ولایت امام علی(ع) و بحران سقیفه (2)
ولایت امام علی(ع) و بحران سقیفه (2)
منبع : اختصاصي راسخون
مهمترين اشكال وارد بر سقيفه
عمدهترين مسألهاى كه مشروعيت سقيفه را زير سؤال برده است، مخالفت آن بانص رسول خدا(ص) در مورد خلافت است، اينكه: نص در اين مورد از رسول خدا(ص)رسيده است يا خير؟ابن ابى الحديد معتزلى گويد: انصاف اين است كه نص صريح و قطعى كه بر آن اعتماد گردد، در جانشينى و خلافت پس از رسول خدا(ص) وجود ندارد، او گفته است: اماميه معتقدند كه در اين زمينه نصى بر خلافت و ولايت على اميرالمومنين وجود دارد كه در موارد مختلف رسول خدا(ص) او را به جانشينى خود معرفى نموده و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از او فراخوانده است.(55) او اين مسأله را اينگونه ردنموده و گفته است: انصاف اين است كه گوئيم ماجراى پس از درگذشت رسول خدا(ص) نشان داد كه به طور قطع چنين نصى وجود نداشته است، زيرا با وجود آن، در جانشينى آن حضرت اختلاف نمىشد و سقيفه به وجود نمىآمد. او در ادامه ازسخنان قبلى خود تنزل نموده گفته است:به نظر مىرسد در سخنان رسول خدا به صورت كنايه و اشاره در اين موردمطالبى وجود دارد اما صريح و قطعى نيست، شايد برخى مسايل و مصالح آنحضرت را از تصريح بدان بازداشته است فرضيههاى ممكن در مورد جانشينى رسول خدا(ص)واینکه آيا رسول خدا (ص) براى جانشينى خود تدبيرى نيانديشيده بود؟ براى پاسخ به اين مسأله كه رسول خدا جانشين پس از خود را براى امت تعيين نموده است يا خير؟ نيازمند مقدمهاى است كه با ذكر آن مىتوان اين مسأله راروشنساخت.(56) دين اسلام انقلاب بزرگ و تحول عظيمى بود كه در تاريخ بشر رخ داد. اهميت اين انقلاب آنجا است كه از نظر زمانى و مكانى محدود نبوده همه عصرها و نسلها راتحت گستره خويش قرار داد، رسول خدا (ص) علاوه بر رسالت ابلاغ آموزههاى دين، بار رهبرى و زعامت جامعه را نيز بر دوشش داشت، بدين معنى كه هم پيشواى سياسى مردم بود و هم مرجع فكرى آنان.از سوى ديگر به اقتضاى قانون خلقت، رسول خدا(ص) چون ديگر انسانها حيات ظاهرى محدود داشت و پس از مدتى از اين دنيا رخت بر بست و انقلاب با اين همه عظمت، در حيات رهبرى خويش به همهاى خواسته هايش نرسيده و نيازمندفرصت و تلاش بيشترى بود.حال بايد ديد رهبرى اين امت براى آيندهاى اين انقلاب و امت چه طرح و برنامهاى داشته است. به يقين موضع رسول خدا(ص) از سه حال بيرون نبوده است:
1-او در اين مسأله سكوت نموده و هيچ سخنى با امت نگفته است.
2- اواين مسأله را به امت واگذار نموده و بر تدبير آنان و صحابه تكيه كرده است.
3-او خود آينده را رقم زده و كسى را به عنوان امام و رهبرى جامعه معرفى نموده است.
حال هر يك از اين سه فرض را بررسى نموده با هم مقايسه مىنمائيم:
سكوت در امر جانشينى
اينكه رسول خدا(ص) در زمان حيات خويش رهبرى امت را برعهده گرفت ونسبت به آينده امت هيچ احساس مسئوليت نكرده سكوت نمود، به هيچ وجه درمورد رسول خدا(ص) صحيح و معقول نيست. زيرا خواستگاه اين تصميم مىتوانددو چيز باشد.
1-احساس امنيت و نفى هر گونه خطر،
2-بى تفاوتى نسبت به آينده امت، آيا كدام يك از اين پيش فرضهامعقولاست؟!
1-احساس امنيت:
اينكه جامعه اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص) با هيچ خطرى مواجه نبودو پس از در گذشت حضرت به بهترين وجه اداره مىشد، تصور نادرستى است زيرا:تحليل دقيق جامعهاى آن روز و فرهنگ مردم آن زمانه به خوبى نشان مىداد كه خطرهاى جدى و بنيان براندازى جامعه نورس اسلامى را تهديد مىنموده است كه آن را اينگونه مىتوان شمرد:
الف: نورس بودن جامعه اسلامى:
جامعهاى را كه رسول خدا(ص) بنيان نهاده بود، از شكلگيرى ابعاد فرهنگى، اجتماعى، سياسى آن چندان نمىگذشت و هنوز ثبات لازم را نيافته بود و از طرفی، جنگهاى پى در پى امكان تعميق و گسترش فرهنگ و انديشهاى دينى را از رسول خدا(ص) سلب نموده بود، اضافه اينكه شمار مسلمانان نخستين كه با عمق انديشهاى دينى آشنا بودند اندك بود و بسيارى از مسلمانان از سال هفتم هجرى به اسلام گرويده بودند و در نتيجه آشنايى كمى با فرهنگ اسلامى داشتند.
ب: رهبرى متمركز:
جامعه نورس كه به آن اشاره شد، متكى به شخص رسول خدا(ص) بود رسول خدا(ص)، زمام امور فرهنگ، سياست، قضاوت، اقتصاد، … را برعهده داشت جامعه آن چنانی، اگر با فقدان رهبرى اين چنين رو برو گردد، به تلاطم افتاده، دچار بحران مىشود، بسيارى از كسانى كه عنوان صحابى داشتند، تصور درست و عميق از دين ورسول خدا و ابعاد رسالت او نداشتند، از اين رو گاه او را فردى تلقى مىكردند كه ازسر خشم يا خشنودى سخن مىگويد.(57) حتى گاهى او را به عدالت ورزى توصيه مىكردند!!
