1) مراد از قرآنستيزان تجددگرايان غربگراي تأويلكننده قرآن در عصر جديد است. اينان چون از حد تأويل مجاز فراتر رفته و حقانيت و وحيانيت قرآن كريم و به همراه آن صحت نبوت پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را زير سوال برده، بلكه تا حد انكار اين دو عقيده ضروري اسلامي پيش رفتهاند، ناگزير تعبير و نامي مناسبتر از «قرآنستيزان» براي آنان در فرصت كوتاه و مجال اندك حاضر نداريم.
2) اين تجددگرايان كه خود يا ديگران آنان را اصلاحگر ديني ميشمارند به جاي دفع شبهات يا رفع خرافات كه در پيرامون و حوزه هر ديني خواه و ناخواه پديد ميآيد، اساس و اصول اعتقادي اسلامي را تحت عنوان نقد ادبي/ زبانشناسانه و روانشناسانه و جامعهشناسانه به كلي خدشهدار ساختهاند. در اينجا طبعاً پاسخهاي كوتاه مطرح ميگردد، پاسخهاي مفصلتر را به مقالاتي كه تحت عنوان «تحليلناپذيري وحي» و «اجتهاد در مقابل نص» هر دو در كتاب «فرصت سبز حيات» 1 نيز كتابي كه با عنوان همين مقاله در دست تحرير و تكميل است احاله ميدهيم.
3) تأويل به تصريح خداوند در قرآن كريم (صريحتر از همه در آيه هفتم سوره آلعمران)، نه فقط روا بلكه در مواردي از آيات متشابهات واجب است. تعداد اين گونه آيات به برآورد شادروان آيتالله محمدهادي معرفت در كتاب «التمهيد» او در حدود 200 مورد است. اما تأويل تجديدگرايان نه اين آيات بلكه حقيقت و حقانيت و وحيانيت كل قرآن را به نحوي غيرمجاز و خارق اجماع و اعتقاد بيش از 2 ميليارد مسلمان (در حدود يك ميليارد از مسلمانان در طي 14 قرن تاريخ اسلام و بيش از يك ميليارد در جهان معاصر) انكار ميكند، كه خواهيم ديد.
1/4) سرسلسله اين تجديدگرايان بيمحابا سرسيد احمدخان هندي (1817 – 1898م) است كه تفسير ناتمامي هم بر قرآن كريم نوشته است. او معتقد بود «نبوت يك ملكه طبيعي خاص، نظير ساير قواي بشري است كه به هنگام اقتضاي وقت و محيط شكوفا ميشود، چنانكه ميوه و گل درختان به موقع خويش ميشكفند و ميرسند… به نظر او پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وحي را مستقيماً از خداوند دريافت ميكند. جبرئيل فيالواقع جلوه مجازي و كنايي قوه يا ملكه پيامبري است. به نظر او وحي چيزي نيست كه از بيرون به پيامبر برسد، بلكه همانا فعاليت عقل الوهي در نفس و عقل قدسي بشري اوست… سيد احمدخان براي تأييد اين نظريه، به اين واقعيت كه قرآن نه يكباره بلكه به تدريج و تنجيم و اقتضاي موقعيت بر پيامبر (ص) نازل شده استناد ميكرد. وي معتقد بود كه قوه نبوت بدون استثنا و تبعيض در همه انسانها هست، اگرچه ممكن است درجاتش فرق داشته باشد…» 2. «سرسيد احمدخان مدافع اين نظر بود كه باب اجتهاد بايد به روي كساني كه صاحب صلاحيتاند باز باشد، چرا كه از اين طريق ميتوان مسايل مستحدث عرفي و شرعي را با رعايت شرايط زمانه بازانديشي كرد و تفسير و برداشت تازهاي از آنها به عمل آورد» 3
