ویژگی های فرهنگی سیاسی اجتماعی دوران امامت جواد الائمه (ع)
دوران حیات امام جوادعلیهالسلام یکی از حساسترین دورههای تاریخ اسلام محسوب میشود. این دوره با خلافت سه تن از خلفای جنجالی دوران اول عباسی یعنی امین(193-198هـ)[1] و برادرش مأمون (198-218هـ) و معتصم(218-227هـ) معاصر است (اخبار الدوله العباسیه/412). دوران حکومت 524 ساله عباسیان به لحاظ نیروی خلافت یکدست نبوده است. به همین جهت مورخان خلافت عباسی را بر اساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به دو دوره طلایی و انحطاط (جرجی زیدان/ 239) و یا در تقسیمی دیگر به چهار عصر(طقوش/39) تقسیم کرده اند.
بنابر تقسیم اول دوره طلایی از ابتدای خلافت عباسی تا پایان حکومت مأمون (132-218ق/750-833م) و دوره انحطاط نیز دوره بعدی خلافت است که تا انقراض عباسیان را شامل می شود(218-656ق/833-1258م). در تقسیمبندی دوم نیز عصر اول بهمعنای دوران نیرومندی، گسترش و شکوفایی(132-232ق/750-847م)، عصر دوم دوران نفوذ ترکان (232-334ق/847-946م)، عصر سوم دوره نفوذ آلبویه ایرانی (334-447ق/946-1055م) و عصر چهارم نیز به معنای دوره نفوذ سلاجقه ترک است (447-656ق/1055-1258م).
در سال 132ق/749 هنگامی که خلافت به بنیعباس رسید جهان اسلام شامل مناطق گرگان و تخارستان در سرزمین ماوارءالنهر میشد و به همسایگی سرزمین ترک و چین رسیده بود. در جنوب شرقی مرزهای آن به کشمیر، در غرب به سرزمین نوبه در جنوب مصر و مغرب در جنوب صحرا، در شمال شرقی به کوههای قفقاز و ارمنستان میرسید و با مرزهای روم در شمال و با اندلس در جنوب سرزمین غال (گال) مجاور بود.(طقوش/16-17). این مرزها در دوران حکومت مأمون به اوج گسترش رسید و در جانب مشرق تا سند گسترش یافته و در ماوراءالنهر به تثبیت و استحکام بیشتری دست یافت.
دوران امامت امام جوادعلیهالسلام را میتوان سرآغاز دوره گذار از عصر شکوفایی عباسی به عصر بعدی دانست. ویژگی دوره اول عباسی قدرت خلافت و استقلال کامل آن و متمرکزکردن نیروی خلافت در دست خلفاست. همه خلفای این دوره برجسته بودند و باید گفت که مأمون از برجستگی بالاتری برخوردار بوده است.
با توجه به دو دوره مهم حکومتی خلافت عباسی یعنی حکومت مأمون و معتصم به مهمترین حوادث در این دورهها اشاره میشود.
حکومت مأمون[2] که تمایلات شیعی از خود نشان داده بود از لحاظ داخلی دچار تنشهایی از ناحیه علویان، شورشهای همیشگی خوارج ، ناآرامیهایی از ناحیه نصربن شبث و زُطهای[3] مستقر در بصره و مصریهای خواهان استقلال بود.
