از ديدگاه قرآن آيين يهود، ديني الهي است كه توسط حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ به مردم ابلاغ شد و بعد از آن حضرت، توسط پيامبران بعدي بني اسرائيل استمرار يافت چنان كه قرآن مي فرمايد: «ما بني اسرائيل را كتاب و حكومت و نبوت بخشيديم و از روزي هايي پاكيزه به آنها عطا كرديم…»[1] و در مورد كتاب ديني آنها مي فرمايد: «ما تورات را نازل كرديم در حالي كه در آن هدايت و نور بود و پيامبران كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند با آن براي يهود حكم مي كردند…»[2]اما يهود به جاي استفاده از نعمت هاي الهي و تلاش براي رسيدن به سعادت دنيا و آخرت، عصيان كرده و نعمت هاي خداوند را ناديده گرفته و براي رسيدن به مقاصد كم ارزش دنيوي و هواهاي نفساني، دين حضرت موسي را تحريف كردند. قرآن كريم اين عصيان گري قوم يهود را چنين توضيح مي دهد كه: «ما از بني اسرائيل پيمان گرفتيم و رسولاني به سوي آنها فرستاديم، (ولي) هر زمان پيامبري حكمي برخلاف هوس ها و دلخواه آنها مي آورد، عدّهاي را تكذيب مي كردند و عدّهاي را مي كشتند».[3] يهود به گفتارهايي هم چون گفتار مشركان دچار شده، دين توحيدي حضرت موسي را تبديل به آيين شرك آلود مي ساختند چنان كه قرآن مي فرمايد: «يهود گفتند عزير پسر خداست و نصاري گفتند مسيح پسر خداست، اين سخني است كه با زبان خود مي گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است خدا آنان را بكشد، چگونه از حق انحراف مي يابند. آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايي در برابر خدا قرار دادند…»[4]اين گونه تغيير و تحريف دين توحيدي به آيين شرك آلود كه همراه با قتل پيامبران بود، تا زمان بعثت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ادامه داشت و به همين دليل است كه خداوند قوم يهود را قومي ظالم (انعام/146) ستم گر (نحل/118) عصيان گر (مائده/79) فسادگر (اسراء/4) و… معرفي مي كند كه هميشه به دنبال عصيان و فساد هستند.
در مورد سير روابط اسلام و يهود بايد گفت: به هنگام بعثت پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ در مكه يهوديان حضوري فعال در جزيرة العرب و به خصوص شهر يثرب (مدينه) و اطراف آن داشتند و خود را از منتظران ظهور پيامبري جديد در حجاز معرفي مي كردند، ولي به هنگام مهاجرت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ به مدينه كه همراه با مسلمان شدن گروهي از اعراب مدينه بود، آنان از پيوستن به جرگة مسلمانان خودداري كردند، اما پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بعد از ورود به مدينه در همان سال اول هجرت عهدنامه اي با يهود منعقد كرد كه بر اساس آن مسلمانان و يهوديان مانند يك ملت در مدينه زندگي كرده و در انجام مراسم ديني خود آزاد باشند و به هنگام حمله دشمن به شهر مدينه به ياري همديگر از شهر دفاع كنند و…[5]يهوديان كه در ظاهر متعهد به اين پيمان بودند، بعد از جنگ بدر متوجه قدرت واقعي مسلمانان شده و آغاز به عهدشكني و اذيت و آزار مسلمانان كردند. اولين جرقه هاي اين ناسازگاري توسط يهوديان مدينه به نام يهوديان بني قينقاع آغاز شد. پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ سعي نمود تا آنان را با نصيحت از مخالفت با مسلمانان باز دارد ولي آنان در جواب گفتند: «اي محمد! چنان گمان مي بري كه ما هم چون قريش خواهيم بود از اين كه با مردمي ناآزموده جنگ كردي و پيروز گشتي مغرور شده اي، به خدا قسم: اگر ما با تو جنگ كرديم، خواهي فهميد كه مرد ميدان مائيم نه ديگران»[6] اما به هنگام جنگ شكست خورده و مجبور به ترك مدينه شدند.
بعد از غزوه بني قينقاع يهوديان مدتي خاموش بودند تا اين كه مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند و يهوديان بني نضير كه پنهاني با مشركان ارتباط داشتند گمان كردند، مي توانند به رويارويي با مسلمانان بپردازند، ولي در جنگ با مسلمانان شكست خوردند.[7] اين شكست هم ديگر قبايل يهود را بر سر عقل نياورد و طايقه بني قريظه يهود را به فكر اتحاد با مشكران در جنگ خندق انداخت، آنان مي خواستند از درون شهر مدينه به مسلمانان ضربه بزنند ولي تاكتيك جنگي مسلمانان هم يهوديان بني قريظه را در درون شهر مدينه و هم مشركان مكه را كه در اطراف مدينه و بيرون خندق موضع گرفته بودند ناكام گذاشت و بعد از فرار مشركان، مسلمانان به محاصره قلعه بني قريظه پرداخته و آنان را مجبور به پذيرش حَكَم كردند و طبق نظر حكم قرار بر اين شد كه مردان يهودي بني قريظه كشته شود و زنان و كودكان و اموالشان بين مسلمانان تقسيم شود.[8] بدين ترتيب يهوديان براي سومين بار نتيجه عهدشكني و خيانت خود را ديدند و تقريباً تمام مراكز قدرت خود در مدينه را از دست دادند. با اين همه در منطقه اي نزديك به مدينه شهركي يهودي نشين به نام خيبر وجود داشت كه مركز اصلي يهود حجاز به شمار مي آمد، آنان با تكيه بر قلعه هاي هفت گانه و مستحكم خود از سرنوشت يهوديان مدينه درس عبرت نگرفته و سر هر فرصت به دنبال شكست مسلمانان و ضربه زدن به حكومت نوپاي اسلامي بودند، به همين دليل پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ بعد از صلح حديبيه قلعه هاي خيبر را به محاصره گرفت و بعد از مدتي محاصره و جنگ، آنجا را نيز فتح نمود[9] و به طور كلي قدرت يهوديان را در هم شكست و ديگر مركز ثقل و قدرتي براي آنان در حجاز و شبه جزيره عربستان باقي نگذاشت.
