خانه » همه » مذهبی » و حسين تنها ماند

و حسين تنها ماند

و حسين تنها ماند

توي داستان اول، مردي هست که محترم است، همه دوستش دارند و روزگارش خوب است و اين مردم محترم موقر وقتي که مي بيند چيزي به خطر افتاده و آن چيز، چيز مهمي هم هست همه چيز را کنار مي گذارد و دست به اعتراض مي زند و هر چند نمي خواهد کشته شود اما از مردن هم نمي ترسد، وقتي هم که روبه رويش مي ايستند تا ساکتش کنند، پا پس نمي کشد. مي ايستد و مي بيند يکي يکي همه آنهايي را که مي شناسد و دوست داردشان در کنارش مي جنگند و

6d743e53 4257 4ec5 b73f 4c896afbae40 - و حسين تنها ماند

12386 - و حسين تنها ماند
و حسين تنها ماند

 

نويسنده: احسان رضايي

 

داستان کربلا از روي قديمي ترين سندها
 

فرض کنيد به يک ويدئو کلوپ رفته ايد و مي خواهيد فيلمي بخريد يا در يک کتابفروشي هستيد، از بين فيلم ها و کتاب ها، فروشنده دو تا داستان را برايتان تعريف مي کند.
توي داستان اول، مردي هست که محترم است، همه دوستش دارند و روزگارش خوب است و اين مردم محترم موقر وقتي که مي بيند چيزي به خطر افتاده و آن چيز، چيز مهمي هم هست همه چيز را کنار مي گذارد و دست به اعتراض مي زند و هر چند نمي خواهد کشته شود اما از مردن هم نمي ترسد، وقتي هم که روبه رويش مي ايستند تا ساکتش کنند، پا پس نمي کشد. مي ايستد و مي بيند يکي يکي همه آنهايي را که مي شناسد و دوست داردشان در کنارش مي جنگند و کشته مي شوند. با اين حال، باز تنهاي تنها مي ايستد و عجيب ترين جمله تاريخ را در همان حال تنهايي فرياد مي کند: «زندگي با ستمکاران براي من کسالت آور است.»
حال داستان دوم؛ توي اين داستان ما يک مرد مظلوم و ستمکش را مي بينم که خسته است، تشنه است. به همسرش مي گويد برو توي خيمه موهايت را پريشان کن و زاري کن شايد خدا پسرمان را سالم برگرداند. اين همسرش که مي رود روبه آن يکي مي کند و مي گويد مي خواهم قبل از مرگ عروسي برادرزاده و دخترم را ببينم، حجله بياوريد. بعد در حالي که لشکري خشمگين و مسلح آن بيرون منتظر ايستاده، عروسي مي گيرد ولي داماد بلافاصله به جنگ مي رود و کشته مي شود و ما اصلاً نمي فهميم پس چرا عروسي کردند؛ اصلاً اين همه مصيبت براي چي هست؟ چرا مرد دوست دارد همه برايش گريه کنند؟
شما اگر مي خواستيد انتخاب بکنيد، کدام يکي از اين دو تا داستان را انتخاب مي کرديد؟ اگر انتخابتان گزينه اول است، مي توانيد با خيال راحت اين مقاله را ادامه بدهيد. کاري که ما در اينجا کرده ايم، سر زدن به قديمي ترين مقاتل و روايت هاي کربلا براي خواندن داستان اصلي آن روز بزرگ است. ابتدا روايتي از کليت روز عاشورا مي خوانيم و شهادت اصحاب ( که در آن امام حسين (ع) مدام خودش قصد ميدان رفتن و جنگيدن دارد و ديگران نمي گذارند.)، بعد از مقتل شهداي کربلا از اصحاب، به شهادت بني هاشم مي رسيم که ما ماجراي شهادت چهره هاي معروف و اصلي يعني علي اکبر (ع)، قاسم بن الحسن (ع) و عباس علمدار (ع) را با ذکر سير تاريخي مقتل ها و تحريف هاي وارد شده مي آوريم. آخرين مقتل هم که مقتل خود حضرت (ع) است و ماجراي شهادت شيرخواره و تشنگي و چهره اي که دشمن مي گويد بعد از کشته شدن ديدمش و هنوز زيباتر از آن چهره اي را نديده ام.

مقتل اصحاب
 

ماجراهاي روز عاشورا در مقاتل کهن با چنان دقتي توصيف شده که مي شود با محاسبه تاريخ شمسي عاشورا (21 مهر 59) و پيدا کردن اوقات شرعي اين تاريخ، گزارشي ساعت به ساعت از آن روز به دست داد.