اما سختترین و خطرناکترین حرکت از ناحیه بابک خرّمی خلافت عباسی را تهدید میکرد. حرکت ابوالسرایا با گرایش علوی در نتیجه بیثباتی خلافت در جریان جنگ بین امین و مأمون در 199ق/815م اتفاق افتاد و در نهایت منجر به شکست او از هرثمه بن اعین گردید[4]. تلاش مهم بعدی علویان توسط محمد دیباج فرزند امام صادقعلیهالسلام است که در سال 200ق/816م از حجاز[5] شروع و عمدتا به دلیل انحصار آن در مکه به آسانی سرکوب شد[6](طقوش/132). شورش نصر بن شبث[7] یک حرکت غیرعلوی(نصر بن شبیب مردى از اهل جزیره وشیعى بود/فرزندان آلابیطالب/2/295) بود که در سال 198ق/814م خلیفه را به وحشت انداخت و تا سال 209ق/[8]824م که نصر به ناچار از مأمون تقاضای صلح کرد یعنی حدود ده سال خطر او که در واقع قیامی در برابر نفوذ ایرانی بود[9] خلافت را تهدید میکرد[10] (طقوش132). حرکت زُطها در نواحی بصره به قیامی سخت در جنوب عراق تبدیل شد. حمله خلیفه عباسی به آنان بعد از ناامنیهایی که ایجاد کردند در سال 205ق/820م و عدم توانایی بر چیرهشدن بر آنان و تبعید آنان در روزگار معتصم به عینزربه در ثغور اسلام در عاشورای 220ق/835م، حاکی از دغدغه حدود بیستسالهای است که برای خلافت عباسی ایجاد کرده بودند. حرکتهای استقلالطلبانه در مصر نیز همانند دیگر سرزمینهای اسلامی با تاثر از درگیریهای امین و مأمون عرصه را برای مدت حدود دهسال برای مأمون تنگ کرد. البته اوج ناآرامیها را میتوان در امتداد سالهای 214ق/829م تا 216ق/831م جستجو کرد که در سال اخیر مأمون حتی مجبور شد که خود شخصا برای آرامکردن اوضاع به مصر برود و در نتیجه در این کار موفق شد (طقوش/134).
به لحاظ خارجی نیز با توجه به درگیریهای بین دو برادر امین و مأمون و باتوجه به اینکه مجالی برای فکرکردن راجع به روم برای خلافت عباسی باقی نمانده بود و ازطرفی رومیها نیز از این وضعیت خلافت عباسی به نفع سامان دادن به وضع آشفته خودشان استفاده کردند بنابراین عملا جنگ و درگیری میان عباسیان و روم تا سال 215ق/830م مسکوت ماند و بعد از فارغ شدن مأمون از مشکلات درونی با لشکرکشی او به مرزهای روم از طریق انطاکیه و طرسوس شروعی دوباره پیدا کرد. مأمون در ادامه در سال 216ق/831م هرقله را تصرف کرده و شخصی به نام توماس صقلابی را که برعلیه امپراتور شورش کرده بود تقویت نمود. تئوفیل نیز در مقابل، سرزمین روم را پناهگاه بابک خرّمدین نمود ولی در نهایت درخواست صلح کرد. اما مأمون که خیال فتح قسطنطنیه در سر میپرورانید با لشکری گران به سمت روم حرکت نمود اما مرگ او را امان نداد و در سال 218ق/833م در طرسوس درگذشت. (خضری/86) بعد از او در سالهای نخستین خلافت معتصم به دلیل پرداختن به شورش بابک خرمدین جنگ بین مسلمانان و رومیان متوقف شد. درنتیجه میتوان گفت که در دوران امام جواد علیهالسلام و معتصم جنگی با رومیها صورت نگرفت.
اما با گذشت چهار سال از خلافت معتصم ثیوفیل امپراتور روم به خیال حمله به مناطق غربی اسلام و با اتکا به گفتوگوهای موفقیتآمیز با بابک به مناطق بالای فرات حمله کرد تا ارتباط خرمیه را در ارمنستان و آذربایجان محکم کند. او در راهش به زبطره-محل تولد مادر خلیفه- مسلط شد و مردم را اسیر و مثله کرد و زنان را به اسیری برد و همچنین به سمیاط و ملطیه حمله کرده و آنجا را آتش زد. سرکوب شورش بابک در سال 223ق/838م به پایان نرسیده بود که خلیفه به سمت عموریه و به قصد برداشتن گامی در راه رسیدن به قسطنطنیه بیرون آمد. بعد از جریان حوادثی که در کتب تاریخ مذکور است سپاه امپراتور شکست خورد و سنگربندی شهر عموریه در هفده رمضان 223ق شکسته و شهر در دست مسلمانان قرار گرفت.