ج: خطر منافقين و يهوديان:
از خطرات مهم كه پس از رسول خدا(ص) جامعه را تهديد مىكرد منافقين ومسلمان نماهاى بودند كه در پوشش ايمان در ميان مسلمانان زندگى مىكردند ولى در درون با آيين حق در تضاد بودند و بسيارى از آنان پس از فتح مكه براى منافع شخصى يا از ترس جان به اسلام گرويده بودند، فقدان رهبرى هرگونه فعاليت خراب كارانه را براى اينها مهيا مىكرد. علاوه بر اينها يهوديان كه اگر چند در جنگ احزاب به وسيلهاى رسول خدا(ص)سركوب شدند ولى آنان با شدت عداوت كه با مسلمانان داشتند، (58) احتمال هر نوع توطئه بر عليه جامعهاى اسلامى از جانب آنان وجود داشت. آيا با همه اين خطرات مىتوان بر اين باور بود كه رسول خدا(ص) همه اين خطرات را ناديده انگاشته و نسبت به آيندهى امت سكوت نموده است؟!از تمامى مطالب بالا استفاده مىشود كه رسول خدا(ص) و مسلمانان نمىتوانستند نسبت به آيندهاى خود مطمئن و آسوده خاطر باشند، بنابراين احتمال اول: يعنى احساس امنيت، منتفى است.
2-عدم مسئوليت نسبت به آينده:
اگر گوئيم رسول خدا در عين حال كه خطرها را احساس مىنمود، باز هم نسبت به آينده امت سكوت نموده است زيرا: او نسبت به آينده هيچ مسئوليتى نداشته و مسئوليت او با فرجام زندگى اش خاتمه يافته است! اين تصور حتى در حق سياست مداران عادى و دنيازده نيز معقول نيست؛ چه رسد به رسول خدا (ص) كه آن قدر سخت كوش بود و در راه هدايت مردمان تلاش بى امان داشت كه خداوند او را به آرامش دعوت نمود.(59) قطع نظر از همه، آيا داستان اصرار آن حضرت بر وصيت دربستر بيمارى نمىتواند گواه بر اين باشد كه حضرت به فكر آيندهاى امت پس از خودبودهاست؟! و جريان غدير وبازگرداندن قافله درآن واقعه معروف و اعلام امامت كردن برای علی (ع)و داستان حديث دار و برخى از قبائل كه از رسول خدا(ص) مىخواستند كه جانشين خود را به آنان واگذارد تا آنان اسلام بياورند و جواب مىداد كه مسألهاى جانشينى من با خداست ودر اختيار من نيست و…همه موید این مطلب است که حضرت برای آینده برنامه ریزی دقیق داشتند که مردم از آنها تخطی کردند .
2-واگذارى آينده امت به تدبير آنان
اين فرض كه رسول خدا(ص) به آيندهى امت اهميت مىداد، ولى انتخاب رهبر و پيشواى امت را پس از خود بر عهدهى مسلمانان نهاد تا خود بر اساس رايزنى آينده امت را رقم زنند، مبتنى بر اين است: كه بگوئيم: اول: مسلمانان و صحابهاى رسول خدا(ص) از نظر فرهنگ و آگاهى سياسى به حدى رسيده بودند كه صلاح امت را تشخيص داده امور خويش را اداره نمايند، درحالى كه حوادث پس از رسول خدا نشان داد كه مردم چنين بينشى نداشتند و طرح چنين ايدهاى پيش از زمان طبيعى اش بود. دوم اینکه: بگوئيم فرهنگ انتخاب حاكم با رأى مردم، براى آنان روشن و جا افتاده بود و آنان از كيفيت و جزئيات آن آگاهى داشتند، در حالى كه بررسى تاريخى نشان مىدهد آنان هيچگونه آشنايى با نظام شورايى نداشتند و هيچ گونه آزمودهاى و تجربهاى قبلى را در اين مورد به دست نياورده بودند. سوم اینکه: رسول خدا(ص) نيز چنين نظام را به مردم معرفى نكرده است زيرا اگر بيان مىنمود در اذهان مردم انعكاس مىيافت، در جريان سقيفه، كسى اشارهاى به سخن رسول خدا نكرده و حتى در درگيرىها و مجادلات پس از آن نيز هيچگاه به سخنى از رسول خدا(ص) در اين باره استناد نشده است. از مطالب فوق معلوم گشت كه اين فرضيه نيز هيچگونه نسبتى با سيره رسول خدا(ص) ندارد و از ساختههاى پیشينيان است در مورد آنچه روى داده است. بويژه عمر كه بعدها بيعت ابى بكر را فلته ويك امر اتفاقى و تيرى به تاريكى دانست و مرتكبين بعدى آنان را واجب القتل مىدانست.
3-تعيين جانشين و نص بر خلافت و ولايت
فرض سوم: اينكه رسول خدا(ص) با حساسيت تمام جانشين پس از خود را تعيين نموده است، چگونه ممكن است رسول خدا(ص) كه هرگاه مدينه را ترك مىگفت براى خود جانشينى تعيين مىكرد.(60) ولى براى قرنهاى پس از خود تدبيرى نينديشينده باشد. تصريح رسول خدا(ص) بر جانشينى خويش و ولايت امام على(ع) چنان گسترده و روشن است كه هيچ ترديدى را بر نمىتابد.