ترجمه تفسير طبري- قصه ها، صفحه 397 تا 400:
 

پس ديگر روز آدينه بود؛ روز عاشورا، دهم از محرم.
عمر بن سعد با سپاه به حرب بايستاد و بر ميمنه، عمروبن حجاج کرد و بر ميسره شمر بن ذي الجوشن و خود به قلب اندر بايستاد.
و حسين (ع) تعبيه همي کرد سپاه را، ميمنه و ميسره راست همي کرد و گرداگرد خيمه زنان کنده کرد و هيزم اندر نهاد و گفت «چون من به حرب مشغول شوم، شما آتش به اين هيزم اندر زنيد تا به زندگاني من کسي آهنگ خيمه شما نکند!»
حسين (ع) پيش صف اندر آمد، چنان که همه لشکر عمربن سعد او را بديدند و خطبه کرد و گفت: «من دانم يا مردمان کوفه که مرا اين سخن سود نکند وليکن من بگويم حجت خداي را بر شما و عذر خويش را نزد خداي. هر که داند از شما که من کيستم، خود داند و هر کس که نداند، من پسر دختر پيغامبرم و پسر عم زاده وي ام. و پدر من نخستين کسي بود که به اسلام اندر آمد. و عم من جعفر طيار است که کشته شد به فرمان پيغامبر و عم پدر من حمزه است، سيدالشهدا و من و برادر من آنيم که پيغامبر گفت سيدالشباب اهل الجنه و ترسايان برسم خري که عيسي بر آن نشست همي آن کنند که شما خود دانيد و اگر جهودان چيزي از آن موسي بيابند، همچنين کنند و من فرزند پيغامبرم و شما به اين بيابان آهنگ کشتن من کرديد و نه از خداي ترسيد و نه از روز رستاخيز و نه از روان پيغامبر شرم داريد. من تا اندر ميان شماام، خون کس نريختم و خواسته کس نستدم. به چه حجت خون من حلال داريد؟ و من به مدينه بودم، به گور جدم. مرا آنجا دست باز نداشتيد و به مکه آمدم، مرا بخوانديد. شما که اهل کوفه ايد، مرا نامه کرديد و رسولان فرستاديد؛ يکي و دو و ده. اکنون من شما را آن گويم که موسي گفت قوم فرعون را. اگر به من نگرويد، باري از من زاستر شويد! من نيز مي گويم اگر مرا ياري نکنيد، باري مکشيد تا باز حرم خداي شوم و آنجا بنشينم، تا اين جهان بگذرد و به آن جهان پديد آيد که حق که را بوده است».
پس هيچ کس مر حسين (ع) را جواب نداد.
حسين (ع) گفت: «الحمدلله که حجت خداي بر شما لازم شد». يکان يکان را آواز داد؛ يا «شبث بن ربعي و يا قيس بن اشعث! و يا فلان يا فلان! به شما نامه کرديد به من و مرا بخوانديد! اکنون مرا همي بکشيد؟».
ايشان گفتند: «ما نامه نکرديم به تو».
پس حسين (ع) نامه هاي ايشان بياورد و به ايشان نمود. ايشان گفتند: «ما بيزاريم».
پس حسين (ع) باز صف آمد و بايستاد و چشم همي داشت تا ايشان ابتدا کنند به حرب. پس آن حربن يزيد که از پيش بيامده بود، اسب برانگيخت و نزديک حسين (ع) آمد.
حسين (ع) او را گفت: «به چه کار آمد؟»
گفت: «به آنکه پيش تو کشته شوم».
حسين (ع) گفت: «نوش باد تو را شهادت و بهشت! تو آزاد مردي؛ چنان که نام توست». پس شمر عمر را گفت: «چرا روزگار همي بريد؟ فرا حرب آي»!
عمر تير به کمان نهاد و بينداخت و گفت: «شما گواه باشيد که نخستين تير من انداختم».
پس دو تن از لشکر عمربن سعد بيرون آمدند، از مولايان عبيدالله بن زياد- نام يکي يسار و ديگر سالم- و مبارز خواستند. از لشکر حسين (ع) دو تن بيرون شد؛ يکي حبيب مظاهر و ديگر بريربن خضير و يسار و سالم را بکشتند.
پس مردي از لشکر عمر بيرون آمد نامش يزيدبن معقل و از لشکر حسين (ع) بريربن خضير بيرون شد و حمله کرد و يزيدبن معقل را بکشت.
پس مردي از لشکر عمر بيرون آمد نامش اشرف بن سعد. بريرين حضير او را هم بکشت.
پسر عمروبن قرظه بيرون آمد؛ نافع بن هلال از لشکر حسين (ع) بيرون آمد و او را بکشت.
و مردي ديگر بيرون آمد نافع او را نيز کشت.
مزاحم بن حريث بيرون آمد از لشکر عمر و او مردي مبارز بود. نافع او را نيز بکشت.
و روز گرم شد و لشکر حسين (ع) همه تشنه شدند و عمروبن حجاج گفت: «اين لشکر حسين (ع) دل بر مرگ نهاده اند و کس برايشان برنيايد. ما را همه به جمله حرب بايد کردن».
عمر به سعد همچنين کرد و تيرباران کردند بر لشکر حسين (ع) و همه لشکر حسين (ع) را به تير مجروح کردند. پس ميمنه عمر به جمله حمله کردند و بيست تن را از لشکر حسين (ع) بکشتند.
وقت نماز فرا آمد. حسين (ع) گفت: «دست از حرب باز داريد!»
باز داشتند و نماز کردند و باز به حرب مشغول شدند.
و حرب سخت شد و ياران حسين (ع) آن که مانده بودند، صبر کردند و حرب به حسين (ع) رسيد و حسين (ع) پيش اندر آمد. زهير بن قين پيش حسين (ع) شد و گفت:«و الله که تو پيش نشوي تا جان به تن من اندر است!» و پيش حرف رفت و حرب همي کرد تا کشته شد. پس ياران حسين (ع) آن که مانده بودند، گفتند: «تا از ما يکي مانده است، گزند به تو نرسد.» حسين (ع) را آب به چشم اندر آمد و گفت: «جزاء کم الله خيرا». پس ايشان يک يک پيش حرب همي شدند و هر که پيش رفتي، گفتي: «بدرود باش يا فرزند پيغامبر!».
حسين (ع) گفت: «تو رفتي و من از پس تو آمدم» و همچنين همي کردند، تا هر چه با وي کس بود از اوليا و شيعت همه کشتن شدند و حسين (ع) تنها ماند با برادران و فرزندان و عم زادگان. حسين (ع) گفت: «اکنون نوبت من آمد.»

