1 – امام على ( ع ) در انتشار نصوص , آرامش را سخت مراعات مى کرد و – احتیاطا براى اینکه به اسلام ضربه اى نرسد – آنها را با تندى در برابر دشمنانش ارائه نمى نمود . و به خاطر حفظ شوکت مسلمانان , حاضر نبود سخت به مقابله برخیزد . گاهى , از سکوت و عدم مطالبه حقش – در آن زمینه – بدین گونه اعتذار جسته که : انسان را بر تاخیر درگرفتن حقش عیب نمى کنند , عیب برآن کس گرفته مى شود که آنچه حقش نیست بگیرد . ( 1 ) آن حضرت در مورد انتشار نصوصى که درباره وى رسیده , روش خاصى داشت که حکمت از آن تجلى مى کند . ملاحظه فرمایید که در روز رحبه , در ایام خلافتش , چگونه مردم را براى یادآورى روز غدیر جمع فرمود همه را گرد آورد و به آنها گفت : شما را به خداسوگند مى دهم هر مسلمانى از پیامبر ( ص ) شنیده که در روز غدیر چه فرمود , به پا خیزد , و آنچه را شنیده شهادت دهد و به جز کسى که در آن روز , پیامبر ( ص ) را مى دیده , به پا نخیزد سى نفر از صحابه – که دوازده نفر آنها از اهل بدر بودند – به پا خاستندو به آنچه در مورد نص غدیر شنیده و شاهد بودند , شهادت دادند ( 2 ) . و این , تلاشى بود که اوضاع دشوار آن روز , در اثر قتل عثمان و فتنه بصره وشام به وى اجازه مى داد انجام دهد . و سلام بر او با آن مقام بلندش که نص غدیر را که داشت از اذهان محو مى گردید و به دست فراموشى سپرده مى شد , باردیگر زنده ساخت . و براى آن جمعیت عظیمى که در رحبه گرد آمده بودند , موقف رسول خدا ( ص ) در روز غدیر خم را مجسم نمود که دست على را گرفته و درحالى که صد هزار یا بیشتر از امتش به او نگاه مى کردند , به آنها ابلاغ فرمودکه : على پس از او ولى آنها خواهد بود . از این جهت است که نص غدیر از آشکارترین مصادیق روایات متواتر به شمارمى رود . حکمت پیامبر ( ص ) را بنگر که این جریان را در حضور همه , اعلام کرد , وبه حکمت وصیش نیز توجه کن که چگونه روز رحبه افراد را گرد آورد وبدانگونه , آنان را سوگند داد و با شهادت آنان , حدیث را زنده کرد . بنابراین , آن حضرت با تمام نرمشى که وضع زمان اقتضا داشت , حق را ثابت فرمود و با تمام آرامشى که امام على ( ع ) همیشه از آن مواظبت مى نمود , این عمل را انجام داد . روش امام على ( ع ) در انتشار عهد امامت و نشر نص وصایت اینگونه بود . وى , افراد غافل را با اسلوبى بیدار مى ساخت که موجب سر و صدا نشود وموجب فرار یکبارگى و تنفر افراد نگردد . در این باره , مطالعه احادیثى که اصحاب سنن از آنحضرت ( ع ) نقل کرده اند , شما را کفایت مى کند . پیامبر ( ص ) در روزى که طبق فرمان خداوند باید نزدیکانش را انذار کند و بیم دهد , آنها را در خانه عمویش – بزرگ ابطح ابوطالب – در مکه گردآورده , وآن مطالب را فرموده که خود , حدیثى طولانى و پر ارزش است . مردم همواره آن جریان را از نشانه هاى نبوت و آیات اسلام مى شمردند , زیرا مشتمل بر معجزه نبوت بود چه اینکه آنحضرت ( ص ) گروه بسیارى را با غذاى کمى اطعام فرمود .
