وهابیت شاخ شیطان
وهابیت شاخ شیطان
منبع : اختصاصي راسخون
چکیده
از دیرباز فردی گمراه فرقهای ضاله و شیطانی را به نام وهابیت تشکیل داد و تمام افکار ابن تیمیه را که استادش بود میان مسلمانان رواج داد و اختلاف سهمگین و سختی را بین مسلمانان به میان گذاشت و البته این افکار توسط دانشمندان شیعه و سنی توسط انتشار کتابهای فراوانی رد شد ولی با این حال این فرقه توسط آل سعود پشتیبانی شد و رشد کرد و عقائدی همچون شرک خواندن زیارت پیامبر، توسل، و تبرک نمودن قبور آنان را در کار خود قرار دادند و از این طریق به کشتار مسلمانان دست زدند که نمونهاش کشتار مردم عراق، طائف و… است.
کلید واژه: وهابیت، فِرقه، شرک، محمدبن عبدالوهاب، ابن تیمیه.
مقدمه
تا به امروز در میان مسلمانان حرکتها و جنبشها و اصلاحات دینی و اجتماعی فراوانی رخ داده است که برخی صرفاً سیاسی است. اما واقعیّت آن است که وهابیّت جنبش و حرکت سیاسی است که در قالب و ظواهر دینی بروز کرد و حرکت خود را آغاز نمود و عقیده خود را چه از نظر سیاسی و اجتماعی و چه دینی و مذهبی بر مبنای محمدبن عبدالوهاب قرار دادو از این طریق شعارخود را اصلاح دین و اجتماع قرار دادند ولی آنها با تمام فرقههای اسلامی هم شیعه و هم فرقههای چهارگانهی تسنن مخالفت ورزیدند. از این رو علیه وحدت تشیّع و تسنن کتابها مینویسند و تبلیغاتی میکنند و ادعا میکنند ما با کسانی که آیات قرآن را تأویل مینمایند هرگز تفاهم نخواهیم داشت. اینان همه مسلمانان را کافر یا اهل شرک میپندارند ولی خویشتن را مسلمانی واقعی میدانند. استغاثه و توسّل به اولیای خدا را حرام و جهاد با مخالفان عقیدهی خویش را واجب تلقی میکنند و میگویند با کافران و مشرکان آن قدر بجنگید تا فتنهای باقی نماند و دین الهی جاودان گردد.
سررسید اختلاف مسلمانان
مسلمانان به رغم اختلافی که در برخی مسائل با هم داشتند در اصل «توحید» متحّد بودند و بین سُنَن و عقاید مشترک خویش (همچون شفاعت خواهی از اولیای الهی و احترام به قبور پاکان) با این اصل اساسی هیچ نوع جدایی و تضاد نمیدیدند. به گونهای که فی المثل، حاجیان از تربت حمزه علیه السلام (سید شهیدان اُحد) تسبیح میساختند و خاقانی شروانی ـ قصیده سرای بزرگ قرن 6هجری به زائرین مرقد سلمان (صحابی بزرگ پیامبر) در مدائن نیز توصیه میکرد که چنین کنند. و از این سخن، نه تنها کسی برنمیآشفت، بلکه بزرگان مکه قصایدش را به آب زر مینوشتند و خلیفه نیز وی را به حضور میپذیرفت… .
امر، چنین بود تا این که در آغاز قرن هشتم هجری فردی موسوم به احمد بن تیمیه، روی برخی از سنن و عقاید رایج مسلمین انگشت اعتراض نهاد و گرایش به آنهارا مایهی شرک و دوری از توحید پنداشت برای نمونه، مدّعی شد که شفاعت اولیاء در روز رستاخیز، واقعیت دارد ولی درخواست شفاعت از آنان در این جهان، شرک است.(1)
آری ما تأسف خویش را از این نکته پنهان نمیکنیم که طرح این مباحث «تفرقهانگیز» از سوی ابن تیمیّه، دقیقاً در زمان و مکانی صورت گرفت که امّت اسلام یکی از بحرانیترین دوران عمر خویش را طی میکرد و زیر فشار شدید «صلیبیان» و «مغولان» بیش از هر زمان نیازمند «اتحاد» و «همدلی» جهت دفع هجمهی دشمن بود.
ظهور افکار شاذ ابن تیمیه
احمد بن تیمیّه همراه خانواده و جمعی از بستگانش در زمان حملهی مغولان به اطراف شام، حرّان را به سوی دمشق ترک گفت و در آنجا اقامت گزید و تا سال 698، چیزی از احمد شنیده نشد، ولی از آغاز قرن هشتم به تدریج افکار شاذوی ظهور و بروز یافت. خصوصاً موقعی که ساکنین «حماة»از وی خواستند آیهی «الرّحمنُ علی العَرشِ استَوی» را تفسیر کند. در تفسیر این آیه دچار لغزش شد و برای خداوند جایگاهی در فراز آسمانها که بر عرش و سریری متّکی است تعیین کرد.(2)
بسیاری از مسلمانان (به ویژه شیعیان) خدا را پیراسته از جسم و جسمانیّت دانسته و برتر از آن میشمارند که در مکان خاصی محدود مُحاط شود. زیرا آیاتی چون «لیس کمِثلِه شیء»، و «لم یکن کفواً أحد»، با مفهوم روشن خود، آنان را از تشبیه خداوند بر صفات مخلوقات بازداشته است. اما ابن تیمیّه از آیه مزبور تفسیری ارائه داد که مخالف آیات فوق و مستلزم شباهت خداوند به انسانهاست.
اصول اعتقادی ابن تیمیّه
اصول اعتقادی ابن تیمیه را میتوان در سه مورد خلاصه کرد:
1.اعتقاد به جسمانیت خداوند و رؤیت حسی
ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه، سخنان علامه حلی را نقل میکند. مبنی بر اینکه خدای تعالی دیده نمیشود و با هیچ یک از حواس درک نمیشود؛ زیرا خود فرموده است:« لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ»(3)،او را هیچ چشمی درک نمیکند وحال آنکه او بینندگان را مشاهده میکند. همچنین با نقل این سخن که «خداوند دارای جهت و مکانی نیست»، میگوید: عموم منسوبین به اهل سنت، برای اثبات رؤیت خدا، اتفاق دارندو اجماع سلف بر این است که ذات احدیت را در آخرت با چشم میتوان دید، ولی دردنیا نمیتوان دید و دربارهی پیامبر، اختلاف است که آیا او خدا را در این دنیا دیده یا نه؟ خودش دربارهی این آیه میگوید که ممکن است رؤیت بدون ادراک باشد.