بررسى كتابهاى تاريخى نشان مىدهد كه رسول خدا(ص) در موقعيتهاى مختلفى به اين مسألهى مهم اشاره داشته است، كه سابقهاى آن به روزهاى نخست رسالت بر مىگردد. به عنوان مثال وقتی آيه: وانذر عشيرتك الاقربين(61) بر رسول خدا(ص) نازل شد، حضرت نزديكانش را جمع نموده فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب، به خدا سوگند، هيچ جوانى را در عرب نمىشناسم، كه بهتر از آن چه من براى شما آوردهام، براى قومش آورده باشد، من خير دنيا و آخرترا براى شما آوردهام، خداوند فرمان داده است تا شما را به سوى او بخوانم، پس كداميك از شما در اين امر ياريم مىكند، تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟ همگى رسول خدا(ص) را بى پاسخ گذاشتند، على(ع) كه از همه كوچكتر بود، گفت: من يا نبى من وزير و ياورت خواهم بود! رسول خدا فرمود: همانا اين برادر و وصى و خليفه من در ميان شماست از او بشنويد و او را اطاعت نماييد. آن قوم برخاستند و در حالى كه مىخنديدند به ابى طالب گفتند: فرمانت داد تا از پسرت بشنوى و اطاعت نمايى. (62) حديث ديگرى كه انس از پيامبر(ص) نقل كرده و آن حضرت تصريح به ولايت وخلافت حضرت على(ع) نموده است انس گويد: به سلمان گفتم از رسول خدا(ص)درباره جانشينى اش سؤال نما، سلمان از حضرت پرسيد، حضرت فرمود: وصىّ حضرت موسى بن عمران چه كسى بود؟ گفت يوشع بن نون، حضرت فرمود: همانا وصى ووارث و وفا كننده وعدههاى من حضرت على بن ابى طالب(ع) مىباشد.(63) و نيزرسول خدا(ص) فرمود: هر پيامبرى را وصى و وارثى هست همانا وصى و وارث من على بن ابى طالب(ع) مىباشد.(64)جالبتر از همه اينكه روايات رسيده از رسول خدا(ص) نه تنها به وصايت حضرت على(ع) بلكه به جانشينان بعد از او نيز اشاره كرده است. قندوزى روايتی را كه سند آن به جابر مىرسد، مىنويسد: رسول خدا(ص) فرمود: من آقاى پيامبران و على آقاى جانشينان مىباشد، همانا جانشينان بعد از من دوازده تن مىباشند كه اولين آنها على(ع) و آخرين شان قائم ما مهدی(عج) است.(65) ابن عباس گويد رسول خدا(ص) فرمود: همانا جانشينان من حجتهاى خداوند بر مردم پس از من مىباشند كه تعداد آنها دوازده تن مىباشد، اول آنها برادرم و آخر آنان فرزندم است؛ گفته شد يا رسول الله(ص)، برادرت كيست؟ فرمود: على بن ابى طالب، و فرزندت كيست؟ فرمود: مهدى، كسى كه زمين را از عدل و داد پر سازد، آنگاه كه از ظلم و جور آكنده باشد. در ميان روايات رسيده از رسول خدا(ص) حديث تاريخى غدير در اوج آنها قرار دارد كه بزرگترين گواه بر جانشينى امام على(ع) مىباشد. شايد در ميان روايات به جا مانده از رسول خدا(ص) كمتر روايت را يافت كه از نظر سند با حديث غدير برابرى نمايد، بزرگان اهل سنت و شيعه در كتابهاى تاريخى و روايى خود آن را نقل نمودهاند.(66)چون رسول خدا از آخرين حج خود كه به حجْه الوداع معروف است فراغت يافت، همراه با بقيهى مسلمانان عازم ديار خود شدند، در مسير بازگشت به ناحيهاى كه آن را غدير خم ناميدهاند رسيدند، از آنجا مسير مدينه و مصر و عراق از هم جدا مىشد، جبرئيل اين آيه را از طرف خداوند بر پيامبر(ص) آورد: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ اًِّلَيْكَ مِن رَبِّكَ.اى پيامبر آنچه به تو از پروردگارت دستور رسيده به مردم برسان.(67) به دستور پيامبر(ص) كاروانها از حركت باز ايستاد، آنهايى كه رد شده بودند و آنهاى كه هنوز نرسيده بودند همه در يك جا گرد آمدند، پس از اقامهى نماز منبرى ساختند، رسول خدا(ص) خطبه ايراد نمود كه در ضمن آن از رحلت خويش سخن به ميان آورد، مردم را به رعايت ثقلين :قرآن و عترت فراخواند، كه مبادا از آنها پيشى بگيريد و يا از آنها باز مانيد كه در هر دو صورت باعث هلاكت شما خواهد بود، آنگاه دست على را گرفته و بالا برد به گونهاى كه همگان او را ديدند و شناختند، سپس فرمود: اى مردم چه كسى بر مومنين از خود آنان سزاوارتر مىباشد؟ گفتند: خدا و پيامبرش بهتر مىداند. فرمود: همانا خداوند مولا و سرپرست من و من سرپرست مؤمنين هستم، و از نفس آنان به آنها سزاوارترم! آنگاه اين جمله را فرمود: فَمَنْ كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىُّ مَولاهُ، الّلهمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ و عادِ مَنْ عَاداهُ و احبّ من احبه و ابغض من ابغضه، وَانْصُر مَن نَصَره، واخذل من خذله. هر كه را من ولى و سرپرست او هستم على ولى و سرپرست اوست، بار خدايا دوست دار كسى را كه با او دوستى ورزد، دشمن دار كسى را كه با او دشمنى نمايد، يارى نما كسى كه او را يارى كند، خوار و ذليل كن كسى كه او را ذليل كند.(68) آنچه ذكر شد نمونههاى از روايات رسيده از رسول خدا(ص) مىباشد كه در آن تصريح به وصايت و ولايت حضرت على(ص) نموده است، كه برخى اين روايات را بزرگان اهل سنت نيز در كتابهاى خويش ذكر نمودهاند؛ با اين حال اهل سنت اصرار دارند كه مسأله نص بر خلافت از عقايد اماميه مىباشد و تنها آنها چنين روايتى را نقل نمودهاند:شهرستانى گويد: مسألهاى نص بر خلافت تنها عقايد گروه اماميه مىباشد كه احاديث را روايت نمودهاند كه بر وصايت و ولايت حضرت على(ع) تصريح دارد، او در ادامه گويد: اماميه پا از اين فراتر نهاده بزرگان صحابه را مورد طعن و ناسزا و ظالم خواندهاند! حال آنكه قرآن بر عدالت آنها تصريح نموده است.(69) ابن ابى الحديد نيز چنانچه گفته شد، قضيهاى تشكيل سقيفه را دليل بر عدم نص مىداند – و اينكه اگر نص مىبود اصحاب رسول خدا چنين نمىكردند.!!(70) حال با اين همه شواهد تاريخى چگونه بايد بپذيريم كه نص بر خلافت وجود ندارد و آيا درست است كه اين همه حقايق را به خاطر اينكه عدالت اصحاب را زير سؤال مىبرد انكار نمائيم و سخنان رسول خدا(ص) را با عمل صحابه تطبيق كنيم و هر جا كه با سيره صحابه مغايرت داشت آن را از اعتبار بيندازيم!!!