ولي همين سيداحمدخان در مقدمه تفسيرش ميگويد: “و اما اينكه بعضيها گفتهاند كه بر پيغمبر صرف معاني و مضامين قرآن القاء شده ليكن الفاظ و عبارات آن از خود آن حضرت است كه در زبان عربي – كه زبان خودش بوده – بيان فرموده است، من جداً با آن مخالف ميباشم… شاه وليالله (دهلوي) در زير عوان تدلي ميگويد كه قرآن فقط مضامين و معاني آن به قلب پيغمبر نازل شده و بعد خودش آنها را در مقام تعليم و تفهيم عباد، چون زبانش عربي بود، بدين عبارت و الفاظ بيان فرموده است. ولي اين قول فاضل مشاراليه مخالف با نقل و عقل هر دو هست، چه اولاً در خود قرآن درج است كه: «و انه لتنزيل من ربالعالمين. نزل به الروح الامين. علي قلبك لتكون منالمنذرين. بلسان عربي مبين”4 و در مورد ديگر فرموده است كه: «انا انزلنا قرآناً عربياً لعلكم تعقلون» (سوره يوسف، ايه 3) و از اين ظاهر و هويداست كه نزول قرآن بر قلب آن حضرت در زبان عربي بوده است، نه اينكه صرف معاني بر وي القا شده و قوالب و الفاظ از خود آن حضرت باشد.» 5
2/4) سيدجمالالدين اسدآبادي رديهاي بر تفسير و آراء سيداحمد خان نوشته و ميگويد«… [او] همت خود را بر اين گماشته است كه هر آيهاي كه در آن ذكري از ملك و يا جن و يا روحالامين و يا وحي و يا جنت و يا نار [دوزخ] و يا معجزهاي از معجزات انبيا – عليهمالسلام- ميرود آن آيه را از ظاهر خود برآورده به تاويلات با رده زنديقهاي قرون سابقه مسلمانان تاويل نمايد…» 6 همو مينويسد كه فرق سيداحمدخان با زنادقه پيشين در اين است كه آنها دانشمند بودند، و او عامي است. و عجب تر اين است كه رتبه مقدسه الاهيه نبوت را به حد اصلاحگر فرود آورده است و مينويسد: «اينك [اي] نهليست تأملنما! اگر بياعتقادي موجب ترقي امم ميشد، ميبايست كه عربهاي زمان جاهليت در مدنيت گوي سبقت را ربوده باشند. چونكه ايشان غالبا رهسپار طريقه دهريه بودند…» 7
5) سپس امين الخولي (1904_ 1969 م ) استاد دانشگاه قاهره و قرآنپژوه مصري با همكاري چند تن از همفكرانش مكتب تفسيري زبانشناسانه قرآن را پيريزي كرد، و اگرچه آثار و آراء او، در عين نوظهوري، از ارتدكسي (مذهب اعتقادات رسمي) مسلماني، چندان دور نشد، ولي با نقد ادبي بيپروا شاگرداني چون نصر حامد ابوزيد پرورش داد.
6) نصر حامد ابوزيد (متولد 1943 م ) متفكر نوانديش و قرآنپژوه مصري، از نقد ادبي فراتر رفت و پا به عرصه نقد فلسفي، جامعه شناسانه، روانشناسانه و تاويلگرانه بيمحابا نهاد و پارهاي از آرائ قرآنپژوهي كمسابقه و بيپروايش در سالهاي 1993 تا 1996 سبب جنجال بسيار در مصر و سرانجام صدور حكم ارتداد وي از سوي جامع و جامعه الازهر گرديد. او قرآن را متني تاريخي و فرهنگمند و متأثر از زمانه و زمينه نزول تدريجي (23 ساله) آن شمرد. و آن را متني دانست كه در همكنشي دوسويه هم از زمانه اثر ميبرد و هم بر آن اثر ميگذارد: و ذهن و ضمير پيامبر (ص) را در چنين تعاملي دخيل در شكلگيري قرآن كريم شمرد. (براي ملاحظه زندگينامه و پاره از آراء و آثار او يا درباره او نگاه كنيد به مقالهاي ذيل نام او در «دانشنامه قرآن و قرآنپژوهي»، به كوشش بهاءالدين خرمشاهي).