ابنبطوطه ـ از عالمان هم عصر ابنتیمیّه ـ میگوید: من در دمشق بودم. روز جمعه بود اینتیمیّه در مسجد جامع این شهر برای مردم موعظه میکرد که من نیز در مسجد حضور یافتم. وی در بین سخنانش گفت: خداوند همچنان که من از پله این منبر فرود میآیم، به آسمان دنیا فرود میآید. این بگفت و یک پله از منبر فرودآمد چون این سخن بر زبان جاری کرد، یک فقیه مالکی نه نام ابن الزهراء به او اعتراض و سخنش را انکار کرد. سخنان ابن تیمیه را در ضمن یک نوشتهای به اطلاع ملک ناصر رساندند. ملک ناصر فرمان داد ابن تیمیه را به زندان انداختند و او در زندان از دنیا رفت.(4)
2.عادی جلوه دادن مقامات پیامبران و اولیای الهی
به نظر ابنتیمیه، پیامبران و اولیای الهی پس از مرگ، کوچکترین تفاوتی با افراد عادی ندارند. وی با کمال وقاحت و بیادبی میگوید: اینها (شیعیان) فکر میکنند وجود نبی پس از وفات در میان آنها مثل وجودش در زمان حیات است و این غلط بزرگی است.
سپس با استدلال به روایتی میگوید: «لیس فی وجودِ القبورُ أمانٌ» یعنی قبرها نمیتواند پناهی برای امت باشد.(5)
او در این راستا مسائلی را مطرح میکند که همگی یک هدف دارند و آن عادی جلوه دادن مقامات پیامران به ویژه پیامبر اسلام و اولیای بزرگ دین است؛ به گونهای که وی حتی مشاهده قبر پیامبر را ممنوع دانست.(6)
بر این اساس، وی معتقد است هرگونه مسافرت به قصد زیارت قبور انبیاء و صالحان و نذر کردن، سوگند خوردن و بوسیدن و مسح کردن مزار آنان حرام و مایهی شرک است.
بدین ترتیب، پارهای از اعمالی که از نظر عموم مسلمانان بیاشکال بوده و حتی مستحب و ثواب است، به نظر ابنتیمیه، شرک و موجب خروج از دین است.
مثلاً سوگند به پیامبر را شرک میشمارد یا مسح و بوسیدن هر قبری ولو قبر پیامبران، شرک است.
ابنتیمیه برخی آراء و دیدگاههایی را مطرح میکند که پیش از او هیچ یک از علمای اسلام نگفتهاند.
3.انکار فضایل اهل بیت
مورد سوم از اصول اعتقادی ابن تیمیه را انکار فضایل مسلّم اهل بیت علیهم السلام که در صحاح و مسانید اهل سنت وارد شده است، تشکیل میدهد. وی درکتاب خود به نام منهاجالسنة که به گفتهی علامه امینی به حق باید آن را منهاجالبدعه دانست، احادیث، مربوط به فضایل و مناقب امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و خاندان او را که بسیاری از محدثان به صحت آنها تصریح کردهاند، بدون ارائه مدرکی، انکار میکند و همه را مجعول میداند. برای نمونه وی میگوید:
الف) نزول آیه «إنما ولیّکم الله و رَسُولُهُ»(7) دربارهی علی، به اتفاق اهل علم دروغ است. این در حالی است که بیش از 64 محدّث و دانشمند به نزول آن دربارهی علی علیه السلام تصریح کردهاند.(8)
ب) وی نزول آیه «قل لاأسألکم عَلَیهِ أجراً الّا المودة فی القربی»(9)را دربارهی خاندان رسالت تکذیب میکند. درحالی که بیش از 45 محدث و دانشمند آن را نقل کردهاند.(10)
رد افکار ابن تیمیّه توسط علمای تسنّن
نخستین دانشمندی که در زمان ابن تیمیّه افکار او را در باب حرمت زیارت قبر پیغمبر و دیگر اولیای خدا مردود دانست، محمد بن ابی ابکر أخنائی مالکی ـ متوفی به سال 763 هـ.ق ـ بود که رسالهی «المقالة المرضیة فی الرد علی ابن تیمیه» را تألیف کرد و با احادیث معتبر اسلامی و ادلهی متین فقهی، به وی پاسخ داد. ابن تیمیّه که مردی مغرور بود، وقتی آن اثر را دید، ردی بر آن نوشت که به «رد بر اخنائی» معروف است. تقی الدین شبکی شافعی قاضی القضات شام از معاصران ابن تیمیّه است که در رد وی کتاب «شفاء الاسقام فی زیارة خیر الانام» را نوشت و با منطق محکم و استدلال کافی عقیدهی او را در حرام بودن زیارت پیغمبر صلی الله علیه و آله رد کرد.
پس از اینان باید از دانشمند نامی نورالدین علی بن عبدالله سمهودی شافعی مصری، شیخ الاسلام مدینه نام برد که در کتاب گرانقدرش « وفاء الوفاء به اخبار دارالمصطفی » به تفصیل وارد بحث شده و احادیث راجع به ثواب زیارت پیغمبر و بزرگداشت حرم نبوی صلی الله علیه و آله و توسل و استغاثه به آن حضرت و شفاعت خواستن از آن وجود مقدس و آنچه را که مربوط به اینهاست و ابن تیمیه بر آن ایراد گرفته است، آورده و اقوال علماء مخصوصاً «سُبکی» را با دیدی تحقیقی مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است.
ابن حجر در «الفتاوی الحدیثه» نیز سخت بر ابن تیمیّه تاخته و میگوید امام ابولاحسن سبکی و پسرش تاج و شیخ امام عزبن جماعه و علمای معاصر وی از شافعیه و مالکیه و حنفیه، فساد احوال و کذب اقوال او را بر ملا ساختهاند.(11)
رد افکار ابن تیمیّه توسط دانشمندان شیعه
به نقل علامهی تهرانی در «الذریعه» دانشمند بزرگوار سید حسن صدر کاظمی در گذشتهی سال 1354ق کتابی بزرگ به نام «البراهیم الجلیه» در رد ابن تیمیه مشتمل بر سه مقصد تألیف نموده است: مقصد اول، گواهی علمای اسلام به انحراف ابن تیمیه از اسلام؛ مقصد دوم، گواهی سخنان وی بر این معنی؛ مقصد سوم، آراء مخصوص او که بر خلاف اقوال سایر فرق اسلامی است. در خاتمه کتاب هم احوال بعضی از رؤسای وهابی را که از ابن تیمیه پیروی نمودهاند، مانند محمد بن عبدالوهاب نجدی مؤسس طریقه وهابیه و محمد بن سعود و پسرش عبدالعزیز و پسر وی سعود بن عبدالعزیز را که در سال 1218هـ.ق مکه معظمه را اشغال نمود، آورده است.(12)
گفتنی است که ابن حجر عسقلانی در کتاب «الدرر الکامنة» به تفصیل پیرامون زندگانی ابن تیمیه و تطور افکار او سخن گفته و از جمله مینویسد:
او بارها در مصر و شام به واسطهی تندرویهایش از طرف فقهاء و قضات شافعی و مالکی و حنفی تکفیر شد و چند نوبت از منبر و تدریش جلوگیری به عمل آمد و چندین بار به خاطر بعضی از اظهارات وفتاوایش به زندان افتاد. چند بار توبه کرد و باز سخن خود را از سر گرفت. گاهی گفت شافعی هستم و زمانی اظهار داشت که اشعری میباشم. او پیوسته میان اسکندریه و قاهره و دمشق نقل مکان میکرد و در همه این شهرها با علمای مالکی و حنفی وشافعی بگو مگو داشت حدود چهار سال در نوبتهای مختلف در زندان بود و سرانجام نیز در زندان قلعهی دمشق به سال 728هـ.ق درگذشت.(13)
شاگرد شیطان، محمد بن عبدالوهاب
محمد بن عبدالوهاب در سدهی دوازدهم هجری از صحرای دور افتادهی نجد و میان مردمی بیابانی و خشن و دور از راه و رسم مسلمانی و فرهنگ و تمدن برخاست. او پیرو مذهب استادش ابن تیمیه بود. وی عقاید ابن تیمیه را سرمشق خویش قرار داد و حتی در این راه از آنها پا را فراتر گذارده تا جایی که عموم مسلمین را مُلحد، مشرک و کافر دانست و کلیهی بلاد اسلامی را به عنوان «دارالحرب» و «دارالکفر» نامگذاری نمود و جنگ با مسلمانان و اشغال امکان مقدس و تخریب تمامی شعائر اسلامی را بر پیروان خود واجب شمرد.