شورش بابک خرمدین از حوادث دامنهدار و خطرناکی بود که مأمون و جانشینش معتصم را از سال 200ق و در شرائط گرفتاریهای مأمون در مورد مساله ولایتعهدی امام رضاعلیهالسلام تا ماه صفر سال 223ق یعنی پنج سال از دوران حکومت معتصم به خود مشغول داشت. این پیروزی نهایی در برابر خطرناکترین دشمن معتصم را بایستی مرهون خدمات صادقانه افشین، امیرزاده اشروسنه و سردار ترک دانست که موجبات توجه بیشتر دستگاه خلافت به غلامان ترک را فراهم آورد و راه را برای ورود به دوره دوم خلافت عباسی یعنی دوره تسلط ترکان هموارتر کرد؛ (در دوره معتصم شمار مملوکان ترک که خلفای عباسی در ازدیاد این زرخریدان بر یکدیگر سبقت میگرفتند به 20هزار نفر رسیده بود(زیدان، تمدن/73) رویدادی که نتیجهای به جز تباهی رابطه دستگاه خلافت با اعراب و ایرانیان دربرنداشت که دلیل این امر را باید در نارضایتی آنان از تسلط ترکان و در نتیجه شورشهای پیدرپی و عکسالعمل خشونتبار خلفای عباسی جستجو کرد.(خضری/104) در واقع باید گفت که بعد از مرگ مأمون ترکان جای ایرانیان را گرفته و به طور کلی موالی (چه ایرانی و چه ترک) در کارهای عمومی و خصوصی خلیفه وارد شدند و جهت مشترک آنان (ترکان و ایرانیان و غیره) آن بود که همه آنان را موالی میگفتند (زیدان/764).
ترسیم عبدالحسین زرین کوب در کتاب تاریخ ایران بعد از اسلام مناسب است. وی این دوره را اینگونه توصیف میکند که در دوره عباسیان به طورکلی وضع با دوره های گذشته تفاوت داشت. این دولت که عباسیان پدید آوردند در حقیقت یک رژیم تازه ای بود. .. امویان به یک تعبیر مظهر تمایلات قومی عرب بودند و سیاست آنها بر حفظ و تقویت سیادت عربی مبتنی بود. در صورتی که هدف عباسیان ایجاد دولتی بود که در آن غیر عرب نیز مانند عرب از همه حقوق و مزایا بهره مند باشد. این هدف خیلی بیش از هدف تعصب الود امویان با تعالیم اسلام سازش داشت.
گذشته از آن قلمرو اسلام در این زمان چنان وسعت گرفته بود که حفظ و صیانت آن دیگر با حفظ تفوق و سیادت عرب ممکن نمی شد. از این رو رژیم تازه که بامقتضای زمانه و با افکار عامه مسلمانان سازگارتر بود استقرار یافت و طول بقای آن و این که سقوط آن نیز بر اثر ضربت خارجی -ضربت مغول- بود و مثل امویها با یک عصیان داخلی سرنگون نشد نیز گواه این دعوی است. قدرت خلیفه مخصوصا در آغاز بیشتر بر نیروی سیاه جامگان و خراسانیان تکیه داشت و مرکز خلافت هم که به عراق آمده بود که ندر شاهنشاهی عظیم ساسانی نیز مرکز مناسبی به شمار می رفت. تعصبات عربی دیگر تکیه گاه قدرت خلافت نبود و به همین سبب در دولت عباسیان خیلی بیش از عهد اموی –در ممالک شرقی خلافت- وحدت وجود داشت. از این رو ترک سیاست عربی بنی امیه ،خلافت عباسیان را رنگ تازه ای داد و بدین گونه در جای امپراتوری های قدیم بین النهرین دولتی تازه پدید آمد که بیش از نیم آن رنگ عربی نداشت و نیم دیگر هم تقریبا یکسره ایرانی بود.