7) او همتايان و همفكران تندروتري در جهان اسلام، نيز در ميان تجديدگرايان اصلاحگراي ايران پيدا كرد نظير محمد ارغون و حسن حنفي و ديگران، كه ملغمهاي ناگوار و به شدت مخالف اعتقادات و ضروريات اسلامي درباره قرآن گفتند و نوشتند و ميگويند و مينويسند. آراء اينان كه كپيهبرداري از اقوال خارق اجماع سرسيد احمدخان هندي و ابوزيد است، تأويلات جسورانه و بيمحابا و بي در و پيكر و بي منطق و استدلال درباره وحي و نبوت است. اينان 1) وحي را نه آسماني، و قرآن را نه وحياني (طبق اعتقاد رسمي اسلامي)، بلكه الهامي ميدانند. آن را چيزي شبيه شعر و 2) حضرت پيامبر (ص) را نه برگزيده خداوند، بلكه همانند شاعر و عارف ميشمارند و ميگويند او از شدت تقرب و اتصال با خداوند به مقامي رسيده بود كه تقدس و قدسيت يافته بود. و لذا «صورت» [؟] وحي را از سوي خداوند به او الهام مي شد و او در عين ارتباط با زمينه فرهنگي زمانه، به آن «محتوا» ميداد.
اينان خود را نواعتزالي ميشمارند. و در اوج بيپروايي ميگويند پيامبر(ص) و وحي قرآن (به تعريف خودشان) درجاتي از خطاپذيري دارند. آري پيامبري را امري انساني و خودخواسته و خودساخته و قرآن را فرآورد ذهن و زبان و ضمير و زندگي او ميشمارند.
8) ميگويند اين حرفها در تاريخ اسلام سابقه دارد. و براي دست و پا كردن پشتيبان و پشتوانه، به نحوي مبهم و سطحي ادعا ميكنند كه بعضي از عرفا، مانند مولوي و معتزليان هم همين حرفها را زدهاند. ميگويند معتزله، همانند شيعه قائل به حادث بودن يا مخلوق بودن قرآن بودهاند، و شيعه هنوز هم بر اين اعتقاد است. البته ظاهر حرف اخير در اينكه معتزله و شيعه قرآن را حادث/ مخلوق ميدانند درست است. اما باطن آن درست نيست كه در ادامه بحث به اين مسئله بيشتر ميپردازيم.
9) اما عارف عظيمالشأن و متفكر بزرگ مولانا جلالالدين بيش از هر شاعر و عارف و متفكر ايراني و مسلمان، اعتقاد راست و درست درباره قرآن دارد. كتاب قرآن و مثنوي: فرهنگواره تأثير آيات قرآن در ادبيات مثنوي (تدوين سيامك مختاري – حافظ كل قرآن مجيد- و بهاءالدين خرمشاهي (چاپ و تجديد چاپ شده از سوي نشر قطره) در حدود 3 هزار آيه و عبارت قرآني را كه مولوي در مثنوي آنها را تضمين يا تلميح و تلويح كرده است، نشان ميدهد. در اينجا بدون مراجعه به منابع چند بيت از او را در تكريم و پاسداشت حريم حرمت قرآن، از حافظه نقل ميكنم، بقيه را در آن كتاب ميتوان ملاحظه كرد:
گرچه قرآن از لب پيغمبر است
هركه گويد حق نگفت آن كافرست
معني قرآن ز قرآن پرس و بس
وز كسي كاتش زدهست اندر هوس
اينهمه آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
[گفتني است كه مراد از شه/شاه در سراسر آثار عرفان/تصوف اسلامي فارسي حضرت حق است]
كرده اي تأويل حرف بكر را
خويش را تأويل كن نه ذكر را
و بيش از يكصد بيت با مضامين و راهبرد مشابه با اين ابيات در مثنوي و همين تعداد در غزليات او ميتوان يافت. در تعظيم و تكريم حضرت ختمي مرتبت(ص) هم چه بسيار حرف و بيش از يكهزار نقل و اشاره به حديث دارد. اين چه بهتاني است كه به اين بزرگمرد عرصه عرفان اسلامي ميزنند؟