مقتل علي اکبر (ع)
 

در بين مقاتل اهل بيت (ع)، مقتل علي اکبر (ع) کمترين ميزان تحريف را دارد و چيزي که ما الان مي دانيم و مي شنويم تقريباً مشابه همان است که در مقاتل کهن آمده. در اين بين فقط صفت «اِربا اربا» که به معناي قطعه قطعه بوده و در توصيف بدن آن حضرت پس از جنگ است، در مقتل خوارزمي آمده است.

الفتوح، صفحه 907:
 

پس علي بن حسين به علي (ع) روي بدان قوم آورد. او جواني بود که بر آن قوم حمله کرد. حسين بن علي (ع) چون پسر خويش علي اکبر (ع) را ديد که با آن قوم جنگ مي کرد، دل او در اضطراب آمد و چشم او گريان شده دست بر آسمان آورده، گفت:
«اللهم اشهد علي هؤلاء القوم؛ يعني اي بار خدايا، بر اين قوم گواه باش. اين ساعت کودکي با اين گروه بي باک مقاومت مي کند که در خلق و خوي و منطق و شکل هيچ کس به رسول تو چنان نمي ماند که او. اي بار خدايا، باران آسمان و برکات زمين از اين فاسقان بازدار و ايشان را روي زمين متفرق گردان و از زنان و فرزندان برخورداري مده».
پس آواز برداشت و عمر سعد را بخواند و او را گفت: «خداي تعالي رحم تو بريده کناد و بر تو کس مسلط کناد که تو را در جامه خواب بگيرد و بکشد.
پس به آواز بلند اين آيه از قرآن بخواند: «ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم.»

تاريخ ابن اثير، جلد 5، صفحه 2251:
 

نخستين کس از خاندان ابوطالب که در آن روز کشته شد، علي اکبر (ع) فرزند حسين (ع) بود. مادرش ليلا دخت ابومره بن عروه بن مسعود ثقفي بود. او بر آن مردم تاخت و همي سرود:
انا علي بن حسين بن علي/ نحت و رب البيت اولي بالنبي/ تالله لا يحکم فينا ابن الدعي
يعني: من علي بن حسين بن علي ام. به خداي بارگاه سوگند که ما براي پايگاه پيامبر سزوارتريم. سوگند به ارجمندي خدا که مردک روسپي زاده بر ما فرمان نخواهد راند.

الفتوح، صفحه 907:
 

پس علي بن الحسين بن علي (ع) با آن قوم ظالم جنگ مي کرد و حمله هاي متواتر مي نمود تا عدد کشتگان او به يکصد و بيست نفر رسيد که آن قوم به فرياد آمده، او را چند زخم گران برساندند. عطش بر او غالب گشته بازگشت و پيش پدرش آمده، گفت: «يا أبه، ألعطش أالعطش، از تشنگي هلاک مي شوم. هيچ شربتي آب هست که به من دهند تا روي به اين فسقه فجره آرم و دمار از ايشان برآرم؟».
اميرالمومنين حسين (ع) بگريست و گفت: «اي جان پدر، احوال بر تو پوشيده نيست. صبر کن که همين ساعت از دست جد خويش سيراب شوي».
پس علي بن حسين (ع) بازگشت و با لب تشنه بر سر جنگ شده، بر آن قوم مي زد.

تاريخ ابن اثير، جلد 5، صفحه 2251:
 

بارها چنان کرد. مره بن منقذ عبدي بر او تاخت و شمشير بر او نواخت و او را از باره بلندش به زير انداخت. مردم او را با شمشيرهاي خود پاره پاره کردند. چون حسين (ع) او را ديد، گفت: «خدا بکشد آناني را که تو را کشتند! پسرم، اينان چگونه بر دريدن پاس پيامبر خدا گستاخ گشته اند! پس از تو خاک بر زندگي اين گيتي!». حسين (ع) با جوانانش به سوي پيکر پاک او شتافت و گفت: «برادرتان را برداريد». او را برداشتند و آوردند و در برابر سراپرده اي که پيشاپيش آن مي جنگيدند، فروهشتند.

