح شد و دو روز همچنان زنده بود تا يك سوم از شب، سپس وفات يافت.وى بنابر روايت حضرت صادق(علیه السّلام) در وقت وفات شصت و پنجسال و بنابر روايت عامه شصت و سه سال داشت.
حاكم در مستدرك به سند خود از عبد الرحمن بن ابو ليلى نقل كرده است: على(علیه السّلام) در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال 40 مضروب شد.و او در آن هنگام شصت و سه يا شصت و چهار سال داشت.
همچنين حاكم به سند خود از ابو بكر بن ابى شيبه نقل كرده است: «على بن ابيطالب(علیه السّلام) در سال 40 هجرى در سن شصت و سه سالگى وفات يافت.وى در روز جمعه بيست و يكم ماه رمضان ضربتخورد و در روز يكشنبه رحلتيافت و در كوفه به خاك سپرده شد.
مدت خلافت آن حضرت، پنجسال و چهار ماه يا سه ماه كمتر بود.زيرا چنان كه گفته شد، مردم در بيست و پنجم ذىالحجه سال 35 ه با وى دستبيعت دادند.حاكم در مستدرك از عبد الرحمن بن ابو ليلى روايت كرده است: «مدت خلافت آن حضرت، پنجسال به جز سه ماه بود». سپس از ابو بكر بن ابى شيبه نقل كرده است كه گفت: على بن ابيطالب(علیه السّلام) پنجسال خلافت كرد.گويا اين روايت مبنى بر تسامح است.
پی نوشتها:
1ـ از اين روايت مىتوان پى برد كه در نماز ميت كه براى شخص ارجمندى گزارده مىشود، مستحب است از تعداد واجب تكبير، بيشتر گفت.چنانچه در نماز ميتى كه براى حمزه گزارده شد، نيز همين عمل تكرار شد.-م.
2ـ يعسوب المؤمنين و يعسوب الدين.- م.
منبع: روزنامه اطلاعات
/خ