موضعگيرى امام على(ع)در بحران سقيفه
پس از رحلت رسول خدا(ص) اميرالمومنين على(ع) مشغول تدفين پيكر پاك آن حضرت بود، اندوه از دست رفتن رسول خدا او را از هر انديشه ديگرى بازداشته بود(71) در اين هنگام به او اطلاع دادند كه گروهى از مهاجر و انصار در سقيفه گرد آمده و بر سر جانشينى رسول خدا به نزاع پرداخته و پس از نزاع و درگيرى ابى بكر را به عنوان خليفه برگزيدهاند.امام پس از شنيدن اين خبر در حالى كه مشغول تجهيز رسول خدا(ص) بود آياتى از سوره عنكبوت را تلاوت نمود(72) و گويا از فتنهاى كه مردم به اين زودى پس از درگذشت رسول خدا به آن گرفتار شدند اظهار تعجب نمود.شايستگى امام براى احراز خلافت و ولايت به اندازهاى ترديدناپذير بود كه عبدالرحمن بن عوف، يكى از دلايل برترى مهاجران را براى احراز خلافت وجود على بن ابى طالب(ع) در ميان آنان مىدانست، انصار نيز اين سخن او را تا حدودى پذيرفته و گفتند: آرى در ميان مهاجرين كسى است كه اگر خلافت را بپذيرد، هيچ كس را توان مقابله با او نيست.(73)
بهانههاى كنار گذاشتن امام
اينكه چرا امام على را از خلافت و رهبرى كنار گذاشتند، دلايل گوناگونى مطرح گرديده كه هيچ كدام از آنها با معيارهاى اسلامى سازگارى ندارد، عمر در گفتگويى به ابن عباس دليل اين كار را كراهت قريش از اجتماع نبوت و خلافت در يك خاندان مىداند كه به زعم او اين امر زمينهاى فخر فروشى بنى هاشم را فراهم مىآورد(74) ابن عباس اين استدلال را كه اجتهاد در برابر نص است و معيار گزينش پيامبر را نيز زير سوال مىبرد، اينگونه جواب داد: در اين صورت آنها از حكم خداوند روى برتافته فرمان الهى را ناپسند شمردهاند.(75)حقيقت اين است كه انتخاب على از طرف رسول خدا بر اساس شايستگىهاى ذاتى او بوده و مسأله نسبت خانوادگى و خويشاوندى با رسول خدا(ص) هيچ دخالتى در انتخاب او نداشته است، جالب است كه عمر بعدها به رغم ديدگاه قبلى خود على را جزء شش نفرى كه شايستگى خلافت را دارا مىباشند قرار داد.(76) و گويا ديگر قريش نيز كراهت نداشتند!!
عمر گويد: رسول خدا(ص) در واپسين ساعات عمر خويش خواست درباره خلافت على وصيت كند، اما من به دليل جلوگيرى از فتنه، او را از اين كار باز داشتم.(77)جالب است كه علىرغم ديدگاه رسول خدا كه انتخاب على را به عنوان جانشينى پس از خود به مصلحت اسلام مىداند، خليفه دوم انتخاب او را موجب پيدايشفتنهمىداند! حضرت صديقه طاهره در سخنان خود اين ديدگاه را چنين نكوهش مىكند:تا هنوز رسول خدا(ص) به خاك سپرده نشده و زخمهاى ناشى از فقدان آن حضرت التيام نيافته بود كه آنها بر سر جانشينى آن حضرت به جدال پرداخته و در پى به دست آوردن آن برخاستند، هدف آنها از اين همه سرعت خوف از وقوع فتنه بود همانا بدانند و آگاه باشند كه اين كار اينها خود فتنهاى بود كه در آن افتادند وگرفتارآمدند.(78) به نظر مىرسد عمدهترين و اساسىترين عامل بركنارى امام على(ع) از خلافت خوى و خصلت قبيلهاى و عشيرهاى بود كه هرازگاهى در ميان اصحاب رسول خدا((ص)) سر بر مىآورد. بهانههاى چون جوان بودن، (79) و اينكه سن او براى احراز خلافت كفايت نمىكند، و اينكه قريش اجتماع نبوت و خلافت را در يك خاندان بر نمىتابد.(80) و قريش توان پذيرش عدالت او را ندارد و…(80) همه ريشه در اين خصلت آنها دارد و اينكه آنها هنوز در پذيرش حق و پيروى از خدا و رسول(ص) مشكل داشتند و به حدى از ايمان نرسيده بودند كه در برابر دستورات خدا و رسول(ص) بدون چون و چرا سر فرود آورند. صديقه طاهره(س) مىفرمايد: به خدا قسم آنها جز اين عيب بر على(ع) نيافتند كه او در راه خدا بى محابا شمشير مىزند، دشمنان را عقوبت و به خاطر خدا خشم مىگيرد.(82)
موضع گیری امام دربرابر اتلاف حق خودش:
امام على پس از آنكه از خلافت كنار گذاشته شد، سكوت و انزوا را برنگزيد، بلكه با در نظر داشت شرايط جامعهاى اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص)، موضع خويش را در برابر بحران موجود اظهار نمود. او تمام تلاشهاى خود را در جهتى سامان مىداد كه هيچ خطرى متوجه اساس اسلام نشود او نمىپسنديد چنان به تلاشهاى افراطى و خارج از انديشه و تفكر معقول و منطقى دست بزند كه نتيجهاى جز فروپاشى وحدت جامعهاى نوپاى اسلامى و در معرض آسيب قرار گرفتن اساس اسلام نداشته باشد، بدين جهت است كه هرگاه بعضى از ياران او در موضع گيري هاى خويش در حمايت از او جنبه تخاصمى و افراطى مىدادند، از شدت آن مىكاست و خطر تجزيهى امت اسلامى را به آنها گوشزد مىنمود.