مقتل قاسم (ع)
 

مقتل هاي قديمي اين شهيد 14 ساله کربلا همگي شبيه به هم و پر از جزئيات هستند. همه شان از قول حميد بن مسلم- وقايع نگار لشکر عمر سعد- ماجرا را نقل کرده اند و همه هم جزئياتي را مثل اينکه بند کفش چپ قاسم پاره بوده عيناً آورده اند. مهم ترين نکته اي که در روايت هاي امروزي وارد شده، ماجراي دامادي حضرت قاسم است که قاعدتاً به خاطر اشتباه گرفتن قاسم و برادر ابابکر است. ابابکر بن حسن (ع) برادر مادري قاسم بود که داماد امام حسين (ع) و همسر حضرت سکينه هم بود. ابابکر و قاسم هر دو در کربلا شهيد شدند. از پسران امام حسن (ع) فقط حسن بن حسن ( معروف به «حسن مثني») بود که اسير شد و زنده ماند. سادات مرعشي و طباطبايي به او مي رسند.

تاريخ طبري، جلد7، صفحه 3053 و 3054:
 

حميد به مسلم گويد: پسري سوي ما آمد که گويي چهره اش پاره ماه بود. شمشيري به دست داشت و پيراهن و تنبان داشت و نعليني به پا که بند يکي از آن پاره بود. هر چه را فراموش کنم، اين را فراموش نمي کنم که بند چپ بود.
گويد عمر بن سعد بن نفيل ازدي به من گفت: «به خدا به او حمله مي برم». گفتمش: «سبحان الله، از اين کار چه مي خواهي؟ کشته شدن همين کسان که مي بيني در ميانشان گرفته اند تو را بس». گفت: «به خدا به او حمله مي برم». حمله برد و پس نيامد تا سر او را با شمشير بزد که پسر به رود در افتاد و گفت: «عمو جانم!».
گويد: حسين چون عقاب برجست و همانند شيري خشمگين حمله آورد و عمر را با شمشير بزد که دست خود را حايل شمشير کرد که از زير موفق قطع شد و بانگ زد و عقب رفت.
گويد: تني چند از سواران مردم کوفه حمله آوردند که عمر را از دست حسين (ع) رهايي دهند. اسبان رو به عمر آورد و سم هاي آن به حرکت آمد و اسبان و سواران جولان کردند و او را لگدمال کردند تا جان داد. وقتي غبار برفت، حسين را ديدم که بر سر پسر ايستاده بود و پسر با دو پاي خويش زمين را مي خراشيد و حسين مي گفت: معلون باد قومي که ترا کشتند! به روز رستاخيز جد تو از جمله دشمنان آنها خواهد بود.
آنگاه گفت: «به خدا براي عمويت گران است که او را بخواني اما جوابت ندهد يا جوابت دهد اما صدايي سودت ندهد. به خدا دشمنش بسيار است و ياورش اندک».
گويد: آنگاه وي را برداشت، دو پاي پسر را ديدم که روي زمين مي کشيد و حسين سينه به سينه وي نهاده بود.
گويد: با خودم گفتم: او را چه مي کند؟ وي را ببرد و با پسرش علي اکبر و ديگر کشتگان خاندانش که اطراف وي بودند به يکجا نهاد.
گويد: درباره پسر پرسش کردم، گفتند: وي قاسم به حسن بن علي به ابي طالب بود.

مقتل عباس (ع)
 

در بين مقاتل شهداي کربلا، روايت شهادت حضرت عباس (ع ) از همه کمتر گفته شده است. قديمي ترين تاريخ ها مثل «اخبارالطوال» و «الفتوح» فقط گفته اند آن حضرت همراه امام (ع) مي جنگيد تا شهيد شد. مقتل خوارزمي و الفتوح گريه شديد امام (ع) بعد از شهادت برادر علمدارش را هم اضافه مي کنند. تاريخ طبري و تاريخ ابن اثير در اين مورد هيچ ندارند. «مقاتل الطالبين» فقط اسم قاتلين را آورده.
شيخ مفيد در «ارشاد» مي گويد وقتي تشنگي به امام (ع) غلبه کرد، با برادر به سمت فرات رفتند. «مناقب آل ابي طالب» ابن شهر آشوب (متوفاي 588ق) قديمي ترين منبعي است که داستان شهادت حضرت عباس (ع) را شبيه چيزي که امروز مي دانيم، نقل کرده و بالاخره ماجراي صدا زدن حضرت عباس (ع) و «يا اخا ادرک اخاک» گفتن آن حضرت را براي اولين بار علامه مجلسي در «بحارالانوار» (قرن 11) مي آورد.

اخبارالطوال، صفحه 257:
 

عباس (ع) همچنان پيشاپيش امام (ع) ايستاده بود و جنگ مي کرد به هر سو مي رفت، او هم به همان سوي مي رفت.