در پایان این حدیث آمده که پیامبر ( ص ) دست بر دوش على گذاشت و فرمود : این , برادر , وصى و خلیفه من در میان شما است , از او بشنوید و اطاعتش کنید . ( 3 ) امام على ( ع ) فراوان مى گفت که پیامبر ( ص ) درباره اش فرمود : انت ولى کل مومن بعدى ( تو ولى تمام مومنان پس از من هستى . ) ( 4 ) کرارا این حدیث را از قول رسول خدا ( ص ) نقل مى کرد , که به او فرموده است : انت منى بمنزله هارون من موسى ( تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسایى . ) ( 5 ) و چقدر این حدیث را بازگو کرد که روز غدیر پیامبر ( ص ) فرمود : الست اولى بالمومنین من انفسهم ؟ قالوا : بلى قال : من کنت ولیه فهذا على ولیه ( آیا من نسبت به جان مومنان از خودشان اولى نیستم ؟ گفتند : بلى , فرمود : هر کس من ولى او هستم این على ولى او است ( 6 ) . ) و بسیارى دیگر از احادیثى که قابل انکار نیست , که آنحضرت آنها را بین افرادموثق و ارزشمند انتشار داد . و این , همان است که در آن اوقات , امکانات , به وى اجازه اعلامش را مى داد . و ابلاغ به اندازه لازم بود ولى بر افراد اثرى نبخشید ( حکمه بالغه فما تغن النذر ) وى در روز شورا اتمام حجت کرد , اهل شورا را انذار فرمود , و با تمام خصائص و مناقبش با آنان احتجاج نمود ( 7 ) . در ایام خلافتش نیز بسیار با مظلومیت , احتجاج فرمود و بر منبر , شکایت را سر داد تا آنجا که فرمود : سوگند به خدا فلانى ( ابن ابى قحافه ) رداى خلافت را بر تن پوشید , در حالى که خوب مى دانست من نسبت به خلافت همچون محورسنگ آسیابم , سیل علوم از وجود من سرچشمه مى گیرد , و مرغ فکر هیچکس به قله فضائلم راه نمى یابد . آنگاه من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن فرا پیچیدم . مى اندیشیدم آیا با دست تنها به پا خیزم ؟
یا در دل این ظلمتى که به وجود آمده شکیبائى ورزم ؟ ( در وضعى ) که بزرگسال را از کار مى اندازد , و طفل صغیر را پیر مى نماید , و فرد مومن را آنچنان به رنج وامى دارد تا به پروردگارش ملحق شود – دیدم , صبر و شکیبائى عاقلانه تر است . صبر کردم , اما چون کسى بودم که خاشاک در چشمش , و استخوان در گلویش گرفته باشد مى دیدم میراثم به غارت مى رود 000 – تا پایان خطبه شقشقیه . ( 8 ) چقدر آن حضرت مى گفت : خدایا من از تو در برابر قریش و کسى که آنها رااعانت مى کند استعانت و کمک مى جویم . آنها خویشاوندى مرا قطع کردند , مقام بلندو ارجمند مرا کوچک شمردند , و در مبارزه با من در مورد امر ( خلافت ) که مربوط به من بود متحد شدند , آنگاه گفتند : حقى است که باید آن را گرفت و حقى است که باید آن را ترک نمود ( 9 ) 000 و آن هنگام که شخصى به او گفت : اى پسر ابوطالب تو در مورد امر ( خلافت ) حریص هستى , فرمود : به خدا سوگند شما حریصترید ( چرا که ) من حقى رامطالبه مى کنم که از آن خودم است و شما بین من و آن حائل مى شوید ( 10 ) . و نیز فرمود : به خدا سوگند از هنگامى که رسول خدا ( ص ) قبض روح شده تا هم امروز , همچنان من از حق خود , دور مانده ام و مستبدانه با من رفتار شده است . ( 11 ) و بار دیگر فرمود : ما حقى داریم , اگر دادند , وگرنه صبر خواهیم کرد , گرچه طولانى شود . ( 12 ) و نیز در نامه اى که به عقیل – برادرش – نوشت چنین , فرمود : خداوند ازناحیه من قریش را جزا بدهد که خویشاوندیم را بریدند و حکومت و قدرت فرزند مادرم را از من سلب کردند . ( 13 ) و چندین بار فرمود : نگاه کردم , دیدم یاورى جز اهلبیتم ندارم بر مرگ آنهابخل ورزیدم چشمها را بر خاک فروبستم با گلوى استخوان گرفته , نوشیدنى رانوشیدم و بر فرو خوردن خشم و تلختر از حنظل شکیبائى ورزیدم .