(83)عمدهترين موضعگيرى امام على(ع)در برابر حاكم سقيفه را مىتوان در بيان مقام و برترى و حقانيت خويش نسبت به خلافت مشاهده نمود. امام على بر اساس اينكه جانشينى رسول خدا(ص) بر اساس نص خدا و رسول از آن اوست، هر فرصتى كه مىيافت با مخالفان به احتجاج و استدلال پرداخته حقانيت خويش را به مردم گوشزد مىنمود و بر ياران و دوستانش اتمام حجت مىنمود، تا آيندگان چنين به قضاوت ننشينند كه اگر او را حقى در حكومت بود چرا به دنبال آن برنخاست. از جمله اینکه در اعتراض به ابوبكر پس از واقعهاى سقيفه فرمود: كار ما را تباه كردى و با ما مشورت نكردى و حق ما را رعايت نكردى، ابى بكر بهانه آورد كه من از بروز فتنه ترسيدم.(84)امام گاه براى اثبات حق خويش بر شايستگىهاى ذاتى خويش انگشت مىنهاد و اهل بيت را در دين و سياست آگاهتر از همگان به شمار مىآورد.(85) و گاه به حديث غدير و سفارشهاى رسول خدا اشاره مىنمود.(86) و در مواردى راه جدال احسن را پيش گرفته در برابر كسانى كه انتخاب خليفه را شورايى مىدانستند فرمود: اگر با شورا كار آنان را در دست گرفتهايد چه شورايى بود كه رأى دهندگان در آنجا حاضر نبودند.(87)امام در موضعگيرىهاى خويش تنها به گفتار و نصيحت اكتفا نكرده بلكه از راه مسالمتآميز و در حدى كه به درگيرى و تنش نينجامد عملاً مردم را به سوى خويش فرا مىخواند و شبانه به خانههاى مهاجر و انصار مىرفت(88) تا هم اتمام حجتى باشد بر آنها و هم كسانى را بيابد كه به حمايت از او برخيزند. به طور كلى مىتوان گفت: پس از رحلت رسول خدا و وضع آشفته امت اسلامى دو راه جلو امام على قرار داشت:
1.قيام به شمشير و دفاع مسلحانه و شورش در مقابل خليفه و پذيرش همه عواقب آن.
2.سكوت و تسليم در برابر حوادث براى حفظ مصلحت عليايى و برتر دين و انحصار آن در سكوت؛
امام راه دوم را برگزيده و آن را به نفع و منفعت اسلام دانست.او در سخنى بدين مناسبت فرمود: قريش در مورد حكومت بر ضد ما به پا خاستند و ما را از حق مان بازداشتند و چنان ديدم كه شكيبايى بر آن كار از پراكنده كردن مسلمانان و ريختن خون آنها بهتر است زیراكه بسيارى از مردم، تازه مسلمان بودند و دين چون مشك پر از شير بود كه اندك غفلتى آن را تباه و كوچكترين تخلفى آن را واژگونمىكرد.(89)
دلايل سكوت امام على(ع)
از مجموعه سخنان امام دو دليل اساسى براى اين سكوت مىتوان يافت كه عبارت است از:
الف – حفظ وحدت جامعه نوپاى اسلامى
اگر اميرمومنان براى ستاندن حق خويش به شمشير دست مىبرد، بى گمان گروهى از روى ايمان و عقيده، وعدهاى روى انگيزههاى غير دينى از وى جانب دارى نموده و آتش جنگى را شعله ور مىساختند، كه فرو نشاندن آن جز با بهاى سنگين ممكن نمىگشت؛ بدين جهت امام بارها بر اين نكته تأكيد مىكرد كه سكوت و خانه نشينى او براى جلوگيرى از اختلاف ميان مسلمانان و ريختن خونهاى آنهامىباشد.(90)امام علی خلافت را نه به انگيزه رياست طلبى كه براى برپا داشتن حدود الهى خواستار بود، از اين رو به راحتى حق شخصى خويش را فداى مصلحت جامعه اسلامى مىكرد و حكومتى را كه تصدى آن به بهايى به گرانى فروپاشى نظام اسلامى فراهم گردد بى ارزش مىدانست.امام فرمود: خوب مىدانيد كه من به خلافت از ديگران سزاوارترم، به خدا سوگند بدان چه كرديد گردن مىنهم چندانكه مرزهاى مسلمانان ايمن بود، و كسى را جز من ستمى نرسد، من خود اين ستم را مىپذيرم و اجر اين گذشت و فضيلت را ازخدا انتظاردارم، و به زر و زيورى كه در آن بر يكديگر پيشى مىگيريد چشم نمىدوزم.(91)بسيارى از قبايل، كه از مركز دور بودند و از گرويدن آنها به اسلام چند صباحى بيش نمىگذشت، براى پشت نمودن به اسلام و آموزههاى نبوى آمادگى فراوان داشتند، اندك تزلزل در حكومت مركزى كافى بود كه آنها به اسلام بدبين گرديده و به آئين پيشين خود بازگردند، افزون بر اينها پس از درگذشت رسول خدا(ص) مدعيان دروغين پيامبرى عرصه فعاليت و تاخت و تاز را آماده مىديدند و مسيحيان ويهوديان نيز از ضربه زدن به دين اسلام از هيچ كوششى دريغ نمىكردند(92)؛اين نكته را نيز بايد افزود كه بسيارى از مسلمانان ايمان و اعتقاد خويش را به حيات رسول خدا گره زده بودند و با درگذشت ايشان در برابر حوادث سخت مىلغزيدند، قرآن در نكوهش بعضى رزم آوران جنگ اُحُد فرمود: وَمَا مُحمَّدٌ اًِّلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَاًِّنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ و محمد جز فرستادهاى نيست كه پيش از او پيامبرانى آمده و درگذشتهاند، آيا اگراو بميرد و يا كشته شود از عقيده خويش بر مىگرديد
نتیجه :