برادر محمد بن عبدالوهاب با او سرسخت مخالف بود و عقائد او را تندروی در دین خدا مینامید و از بیم همین تندرویهای برادر از نجد به مدینه رفت و در آنجا کتابی به نام ابن تیمیه کتاب مشهورش «منهاج السنة» را در ردِ کتاب «مفتاح الکرامة» علامهی حلی فقیه نامی شیعه نوشته و بیشترین عقاید خود را در اصول اعتقادی و فروع عملی در آن آورده است.
بر این کتاب گروهی از علمای ما ردیه نوشتهاند. از جمله دانشمند مجاهد فقیه مرحوم سید مهدی قزوینی مقیم کویت و بصره کتاب «منهاج الشریعه» را در چهار جلد بر رد وی نوشت. او پس از چاپ این کتاب از بیم تعرض تندروان وهابی که در کویت و آن نواحی بودهاند، علامهی فقیه حاج شیخ عبدالحسین امینی نجفی در کتاب گرانقدر «الغدیر» محتوای کتاب «منهاج السنه» ابن تیمیه را مورد بحث و بررسی قرار داده و طی 62 صفحه با دید محققانهی مخصوص به خود، تمامی یافتههای او را پنبه کرده است و واقعاً باید دید و خواند وی به ارزش مقام علمی ابن تیمیه در فهم کتاب و سنت برد.(14)
«الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیه» نوشت برای برادرش شیخ محمد به نجد فرستاد و درآن تمامی ادعاهای او را رد کرد.
مشرک خواندن مسلمانان
سیدمحسن امین در «کشف الارتیاب» مینویسد:
«محمد بن عبدالوهاب در رسالهی «کشف الشبهات» و محمد بن اسماعیل صنعانی در «تطهیر الاعتقاد» سخنانی گفتهاند که بر اساس آنها مسلمانان کافر و مشرک هستند، بلکه اساس مذهب آنها «وهابیون» کفر، و مشرک دانستن مسلمین غیر وهابی است. آنها از ابراز این مطلب ابائی ندارند و کتب آنها پر از این گونه اظهارات صریح و آشکار است.
محمد بن عبدالوهاب در رساله «قواعد اربع» و رسالهی «کشف الشبهات» تصریح میکند ه شرک مسلمانان غلیظتر از شرک بت پرستان است. چون مشرکین و بت پرستان در حال خوشی و رفاه بت میپرستیدند و موقع گرفتاری اخلاص میورزیدند؛ ولی مسلمانان مشرک در هر دو حال خوشی و ناخوشی مشرک هستند. بت پرستان و مشرکان به علاوهی خدا و با او، مردم مقرب و درختان یا سنگهایی را میپرستیدند، اما مسلمین مشرک بدکارترین مردم را با خدا میخوانند!
ابن تیمیه در دو رساله «واسطه» و «زیارة القبور» به خاط رتوسل مسلمانان به انبیاء و اولیاء آنها را کافر دانسته است. محمد بن عبدالوهاب در رساله «کشف الشبهات» بیش از بیست و چهار بار، مسلمانان را مشرک خوانده و بالغ بر بیست و پنج مورد مسلمین را کافر، بت پرست، مرتد، منافق، منکر توحید، دشمن توحید، مدعیان اسلام، اهل باطل، نادان و شیاطین دانسته است؛ و نیز گفته است که کافران نادان و بت پرستان از این مسلمانان داناتر میباشند و شیطان پیشوای ایشان و سر سلسلهی آنهاست.(15)
سفرهای محمد بن عبدالوهاب
محمد بن عبدالوهاب زمانی که به حج رفت، روش تعلیم و تعلم مکه را نپسندید. اقامت او در مدینه در طرز فکر آینده او تأثیر جدّی داشت. در این شهر با متکلمی حنبلی به نام «شیخ عبدالله بن ابراهیم» نجدی، از پیروان ابن تیمیه و شاگرد عبدالباقی از اهالی بعلبک آشنا شد. محمد بن عبدالوهاب هنگام اقامت در مدینه با علمای زیادی دیدار کرد، از جمله محمد بن حیات منبدی حنفی که البته ظاهراً تأثیر فراوانی در وی نداشت همچنین با محمد بن سلیمان کردی (وفات 1194ق) ملاقات کرد. سپس به بصره رفت و چهار سال در آنجا مقیم شد و نزد شیخ محمد مجموعی، فقه اللغه و سیره نبوی را آموخت. چون در بصره همه گونه مردمی از مشربهای آشنا شد و زیارت قبور اولیاء الله و آداب آن را که با تفسیر خشک سنت ناسازگار بود ملاحظه کرد.
شاید از همین زمان برانگیخته شد که مذهب خود را اصلاح کند. لازم به ذکر است اولین ملاقات او با جاسوس انگلیسی، مستر همفری، در بصره انجام شد. مستر همفری در کتاب خود اشاره میکند که استعمار در جهت آشنایی و پیدا کردن شخصی است که از آن طریق بتواند به نیات شوم خود دست یابد. او در کتاب خود چنین مینویسد: «خلاصه من گمشده خودرا در محمد بن عبدالوهاب یافتم. البته حس بی باکی و بلند پروازی او در برابر بزرگان دین و رأی مستقلی که او در فهم قرآن و سنت داشت و اینکه به هیچ یک از رهبران مذاهب حتی به خلفای چهارگانه هم اعتنایی نمیکرد، بهترین فرصت را برای من پدید آورد تا از طریق او مأموریت خود را در میان مسلمانان به انجام برسانم.»(16)
محمد بن عبدالوهاب پس از خروج از بصره به بغداد میرود پنج سال در آنجا میماند، با زنی ثروتمند ازدواج میکند و ثروتی معادل دو هزار دینار بعد از مرگ زنش به ارث میبرد و در این زمان به کردستان عراق میرود و یک سال در آنجا میماند، سپس به همدان رفته دو سال در آنجا اقامت میکند. در زمان نادرشاه به اصفهان میرود و به منطق ارسطو و فلسفه اشراق و تصوف روی میآورد و سپس به قم میرود و سپس به شهر حُرَیمله قصد اقامت میکند و مدتی در آنجا مشغول تحصیل میشود و نخستین کتاب خود را دربارهی توحید مینویسد، مذهب خود را تبلیغ و پیروانی نیز دراین مکتب جمع میکند.
