پایان زندگی طوفانی سید رضی (ره)
از کودکی زندگی پر شوری دارد و در نوجوانی با بزرگان دانش و ادب کوس برابری می کوبد. در ده سالگی با قصیده ای شگفت انگیز و پخته بدخواهان پدر را با تیر زبان به سختی هدف قرار می دهد و نیاکان خود از امامان بزرگوار و پدر را به ستایش می ایستد. در روگاز جوانی وظایف خطیری را به عهده می گیرد که کمتر کسانی از بزرگان می توانند از عهده ی آنها برآیند. هر دانش و فضیلتی در روزگار او و در محیط زرّین فرهنگی بغداد وجود دارد فرامی گیرد و از بیشتر استادان خود سبقت می گیرد. دانشمندان با تجربه و پیشکسوتان شعر و ادب به دوستی با او افتخار می کنند و از اینکه گوشه ی چشمی بدانان بنماید به خود می بالند. خلفا و امرا و وزرا با او از در دوستی درمی آیند. دانشگاهی برای تدریس دانش های زمان تأسیس می کند و خود سرپرستی آن را به عهده می گیرد.
قائم مقام امیرالامراء در بغداد و حاکم حرمین شریفین مکه و مدینه می شود. نقابت سادات، امارت حاجیان و قضاوت مظالم همه را یکجا در کف با کفایت خود گرفته است.
سید رضی هرگز موقعیت خانوادگی و اجتماعی خود را از یاد نمی برد و پیوسته چشم به راه فرصتی است تا چنانچه خدا توفیق دهد و روزگار یاری کند و جهان به کام او بگردد، بوسیله ی عواملی که پیوسته خود را در اختیار سیّد می دانستند، علیه ستمگران برخیزد و بر بیدادخواهان بشورد، و حقّ خانوادگی خود را که سال ها امویان و سپس عباسیان، غصب کرده بودند، بگیرد. لیکن بخت یاری و روزگار همکاری و دنیاپرستان همراهی، و حتی دوستان نزدیک و خویشان غمخواری نکردند، و سیّد در اوج جوانی، از اندوه ذوب شد، و از خشم فانی گردید، و بی آنکه به منظور و هدف دست یابد از جهان رفت.
ابن ابی الحدید می گوید:
سیّد رضی، با آن همّت بلندی که داشت، خود را سزاوار دست یافتن به مقامی والا و اموری عظیم می دانست، و در اشعار خود بارها بدین نکته اشاره کرده است. لیکن از روزگار برای رسیدن به آرمان هایش یاوری نمی دید، در نتیجه از تأسف می گداخت، و از خشم و تأسف رو به نابودی می رفت، تا اینکه عمرش به پایان رسید، و به مقصود دست نیافت. (1)
سید رضی، در بامداد یکشنبه 6 محرم 406 ه در خانه اش در بغداد، با زندگی 47 ساله و پرماجرا و پربرکت و پویای خود بدرود گفت. برادر بزرگش مرتضی، این مصیبت باورنکردنی و غیر منتظره را تاب نیاورد، و برای گریه و زاری و عزاداری به حرم جدش امام موسی الکاظم (علیه السّلام) پناه برد. فخرالملک وزیر و همه ی اشراف و قضات و شهود و اعیان حضور یافتند. او را غسل دادند و کفن کردند. فخرالملک و دیگر حاضران، به امامت ابوعبدالله بن المهلوس علوی، بر او نماز گزاردند، و در منزلش در محله ی کرخ او را دفن کردند. سپس، به قولی پس از خراب شدن خانه اش، سیّد مرضی او را به کاظمین برده در جوار حرم امام موسی الکاظم دفن کرد، و به قول دیگری، که عبدالحسین حلّی می گوید به نظر من این قول درست است (2)، او را به کربلا برده، در کنار قبر پدرش حسین دفن کردند. (3)
در پایان آن روز فخرالملک سوار شده به کاظمین رفت و به سید مرتضی تسلیت گفت و او را به خانه اش آورد.
علامه ی نوری تعجب کرده است که شیخ مفید بر او نماز نخوانده است، و حال آنکه شیخ الطائفه ی امامیه در آن روز وی بوده است. می گوید: احتمال دارد که در آن روز شیخ به زیارت قبر امام حسین (علیه السّلام) رفته باشد، زیرا ایام زیارت عاشورا بوده است.
سید رضی شعله ای درخشان، و آتشی فروزان علیه ستمگران و تجاوزکاران بود. آتشی که هرگز خاموش نشد و تا دم مرگ می افروخت و می سوخت، و چون یاوری در روزگار ندید، و آرمان هایش تحقّق نیافت، و شرایط با او روی مساعدت نشان نداد، خود را چون پروانه ای در آن آتش افکند و بسوخت.