ارشاد شيخ مفيد – به نقل از مقتل امام حسين (ع)، صفحه 240:
 

پس تشنگي بر حضرت غلبه کرد. سوار بر اسب شد و آهنگ فرات کرد، در حالي که برادرش عباس (ع) پيش روي او بود. سپاه ابن سعد راه را بر او بست. مردي از بني دارم ميان آنان بود، به سپاه گفت: «واي بر شما! بين او و فرات فاصله بيندزايد و نگذاريد به آب دست يابد». حسين (ع) فرمود: «خدايا او را تشنه بميران». آن مرد دارمي خشمگين شد و تيري به سوي حضرت انداخت. تيز بر چانه حضرت فرود آمد. حسين (ع) تير را بيرون کشيد و دست زير چانه خود گرفت. مشت او پر از خون شد. آن را بر آسمان افشاند، پس رو به بالا کرد و فرمود: «خدايا! از آنچه با پسر دختر پيامبرت مي کنند، به تو شکايت مي آورم». سپس به جايگاه خود بر گشت، در حالي که تشنه بود. آن گروه عباس (ع) را احاطه کردند و بين او و امام (ع) فاصله انداختند. عباس (ع) به تنهايي با آنان مي جنگيد تا شهيد شد. رحمت خدا بر او باد! زيدبن ورقاء حنفي و حکيم بن طفيل سنبسي پس از آنکه آن حضرت مجروح شده و قادر به حرکت نبود، او را کشتند.

الفتوح، صفحه 906 و 907:
 

عباس بن علي (ع) بر اهل بغي حمله کرده. مراسم جد و جهد به جاي آورد و جمعي از شجعان لشکر عمر [ سعد] را بکشت تا شهيد شد. چون عباس (ع) به عز شهادت فايض گشت، اميرالمؤمنين حسين (ع) عظيم ناخوشدل شده، سخت بگريست و فرمود: «الان انکسر ظهري و قلت حيلتي».

مقتل شيرخواره
 

داستان شهادت طفل شيرخواره امام حسين (ع) هم يکي از نکات اختلافي بين مقاتل است. در حالي که بيشتر مقتل هاي قديمي مثل تاريخ طبري و مقتل خوارزمي و «ارشاد» شيخ مفيد و «مقاتل الطالبين» اسم کودک نوزاد امام را عبدالله آورده اند. در «لهوف» اصغر آمده و ما او را به نام علي اصغر مي شناسيم. اين در حالي است که شيخ طوسي در «رجال» مي گويد علي اکبر پسر بزرگ امام و علي اصغر، امام سجاد(ع) بوده است و تاريخ طبري مي گويد در روز عاشورا «علي اصغر بيمار بود و در خيمه». نکته ديگر، سن اين طفل شيرخواره است. در «تاريخ يعقوبي» که از منابع بسيار قديمي است آمده که طفل در همان روز به دنيا آمد ولي ديگر منابع مي گويند او شش ماهه بوده است. با اين حال در هيچ کدام از مقاتل، ماجراهايي مثل گفت و گوي حرمله با امام (ع) يا تير سه شاخه نيست.

مقتل خوارزمي- به نقل از مقتل امام حسين (ع)، صفحه 169:
 

چون حسين (ع) مرگ خانواده و فرزندان خود را ديد و جز خود او و زنان و کودکانش کسي نمانده بود، ندا کرد: «آيا کسي هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آيا يکتاپرستي هست که درباره ما از خدا بترسد؟ آيا ياري گري هست که با ياري کردن ما به خداوند اميد داشته باشد؟ آيا ياوري هست که در ياري اجر الهي را چشم داشته باشد؟» صداي زنان به ناله بلند شد. حضرت کنار در خيمه رفت و فرمود: کودکم را بدهيد تا با او وداع کنم. کودک را به او دادند. او را مي بوسيد و مي فرمود: واي بر اين گروه اگر جد تو دشمنشان باشد! در همان حال که طفل در آغوش او بود، حرمله تيري انداخت و او را در آغوش وي به شهادت رساند. حسين (ع) خون او را با مشت گرفت و به آسمان افشاند. پس گفت: «خدايا! ياري را از ما دور داشتي؛ اين را در مقابل چيزي قرار بده که براي ما بهتر است.»

مقتل امام حسين (ع)
 

داستاني که مقتل نويس ها از مرگ معاويه شروعش کرده و تا بازگشت کاروان اسرا به مدينه تمامش مي کنند، در اينجا به اوج خودش مي رسد. فصل شهادت امام (ع) را معمولاً مقتل نويس ها از تشنگي امام (ع) شروع مي کنند (همان ماجرايي که در مقتل عباس (ع) خوانديد) و با فلش فوروارد به سرنوشت «متجاسرين» (يعني اهانت کنندگان به پيکر مطهر امام (ع) تمام مي کنند. ماجراي شهادت امام (ع) در مقاتل قديمي، پر از جزئيات و تقريباً يکي است (جز اينکه «الفتوح» خولي را به عنوان جداکننده سر مبارک حضرت معرفي مي کند). ماجراي شهادت امام (ع) در اين مقاتل، چنان آرام و خونسرد و چخوفي روايت شده که نفس خواننده را مي گيرد؛ به خصوص آنجايي که سخنان حماسي امام (ع) را مي خوانيم.