سپس از حُریمَله به شهر عُیَنیه رفت و رئیس شهر را که عثمان بن محمد بن معمر بود ملاقات کرد و رئیس شهر را که عثمان بن محمد بن معمر بود ملاقات کرد و رئیس او را گرامی داشت و قصد یاری او کرد. شیخ محمد نیز درمقابل، اظهار امیدواری کرد که عثمان تمام نجد را متصرف شود و همه اهل نجد از او اطاعت کنند.
بعد از آن بود که شیخ به امر به معروف و نهی از منکر پرداخت و در انکار کارهای مردم، سختگیری بسیار نمود، پارهای از مردم عُینیه هم از او پیروی کردند. از جمله اقدامات او در عُینیه این بود که دستور داد درختانی را که مورد احترام مردم بود، بریدند و گنبد و ساختمان روی قبر زید بن الخطاب برادر عمر بن الخطاب ویران ساختند.
خبر دعوت شیخ محمد و کارهای او به سلیمان بن محمد امیر احساء رسید. وی نامهای برای عثمان فرستاد و نوشت: آن مردی که نزد توست ـ کَرد آنچه کرد و گفت آنچه گفت و چون این نامه را دریافت داری او را به قتل رسان و اگر این کار را انجام ندهی، خراجی که از احساء داری قطع خواهد شد. عثمان رو به شیخ محمد کرد و گفت: سلیمان امیر احساء دستور قتل تو را داده و از مروت دور است که ما تو را در شهر خود به قتل رسانیم. پس بهتر است که از شهر ما بیرون روی، پس او را از شهر بیرون کرد.
شیخ کم کم توانست آشنایی با محمد بن سعود در درعیه پیدا کند. و پسر محمد بن سعود داماد محمد بن عبدالوهاب گردید که همین عامل موجب رابطه نزدیکتر میان آن دو شد. و ثروت هنگفتی که محمد بن الوهاب به دست آورد از طریق محمد بن سعود، امیر شهر درعیه است که نتیجه غارتها و حملههای آن دو به قبایل و شهرهای مجاور است و محمد بن الوهاب با استفاده از قدرت مالی یاران و پیروانش را گرد آورد و آنان را ترغیب به جهاد میکرد و از این طریق افکار خود را بر دیگران تحمیل می نمودو هر کس سرپیچی میکرد او را به قتل میرسانید. و این همان عقاید تحمیل است که درنقطهی مقابل منطق عاقلانه و عادلانهی اسلامی قرار دارد. آنها معتقدند که باید برداشت خود را در مسأله «شرک و توحید» بر دیگران تحمیل شود و اگر چه از طریق تهدید به قتل و خونریزی و غارت اموال باشد که اسنادش در کتابهای بنیان گذار این مذهب موجود است.
بالاخره شیخ محمد بن عبدالوهاب بر اساس تاریخی که در رد و تخریب عقیده او نوشته شده، در سن 92 سالگی در همان منطقه درعیّه درگذشت.
خلاصه بعد از فوت شیخ، عقیده و ارای وی با حمایت و پشتوانهی سیاستهای داخلی و خارجی به گونهای ترویج و تبلیغ شد که در زمان حاضر بسیاری از حاکمان فعلی عربستان و برخی از عالمان دینی و قضات در عربستان از او پیروی میکنند و برخی از کشورهای دیگر اسلامی از قبیل پاکستان و برخی از مردم حاشیه نشین ایران و افغانستان نیز تحت تأثیر این عقاید قرار دارند.
قتل عام مردم کربلا توسط فرقهی وهابی
یکی از فجایع بزرگ این فرقه هجوم شومی است که در سال 1216 ق به شهر مقدس کربلا نمودند. خلاصهی آن را ما از کتاب «تاریخ کربلا» تألیف دکتر سید عبدالجواد کلیددار، نقل میکنیم:
بزرگترین فاجعهای که بعد از واقعهی جانسوز عاشورا در تاریخ کربلا گذشت، جنگ وهابیها با مردم کربلاست که در سال 1216 روی داد. فاجعهی وحشتباری که آوازهی آن همچنان در کشورهای اسلامی وار و پایی باقی مانده و موّرخان مسلمان و غربی دربارهی صدمهی اسفانگیز آن، قلمفرسائی کرده و میکنند و آن را دوّمین واقعهی دردناک کربلا در طول تاریخ دانستهاند.
…خبر نزدیک شدن وهابیها به کربلا، در وقتی رسید که بیشتر ساکنان کربلا برای زیارت به نجف رفته بودند. کسانی که در شهر اقامت داشتند، به سرعت دست به کار بستن دروازهها شدند. وهابیها ششصد پیاده و چهارصد سواره بودند. این سپاه هزار نفری،در خارج شهر فرود آمدند.خیمهها برپا نمودند. سپس قوای خود را به سه دسته تقسیم کردند و سرانجام از ناحیه محلهی «باب المُخیم» هجوم آورده وارد شهر شدند. مردم از هر سو پا به فرار نهادند وهابی راه خود را به طرف حرم مطهر گشودند. ضریح مقدس را شکستند و تمام نفایس حرم و هدایای گران قیمت، شمعدانها و قالیهای نفیس، چراغ دان های قیمتی و طلاهای سقف و چیزهایی دیگر از این قبیل را به سرعت بردند و تمام آنها را به خارج شهر منتقل ساختند. علاوه بر اینها بیش از پنجاه نفر را نزدیک ضریح مطهر و پانصد نفر را در صحن به قتل رساندند در این قتل و غارت رحم به پیر و جوان و طفل و مرد و زن ننمودند.
هیچکس از وحشیگری آنها در امان نماند. بعضی تعداد کشتگان را به هزار نفر و عدهای عدد مجروحین را تا پنج هزار تن برآوردکرده اند.
در سال 1344 ق فقهای وهابی مدینه، فتوا به انهدام قبور بقیع و غیره دادند. در روز هشتم شوال همان سال امر شد که قبر صدیقهی طاهره حضرت زهرا دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله را هم خراب کنند و به دنبال آن قبر مطهر آن حضرت ویران شد. گویی آنچه آن یادگار پیغمبر در زمان حیاتش دید، کافی نبود که باید بعدیها بیایند و آن را به اتمام برسانند!
