الف) «پدیدارشناسى»(Phenomenology) به طور اعم، رابطه ذهن و عین را در پرتو تازه اى مطرح کرده، درباره جایگاه علوم عینى و اثباتى و فهم دنیایى مدرن از خود و اصالت و معنادارى این خود فهمى، به نقد و ارزیابى مى پردازد. در واقع شاخه اى از پدیدارشناسى، پاسخ دهى به این مسأله یا مسائل را بر عهده دارد: 1- آیا خودفهمى علمى دنیاى مدرن قابل اتکا است؟ و یا این که براى فهم خود فهمى علمى جهان مدرن، (یعنى براى یافتن منشأ معنا) به طور کلى، باید به چیزى بنیادى تر مراجعه کرد؟
2- آیا خودفهمى ها و گفتمان هاى رایج دنیاى مدرن، در حوزه هاى مختلف جامعه، فرهنگ، اقتصاد و سیاست – که جملگى بر آگاهى شفاف و بى مسأله، یعنى بر خودفهمى ما و بر جهان فهمى ما، تأکید مى ورزند – در ساختارهاى نهان و ناخودآگاه زبان و گفتمان نهفته اند و در حقیقت، از عرصه آگاهى مستقیم انسان به عنوان فاعل شناسایى بیرون اند یا نه؟
ب ) پدیدارشناسى از دیدگاه هوسرل(Husserl)، ابزار فلسفى فهم هستى بر حسب هستى روزمره انسان در جهان است. اساس پدیدارشناسى وى، مبتنى بر این است که کل حقیقت عینى یا علمى، نهایتاً در درون زیست – جهان تجربه انسانى «مبنا» دارد. به عبارت دیگر، هوسرل بر آن بود که حقایق به اصطلاح علمى همه علوم را، باید از نو در فعالیت هاى آگاهى انسان زمینه یابى کرد.
هدف پدیدارشناسى وى، بازگشت به تجربه زیست شدن (تجربه ماقبل نظرى و ماقبل فلسفى) است؛ یعنى، به حکم پدیدارشناسى، معناى اولیه و اصیل و ازلى جهان عینى، همان شکل اشتغال آگاهى انسان بدان است. از سوى دیگر، معناى آگاهى ذهنى ما، شیوه اى است که ذهن در مقابل جهان باز مى شود. ذهنیت و جهان زیست یکى است؛ یعنى، ذهنیت، خود در خلق معنا حاضر است.
براساس این دیدگاه، «ذهن» و «عین» جدایى ناپذیراند و یکى به وسیله دیگرى، در رابطه اى اولیه تعیین مى گردد. معناى جهان عینى و خارج از ذهن ما تنها از طریق آگاهى ساخته مى شود. جهان، واقعیت در خود نیست؛ بلکه واقعیتى براى آگاهى است و آگاهى نیز هیچ وقت آگاهى در خود نیست؛ بلکه آگاهى از چیز دیگرى، یعنى از جهان است. از این رو، معنا نه فقط در عرصه ذهن و نه فقط در جهان عینى، بلکه در رابطه میان آن دو ظهور مى کند. جان کلام آن که براساس پدیدارشناسى هوسرل، انسان پیش از آن که از هستى جداگانه خود و یا از هستى جداگانه جهان آگاه شود، در جهان هست. پس، از دیدگاه او فلسفه اى که معنا را به آگاهى منفرد، منزوى و گسیخته از جهان محدود سازد، غیر قابل دفاع است.
همچنین از نظر هوسرل علوم طبیعى، دچار بحران شده اند؛ زیرا ریشه خود را در جهان زیست انسانى به دست فراموشى سپرده اند. حال آن که براساس پدیدارشناسى، بنیاد یا زمینه علم و معرفت تنها در شواهد شهودى تجربه مستقیم آگاهى یافت مى شود.
به هر صورت، هوسرل در پى کشف تجربه استعلایى آن آگاهى است که شناخت معتبر را تولید مى کند. وى مى کوشد در طرح فلسفى پدیدارشناسى خود، به آن جهان بى واسطگى استعلایى دست یابد که در آن، هستى با ظهورش در برابر آگاهى یکى و یکسان است.
از این نکته نباید غفلت کرد که پدیدارشناسى هوسرل، به شکل هاى مختلف تعبیر شده است. «مارتین هایدگر» با تحلیل پدیدارشناسانه خود از هستى انسان، تعبیر اصالت وجودى از آن به دست داد. «هانس گئورگ گادامر» و «پل ریکور»، تعابیرى هرمنوتیکى از آن کردند و «ژاک دریدا» تعبیرى شالوده شکنانه ازآن عرضه داشت.