تاريخ ابن اثير، جلد 5، ص 2252 تا 2255:
 

حسين (ع) روزگار درازي از روز درنگ ورزيد. هر بار که مردي از مردم آهنگ جانش مي کرد، هراسان و لرزان باز مي گشت و مي ترسيد که او را بکشد و گناه گران خون او را به گردن گيرد. آنگاه مردي از کنده به نام مالک بن نسير به سوي وي آمد و شمشير بر سرش نواخت و کلاهش را به دو نيم کرد. کلاه مالامال از خون گشت. حسين (ع) گفت: «مبادا که هرگز با آن دست بخوري و بنوشي تا خدايت با ستمکاران برانگيزاند!» کلاه را برداشت و خود بر سر خود گذاشت. کندي کلاه بر گرفت و به نزد خانواده خود برد و خون همي از آن شست. زنش گفت: «جامه پسر دختر پيامبر خدا را به خانه من مي آوري؟ از برابرم دور شو!» مردک آواره شد و به گدايي افتاد و زندگي را در شور بختي گذراند و با روزگاري سايه روز همي گذراند.
اينک حسين (ع) به سختي تشنه گشت. خود را به رود فرات رساند و خواست آبي بنوشد. حصين بن نمير تيري بر او افکند که بر دهانش فرود آمد و آن را لباب از خون ساخت. او خون دهان با دست مي گرفت و بر آسمان مي افشاند. آنگاه ستايش و سپاس خدا به جاي آورد و گفت: «خدايا! من شکوه به درگاه تو مي آورم که بر سر پسر پيامبرت چه آوردند! خدايا ايشان را يکايک بشمار و کشتار بر ايشان فرو بار و يکي از ايشان را زنده مگذار!»
برخي گويند آن که تير بر او افکند، مردي از بني ابان بن دارم بود. آن مرد اندکي درنگ داده شد و سپس خدا تشنگي بر او افکند؛ چنانکه به هيچ روي سيراب نمي گشت. او را باد مي زدند و سرد مي ساختند و مي نواختند. آب را برايش سرد مي کردند و با شکر مي آميختند و جام هاي بزرگ از شير پر مي کردند و به او مي نوشاندند. باز مي گفت: «مرا بنوشانيد که از تشنگي مردم.» يک سبو يا جام بزرگ پر مي کردند و به او مي نوشاندند. چون مي نوشيد، اندکي مي غنود و باز برمي جست و مي گفت: «آبم دهيد که تشنگي مرا کشت.»
ديري بر نيامد که شکمش به سان شکم شتر پرباد گشت و بترکيد.
آنگاه شمربن ذي الجوشن با ده مرد از مردان ايشان روبه سوي حسين(ع) آورد و ميان وي با سراپرده اش جدايي افکند. حسين به ايشان گفت: «واي بر شما! اگر کيش و آييني نداريد و از روز رستاخيز نمي هراسيد. جوانمرداني نژاده باشيد و کسان و خاندان مرا در برابر نابخردان و بي سروپايان تان پاس بداريد.» گفتند: «اي پسر فاطمه! اين پيشنهادت را مي پذيريم.» شمر با پيادگان آهنگ وي کردند که اينان از آن ميان بودند: ابوالجنوب عبدالرحمان جعفي، قشعم بن نذير جعفي، صالح بن وهب يزني، سنان بن انس نخعي. و ايشان مي تاخت که از برابر او مي گريختند و با او بر نمي آمدند.
پسري نوجوان از خانواده اش بيرون آمد و در کنار او ايستاد. بحربن کعب بن تيم الله بن ثعلبه با شمشير آهنگ حسين (ع) کرد. پسر گفت: «اي زاده زن بدکاره! عموي مرا مي کشي!» مرد شمشير بر او فرود آورد که جوان دست را سپر سر خود ساخت و شمشير آن را بريد؛ چنانکه از پوست آويزان گشت. کودک گفت: «آي، مادر جان!» حسين (ع) او را در بر گرفت و به سينه چسباند و گفت: «پسرک برادرم! بر آنچه بر تو فرود آمده است، شکيبا باش که خدا به زودي تو را نزد پدران پاک و نيکوکارت روانه مي سازد؛ پيامبر خدا، علي، حمزه، جعفر و حسن.» پس حسين (ع) گفت: «خدايا چکه هاي آسمان و خجستگي هاي زمين از ايشان باز دار! خدايا اگر مي خواهي ايشان را تا روزگاري درنگ دهي، پاره پاره شان گردان و آسياي پراکندگي بر ايشان بچرخان، و خاک بيزاري فرمانروايان بر سر ايشان افشان، و يا ننگ و زبوني شان بميران، ايشان ما را فرا خواندند که ياري کنند و آنگاه بر ما تاختند و کشتارمان کردند.»
آنگاه بر پيادگان تاخت آورد که از گرد او براکندند. چون حسين (ع) با سه يا چهار تن ماند، شلوار خواست و آن را دريد و بريد و ژنده ساخت و بپوشيد تا از پايش در نياورند و نربايند. چون کشته شد، بحربن کعب همان را هم از تنش درآورد. ديرتر دستانش چنان شد که در زمستان آب از آن مي باريد و در تابستان چون چوب خشک مي گرديد.