از آنچه در اين نوشته گفته شد اينكه: پس از در گذشت رسول خدا تلاشهاى زيادى براى دستيابى به خلافت به وقوع پيوست كه مهمترين آن در سقيفه خود را بروز داد وعده ای بدون در نظر داشت سفارشات رسول خدادر امر جانيشنى آن حضرت با ابى بكر بيعت كردند وسپس از مخالفين با زور سر نيزه و تهديد خواستار بيعت شدند.اشكالات متعدد بر سقيفه واردنمودیم كه عمدهترين آن مخالفت با نص صريح رسول خدا(ص) در امر خلافت و جانيشينى مىباشد.امام على(ع) پس از واقعهاى سقيفه به دفاع از حق خويش بر خواست ولى شرايط حساس و خطير جامعهاى اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص) او را ازهرگونه بر خورد تند و تنش زا باز داشت امام نه به انگيزه رياست طلبى كه براى برپا داشتن حدود الهى خواستارحقش بود، از اين رو به راحتى حق شخصى خويش را فداى مصلحت جامعه اسلامى نمود و حكومتى را كه تصدى آن به بهايى به گرانى فروپاشى نظام اسلامى فراهم گردد بى ارزش مىدانست.لذا ازحقش برای چند سال گذشت تا مردم به خود بیایند وخود دنبال حق را بگیرند که همین گونه هم شد ومردم بعدازگذشت سالیان متمادی وقتی عثمان کشته شدبه دنبال علی (ع) آمدند و خلا فت اورا پذیرفتند .امابدعت هاوحق کشیهاوانحرافاتی که درطول 25سال خانه نشینی علی (ع)ودرسایه حکومت غاصبانه خلفاء ثلثه به وجود آمده بود جبران ناپذیر بودوعلی همه این نابسامانیها را باید سامان میداداما متاسفانه وسوگمندانه مردم فاصله زیادی ازآرمان های اسلام وشریعت ناب داشتند و نمیتوانستند تاب عدالت علی (ع) ر ابیاورند مانند طلحه ها وزبیر هاو…که کارشکنی های زیادی کردندونگذ اشتند عدالت به معنای واقعی در جامعه اجرا شود که خود تحقیق جداگانه لازم دارد.
پي نوشت ها :
1.احمد بن فارس، معجم مقائيس اللغْه، تهران، مكتبْ الاعلام الاسلامى، 1404 ق، ج1، ماده 14 ام ص 28
2.لسان العرب، ماده امامه ج12، ص 24 و 22.
3.حسن، حلى، شرح منهاج الكرامْ، قم، انتشارات هجرت، 1376 ش، چاپ اول، ج1، ص16. ر.ك: سيد نورالله، مرعشى تسترى، احقاق الحق، قم، مكتبْ آىْ الله مرعشى، بى تا، ج2، ص286 الى 294، محمدحسن، مظفر، دلايل الصدق، قم، موسسه ال البيت لاحيأ التراث، 1423 ه، ج4، صص 205 – 206
4.ر.ك: عبدالرحمن ايجى، جرجانى، شرح المواقف، قم: منشورات الشريف الرضى، 1325 ش، چاپ اول، ج8، ص 344-353، محمد فخر رازى، الاربعين، حيدرآباد، مجلس دائرْ المعارف العثمانىْ 1353 ه، چاپ اول، صص 438و437؛ مسعود تفتازانى، شرح المقاصد، قم، منشورات الشريف الرضى، 1409 ه، چاپ اول:ج5، ص232-233.
5.راغب اصفهانى، مفردات القرآن، قم، انتشارات ذوى القربى، 1382 ش، چاپ سوم، ماده ولى، ص 885.
6.سعيد، شرتونى، اقرب الموارد، ماده ولى، قم مكتبْ آىْ الله مرعشى، 1403 ه، ج2، ص1478، ر.ك، مبارك، ابن اثير، النهاىْ فى غريب الحديث و الاثر، ماده ولى.
7. النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ14 احزاب، آيه 6.
8.يَاأَيُّهَا الَّذِينَ اَّمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ سأ، آيه 59.
9.اًِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَ الَّذِينَ مَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاََْ ه ویؤْتُونَ الزَّكَاَْ وَ هُمْ رَاكِعُونَ
10.کمال الدين، سيوطى، الدر المنثور، بيروت، درالكتب العلمىْ، 1421 ه، ، ج2، ص519، عبيدالله، حاكم حسكانى، شواهد التنزيل، تحقيق و تعليق محمد باقر، محمودى، تهران، موسسه الطبع والنشر، 1411 ه، ج1، چاپ اول، ص 209 الى 239؛
11.محمد، كلينى، اصول كافى، ترجمه محمد باقر اسوه، 1379ش، ج2، چاپ چهارم، ص296.، قم، انتشارات كمره
12.گفتيم كه حديث شريف غدير از قرائن و شواهد مهم است كه مصداق ولايت را براى ما بيان داشته است.اهل سنت روى واژه ولى و مولى اشكال نموده به خاطر تعدد معانى آن، آن را به معنى سرپرست واولى به تصرف نمىدانند، علامه امينى گفته است: انديشمندان علم لغت حدود بيست و هفت معنى براى ولى وولايت برشمردهاند، او گويد: با بررسى هر يك از اين معانى و اطلاق آنها بر حديث غدير در مىيابيم. كه هيچكدام جز معنى سرپرست و ولى به تصرف، بر حديث غدير صحيح نيست. او لفظ ولى را مشترك معنوى دانسته و گفته است:ولى و مولى جز يك معنى كه اولى به شئ باشد، بيشتر ندارد، اين اولويت به حسب استعمال در هر مورداختلاف پيدا ميكند. او حدود بيست قرينه بر اينكه معنى مولى در حديث اولى به تصرف است ذكر نموده ازجمله گويد: از قرائن كه ما را به معنى مولى رهنمون مىسازد تفريع جمله من كنت مولاه فهذاعلى مولاه بر جمله الست اولى بكم من انفسكم است كه هر دو از سنخ و نوع واحد مىباشد و معنى اين واژه در هر دو جمله يكى است. ر.ك: الغدير، ج 7، ص 646 الى 666.
