امپرياليسم بطور كلي، عنواني است براي قدرتي (يا دولتي) كه بيرون از حوزة ملي خود به تصرف سرزمين هاي ديگر بپردازد و مردم آن سرزمين ها را به زور وادار به فرمانبرداري از خود كند و از منابع اقتصادي و مالي و انساني آنها به سود خود بهره برداري كند. البته در معناي وسيعتري هم به كار رفته است[1] كه گفته اند امپرياليسم تسلط سياسي و اقتصادي كشوري بر كشور و سرزمين هاي ديگر كه گاه با تسخير خاك آن كشور به وسيلة قدرت نظامي توأم بوده و گاه به صورت استقرار حكومت هاي دست نشانده براي تأمين منافع سياسي و اقتصادي كشور مسلط نمايان مي شود.[2] اما آن چه بايد گفت امپرياليسم به معناي تشكيل امپراتوري از آغاز تاريخ بشر شايد وجود داشته است لكن در معناي محدودتر واژه امپرياليسم (يعني از كلمة قديميتر امپراتوري) در دهة 1890 در انگلستان رواج يافت. رواج دهندگان آن گروهي بودند به رهبري جوزف چيمبرلين، سياستمدار استعمارخواه انگليس كه هوادار گسترش امپراطوري انگلستان بودند و همين طور مخالف با سياست تكيه بر توسعة اقتصادي داخلي، امّا اين كلمه بزودي در زبان هاي ديگر به كار گرفته شد، به آن اندازه كه از آن براي بيان رقابت قدرت طلبي هاي كشورهاي اروپايي براي به دست آوردن مستعمرات و حوزه نفوذ آنان در افريقا و ديگر قاره ها استفاده شد، تا اينكه دهة 1880 تا 1914 را بدين خاطر عصر امپرياليسم ناميدند.[3] البته امپرياليست هاي اروپايي ادعا مي كردند كه هدفشان گسترش تمدن و رساندن دستاوردهاي آنان به ديگران است امّا در بنيادشان ايمان به برتري نژادي مادي و فرهنگي وجود داشت.
اصطلاح امپرياليسم همراه با پسوندهايي چون امپرياليسم اقتصادي، امپرياليسم نو و همينطور امپرياليسم فرهنگي به كار رفته است كه ما به طور اجمال و ضمني به اين موارد خواهيم پرداخت.
امپرياليسم اقتصادي: اقتصاددان انگليسي به نام هابسن (1858-1940) در كتاب خويش به نام امپرياليسم، براي نخستين بار از اين پديده يك برداشت اقتصادي نموده و از آن به طور نظري انتقاد نمود. اين نظريه را لنين گرفت و در كتاب امپرياليسم عاليترين مرحله سرمايه داري بسط داد و اين برداشت به نام نظرية اقتصادي درباره امپرياليسم نامدار شد كه خلاصه آن بدين گونه است: «گرايش طبيعي سرمايه به انباشت خود سبب كاهش سود مي شود و براي آن كه نرخ سود بالا باشد، انحصارهاي اقتصادي (كارتل ها و تراست ها) به وجود مي آيند. سپس سرمايه داران براي كسب سود به سرمايه گذاري در خارج كشيده مي شوند و با تسلطي كه بر دولت دارند، دولت را به تشكيل امپراتوري وا مي دارند تا بازارها، مواد خام و بالاتر از همه، فرصت هايي براي سرمايه گذاري سرمايه هاي اضافي به دست آورند.» بدين ترتيب برداشت اقتصادي امپرياليسم، چنانكه لنين آورده است، يكي از عناصر مهم نظريه ماركسيستي است.[4]امپرياليسم به معناي تسلط سياسي؛
در اصطلاح سياستمداران آسيا و آفريقا امپرياليسم اغلب به معناي تسلط سياسي است و مفهوم اقتصادي آن را در كلمة استعمار مي جويند. به هرحال مفهوم امپرياليسم با مفهوم استعمار پيوندي نزديك و جدا نشدني دارد.