تاريخ طبري، جلد 7، صفحه 306 و 3061:
 

حميد بن مسلم گويد: آنگاه پيادگان از راست و چپ به وي حمله بردند و او به راستي ها حمله برد تا پراکنده شدند و به چپي ها نيز تا پراکنده شدند. پوشش خز به تنش بود و عمامه داشت.
گويد: به خدا هرگز شکسته اي را نديده بودم که فرزند و کسان و يارانش کشته شده باشند و چون او محکم دل و آرام خاطر باشد و دلير بر پيشروي به خدا پيش از او و پس از او کسي را همانندش نديدم. وقتي حمله مي برد پيادگان از راست و چپ او چون بزغالگان از حمله گرگ فراري مي شدند.
گويد: به خدا در اين حال بود که زينب (س)، دختر فاطمه (س) به طرف وي آمد؛ گويي گوشوارش را مي بينم که مابين گوش ها و شانه اش در حرکت بود و مي گفت: «کاش آسمان به زمين مي افتاد!».
در اين وقت عمر بن سعد نزديک حسين (ع) رسيد. زينب (س) بدو گفت: «اي پسر سعد! ابوعبدالله را مي کشند و تو نگاه مي کني؟»
گويد: اشک هاي عمر را مي بينم که بر دو گونه و ريشش روان بود. گويد: و روي از زينب(س) بگردانيد. حميد بن مسلم گويد: حسين (ع) جبه خزي به تن داشت و عمامه به سرو خضاب کرده بود.
گويد: پيش از آنکه کشته شود شنيدمش که مي گفت در آن حال که پياده مي جنگيد: «براي کشتن من شتاب داريد؟ به خدا پس از من از بندگان خدا کس را نخواهيد کشت که خداي از کشتن وي بيش از کشتن من بر شما خشم آرد.»

تارخي ابن اثير، جلد 5، ص 2252 تا 2257:
 

زماني دراز از آن روز گذشت. اگر مردمان مي خواستند او را بکشند، مي کشتند ولي اينان از هراس مرگ وي به همدگر پناه مي بردند و دسته هاي گوناگون کار را به گردن يکديگر مي افکندند. شمر در ميان مردم آواز داد: «از مرد چه ترسيد؟ او را بکشيد، مادرانتان به سگوتان بنشينند!» آنان از هر سوي بر او تاختند.
زرعه به شريک تميمي ضربتي بر دست چپ وي زد و ديگري بر شانه اش آسيب رساند. آنگاه از پيرامون وي پراکندند. او برمي خاست و فُرومي افتاد. در آن هنگام سنان بن انس نخعي بر او تاخت و نيزه اي بر او نواخت. حسين بر زمين اتفاد. او به خولي به يزيد اصبحي گفت: «سرشر را ببر.» خواست چنان کند که بر خود لرزيد و واپس کشيد. سنان به او گفت: «خدا بازوانت را سست گرداند!» فرود آمد و سرش را بريد و به خولي سپرد.
هرچه جامه بر حسين (ع) بود به چپاول رفت. شلوارش را بحربن کعب ربود. قطيفه اش را که از خز بود، قيس بن اشعث دزديد. از آن پس او را قيس قطيفه دزد مي خواندند. دو موزه اش را اسود اودي بيرون آورد. شمشيرش را مردي از دارم برگرفت. مردم روي به جامه ها، زيورها، افزارها، اشتران و دام ها آوردند و همه را به تاراج بردند. بار و بنه وي و زر و زيور زنان و همسران و کسان و ياران و کودکان وي و همراهانش را ربودند. کار به آنجا کشيد که زني شيون کنان بيرون مي دويد و به اين سوي و آن سوي مي گريخت و راهزني مي آمد و جامه از پيکرش بر مي کند.
به جز آسيب هاي تيرها، بر پيکر حسين (ع) زخم نيزه با 34 زخم شمشير يافت شد.

لهوف، صفحه 138:
 

هلال بن نافع روايت کرده است که من در کنار لشکر ابن سعد- که خدا او را لعنت کند- ايستاده بودم. در اين حال شخصي فرياد برآورد: «اي امير! مژده باد بر تو که شمر حسين (ع) را کشت»!
هلال مي گويد: من از صف لشکر ابن سعد بيرون آمدم، بالاي سر حسين (ع) ايستادم. آن حضرت در حال جان کندن بود. به خدا سوگند! هرگز کشته به خون آغشته اي را که زيباتر و نوراني تر از او باشد، نديدم. من چنان محو زيبايي او بودم که نفهميدم چگونه او را کشتند.

مقتل ها
 

اخبار الطوال
 

در نهضت تاريخ نويسي که از قرن سوم بين مسلمان ها رواج پيدا کرد. ابن قتيبه دينوري ( متوفي 276 ق) پيشکسوت به حساب مي آيد. «اخبارالطول» يک دوره فشرده تاريخ از وقايع افسانه اي تا پايان دوره امويان را نقل مي کند. داستان قيام کربلا در اين کتاب کلا چهار صفحه است اما به حکم قدمت متن، همان هم ارزش دارد. علاوه بر اينکه نکاتي مثل مقتل حضرت عباس (ع) که در بيشتر تاريخ هاي قديمي نيست، در اين کتاب آمده. اخبارالطوال را نشر ني سال 1382 با ترجمه محمود مهدوي دامغاني منتشر کرده.