براى آگاهى بیشتر از دیدگاه هوسرل، مطالعه این کتاب ها سودمند است:
1- فلسفه «هست بودن»، ژان وال، ترجمه دکتر یحیى مهدوى.
2- فلاسفه بزرگ، بریان مگى، ترجمه عزت اللَّه فولادوند.
2- آیا خودفهمى ها و گفتمان هاى رایج دنیاى مدرن، در حوزه هاى مختلف جامعه، فرهنگ، اقتصاد و سیاست – که جملگى بر آگاهى شفاف و بى مسأله، یعنى بر خودفهمى ما و بر جهان فهمى ما، تأکید مى ورزند – در ساختارهاى نهان و ناخودآگاه زبان و گفتمان نهفته اند و در حقیقت، از عرصه آگاهى مستقیم انسان به عنوان فاعل شناسایى بیرون اند یا نه؟
ب ) پدیدارشناسى از دیدگاه هوسرل(Husserl)، ابزار فلسفى فهم هستى بر حسب هستى روزمره انسان در جهان است. اساس پدیدارشناسى وى، مبتنى بر این است که کل حقیقت عینى یا علمى، نهایتاً در درون زیست – جهان تجربه انسانى «مبنا» دارد. به عبارت دیگر، هوسرل بر آن بود که حقایق به اصطلاح علمى همه علوم را، باید از نو در فعالیت هاى آگاهى انسان زمینه یابى کرد.
هدف پدیدارشناسى وى، بازگشت به تجربه زیست شدن (تجربه ماقبل نظرى و ماقبل فلسفى) است؛ یعنى، به حکم پدیدارشناسى، معناى اولیه و اصیل و ازلى جهان عینى، همان شکل اشتغال آگاهى انسان بدان است. از سوى دیگر، معناى آگاهى ذهنى ما، شیوه اى است که ذهن در مقابل جهان باز مى شود. ذهنیت و جهان زیست یکى است؛ یعنى، ذهنیت، خود در خلق معنا حاضر است.
براساس این دیدگاه، «ذهن» و «عین» جدایى ناپذیراند و یکى به وسیله دیگرى، در رابطه اى اولیه تعیین مى گردد. معناى جهان عینى و خارج از ذهن ما تنها از طریق آگاهى ساخته مى شود. جهان، واقعیت در خود نیست؛ بلکه واقعیتى براى آگاهى است و آگاهى نیز هیچ وقت آگاهى در خود نیست؛ بلکه آگاهى از چیز دیگرى، یعنى از جهان است. از این رو، معنا نه فقط در عرصه ذهن و نه فقط در جهان عینى، بلکه در رابطه میان آن دو ظهور مى کند. جان کلام آن که براساس پدیدارشناسى هوسرل، انسان پیش از آن که از هستى جداگانه خود و یا از هستى جداگانه جهان آگاه شود، در جهان هست. پس، از دیدگاه او فلسفه اى که معنا را به آگاهى منفرد، منزوى و گسیخته از جهان محدود سازد، غیر قابل دفاع است.
همچنین از نظر هوسرل علوم طبیعى، دچار بحران شده اند؛ زیرا ریشه خود را در جهان زیست انسانى به دست فراموشى سپرده اند. حال آن که براساس پدیدارشناسى، بنیاد یا زمینه علم و معرفت تنها در شواهد شهودى تجربه مستقیم آگاهى یافت مى شود.
به هر صورت، هوسرل در پى کشف تجربه استعلایى آن آگاهى است که شناخت معتبر را تولید مى کند. وى مى کوشد در طرح فلسفى پدیدارشناسى خود، به آن جهان بى واسطگى استعلایى دست یابد که در آن، هستى با ظهورش در برابر آگاهى یکى و یکسان است.
از این نکته نباید غفلت کرد که پدیدارشناسى هوسرل، به شکل هاى مختلف تعبیر شده است. «مارتین هایدگر» با تحلیل پدیدارشناسانه خود از هستى انسان، تعبیر اصالت وجودى از آن به دست داد. «هانس گئورگ گادامر» و «پل ریکور»، تعابیرى هرمنوتیکى از آن کردند و «ژاک دریدا» تعبیرى شالوده شکنانه ازآن عرضه داشت.
براى آگاهى بیشتر از دیدگاه هوسرل، مطالعه این کتاب ها سودمند است:
1- فلسفه «هست بودن»، ژان وال، ترجمه دکتر یحیى مهدوى.
2- فلاسفه بزرگ، بریان مگى، ترجمه عزت اللَّه فولادوند.