13.ايهاالناس انى فرطكم و انتم واردون علىّ الحوض، الا و انى سائلكم عن الثقلين فانظروا كيف تخلفونى فيهماارشاد، ج1، ص 169، الفصول المهمْ، ص 40.
14.همان، ص 171، محمد، كاتب واقدى، طبقات الكبرى، بيروت، دار صادر، 1376 ه، ج2، ص 204، واقدى گويد: رسول خدا با غلام خود ابومويهبه به قبرستان بقيع رفت و براى آنان استغفار نمود، همان ص204.
15.شواهد التنزيل، ج 2، ص 284، الفصول المهمهْ، ص 42.
16.عبدالله بن قتيبه، الامامهْ و السياسْه، قم، منشورات شريف رضى، 1371، ش، چاپ اول، ج1، ص 22.
17.طبقات الكبرى، ج2، ص 90.
18.تذكرْ الخواص، تهران، مكتبْ نينوى الحديثْ، ص 31-30.
19.محمدابن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، بيروت دارالقلم، 1407، ج 1، ص 130.
20.محمد بن جرير، طبرى تاريخ طبرى، بيروت روايع التراث العربى، ج 2، ص 458.
21.ابن هشام، السيرْه النبوىْ، ج2، ص 204.
22. طبقات الكبرى، ج3، ص 157.
23.الامامه وْ السياسْه، ج1، ص 23.
24.تاريخ طبرى، ج3، ص 53 – 54.
25.و نطق كاظم الغاوين، و نبغ خامل الاقلين ؛ احتجاج، ج 1، ص 233.
26.انسيتم قول رسول ا)ص( يوم غديرخم من كنت مولاه فعلى مولاه و قوله)ص( انت منى بمنزلْ هارون من موسى الغدير، ج1، ص 397.
27.صحيح البخارى، ج1، ص 120
28.همان، ج4، ص 531؛ طبقات الكبرى، ج2، ص 242.
29.قرآن در اين زمينه تصريح مىدارد كهوَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى اًِّنْ هُوَ اًِّلاَّض وَحْىٌ يُوحَى سوره نجم آيه 4 – 3.
30.طبقات الكبرى، ج 2، ص 269.
31.همان، ص 267.
32.قرآن مجيد، سوره زمر، آيه 30، انك ميتٌ و انهم ميتون.
33.طبقات الكبرى، ج 2، ص 267
34.ارشاد، ج 1، ص 171، طبقات الكبرى، ج 2، ص 204..
35.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد. ج 2، ص 43
36. عزالدين على بن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارالحيأ التراث العربى، 1408 ه، ج 2، ص 14-11؛الامامهْ والسياسْه، ج1، ص 10.
37.تاريخ طبرى، ج 2، ص 448و445؛ احمد بن واضح اخبارى، تاريخ يعقوبى، نجف، مطبعه الغرى، 1358ه، ج 1، ص 101-102؛ احمدبن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، بيروت، دار صادر، بى تا، ج 1، ص56 – 55؛ جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفأ، مصر، مطبعهْ السعادْه، 1371 ه، چاپ اول، ص 68.
38.تاريخ طبرى، ج2، ص 457؛ حسين ديار بكرى، تاريخ الخميس، بيروت، دار صادر، بى تا، ج 2، ص 200.
39.و لمّا احتج المهاجرون على الانصار يوم السقيفه برسول الله فلجوا عليهم، فان يكن الفلج به فاالحق لنادونكماالمعجم المفهرس، نامه 28، ص 154.
40.انا احق بهذا الامر منكم لا ابايعكم و انتم اولى باالبيعْه لى اخذتم هذالامر من الانصار و احتججتم عليهم بالقرابْه من النبى(ص) و تأخذوه منّا اهل البيت غصباً، الستم زعمتم للانصار انكم اولى بهذالامر منهم لما كان محمد(ص) منكم فاعطو كم المقادْه و سلموا اليكم الامارْه فاذا احتج عليكم بمثل مااحتججتم على الانصار نحن اولى برسول حيّاً و ميتاً فانصفونا ان كنتم مؤمنين الامامْه و السياسْه، ج 1، ص12، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج6، ص11.
41.المناقب خوارزمى، ص 126؛ محمد بن اسحاق، السيرْه النبویه، بيروت، دارالكتب العلميه، 1424 ه، چاپ اول، ج 1، ص 181؛ تاريخ الخلفأ، ص 166، الفصول المهمْه، ص 34 – 32
42.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 82
43.تاريخ طبرى، ج2، ص 439.
44.همان، ص 458
45.ر.ك: هاشم، الحسنى، سيرْ المصطفى، قم شريف رضى، 1415 ه، چاپ سوم، ص 713.
46.الارشاد، ج1، ص 48
47.ابوبكر جوهرى، السقيفه، و فدك، تحقيق: محمد هادى امينى، بيروت، شركْه الكبتى، 1413 ه، ص 47.
48.الامامهْ و السياسه، ج1، ص 29.
49.شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82.
49.همان، ج1، ص 222.
51.تاريخ يعقوبى، ، ج2، ص 93.
52.تاريخ يعقوبى، همان ج 2، ص 93.
53.تاریخ يعقوبى، ج 2، ص 103؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 446.
54.الامامهْ والسياسْه، ج 1، ص 13
55.شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 59.
56.ابن مقدمه با اقتباس از سخنان شهيد محمدباقر صدر، در مقدمهاى كتاب تاريخ الاماميه، تدوين شده است؛عبدافياض، تاريخ الاماميه و اسلافهم من الشيعْ، بيروت، مؤسسه اعلمى للمطبوعات 1395 ق، چاپ دوم، ص 36 / 3.
57.حسن بن على بن شبعْ، الحرانى، تحف العقول، قم، موسسه النشر الاسلامى، 1404 ق، چاپ دوم، ص 36.
58.لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوًَْ لِلَّذِينَ اَّمَنُوا الْيَهُودَ، آيه 82.