الفتوح
 

بعد از اخبارالطوال اين کتاب قديمي ترين تاريخ و مقتلي است که به ما رسيده. کتاب را کسي به اسم ابن اعثم کوفي (متوفي 314 ق) نوشته و در اصل از زمان جاهليت شروع مي شود و تا پايان خلافت هارون مي رسد اما ترجمه قديمي اي که از قرن ششم به ما رسيده، شامل وقايع صدر اسلام است. اين ترجمه الفتوح سال 1372 توسط انتشارات علمي و فرهنگي چاپ شد. الفتوح در چند مورد تفاوت هايي با بقيه مقاتل دارد؛ مثلاً طبق اين کتاب اولين شهيد اهل بيت، عبدالله بن مسلم بن عقيل است. نه حضرت علي اکبر.

تاريخ طبري
 

ابوجرير طبري (متوفي 310ق) را «هرودوت مسلمان ها» مي دانند. طبري در تاريخ معروف خود که در اصل «تاريخ الرسل و الملوک» ( تاريخ پيامبران و پادشاهان) نام دارد. همان کار ابن قتيبه را کرده اما به شکل مفصل. واقعه عاشورا را مي شود در جلد هفتم تاريخ طبري و ذيل حوادث سال 61 خواند. طبري در تاريخ خود از مقتل «ابي مخنف» (شاگرد امامصادق(ع) و از راويان اصلي عاشورا) که حالا ديگر از بين رفته، استفاده کرده. تاريخ طبري با ترجمه ابوالقاسم پاينده را انتشارات اساطير سال 1355 منتشر کرد.

ترجمه تفسير طبري
 

طبري علاوه بر تاريخ، يک تفسير معروف دارد که در آن هم روحيه تاريخ نگاري اش را حفظ کرده و هم به مناسبت و بي مناسبت، وقايع تاريخي را آورده. علت اينکه ما علاوه بر تاريخ طبري، خواندن مقتل امام حسين (ع) در تفسير او را هم توصيه مي کنيم اين است که اين ترجمه خودش جزء متون کهن است و در قرن چهارم و در دربار سامانيان انجام شده و حالا جزء قديمي ترين متون فارسي به جا مانده به حساب مي آيد. «ترجمه تفسير طبري- قصه ها را جعفر مدرس صادقي آماده کرده و نشر مرکز در 1372 منتشر ساخته.

تاريخ کامل
 

ابن اثير (متوفي 630ق) جز اينکه 50 سالي ديرتر از طبري آمده، فرق چنداني با او ندارد. تاريخ ابن اثير با اسم اصلي اش- الکامل في التاريخ- بسيار به تاريخ طبري شبيه است و فقط گاهي در ترتيب وقايع و ريشه يابي آنها توانسته بهتر از طبري مطالب را توضيح بدهد. يک ويژگي ديگر تاريخ ابن اثير اين است که مترجم فارسي آن ( سيد حسين روحاني) اشعار و عبارات معروف عربي را همراه با ترجمه اش آورده که در خواندن ترجمه تاريخ طبري نمي توانيد آنها را پيدا کنيد. تاريخ ابن اثير را انتشارات اساطير در 1372 چاپ کرد و ماجراي قيام امام حسين (ع) را در جلد پنجم آن مي توانيد بخوانيد.

لهوف
 

مقتل نوشته شده توسط سيد بن طاووس (متوفي 664 ق) با اينکه از مقتل هاي دست اول و قديمي به حساب نمي آيد اما به خاطر اعتبار فوق العاده نويسنده اش بين علماي شيعه، از مقتل هاي معروف است. البته اين مقتل کم و کسري هايي دارد؛ مثلاً شهادت حضرت عباس (ع) را در آن نمي توانيد پيدا کنيد اما در عوض کل کتاب مربوط به قيام امام حسين (ع) است. از بين ترجمه هاي مختلف لهوف، ما ترجمه سيد احمد فهري زنجاني را که انتشارات امير کبير در سال 1379 آماده کرده، پيشنهاد مي کنيم.

مقتل امام حسين (ع)
 

اين جديدترين کتابي است که در فهرست ما وجود دارد. ايده کتاب چيزي شبيه به همين مطلب ماست؛ يعني انتخاب از بين مقتل هاي مختلف. براي همين هم هست که مقتل هايي مثل «مقتل حسين (ع)» خوارزمي (متوفي 568 ق) را که از قديمي هاي مقاتل به جا مانده است و ترجمه فارسي به شکل کتاب ندارد، مي توانيد اينجا پيدا کنيد. فقط مي ماند يک نکته و آن هم اينکه مترجم محترم، مقاتل قديم و جديد را بدون نقد و ارزيابي کنار هم آورده. مقتل امام حسين (ع) را جواد محدثي ترجمه و اميرکبير در سال 1381 چاپ کرده.
منبع: هفته نامه فرهنگي اجتماعي همشهري جوان، شماره 243

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد