پرورش يافته ي بوستان علوي
مسندنشينان خلافت؛ آن گاه که لب به سخن ميگشايي ، مي فهمند که پيراهن پوسيده که بر تن کرده اند، پيراهن اسلام نيست؛ چرا که تو بنيانگذار نهضتي عظيم و بزرگي و وجودت چشمه سار فضل و دانشت محل فيض چهارهزار اسلام نيست؛ چرا که تو بنيانگذار نهضتي عظيم و بزرگي و وجودت چشمه سار فضل و دانشت محل فيض چهارهزار درخت طوبي! تو که اگر پدرت،
پرورش يافته ي بوستان علوي
أنت يا جعفر فوق المدح و المدح عناء انما الأشراف أرض و لهم أنت سماء (1)
و مگر مي شود تو را ستود؟ … تو که همچون آسماني، در برابر بزرگاني که چون زمين اند!
مسندنشينان خلافت؛ آن گاه که لب به سخن ميگشايي ، مي فهمند که پيراهن پوسيده که بر تن کرده اند، پيراهن اسلام نيست؛ چرا که تو بنيانگذار نهضتي عظيم و بزرگي و وجودت چشمه سار فضل و دانشت محل فيض چهارهزار اسلام نيست؛ چرا که تو بنيانگذار نهضتي عظيم و بزرگي و وجودت چشمه سار فضل و دانشت محل فيض چهارهزار درخت طوبي! تو که اگر پدرت، باقرالعلوم عليه السلام، علم را شکافت ، تو نورش را به سراسر عالم پراکندي؛ آن گاه که ابوحنيفه در مکتبت زانو زد و جويبار دانشش را تو وام گرفت و مس وجود جابر بن حيان در نزد تو به کيميا بدل شد و توحيد مفضل سراسر جهان را در نورديد، تو نور علم را به سراسر عالم پراکندي؛آن گاه که شاگردانت هر يک در محفل انسي درختي را که تو کاشته بودي بارورتر کردند با آنچه از تو آموخته بودند…
تو که قرآن به تفسير علوي ات مي بالد، تو که تشنگان حقيقت در ژرفاي انديشه ات سير مي کنند خداشناسي و جهان شناسي را ، و طي مي کنند پله پله ارکان حقيقت را …
با تو فکرهاي بي عنان مهر مي شود؛ چرا که در آشفته بازار انديشه هاي شبهه ناک، منادي حقي !
پدرانت، شيعه را با «صلح» و «جهاد» و «دعا» نگه داشتند و اينک رسالت توست نگه داري اسلام ناب و آييين پاک محمدي با «علم»!
خداوند، تو را بر ايمان فرستاد تا عظمت «فقه جعفري» ات ، راه گشاي تمام بن بست هاي فکري باشد؛ تا در عصر استبداد و جهل، کشتي بان سفينه حقيقت باشي تا در گرداب «دين زدايي» امويان و عباسيان، سرگردان نماند. مدينه يک بار دستان سبز قرآني جد گرامي ات صلي الله عليه و آله را به خود مي بيند که درخت جاويد زندگي را در دل هاي ساکنان مدينه آبياري مي کند.
طلوعت عيد بيداري و تعهد است؛ فصل شکفتن گلي ديگر در بوستان امامت، آمدن تو؛ يعني نويد تزکيه انسان هاي شايسته از زشتي ها؛ يعني شکوفا شدن ديگر بار گل هاي ايمان در گلستان جان انسان ها؛ يعني خيزش دوباره انسان ازخاک تا افلاک ؛ يعني انفجار دوباره نور و ظهور مجدد ارزش ها در صحنه ي حيات بشر!
تو از تبار محمدي ، و پرورش يافته در بوستان علوي ، که پيام «قولوا لا اله الا الله » را دوباره در جان ها جاري مي کني. علم با نامت برکت مي يابد و زمين يک بار ديگر باران رحمت را بر خود مي بيند. چشم ها دوباره از خواب غفلت بيدار مي شوند و تو ابراهيم ديگري مي شوي در تاريخ که با تبر علم، بت هاي خرافه و جهل و ناداني را مي شکني. به يمن آمدنت، بهار، دوباره مدينه را از آن خود مي کند.
سلام و صلوات بر تو و بر خاندان پاکت باد.
و مگر مي شود تو را ستود؟ … تو که همچون آسماني، در برابر بزرگاني که چون زمين اند!
مسندنشينان خلافت؛ آن گاه که لب به سخن ميگشايي ، مي فهمند که پيراهن پوسيده که بر تن کرده اند، پيراهن اسلام نيست؛ چرا که تو بنيانگذار نهضتي عظيم و بزرگي و وجودت چشمه سار فضل و دانشت محل فيض چهارهزار اسلام نيست؛ چرا که تو بنيانگذار نهضتي عظيم و بزرگي و وجودت چشمه سار فضل و دانشت محل فيض چهارهزار درخت طوبي! تو که اگر پدرت، باقرالعلوم عليه السلام، علم را شکافت ، تو نورش را به سراسر عالم پراکندي؛ آن گاه که ابوحنيفه در مکتبت زانو زد و جويبار دانشش را تو وام گرفت و مس وجود جابر بن حيان در نزد تو به کيميا بدل شد و توحيد مفضل سراسر جهان را در نورديد، تو نور علم را به سراسر عالم پراکندي؛آن گاه که شاگردانت هر يک در محفل انسي درختي را که تو کاشته بودي بارورتر کردند با آنچه از تو آموخته بودند…
تو که قرآن به تفسير علوي ات مي بالد، تو که تشنگان حقيقت در ژرفاي انديشه ات سير مي کنند خداشناسي و جهان شناسي را ، و طي مي کنند پله پله ارکان حقيقت را …
با تو فکرهاي بي عنان مهر مي شود؛ چرا که در آشفته بازار انديشه هاي شبهه ناک، منادي حقي !
پدرانت، شيعه را با «صلح» و «جهاد» و «دعا» نگه داشتند و اينک رسالت توست نگه داري اسلام ناب و آييين پاک محمدي با «علم»!
خداوند، تو را بر ايمان فرستاد تا عظمت «فقه جعفري» ات ، راه گشاي تمام بن بست هاي فکري باشد؛ تا در عصر استبداد و جهل، کشتي بان سفينه حقيقت باشي تا در گرداب «دين زدايي» امويان و عباسيان، سرگردان نماند. مدينه يک بار دستان سبز قرآني جد گرامي ات صلي الله عليه و آله را به خود مي بيند که درخت جاويد زندگي را در دل هاي ساکنان مدينه آبياري مي کند.
طلوعت عيد بيداري و تعهد است؛ فصل شکفتن گلي ديگر در بوستان امامت، آمدن تو؛ يعني نويد تزکيه انسان هاي شايسته از زشتي ها؛ يعني شکوفا شدن ديگر بار گل هاي ايمان در گلستان جان انسان ها؛ يعني خيزش دوباره انسان ازخاک تا افلاک ؛ يعني انفجار دوباره نور و ظهور مجدد ارزش ها در صحنه ي حيات بشر!
تو از تبار محمدي ، و پرورش يافته در بوستان علوي ، که پيام «قولوا لا اله الا الله » را دوباره در جان ها جاري مي کني. علم با نامت برکت مي يابد و زمين يک بار ديگر باران رحمت را بر خود مي بيند. چشم ها دوباره از خواب غفلت بيدار مي شوند و تو ابراهيم ديگري مي شوي در تاريخ که با تبر علم، بت هاي خرافه و جهل و ناداني را مي شکني. به يمن آمدنت، بهار، دوباره مدينه را از آن خود مي کند.
سلام و صلوات بر تو و بر خاندان پاکت باد.
پي نوشت :
1. سيدجعفر شهيدي، زندگاني امام صادق عليه السلام، ص 122، ( شاعر: عبدالله بن مبارک).
منبع: مجله نامه ي جامعه شماره 44 – 43 /س