هر چند از ديدگاه قرآن يهوديان و مشركان دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان هستند.[10] با اين همه بين مشركان و يهوديان يك فرق وجود داشت، چرا كه در سورة توبه خداوند مي فرمايد: «وقتي ماه هاي حرام پايان يافت، مشركان را هر جا يافتيد، به قتل برسانيد و آنها را اسير سازيد و محاصره كنيد و در هر كمين گاه بر سر راه آنها بنشينيد، هرگاه توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند آنها را رها سازيد.»[11] اما اهل كتاب كه يهوديان نيز جزو آنها بودند محكوم به قتل نبودند ودر صورت پرداخت جزيه مي توانستند به حيات خود ادامه دهند و مجبور به قبول دين اسلام نبودند.[12] به همين دليل بود كه بعد از جنگ خيبر، ديگر جنگي بين مسلمانان و يهوديان صورت نگرفت و آنان به عنوان اهل كتاب در كنار مسلمانان به زندگي خود ادامه دادند. تنها در زمان عمر بن خطاب يهودياني كه در منطقه خيبر با پرداخت جزيه باقي مانده بودند، شخصي به نام «مظهر بن رافع حارثي» را به قتل رسانيدند، همين عمل باعث شد تا عمر دستور به اخراج يهوديان از منطقه خيبر و ساير نقاط شبه جزيره را داد و ادعا نمود كه از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ شنيده است كه در جزيرة العرب دو دين جمع نميشود.[13] بعد از واقعه فوق گزارشي دال بر حضور و زندگي يهوديان در جزيرة العرب به دست نرسيده است، هر چند گزارش هاي متعددي از حضور آنان در منطقه شام، عراق و ساير ممالك اسلامي وجود دارد و نشان مي دهد كه آنان به انحاء گوناگون در تضعيف مسلمانان كوشيده اند و با نفوذ در دستگاه خلافت به خصوص خلفاي بني اميه، اقدام به تحريف فرهنگي جامعة اسلامي كرده اند. افرادي چون كعب الاحبار و تميم داري كه اصالتاً يهودي بودند و به ظاهر اسلام پذيرفته بودند، در استحكام بخشيدن به پايه هاي حكومت خلفا كوشش هاي زيادي كرده و با جعل حديث و تأويل آيات قرآن، ضربه هاي بزرگ فرهنگي و اعتقادي بر مسلمانان وارد كرده و موجب فرقه گرايي در بين مسلمانان شدند و زمينه به وجود آمدن فرقه هاي مختلف در ميان مسلمانان را به وجود آوردند كه همگي ريشه در فرهنگي داشت كه توسط يهوديان به ظاهر مسلمان و با حمايت خلفاء ساخته و پرداخته شده بود.[14]در نهايت بايد گفت كه يهوديان با آن كه در آغاز حكومت اسلامي به مخالفت و جنگ با مسلمين پرداختند، ولي در همان دوره پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ قلع و قمع شده و قدرت رويارويي با مسلمانان را از دست دادند و در زمان عمر بن خطاب به كلي از جزيرة العرب اخراج شدند، ولي چون اهل كتاب بودند در زمان خلفاي سه گانه و حكومت بني اميه با پرداخت جزيه به حضور خود در برخي شهرها و روستاهاي ممالك اسلامي ادامه دادند و به جاي رودررويي نظامي به تقابل سياسي و فرهنگي اقدام كردند و با قبول ظاهري اسلام ضربه هاي جبران ناپذيري بر فرهنگ اسلامي وارد كردند و اگر نبود حضور اهلبيت و اصحاب گرامي آنان كه برخي چون ابوذر غفاري، خود را بر سر راه مبارزه با افرادي چون كعب الاحبار يهودي و حامي او گذاشت مي توانستند اسلام را نيز هم چون آيين يهود تحريف كنند ولي با حضور امامان بزگوار و شيعيان شان نتوانستند به هدف خود برسند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تاريخ يعقوبي، ج 2،از ص 49 تا 57.
2. تاريخ پيامبر اسلام ، ص 230 تا 240.
3. بحوث في الملل و النحل، ج 1، ص 77 تا 105.
4. تاريخ طبري، ج 2، ص 479 تا 552 و هم چنين ج 3، ص 21 و…
پي نوشت ها:
[1] . جاثيه/16.
[2] . مائده/44.
[3] . مائده/70.
[4] . توبه/30 و 31.
[5] . ر. ك: آيتي، محمد ابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، مؤسسة انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1366، ص 234 و 235.
[6] . همان، ص 296.
[7] . يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب بن جعفر، تاريخ يعقوبي، مؤسسة و نشر فرهنگ اهلبيت، ج 2، ص 49.
[8] . ر. ك: تاريخ يعقوبي، ج 2،ص 52.
[9] . ر. ك: تاريخ يعقوبي،ج 2، ص 56، 57.
[10] . ر. ك: مائده/82.
[11] . توبه/5.
[12] . ر.ك: توبه/29.
[13] . تاريخ يعقوبي، ج 2،ص 155.
[14] . براي اطلاع بيشتر در اين زمينه رجوع شود به سبحاني، جعفر، بحوث في الملل والنحل، انتشارات جامعة مدرسين حوزة علميةقم، چاپ پنجم، 1420ه ق، ج1، ص77 تا 105.