پس از آن مراقد چهار امام و عباس عموی پیامبر علیهم السلام و قبر ابراهیم فرزند پیغمبر و قبور زنان و عمههای آن حضرت و قبر فاطمه دختر اسد و حمزه عموی پیغمبر را خراب کردند. گویی در ارتکاب این جرایم به این آیه شریفه عمل کردند:«قل لا اسئلکم علیه أجراً إلاّ المَوَدَةَ فی القُربی»
اینها نمونههای کوچکی از فجایع و جنایات وهابیان بود که بیان شد و برای تفصیل این جنایات کتب مفصلتری را نیاز به جمعآوری دارد که محققین و اهل پژوهش میتوانند در این زمنیه دست بر قلم شوند و آن فجایع را به جهانیان نشان دهند. تا همهی عالم بیش از پیش پی به عقاید ناحق و افکار پلید و اعمال پست آنها ببرند.
قتل، جزای زیارت و صلوات
زینی دحلان درکتاب خود مینویسد:
«از کارهای زشت محمد بن عبداالوهاب منع مردم از زیارت قبر پیغمبر صلی الله علیه و اله بود. جمعی از مردم أحساء به زیارت رسول الله صلی الله علیه و آله رفتند. وقتی شیخ محمد از این امرخبر یافت و شنید که عبور آنها از درعیه مقر اوست، دستور داد ریش زوار احسایی را تراشیدند و درفاصله درعیه تا أحساء آنها را وارونه سوار بر مرکبهای خود نمودند. بار دیگر شنید که گروهی از کسانی که از وی پیروی نمیکردند، از راههای دور به زیارت و حج میروند و از درعیه میگذرند.
وقتی آنها به درعیه رسیدند به یکی از پیروان خود گفت: بگذارید مشرکین از جوار قبر پیغمبر راه مدینه بروند و شما (وهابیها صحرای نجد) با ما بمانید. وی از صلوات بر پیغمبر صلی الله علیه و آله نهی میکرد و از شنیدن آن ناراحت میشد.صلوات فرستنده را اذیت می کردو به سختترین وجه مجازات مینمود. حتی او دستور داد مرد نابینای متدینی را که مؤذن بود و صوت خوشی داشت، چون به سخن او گوش نداده و بر پیغمبر صلوات فرستاده بود، به قتل رساندند.(17)
[او از ذکر صلوات بر پیغمبر (صلی الله علیه و اله) در شبهای جمعه و در منارهها نهی میکرد و عاملین آنها را سخت کیفر میداد و میگفت اینها برای حفظ توحید است! بسیاری از کتابهای مربوط به صلوات بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مانند «لایل الخیرات» تألیف محمد بن سلمیان جزولی را سوزانید. همچنین کتب زیادی از فقه و تفسیر و حدیث را که مخالف معتقداتش بود به آتش کشید و به هر یک از پیروانش اجازه میداد قرآن را مطابق فهم خود تفسیر کند.](18)
وحدت یا تفرقه؟
قرآن مجید در بیشر جاها وحدت کلمه را به عنوان پایهای از استوانههای امت اسلامی ستوده است و بر مبنای آن تأکید داشته است. و امّت اسلام را از تفرقه بر حذر داشته است آنجا که میفرماید «وَاعْتَصِمُواْ به حبل اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ »(19)؛ همگی به ریسمان الهی چنگ زنید و از تفرقه به پرهیزید.
امر به کارگیری حبل شاید از آن رو باشد که جامعهی متشتت و پراکنده، همچون انسان افتاده در چاه، در ظلمات شقاق و نفاق و افتراق، دست و پا میزند و محتاج به ریسمانی است که او را از درون چاه تاریک «تفرقه» بیرون آورد. از نظر قرآن، یکی از بدترین عذابهای الهی آن است که ملّتی را گروه گروه سازد و جامه تفرقه بر پیکرشان بپوشاند:
«قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ»(20)؛(بگو او قادر است که از بلایا از زیر پای شما،عذابی بر شما بفرستد یا به صورت دستههای پراکنده، شما را با هم بیامیزد و طعم جنگ و اختلاف به هر یک از شما به وسیله دیگری بچشاند.)
و جامعهای که افراد و گروههای آن، هر یک به راهی رفته و از اتحاد (برمحور رهبری واحد الهی) دوری جویند، هیچ گونه پیوندی با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ندارند: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَكَانُواْ شِيَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ»(21) ؛ (کسانی که آیین خود را پراکنده ساختهاند، به دستههای گوناگون تقسیم شدند تو هیچ گونه رابطهای با آنها نداری.)
در سیره و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز، اتحاد و همبستگی مسلمین پیوسته مورد ستایش و سفارش بوده است. نخستین اقدام پیامبر در مدینه، اجرای عقد اخوّت و برادری میان دو طایفهی بزرگ اوس و خزرج بود. بنابراین آنچه که طبق قرآن و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) باید بدان متعهد بود وحدت اسلامی بین مسلمانان بر اساس مبناهای مشترک گروهها و دستههای به مقداری که تفرقه بین صفوف مسلمانان جای خودرا به وحدت اسلامی میدهد، به همان اندازه دور شدن از خداوند و پیامبر و احکام آن نمایانتر میشود. بنابراین فرقه ضاله و گمراه وهابیت در حقیقت با طرح مسائل مربوط به «شرک و توحید» «بدعت» آن را دستاویز تفرقه بین مسلمانان قرار دادند و در پرتو آن حق را با دامهای انحراف و اختلاف رنگارنگ نشان دادند که باید با آنها مقابله و مبارزه کرد تا اندیشه و افکار وهابیت، جوانان مستعد و آماده برای دریافت حقیقت اصلی اسلام را، به انحراف نکشانند.
وهابیت سستی عقائدشان نه تنها بر شیعه بلکه بر دیگر فِرَق اسلامی همچون اهل سنت از حنبلی و شافعی و مالکی نمایان است که در این مقاله به صورت اختصار به گوشههایی از آن اشاره شده است.
علاوه بر آن بازشناسی عقائد وهابیت و سرگذشت بنیان گذار این فرقه گمراهی ما را به تفرقهانگیزی آنها بین مسلمین روشن میسازد و هر فکر و اندیشهی عاقلانهای با شنیدن افکار و اندیشهی محمد بن عبدالوهاب پی به این رمز خواهد برد. تسلط بر ممالک مسلمین با غارت و چپاولگریهای فراوان به اعتقاد بر اینکه اینان مُلحد و مشرک اند و قتل آنان صحیح است. نمونهای کوچکی است که نمایشگر افکار باطل و بداندیش آنان میباشد.
آری در پرتو استوار ساختن عقائد وهابیت در بلاد اسلامی هرگونه پلیدی را انجام میدهند تا شاید به منافع خود، افزوده گردد ولی شیعه هیچ گاه پیرو آنان نبوده و نخواهد بود و تا جان در بدن دارد از عقائد خود حفاظت و حراست مینماید. و عاملان تفرقه (وهابی) را از ریشه سوزانده و به کناری پرتاب مینمایند.
وهابیت قانونگذار حلال و حرام خدا!!
اساس همهی شریعتهای آسمانی «توحید» است و درجات و مراتبی دارد که متکلمین بدان پرداختهاند.
یکی از مرات «توحید» «قانون گذاری» است که مختص خداوند است، و هیچ فردی حق ندارد دربارهی فرد یا جامعهای قانون وضع کند و مردم را به عمل بر طبق آن مجبور سازد، و حرّیت و آزادی مردم را از این طریق محدود نماید. بلکه لازم است هر شخص موّحدی قلباً و عملاً ملتزم شود که قانونگذاری، و محدود کردن آزادی افراد، حق ویژهی الهی است و تنها اوست که میتواند با تشریع خود، در نفوس و اموال مردم تصرف کند و به اصطلح امر و نهی نماید. بدین ترتیب آیا وهابیت به عنوان قانون گذار است که قوانین الهی را ازحلال به حرام یا بالعکس تغییر دادهاند؟
اگر بگوئیم آری آنها قانون گذارند و میتوانند در اموال مردم و نفوس آنها تصرف کنند میگوئیم این امر مستلزم انسان شناسی کامل است! حال آیا آنان این شرط را دارایند؟
و یا آنکه باید در قانون گذاری هیچ ملاحظهای از حزب و گروهی نداشته باشند ولی به دقت نظر میبینیم که وهابیت فاقد این شروط است، به گونهای که تنها مصالح خود و صاحبان قدرت را در نظر دارند بدون آنکه به مصالح عالیه اجتماع مطلع باشند و به آن بیاندیشند و اینجاست که امواج قدرتمندی وهابیت و مصالح سیاسی اصل قانونگذاری آنان است و به جای واقع گرایی بودن در اعتقادات، تنگ نظری جای میگیرد و بر احساسات و عواطف یک عدهای از مردم خرافه پرست و گمراه مسلط میشوند و اعمال تنگ نظرانه خود را تحلیل مینمایند از مبحث روشن شد که دستگاه تشریع و تنظیم قانون، صِرفاً در دست خداست و کارپیامبران و امامان بیان تشریع و قانون الهی است و آنان هرگز در قوانین الهی تصرف نمیکنند وهابیت پشت پا به این قانون الهی زده حلال خدا را حرام میکردند و درعین حال یک عدهای نیز از آنان پیروی میکنند!!
بدعت در دین
محققان در تعریف بدعت چنین میگویند:
الف : بدعت، آن است که چیزی بر دین افزوده یا از آن کاسته گردد و این عمل، به حساب دین گذاشته شود.(22)
ب: بدعت، نوآوری دردین است در حالی که دلیلی بر جواز آن در شرع نیست. و چنانچه این نوآوری ریشه در شرع داشته باشد «بدعت» نیست.(23)
ج: بدعت، ایجاد امر جدید در دین است، شروط بر آنکه در دین، اصل و دلیلی بر جواز آن وجود نداشته باشد. به چنین چیزی در عرف شریعت، بدعت میگویند.(24)
بنابراین تعریفهای فوق،«بدعت» دارای عناصری سه گانه است که «بدعت» را از «سنت» جدا میسازد.
1ـ تصرف در دین
تصرف در دین، افزودن چیزی بر دین یا کاستن چیزی از آن است و به عبارت دیگر هر نوع تصرفی است که این را نشانه گیرد و در آن دگرگونی ایجاد کند و عامل این تصرف نیز، عمل خود را به خدا و پیغمبر نسبت دهد. ولی آن نوآوریهایی که دین را نشانه نگیرد بلکه حالت پاسخگویی به روح تنوّع خواهی و نوآوری انسان باشد، بدعت نخواهد بود. از این بیان نتیجه میگیریم که یک قسمت از کارهای ما را، اعم از جایز وحرام، نمیتوان، اصطلاح «بدعت» بر آنها گذارد؛ مانند فوتبال و بسکتبال و والیبال و امثال آنها. این گونه پدیدههای نو در زندگی، که آن هم به صورتی است فراگیر، چون جنبهی تصرف در دین را ندارد، بدعت اصطلاحی نخواهد بود.
امروزه در میان غربزدگان، آمیزش و اختلاط زنان و مردان یک رسم عادی و معمولی تلقی میشود، ولی چون این عملِ هوسناک را به خدا و پیامبر نسبت نمیدهند، بدعت به آن گفته نمیشود، هر چند از نظر قانون اسلام، حرام است.
2ـ ریشه در کتاب و سنت نداشته باشد
شرط دوم برای صدق عنوان اصطلاحی بدعت، این است که برای نوآوری مزبور، دلیلی در مصادر و منابع اسلامی وجود نداشته باشد تا سند کار نوآوران به شمار رود، زیرا در این صورت تصرف در دین نخواهد بود بلکه تجسم بخشیدن به اصلی خواهد بود که مورد غفلت بودن و فردنوآور آن را کشف و منصهی ظهور رسانده است.
3ـ رواج در میان مردم
شرط سوم در تحقق عنوان «بدعت» این است که چنین امر نوظهوری را در میان مردم اشاعه و گسترش دهد. این شرط هرچند درتعاریف بدعت واردنشده، ولی در حقیقت «بدعت» نهفته است و قرائن زیادی بر آن گواهی میدهد. مثلاً در روایات از لزوم مبارزه با بدعت و بدعت گذار سخن به میان آمده و این امر، بیگمان نشان از اشاعه و رواج بدعت توسط افراد بدعت گذار دارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله میفرماید: «کسی که در دین بدعت بگذارد، گناه گمراه شدگان بر ذمه اوست.»(25)
با توجه به این قوید می گوئیم که بدعت، نوعی دخالت در شئون ربوبی است، زیرا کار قانونگذاری، ویژهی خداوند بوده و هر گونه مداخله در شئون ربوبی، در حکم تعدّی به حق الهی به شمار میرود. گذشته از این، نسبت دادن «عملی که ریشهی دینی ندارد» به خدا و پیام آورانش نوعی «افترا» است.
به خاطر همین دو جهت، قرآن بدعت را نکوهش میکند. مثلاً در مورد مشرکان که روزیهای الهی را بدون دلیل به دو نیم تقسیم کرده، بخشی را حلال و بخشی را حلال معرفی کرده و هر دو را به خدای بزرگ نسبت میدادند. قرآن چنین میفرماید:
«…قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ»(26) (آیا خدا به شما اذن داده یا بر خدا افترا میبندید.)
این موضع قرآن بود و اما موضع روایات نیز دربارهی بدعت گذاران همان موضع قرآن است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در یکی از خطبههای خود چنین میفرماید:«أمّآ بعد، فإنَّ خیر الأمور کتاب الله و خیرُ الهُدی هُدی محمد، و شرُّ الأمور محدثاتها و کلُّ بدعة ضلالة»(27)
بهترین چیزها کتاب خدا، و بهترین رهنمون، هدایت و راهنمایی محمد است، و بدترین امور، نوآوریهای بی ریشه در کتاب و سنت است، و هر بدعتی گمراهی است.
علاوه بر آیات و احادیث اسلامی، عقل و خرد نیز به نکوهش بدعت و مذمت بدعت گذار حکم میکند، زیرا تصرف دردین، نوعی تعدّی به حقوق ویژهی الهی است، آن هم توأم با افترا و دروغ، و زشتی و تحریم آن روشن است و نیاز به بیان بیشتری ندارد.(28)
با این اوصاف پایه گذاران بدعت در دین اسلام وهابیانی هستند که نه به قرآن پایبند بوده و نه به سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و نه به سنت صحابه و شیخین.
چرا که آنچه را که اینان بیان داشتهاند نه در زمان رسول خدا و نه در زمان هیچ کدام از خلفاء گفته نشده بود و اینان نوآوری در دین، با تصرف در دین نمودند و امت اسلامی را با بدعتهای مخالف با سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله آشنا نمودند و زمینِ گستردهی اسلام را با بدعتهای رقّتبار، شخم زدند و در ناپایداری و تزلزل جهان قدم فرسایی کردند.
از توحید شروع کردند و به اشک بر مردگان و توسل به آنان ادامه دادند و همه را در سایهی شرک و کفر قرار دادند و ترویج علم و دانش را نمودند که جزء نوآوری یا بدعت دردین چیزی دیگری نبود گذشته از انکه درحضیض عمل، خود را فرقهای سعادتمند و مصلحان جهان تلقی نمودند و با فرستادن مبلغان خود به سراسر بلاد اسلامی جامعه را آشنا با بدعتهای بی ارزش کردند.
شباهت وهابیت به خوارج
با بررسی مبانی اندیشههای خوارج و وهابیت، وجوه مشترک فراوانی را میان این دو گروه میتوان به دست آورد.
1. کج اندیشی و فهم نادرست از دین
خوارج با برداشت انحرافی از قرآن و فهم نادرست از دین، از پیروی امام واجب الاطاعة دست کشیدند و با او به جنگ برخاستند که در تاریخ به نام جنگ نهروان معروف است.
آنان با استدلال به ظاهر آیه شریفه …« الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ…»(29) «حکم» را در این آیه به معنای حکومت تفسیر کردند و گفتند: «لا حکم الا الله، حکومتی جز حکومت خدا نیست. به همین دلیل، حکمیت، «صفین» را باطل و کفر پنداشتند.
اما امیرالمؤمنین علی علیه السلام دربارهی شعار این گروه فرمود: «کَلِمَةُ حَقِّ یُرادُ بِها الباطِلُ»؛ یعنی جملهی «لا حکم الاّ الله» ، کلمه حق است، ولی خوارج از این آیه اندیشهی باطل دارند؛ زیرا حکم در این آیه به معنای قانون و برنامه حکومت است. نه به معنای حکومت و فرمانروایی. از این گذشته، خود قرآن، آشکارا مردم را در موارد اختلاف، به حکمیت و داوری فراخوانده است.
«…وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا…»(30) ؛(هرگاه بیم آن رفت که میان زن و شوهر اختلاف پدید آید، داوری از خانواده مرد و داوری از خانواده زن برگمارید.)
همچنین خوارج، آیاتی را که درباره کافران و مشرکان نازل شده بود، شامل مسلمانان و مؤمنان میدانستند. دلیل این سخن، کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله است که در وصف خوارج فرمود: «آنان آیاتی را که مربوط به کافران است، شامل مؤمنان و مسلمانان میدانند.»(31)
وهابیت نیز چنین هستند. آنان شفاعت، توسل، استغاثه، نذر، را شعار مذهبی خود قرار میدهند، ولی میگویند درخواست شفاعت، استغاثه، توسل و نذر برای غیرخدا جایز نیست.
2. ستیز با مسلمانان و دوستی با کافران
یکی دیگر از شباهتهای وهابیت به خوارج، کشتن مسلمانان و جهاد علیه آنان و وانهادن کفار ومشرکان و دوستی با آنان است. خوارج، مسلمانان را به خاک و خون میکشیدند و اموال آنان را به غارت میبردند و ناموس آنها را مباح میشمردند. برای نمونه، آنان عبدالله بن خباب، صحابه پیامبر را همراه با همسرش که آبستن بود، در کنار نهر آب کشتند و خونشان را در جوی روان ساختند. در مقابل، بت پرستان و مشرکان از شر خوارج در امان بودند، چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره صفات خوارج فرمود:
«یَقرَئُونَ القُرآنَ یَحسَبُونَ أنَّهُ لَهُمُ و هوعلیهم لایُجاوِزُ حَناجِرَهُم»؛(آنها قرآن میخوانند، ولی قرآن از گلوی آنان فراتر نمیرود و دلهایشان آن را درک نمیکند از قرآن جز خواندن الفاظ آن، بهرهای دیگر ندارند.)
وهابیان نیز چنین بوده و هستند، در هیچ تاریخی نقل نشده است که وهابیان با کافران بجنگند یا مشرکی را بکشند. آنها تنها مسلمانان را از دم شمشیر گذرانده اند؛ بی آنکه گناهی از آنها سرزند. کافی است کشتار کربلا، طایف و یمن و حجاز را از نظر بگذرانید. آیا وهابیهای یک گلوله به سمت مشرکان امروز جهان شلیک کردهاند؟
3.بدعت گذاری در دین و جمود فکری
شباهت دیگر وهابیان با خوارج آن است که خوارج بر اساس بدعتی که در دین به وجود آورده بودند. جز خود، دیگر مسلمانان را کافر میدانستند و میگفتند: کسی که مرتکب گناهان کبیره شود در آتش دوزخ جاودانه خواهد بود!
خوارج، خون و مال مسلمانان غیر از خود را حلال میدانستند و فرزندان آنها را اسیر میکردند و میگفتند در کشور اسلامی اگر گناه کبیره آشکار شود، به کشور کفر تبدیل میشود. وهابیان نیز مسلمانی را که عقایدی مخالف باورهای آنان دارند، مشرک میدانند و خون و مال آنها را حلال می شمارند و فرزندان مسلمانان را اسیر میگیرند. آنان مسلمانان را مشرک خطاب میکنند و کشورهای اسلامی را سرزمین کفر معرفی میکنند و هجرت از آنجا را لازم و ضروری میدانند.
کسی را که نماز را ترک کرده است، اگرچه منکران آن نباشد، واجب القتل میشمارند.