در حقیقت طرز حکومت ساسانیان که مبتنی بر رعایت توازن در بین عناصر و اقوام مختلف تابع امپراتوری بود برای این سلسله سرمشق گشت و مخصوصا در اوائل عهد این سلسله و پیش از غلبه غلامان ترک قواعد جهان داری دوره کسری و بزرگمهر در دربار خلفا مورد تقلید واقع میشد(زرین کوب، ص417ببـ).
نخستین خلیفه عباسی که ترکان را وارد سپاه کرد منصور بود. اما عده آنان در آن روزها آنقدرها زیاد نمیشد و قوت لشکری در دست خراسانیان و اعراب باقی بود و پس از اختلاف عرب و عجم در ایام هارون تدریجا عجمها پیش افتادند و در دوره مامون ایرانیان (دائیهای مامون) بر همه جا و همه چیز دست گذاردند و دیکتاتور شدند. در آن موقع شهرنشینی مسلمانان را از سلحشضوری بازداشته بود و آن دلاوری پیشین را دارا نبودند. معتصم پیش از آنکه خلیفه شود به این فکر افتاد که از نیروی ترکان استفاده کند و با آنان نزدیک گردد و بیشتر از آنرو که مادرش ترک بود و از نظر عادات و اخلاق به ترکان مانند میشد همانطور که مامون برادرش بیشتر شبیه ایرانیان شد معتصم که نیروی ایرانیان را در شکست دادن امین مشاهده کرد از آنان ترسید و در عین حال به عربها امیدوار و مطمئن نبود. چه که آنان به واسطه شهرنشینی و خوشگذرانی ان جوش وخروش و مردانگی گذشته را نداشتند و معتصم سلحشوری و مردانگی را فقط در ترکان میدید.(زیدان/805) معتصم کاری کرد که خلفای بعد هم محتاج و زیردست ترکان گشتند.(زیدان/807)
با فاصله یک سال از شکست بابک، گرایش استقلالطلبانه مازیار در طبرستان نیز مشکلات زیادی برای خلافت ایجاد کرد. سرکوبی حرکت استقلالطلبانه مازیار بن قارن در طبرستان به دلیل زمانبندی نامناسب آن یعنی درست یک سال بعد از شکست بابک برای دستگاه خلافت کار دشواری نبود. هرچند که قرائن تاریخی نشاندهنده رابطه تنگاتنگ میان او و افشین -سردار ترکی که بابک را شکست داد- است (طقوش، پژوهشگاه/170).
فتنه خوراج نیز همواره یکی از دغدغههای جاری خلفای عباسی بوده است. خوارجی که مهمترین خاستگاهشان در آن زمان مناطق سیستان و خراسان و قسمت سفلای ماوراءالنهر بود. آغاز تحرکات جدی خوارج ایران در پی آشفتگیهای ناشی از انتقال خلافت با تشکیل دولت عباسیان همزمانی داشته و در سال 156ق در دوره منصور و با کشتن یکی از کارگزاران بلندپایه دولتی به اوج خود رسید. امثال این تحرکات و شورشها از ناحیه خوارج زمینه را برای قیامی بزرگ با رهبری حمزه آذرک فراهم کرد و این آشفتگی حتی هارون الرشید را مجبور کرد که خود شخصا برای دفع خوارج به سیستان بیاید. در پی مرگ هارون در سال 193ق کار دفع خوارج بر عهده مأمون قرار گرفت و علیرغم کوششهای فراوان او در ابتدا به نتیجهای نرسید و در نهایتِ دوران مأمون نیز توفیق دفع خوارج تنها از خراسان برای او حاصل آمد و سیستان همچنان در دست آنان باقی ماند. بعد از مرگ مأمون معتصم و واثق همچنان با این مسئله درگیر بودند (خضری/77-82). بنابراین شورشهای خوارج همواره در تحولات مناطق ایران اسلامی در این دوره و دورههای بعدی به نوعی سرنوشت ساز بوده است.