10)اما مسئله حادث/ مخلوق بودن قرآن. «كلام» الهي از مهمترين و دشوارترين مسائل در تاريخ اديان الهي و اسلام است. اصلاً نظر به اهميت اين بحث بوده است كه نام علم كلام را «كلام» گذاشتهاند. اشعريان كه بدنه اصلي تسنن را تشكيل ميدهند معتقد بودند كه كلام الله قديم/ ازلي است و قائل به كلام نفسي يا تسامحاً درون ذاتي براي خداوند شدند. معتزله و شيعه -به ويژه شيعه اماميه- اعتقاد دارند كه كلام، مثل خلاقيت و رزاقيت صفت فعل خداوند است. شرح و بسط و استدلالها و نظرهاي گوناگون در اين مسئله دامنگستر را به كتابي كه در همين زمينه (پاسخ به قرآنستيزان) در دست تحرير است احاله ميدهيم. اما توضيحاتي كه كامل و نهايي نيست در اينجا عرضه ميشود. مشكل از ناتواني در درك آيههاي از آيات متشابهه قرآن آغاز ميشود: «بل هو قرآن مجيد. في لوح محفوظ» (حق اين است كه آن قرآن مجيد است؛ در لوحي محفوظ- سوره بروج/85، آيات 21-22) همچنين «انه لقرآن كريم. في كتاب مكنون. لايمسه الاالمطهرون. تنزيل من رب العالمين. افبهذا الحديث انتم تدهنون. و تجعلون رزقكم انكم تكذبون…» (آن قراني كريم است. در كتابي نهفته جز پاكان به [طهارت توحيدي، به درك و دريافت] آن دسترسي ندارند. فرو فرستادهاي از سوي پروردگار جهانيان است. آيا شما در كار اين سخن سستي ميورزيد؟ و سپس روزيتان را چنان كردهايد كه آن را انكار ميكنيد- سوره حديد/57 آيات 77 تا 82) آنچه بايد به ياد داشته باشيم كه براي ادامه بحث ضروري است و از اين آيات برميآيد اين است كه قرآن در لوحي محفوظ يا كتابي نهفته است سپس از سوي خداوند همان متن به صورت يكباره (انا انزلناه في ليلة القدر) و سپس تدريجاً نزول و تنزيل مييابد.
گفتني است كه آيه ديگري اصل قرآن را در «ام الكتاب» اعلام داشته است: «و انه في ام الكتاب لدينا لعلي حكيم» (و آن [قرآن] حكمتآميز و بلندمرتبه است و در ام الكتاب در نزد ماست- سوره زخرف/43 آيه 3) علاوه بر اينها «كتاب مبين» هم كه چندبار 8 در قرآن كريم به آن اشاره شد به همين معني است.
بسياري از مفسران و متكلمان شيعه «ام الكتاب» / «لوح محفوظ» / «كتاب مبين» را علم الهي دانستهاند. حال اين معضل پيش ميآيد كه قرآن در اين صورت هم قديم است و هم حادث، ولي پاسخ به اين معضل همانا قبول اين متناقضنماست. اين بنده با تلفيق آرا، معتزله/شيعه و اشاعره به اين راه حل رسيدهام كه قرآن را مي توان از دو منظر يا وجه شناخت. جنبه يلي الحقي (خدا-سويي) آن كه علم الهي يا در علم الهي است مثل ساير صفات ذاتي خداوند در نزد خداوند است و سپس كه در زمان و مكان توسط فرشته امين وحي= روح الامين / جبرئيل به قلب (ذهن/قواي دراكه مهبط وحي حضرت محمدمصطفي (ص)) اجمالاً (انا انزلناه في ليلة مباركة دخان،2 در ليلة القدر) و تفصيلاً در طي 23 سال نزول يافت يا فرود آمد و درك و حفظ و شنيده و خوانده و نوشته شد، جنبه يلي الخلقي (پيامبر-سو) پيدا كرد.
اگر بگويند بسياري سوألها يا رويدادها در همين زمان 23 ساله پيش آمد كه سپس با فاصله كم يا زياد پاسخ يا حكم و حياني آن نازل شد و اين چگونه ممكن است؟ در پاسخ ميگوييم همان سوألها و آگاهي از رويدادها همه و همه در علم الهي (امالكتاب/ لوح محفوظ) وجود داشته و علم الهي چنانكه همه مسلمانان اذعان دارند، سابق بر “معلوم” است و زمان در نزد خداوند گذشته و حال و آينده ندارد. يك نكته از اين معني گفتيم و همين باشد.