59.مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْاَّنَ لِتَشْقَى ؛ طه، آيات 1و2.
60.ر.ك: سيدمرتضى عسكرى، ترجمهاى معالم المدرستين، مترجم: محمدجواد كرمى، قم، دانشكده اصول دين، 1379 ش، چاپ اول، ج 2، ص 305 – 293.
61.شعرأ، 214.
62.تاريخ طبرى، ج2، صص 63-62ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج1، صص 488-487على بن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، بيروت، موسسه محمودى، 1398ق، چاپ دوم، ج1، ص 102.
63.ينابيع الموده، ج2، ص 157-158؛ تذكرْه الخواص، ص 43.
64. ينابيع المودْه، ج 2، ص 163..
65 همان، ج3، ص 291
66.در صفحه بعد نمونههاى از كتب اهل سنت و شيعه كه حديث غدير را در كتابهاى خود آوردهاند ذكر مىگردد.:
67.قرآن كريم سوره مائده آيه 68
68.الغدير، ج 1، ص 35 – 33. نمونههاى از كتابهاى اهل سنت كه حديث غدير را ذكر نمودهاند؛ المناقب، خوارزمى، ص 155 -156-135 -136؛ احمد بن يحيى، بلاذرى، انساب الاشراف، قم، مجمع احيأ الثقافيه الاسلامىْ، 1416هچاپدوم، ص22-23-24؛ كنزالعمال، ج11، صص 609-610؛ على بن محمد بن اثير، اسدالغابه، بيروت، دارالفكر، 1423 ه، ج3، ص 604؛ تاريخ ابن عساكر ترجمه الامام على ج1، ص 496؛ احمد بن حجر عسقلانى، الاصابْ فى تمييز الصحابه، لبنان، دارالكتب العلميه، 1423 ه، چاپ دوم، ص 467؛ ينابيع المودْه، ج2، ص157-158؛ تاريخ يعقوبى، ج2، ص 93؛ تذكرْ الخواص، ص 28- 33؛ على بن محمد واسطى شافعى، مناقب على بن ابى طالب، تهران، مكتبْ الاسلامىْ، 1403ه، ص 114؛ ابوبكر احمد بن على بغدادى، تاريخ بغداد، قاهره، مكتبْ النحانجى، 1349 ه، چاپ اول، ج 8، ص 290
69.محمد بن عبدالكريم شهرستانى، الملل و النحل، چاپ مصر، 1317 ه، چاپ اول، صص 223-220.
70شرح نهج البلاغه، ج2، ص 59.
71.محمد بن عمر واقدى، الردْ، تحقيق محمود عبدالله، ناشر دارالفرقان، 1411 ق، صص 78-59؛ على بن الحسين المسعودى، التنبيه والاشراف، بغداد، مكتبْ العصرىْ، 1357 ه، ص 246.
72.الارشاد، ج 1، ص 259.
73.تاريخ يعقوبى، ج2، ص 13.
74.تاريخ طبرى، ج3، ص 289.
75.همان، ص 289.
76.همان، ص 293.
77.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج12، ص 79.
78.هذا والعهد قريبٌ والكلم رحيب والجرح لما يندمل والرسول لما يقبر، ابتداراً زعمتم خوف الفتنْ الافىالفتنْ سقطوااحتجاج، ج1، ص 233.
79.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج6، ص 12، الامامهْ والسياسْه، ج1، ص 11.
80.الردْ، ص 67.
81.تاريخ يعقوبى، ج2، ص 137.
82.نقموا وامنه نكير سيفه و قلْ مبالاته، لحتفه و شدّه و طأته و نكال وقعته و تنمره فى ذات الله احتجاج، ج 1، ص 247.
83.عتبته بن ابى لهب، به هنگام رحلت رسول خدا در مدينه نبود چون به مدينه آمد متوجه شد مردم با ابى بكربيعت نمودهاند، در ميان مسجد ايستاد و ابياتى در حقانيت خلافت براى بنى هاشم و امام على خواند، على او رااز آن منع نموده فرمود: چنين نگويد زيرا سلامت دين براى ما از هرچيز ديگر بهتر است.زبير بن بكار، اخبار الموقفيّات، بغداد مطبعْ العانى، 1972 م، ص 580، تاريخ يعقوبى، ج2، ص 103.
84.افسدت علينا امورنا ولم تستشر ولم ترع لناحقا ؛ على بن الحسين مسعودى، مروج الذهب، بيروت، داراحيأ التراث العربى، 1422 ه، چاپ اول، ج 1، ص463.
85.لنحن احق الناس به لانا اهل البيت و نحن احق الناس بهذا الامر منكم ماكان فينا القارى للكتاب ا لله الفقيه فى دين الله العالم بسنن رسول الله الامامْه و السياسْه، ج1، ص 12
86.مروج الذهب، ج 1، ص 307
87.واعجبا أتكون الخلافْ بالصحابْ ولاتكون بالصحابْه والقرابْی فان كنت باالشورى ملكت امورهم فكيف بهذا والمشيرون غيّب و ان كنت بالقربى حججت خصميهمفغيرك اولى باالنبى و اقرب؛نهج البلاغه، حكمت، 190، ص 393.
88.الامامهْ و السياسْه، ج1، ص12
89انّ الله لما قبض نبيه، استأثرت علينا قريش بالامر و دفعتنا عن حقٍ نحن احق به من الناس كافْ فرأيت ان الصبر على ذالك افضل من تفريق كلمْ المسلمين و سفك دمائهم والناس حديثوا عهدٍ بالاسلام والدين يمخص مخص الوطب، يفسدوه ادنى وهن و يعكسه اقلّ خلف شرح نهج البلاغه، ج1، ص 310.
90.المناقب خوارزمى، ص 254.
91.لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى، والله لاسلمنّ ماسلمت امور المسلمين ولم يكن فيها جورٌ الا علىّ خاصه التماساً لاجر ذالك و فضله و زهداً فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه معجم المهفرس، نهج البلاغه، خطبه 74، ص30 السيرْه النبويه، ابن هشام، ج4، ص316.
92.السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص316.
/ع