مرثیه هایی که او برای دیگران گفته بود، بویژه مرثیه اش درباره ی صابی، برای خود وی بیشتر مصداق داشت. گروهی از ادبیان همعصر با رضی او را مرثیه گفته اند، برخی واقعاً از سر سوز است، و برخی دیگر، به ظاهر اظهار تأسف است و در باطن شماتت، و خوشحالی از خالی شدن میدان برای خودشان، از وجودی که سراسر گستره ی دانش و سیاست و تدبیر و فضیلت را پر کرده بود. لذا جز اندکی از آن مرثیه ها باقی نمانده است. از جمله مرثیه های سوزناکی که باقی مانده مرثیه ی سید مرتضی، و دو مرثیه از شاگرد گرانقدرش شاعر گرانمایه مهیار دیلمی است.
سید مرتضی در رثای او گفته است:
یا للرجال لفجعة جذمت یدی… و وددت لو ذهبت علی برأسی
وا فریادا از مصیبتی که دستم را برید، ای کاش به جای دست راستم سرم را بُرده بود؛
پیوسته از پیش آمدنش می ترسیدم تا اینکه در رسید و جام زهراگینش را سر کشیدم؛
روزگاری آن را این دست و آن دست کردم لیکن همین که تصمیم گرفت، هیچ فرصتی نداد و بیدرنگ وارد شد؛
به سرازیر شدن چشمه ی اشکم اعتراض نکنید، زیرا اشک از اختیارم بیرون رفته مرا چنانکه باید یاری نمی کند.
خدای را چه زندگانی کوتاه و بس پاکیزه ای! و چه عمرهای درازی که به ناپاکی به سر می رسد.
و مهیار دیلمی دو قصیده در رثای معلمش سید رضی گفته است، که یکی از آنها دارای 70 بیت است به مطلع:
من جب غارب هاشم و سنامها… و لوی لویا فاستزلّ مقامها
چه کسی گردن و پشت هاشم را شکست، و کمر لوی را خم کرد و از جایگاه خود لغزانید؛
و بر قریش در سنگستان های مکه بتاخت و آنان را با یک دست در هم پیچید و شکوه و جلال و خرگاهشان را درهم شکست؛
چه کسی به مکه وارد شده حریمش را درهم شکست، در حالی که خانه مشاهده می کرد و حرامش را حلال گردانید؛
امروز پیامبر به گریه نشسته است، و برای مصیبتی که در طف بر سر فرزندان فاطمه آمده است خواهان نوحه سرایی است؛ امروز دیگر چه کسی به حمایت و رعایت دین برمی خیزد، و کاخ والای عقیده را چه کسی به نگهبانی می ایستد؛
آیا دست های مردان با شمشیرهایشان ناآشنا شده است، و به تسلیم گردن گذاشته اند، یا اسلام خویش را به کناری نهاده اند؟
یا ذوالحسبین را که مدافع بزرگ موجودیت اسلام بود غافلگیر کرده کشته است: خیانتی شبانه با مرگ هاش که بر سپیده ی صبح روا داشته است… (4)
می گویند یکی از ادبا از کنار خانه ی سید رضی در سامراء (سُرَّ مَن رَأی) گذشت، و نمی دانست که این خانه ی سید بوده است. چون آثار ویرانی و از هم پاشیدگی آن را مشاهده کرد که گویای آبادانی و شکوه و جلال روزگار گذشته اش بوده، شگفت زده از پیشامدهای دگرگون سازنده ی زمان و شبیخون این جهان، بر خرابه هایش ایستاده به اشعار سید رضی تمثل جُست:
و لقد وقفتُ علی رُبوعِهم … و طلولُها بید البَلیَ نهُب
در کنار آثار ویران خانه شان ایستادم، که به دست فرسودگی و خرابی غارت شده بود؛
آنچنان گریستم که از فریاد زاری من، شترم به ضجه افتاد و کاروان به سرزنشم فریاد برآورد؛
چون حرکت کردم با ناپدید شدن ویرانه ها چشمم از آن روی برگردانید ولی روی قلبم به سوی آن برگشت.
شخصی از کنارش گذشته شنید که این بیت ها را می خواند، پرسید: می دانی که این خانه متعلّق به چه کسی بوده است؟ گفت: نه! گفت این خانه متعلّق به گوینده ی آن ابیات است که خواندی، و از چنین حسن اتفاقی تعجب کردند. (5)
پینوشتها:
1. شرح نهج البلاغه، ج 1، مقدمه، ص 34.
2. مقدمه ی حقائق التأویل، ص 111.
3. سید داوودی در کتاب عمدة الطالب (ص 200 چاپ نجف)؛ و سید علی خان در الدرجات الرفیعة در ذیل شرح حال سید رضی؛ و شیخ یوسف بحرانی در لؤلؤة البحرین (ص 197) بدین نکته تصریح کرده اند.
4. دکتر محمدهادی امینی، الشریف الرضی، صفحات 104-103، به نقل از دیوان مهیار الدیلمی (چاپ قاهره).
5. ابن العماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، 1383/3.
منبع مقاله:
جعفری، سیّد محمّد مهدی؛ (1388)، مجموعه ی اندیشه مندان ایران و اسلام احیاگر بلاغت علوی (مروری بر زندگی و آثار سیّد رضی)، تهران: نشر همشهری، چاپ اول
/م