آري مخلوق/حادث بودن قرآن به اين معني يا معاني مشابه آن است، نه برداشت سوسيولوژيستي (اصالت اجتماعي) كه تجددگرايان خارق اجماع ميگويند. يك تشبيه، بلاتشبيه قضيه را روشنتر ميكند. يك شعر/غزل حافظ را درنظر بگيريد. تا زماني كه در ذهن اوست وجود ذهني دارد، با صد دريا فاصله همچون قرآن يا سورهاي در ام الكتاب و دور از دسترس و شناخت، ارزيابي و حظ هنري و نقد و نقل و غيره است، اما چون حافظ آن را سرود و گفته و شنيده و خوانده و نوشته و نقل گرديد، حادث است. حال بگذريم كه خود شاعر در اين تشبيه، حادث و مخلوق است. اين را فقط براي تقريب به ذهن گفتيم. در نهايت اگر اين نظر و تفسير قبول خاص و عام پيدا نكند، هزار بار بهتر از تأويلات غيرقانوني و ضد شرعي اين تجددگرايان است و تكليف علماي قرآنشناس جامعه اسلامي اين است كه راهحلهاي مقبول ديگر پيدا كنند و تجددگرايان اندكشمار قرآنپژوه هم اگر ميتوانند به سهم خود كمك كنند، نه اينكه مشت بر سندان بزنند و بادپيمايي و افسانهسرايي كنند.
11) تأويل اين چند تن تجددگراي بيپروا، هرچه باشد از جنس «نظر» است و حكما گفتهاند: «النظر كالخبر يحتمل الصدق و الكذب» (نظر مانند خبر است و احتمال دارد كه درست و احتمال دارد كه نادرست باشد). اينان جز صرف ادعا، هيچ گونه استدلال عقل و شرعپسندي ارائه نكردهاند.
12) هر كس ادعايي ميكند طبق قانون فقه/ حقوق اسلامي (بلكه جهاني) بر عهده اوست كه «بينه» (دليل) بياورد. چنانكه اين گفته اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) در حكم قاعده مهمي در اين حوزه درآمده است: «البينة علي المدعي و اليمين علي من انكر» (كسي كه ادعاي داشتن حقي ميكند بر عهده اوست كه دليل بياورد، و اگر نياورد براي طرف ديگر با سوگند ياد كردن او، حق ثابت ميشود).
13) آري قرآن پرورده و پرداخته هيچ فرهنگ و تمدني نيست، اما همچنان به شهادت تاريخ پرورنده فرهنگ و تمدن عظيم اسلامي است.
14) اين گروه اندكشمار تجددگرايان قرآننشناس و خارق اجماع، حتي به قيمت آلوده شدن به ارتداد (برگشت/خارج شدن از اسلام) اين تأويلات بنيان كن را كه مشكل افزاست نه مشكل گشا، بر هم بافتهاند. به اميد حل كدام مشكل، اين همه مشكل در ميان آورده اند؟ مسلمان نبودن ابتدايي براي كسي گناه نيست. اما ادعاي مسلماني، به قاعده «اخذ به شئ اخذ به لوازم آن است»، با اين پراكندهگوييهاي ضد اصول و ضروريات اسلام، جمع نمي شود. اين تأويلات غيرقانوني، بلكه قانون شكن، از مقوله تأويل «بما لايرضي صاحبه» (مخالف نظر صاحب قرآن) است. اينان به وفق گفته اي از اونامونو، فيلسوف و متكلم بزرگ معاصر اسپانيايي: براي قطع تب، ريشه حيات انسان را قطع ميكنند.