4.مقدس مآبی و قشری گری
شباهت دیگر وهابیان با خوارج آن است که خوارج خیلی به ظاهر مقدس، ولی قشری و کوتاه نظر بودند و نسبت به نماز و تلاوت قرآن اهتمام زیاد میورزیدند حتی از زیادی سجده، پیشانیشان پینه بسته بود و در عین حال خواستار حقیقت بودند. امیرالمؤمنین فرمودند: «لاتقاتلوا الخوارجَ بَعدی فلیسَ مَن طَلَبَ الحَقَّ فَأَخطأه کَمَن طَلَبَ الباطِلَ فَأَصابَهُ» پس از من با خوارج نجنگید؛ چون یکسان نیستند آنان که در جست و جوی حقند، ولی دچارخطا و لغزش میشوند و آنان که در پی باطلند و بدان رسیدهاند. خوارج، مردمانی به ظاهر دیندار، پرهیزکار و خویشتن دار از گناه بودند. گویند یکی از آنان خوکی را با شمشیری کشت و دیگری اعتراض کرد و گفت: این عمل تو فساد در روی زمین است! نیز گفتهاند یکی از خوارج در سر راه، خرمایی پیدا کرد و آن را در دهان گذاشت. دیگری سر رسید و خرما را از دهان او بیرون آورد که چیز حرام خوردی! البته همچنان به راحتی مسلمانان را میکشتند وهابیان نیز چنین هستند. به ظاهر تعصب در دین دارند و در مسائل دینی سخت گیرند، نماز را به موقع به پا میدارند و در عبادت خدا میکوشند و به پندار خودشان، در طلب حق هستند در مقابل، وقتی به شهرهای مسلمانان حمله میکردند زنان و بچهها و پیر و جوان آنان را به خاک و خون میکشیدند و اموال آنها را غارت میکردند.(32)
5.ظاهرگرایی
خوارج در شبهها و باورهای انحرافیشان، به ظاهر برخی از آیات استناد بستهاند وهابیان نیز از ظاهر آیات قرآنی برداشتهایی میکنند که هیچ انسان خردمند نمیتواند آنها را بپذیرد، مانند اعتقاد به جسمانیت خداوند یا تفسیر ظاهربینانه عرش، قلم لوح، کرسی، برزخ، رؤیت خداوند و نیت دادن دست و پا و اعضاء و جوارح داشتن به خداوند و دهها مطلب دیگر.(33)
نتیجه
به راستی فرقه وهابیت، شیطانی و ضاله است. و سران آنها کسانیاند که با پشتوانهی استعمار انگلستان تقویت شدند تا تیشه بر ریشهی اسلام و مسلمانان بزنند و وحدتی را که میان مسلمین است را بر هم زنند و در این راه با تظاهر به دین و مذهب، دست به کشتارهای فراوان زدند تا شاید بتوانند مسلمانان را از جابر کنند ولی مسلمانان به خصوص شیعه با افکار باطل آنان مبارزه نمود و با انتشار کتب فراوان در رد عقائد باطلشان راه را هموار نمودند و اگر اینان ضاله نبودند در اجتماع بزرگ حج که بیش از دو میلیون مسلمان گرداگرد کعبه و زیارت آن، که تأمین حیات مادی و معنوی و قوام زندگی آنهاست. به جایگاه، مطرح کردن اغراض سیاسی و سوء یقین خود تبدیل نمیکردند به طوری که مسلمانان را خشن جلوه دهند و فقط اندیشههای خشک «ابن تیمیه» و «محمد بن عبدالوهاب» را مطرح نمایند. از این جهت بر همه شیعیان به خصوص اهل تحقیق و قلم لازم است که در برابر عقائد باطله آنان بیش از پیش بایستند و مبارزه نمایند.
پي نوشت ها :
1. وهابیت مبانی فکری و کارنامهی عملی، ص 20، جعفر سبحانی.
2. همان؛ به نقل از رسالهی حمویه، ص 429، ضمن مجموعهی الرسائل الکبری.
3. انعام، آیه 103.
4. چالشهای فکری و سیاسی وهابیّت، اکبر اسدعلی، ص 15؛ به نقل از ابن بطوطه، ص 113، بیروت.
5. احمد بن تیمیه، کتاب الرد علی الأخنایی، ص 54.
6. همان، ص 99.
7. مائده، آیه 55.
8. الغدیر، ج 3، ص 156، 17، چاپ دوم.
9. شوری، آیه 23.
10. الغدیر، ج 3، ص 156.
11. الفتاوی الحدیثه، ص 86.
12. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 23، ص 162.
13. فرقه وهابی و پاسخ به شبهات، ص 26؛ به نقل از الدرر الکامنة فی اعیان المأة الثامنة، ج 1، ص 170ـ154.
14. الغدیر فی کتاب و السنه، ج 3، ص1127ـ148.
15. فرقه وهابی، 32 و 33؛ به نقل از کشف الارتیاب، ص 147.
16. نظری بر تاریخ وهابیت، مسجد جامعی زهرا، ص 21.
17. علی اصغرفقیهی، وهابیان، ص 253؛ به قل از الدرر السینة، ص 41.
18. فرقه وهابی، ص 35.
19. آل عمران، آیه 103.
20. انعام، آیه 65.
21. انعام، آیه 159.
22. شریف مرتضی، الرسائل، ج 3، ص 83.
23. لبت خحر عقلانی، فتح الباری: 5/156.
24. ابن حجر هیثمی: التبیین به شرح الأربعه: 221.
25. صحیح مسلم: 8/62 کتاب علم.
26. یونس، آیه 59.
27. سنن ابن ماجه: 1/97 الباب7،، الحدیث 45.
28. وهابیت، مبانی فکر و کارنامه عملی، جعفر سبحانی، ص 82 و 83.
29. انعام، آیه 57.
30. نساء، آیه 35.
31. محمدباقرمجلسی، بحارالأنوار، موسسه الوفاء، بیروت، ج 33، ص 337.
32. چالشهای فکری وسیاسی وهابیت ص45
33. همان
فهرست منابع و مآخذ
1. وهابیت، مبانی فکری و کارنامهی عملی، سبحانی، جعفر، نشر، امام صادق علیه السلام، چاپ 1380.
2. نظری برتاریخ وهابیت، مسجد جامعی، زهرا، نشر، صریر دانش، 1380.
3. آئین وهابیت، سبحانی، جعفر، نشر،مشعر، چاپ نهم، 1378.
4. شیعه پاسخ میگوید، مکارم شیرازی، ناصر، نشر، امام علی بن ابیطالب علیه السلام، چاپ ششم، 1385.
5. وهابیت بر سر دوراهی، مکارم شیرازی، ناصر، نشر امام علی بن ابیطالب علیه السلام، چاپ هشتم، 1386.
6. تحلیل نو بر عقاید وهابیت، ابراهیمی، محمدحسین، نشر دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، چاپ چهارم، 1379.
7. فرقه وهابی، علی دوانی، نشر رهنمون.
8. چالشهای فکری و سیاسی وهابیت ،علی اکبر اسد علی زاده، نشر، پژوهشهای صدا و سیما.
9. طوبای هدایت، پاسخی به شبهات وهابیت، آقادادی، احمدرضا، نشر کومه، چاپ اول، 1388.
/ع