[5] مفهوم استعمار امروزه با مفهوم امپرياليسم پيوستگي كامل يافته و استعمار اساساً اعمال قدرت امپرياليستي شناخته مي شود، يعني همان طور كه يادآور شديم قدرتي كه مي خواهد از مرزهاي ملي و قومي خود تجاوز كند. از اين رو، دو اصطلاح استعمار سرخ و استعمار سياه پديد آمده است كه نخستين آن اشاره به سياست توسعه طلبي اتحاد شوروي سابق و دومين آن اشاره به به توسعه طلبي هاي امپرياليستي غرب دارد به همين قياس، پاكستانيها، در مورد كشمير، از امپرياليسم قهوه اي يعني امپرياليسم هندي نام برده اند،[6] البته در اروپا ايدئولوژي امپرياليسم به فاشيسم و نازيسم انجاميد و امروزه توسعه طلبي هاي امپرياليسمِ دنياي غرب را در تجاوزات آمريكا در عراق و كشورهاي اسلامي ديگر به عينه مشاهده مي كنيم كه براي تسلط بر منابع انرژي و اثبات تك قطبي بودن جهان تحت عنوان ايجاد دموكراسي و بهانه هاي واهي چون مبارزه با تروريسم و… طبل جنگ هاي صليبي را به صدا درآورده است. امام خميني(ره) در اين باره فرمودند: «آمريكا اين تروريست بالذات دولتي است كه سرتاسر جهان را به آتش كشيده و هم پيمان او صهيونيسم جهاني است كه براي رسيدن به مطامع خود، جناياتي مرتكب مي شود كه قلم ها از نوشتن و زبان ها از گفتن آن شرم دارند.»[7]امپرياليسم نو: كه از آن استعمار نو هم تعبير شده است به معناي وضعيتي است كه در آن كشوري، با داشتن استقلال سياسي، از دست اندازي و دخالت كشور ديگري و يا عوامل آن آسيب ببيند و اين رابطه ممكن است دنبالة رابطة استعماري گذشته ميان دو كشور نباشد و قدرت نوخاسته اي آن را پديد آورد. در برخي از بخش هاي جهان (مثلاً، آمريكاي لاتين) اغلب اصطلاحات هم رديف مانند امپرياليسم اقتصادي (يا به اصطلاح دقيقتر، امپرياليسم دلار) را بيشتر به كار مي برند.[8]امپرياليسم فرهنگي: نفوذ فرهنگي كشورهاي امپرياليست بر كشورهاي ديگر را به عنوان امپرياليسم فرهنگي ياد مي كنند.[9] و يا به عبارتي مي توان به اين صورت تعريف كرد كه؛ كاربردِ قدرت سياسي و اقتصادي براي پراكندن ارزشها و عادت هاي فرهنگي متعلق به آن قدرت در ميان مردمي ديگر و به زيان فرهنگ آن مردم را امپرياليسم فرهنگي مي گويند. امپرياليسم فرهنگي مي تواند ياري دهنده امپرياليسم سياسي و اقتصادي باشد چنانكه مثلاً، فيلم هاي امريكايي براي فرآورده هاي آمريكايي تقاضا پديد مي آورند[10] كه امام راحل(ره) درباره اين طور وابستگي فرمودند: بزرگترين فاجعه براي ملت ما اين وابستگي فكري است كه گمان مي كنند همه چيز از غرب است و ما در همة ابعاد فقير هستيم.[11] و همين طور فرمودند: «تربيت غرب، انسان را از انسانيت خودش خلع كرده»[12] و تا ما از آن غربزدگي در نياييم و مغزمان را عوض نكنيم و خودمان را نشناسيم، نمي توانيم مستقل باشيم، نمي توانيم هيچ داشته باشيم.[13] بنابراين ما در اينجا مي توانيم نتيجه بگيريم كه امپرياليسم فرهنگي اساس و بنياد ديگر گونه هاي امپرياليسم بوده و نمي توان از آن با تسامح و به سادگي گذشت.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. امپرياليسم و عقب ماندگي؛ دكتر همايون الهي، نشر قومس.
2. نظريه هاي امپرياليسم؛ دكتر ساعي، نشر قومس.
پي نوشت ها:
[1] . دانشنامه سياسي، داريوش آشوري، انتشارات مروايد، ص 36.
[2] . فرهنگ جامع سياسي، محمود طلوعي، نشر علم، ص 182.
[3] . داريوش، آشوري؛ همان، ص 37.
[4] . همان.
[5] . داريوش آشوري، همان، ص 38.
[6] . داريوش آشوري، همان، ص 27. .
[7] . امام خميني، كلمات قصار، مؤسسه نشر آثار امام خميني، ص 154.
[8] . داريوش آشوري، همان، ص 38.
[9] . فرهنگ جامع سياسي،همان، ص 182.
[10] . داريوش آشوري، همان، ص 38.
[11] . امام خميني، همان، ص 113.
[12] . همان، ص 158.
[13] . همان.