15) مسيحيت كه اسلام را رقيب خود ميانگاشته پس از جنگهاي 200 ساله صليبي سرانجام به پيشنهاد پاپ وقت، شوراي واتيكان در سال 1965 اسلام را دين الهي شمرده است. از سوي ديگر بعضي از فرقههاي منشعب از اسلام، كه علماي مسلمان آنها را خارج از اسلام اعلام كرده اند همچون فرقه احمديه/ قاديانيه و ديگرها، هنوز همچنان قرآن را وحياني مي شمارند و به آن استناد ميكنند و ترجمههاي گاه بسيار درست و دقيق بي يك كلمه افزود و كاست از قرآن به زبانهاي انگليسي و اروپايي ديگر و فارسي عرضه ميدارند. از سوي ديگر گروههاي اصولگرايي در عالم مسيحيت پيدا شدهاند كه كتاب مقدس (Bible) را كه كتاب مقدس يهيوديت و مسيحيت است و حتي بزرگترين علماي دين پژوه و روحانيان بزرگ مسيحي آن را عيناً وحي نميدانند، عيناً وحي تلقي كردهاند. آري در چنين شرايطي، زير سوال بردن و خدشهدار كردن حقانيت پيامبر اسلام (ص) و وحيانيت قرآن، چه سودي دارد، يا چه مشكلي حل مي كند؟ كاري كه نه فقط بي فايده است بلكه دهها توالي فاسد دارد و به منزله “يكي بر سر شاخ بن مي بريد” است.
16)سخن ما قبل آخر اينكه قبل از آغاز نوشتن اين مقاله، وقتي قرآن كريم را براي خواندن 2 صفحه روزانه از آن باز كردم چنين آمد: «بيگمان كساني كه قرآن را چون بر آنان نازل شد انكار ميكنند [از ما پوشيده و پنهان نيستند] و آن كتابي است گرامي كه در اكنون يا آيندهاش باطل در آن راه نمييابد؛ فرو فرستادهاي از سوي [خداوند] فرزانه ستوده است… بگو انديشه كنيد اگر [قرآن] از سوي خدا باشد سپس شما منكرش شويد ديگر چه كسي از كسي كه چنين ستيزه دور و درازي دارد گمراهتر خواهد بود؟» (فصلت، آيات 41، 42 و 52) ارزش برهاني آيه اخير در رساله مطرح خواهد شد.
سخن آخر
آيهاي كه اخيراً نقل كرديم (فصلت، 52) مبناي برهان شرطبندي/ شرطيه معروف پاسكال است
9
ممكن است تجددگرايان تندرو به ما بگويند مگر شما علم داريد كه قرآن وحياني است و پيامبر (ص) از سوي خداوند برانگيخته شده است؟ در پاسخ ميگوييم غير از تمسك به «قاعده لطف» علم استدلالي نداريم. ما ابتدا از اين امر آگاهي و اطلاع اجمالي يافتهايم، سپس طبق قرائن و امارات صدقش به آن ايمان آوردهايم. و هر ايماني متعلق به هر انساني در واقع و طبق تعريف و نيز قول مكرر قرآن، «ايمان به غيب» است (چون عكسش درست نيست و ايمان به مشهود برابر با علم است). اما شما (تجدد گرايان) نه علم داريد، نه ايمان (يعني ايمان بر وفق ارتدكسي اسلامي) و به قول حافظ:
گو برو و آستين به خون جگر شوي
هر كه در اين آستانه راه ندارد
نيز به گفته او:
تو كز سراي طبيعت نميروي بيرون
كجا به كوي حقيقت گذر تواني كرد
آري ايمان تنها راه است، و در حد طاقت بشري است اين مسئله علم بردار نيست و آنچه تاكنون مدعيان تجدد و تأويلگراي قديم و جديد به دست دادهاند نه علمي است نه منطقي، نه ايماني.
مشكل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل اين نكته بدين فكر خطا نتوان كرد (حافظ).
نویسنده: بهاءالدين خرمشاهى
- 1. (چاپ نشر قطره، 1379)
- 2. (تفسير و تفاسير جديد، نوشته بهاءالدين خرمشاهي، 1364، ص 60)
- 3. (پيشين، ص 62).
- 4. (سوره شعراء، 192- 194)
- 5. (پيشين، ص 68).
- 6. (مقالات جماليه، ص 97 و بعد، منقول در «تفسير و تفاسير جديد»، پيشگفته، ص 73)
- 7. (پيشين، ص 73).
- 8. (انعام،59؛هود، 6؛ نمل، ا، 75، سبا،3)
- 9. (براي شرح و بسط بيشتر نگاه كنيد به شرطبندي پاسكال در كتاب «سير بيسلوك»، ناهيد، چاپ سوم 1376).
خبرگزاري فارس