پی نوشت:
[1] محمد امین شب یکشنبه پنجم محرم سال 199 در بیست و هشت سالگى کشته شد(ترجمه اخبار الطوال/442)
[2] جرجی زیدان احتمالا به تبعیت از مقاتل الطالبیین میگوید که لقب رضا از جانب مامون به امام هشتم علیه السلام و بعد از ولایتعهدی داده شد (زیدان95).
[3] زط معرّب «جت» نام قومى در هند که به جنوب ایران و عراق آمده و در قرنهاى نخستین اسلام دیههائى به نام ایشان شهرت داشته است. و بگفته حمزه اصفهانى در زمان بهرام گور به ایران آمدهاند (لغتنامه)(منزوی، علینقی، ترجمه احسن التقاسیم/2/627) ابو حفص شامى از محمد بن راشد و او از مکحول روایت کرده است که معاویه در سال چهل و نه یا پنجاه جماعتى از زطیان بصره و سیابجه را به سواحل کوچ داد و برخى از ایشان را در انطاکیه مقیم کرد. ابو حفص گوید: در انطاکیه محلهیى است به نام زط، و در بوقا از توابع انطاکیه نیز گروهى از اولاد آنان مىزیند که ایشان را نیز زط مىخوانند. ولید بن عبد الملک نیز جمعى از زطیان سند را به انطاکیه منتقل کرد و آنان از جمله کسانى بودند که محمد بن قاسم براى حجاج آورده و حجاج هم ایشان را به شام فرستاده بود.(بلاذری ، فتوح البلدان ترجمه محمد توکل/235)
[4] نک: انساب الاشراف/3/140ببـ و 266ببـ. طبری، دار التراث8/528ببـ. البدایه و النهایه، دارالفکر/10/244-245. برای تفصیل داستان ابوالسرایا و قیامهایش نک: ابو الفرج، مقاتل الطالبیین/424-438 و441-453. و فرزندان ابوطالب، جواد فاضل (ترجمه مقاتل) /2/268-310 و 317-338.
[5] ابن جوزی، المنتظم/10/121. ابن خیاط میگوید که وی در199 و در بصره قیام کرد. (ابن خیاط/311). برای تفصیل بیشتر قیام محمد دیباج رک: ابوالفرج، مقاتل الطالبیین/438-441 و جواد فاضل، فرزندان ابوطالب (ترجمه مقاتل)/310-317.
[6] طبری/8/538ببـ؛ تاریخ بغداد که بهتر بحث کرده ج2 ص113؛ مقاتل الطالبیین/439ببـ.
[7] برای نسب طایفه بنوعقیبل و نصربن شیث عقیلی رک: ابن حزم، جمهره انساب العرب/ 290-292.
[8] یعقوبی میگوید وی در سال 210 از عبدالله بن طاهر شکست خورده و نزد مامون فرستاده شد(یعقوبی/2/459)
[9] ابن اعثم که ازمنابع نزدیک به این دوره است روایت میکندکه نصر بن شبث عربی بود از قبیله قیس غیلان از بنوعقیل و بیعت محمد امین را در گردنش داشت. این مطلب را شاید بتوان از این طرز خطاب نصربن شبث به مامون برداشت کرد. وی در جایی میگوید که واى بر او (یعنی مامون) به چهار صد قورباغه که زیر بال وى بودند دست نیافت- مقصودش زطها بودند- به نیروى عمده عرب دست مىیابد! (طبری، ترجمه پاینده/13/5712؛ طبری، دارالتراث/8/599).
[10] ابن اعثم/8/417-419؛ ابن اثیر، الکامل/6/297و 308و388؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه/10/244و255و259و263؛ طبری، دارلتراث/8/527و579-601؛ طبری، ترجمه پاینده/13/5711-5715.
منبع: مرکز مطالعات شیعه