( 14 ) هنگامى که بعضى از یارانش از او پرسیدند : چگونه خویشاوندان شما این مقام را از شما گرفتند , با اینکه از همه سزاوارتر بودید ؟ فرمود : اى برادراسدى تو مرد متزلزل هستى , در جائى که نباید , و بى موقعیت , مى پرسى ولى بااین همه , پیمان خویشاوندى و حق پاسخ سئوال را دارى , پرسیدى پس بدان اینکه مى بینى با ما مستبدانه رفتار شده و حق ما را گرفته اند در حالى که نسب ماوالاتر و رابطه ما به رسول خدا ( ص ) سخت نزدیکتر است , بدین جهت است که این امتیازى بود که حسد عده اى را برانگیخت , و سخت به آن حرص ورزیدند وعده اى دیگر ( به خاطر مصالحى ) خود را به آن متمایل نساختند و سخاوتمندانه ازآن گذشتند . و حکم و داور خدا است , و بازگشت به سوى او در قیامت است . ( 15 ) و باز آنجناب فرمود : کجایند غیر از ما کسانى که به ادعا مى گفتند : ما راسخان علم هستیم ؟ این دروغى بود که بر ضد ما ساختند و ستمى بود که بر ما روا داشتند . کجایند ببینندخداوند ما را بالا برده و آنها را پست ساخته , به ما عطا کرده و آنها را محروم ساخته است , ما را داخل نعمت و لطف خود ساخته و آنها را خارج نموده است . به وسیله ما مردم هدایت مى شوند , و کور بینائى مى گیرد . پیشوایان و ائمه ازقریشند که در این نسل هاشم قرار داده شده است , دیگران صلاحیت ندارند , ونباید زمامداران و رهبران از غیر آنان باشند . ( 16 ) این سخن نیز – که در بعضى از خطبه هاى آن حضرت آمده – شما را کفایت مى کند : تاآندم که رسول خدا ( ص ) قبض روح شد , عده اى به عقب بازگشتند , هوا و هوسها آنان را گمراه ساخت , به مکر و خدعه پناه بردند , با غیر خویشاوندان پیوند و ارتباطبرقرار کردند , از سببى که مامور به مودتش بودند دورى گزیدند و بنا و ساختمان ( خلافت ) را از محل و پایه هاى اصلیش منتقل ساخته و در غیر موضع خود , یعنى در معدن تمام خطاها و در گذرگاههاى گمراهى قرار دادند و در میان کسانى که در کینه و حسادت فرو رفته بودند , کسانى که خود در حیرت مانده و درسکر و مستى هوا و هوسها غرق گردیده بودند , افرادى که بر همان روش آل فرعون قرار داشتند که یا از همه چیز بریده به دنیا پیوسته و یا آشکارا از دین , جدائى گزیده بودند .
( 17 ) و در خطبه اى که پس از بیعت ایراد فرمود – که از خطبه هاى درخشان نهج البلاغه است – مى فرماید : هیچیک از این امت را با آل محمد ( صلى اللّه علیه وآله و سلم ) مقایسه نمى توان کرد و هیچگاه نمى توانند کسانى که مشمول نعمت ایشان بوده اند با آنان در یک ردیف باشند . آنها اساس دینند و ستونهاى یقین . غلو کنندگان , به سوى آنها بازمى گردند و عقب ماندگان , به آنان ملحق مى شوند . خصائص و ویژگیهاى ولایت , وصایت و وراثت در بین آنان مى باشد . هم اکنون حق به اهلش بازگشته و به جائى که از آن منتقل شده بودعودت نموده است . ( 18 ) و در خطبه اى دیگر , آن حضرت از مخالفان خود , اظهار شگفتى مى کند که : من درشگفتم – چرا درشگفتى و تعجب نباشم ؟ – از اشتباه این گروهها , با اختلاف دلیل و حجتهایشان در دینشان , که نه از پیامبرى تبعیت مى کنند و نه به عمل وصیى اقتدا مى نمایند ( 19 ) 2 – حضرت زهراء ( علیهاالسلام ) در این باره , ادله رسائى اقامه فرموده است . دو خطبه اى که آنحضرت ایراد فرموده مشهور است و سینه به سینه مى چرخد , و اهل بیت ( ع ) فرزندان خویش را مجبور مى ساختند که این دو خطبه را حفظ کنند , درست همانطور که آنها را در حفظ قرآن ملزم مى نمودند . در این خطبه ها به آنان که بناى خلافت را از جاى خود منتقل ساختند و به غیر جاى خودش قرار دادند , اعتراض شده , فرموده است : واى بر آنها خلافت را از قله هاى بلند و کوههاى استوار رسالت , قواعد و ستونهاى نبوت و مهبط روح الامین دور ساختند از کسى آن راگرفتند که خبیر و آگاه به امور دین و دنیا بود . این جز خسران آشکار چیزدیگرى نمى تواند باشد . و چه عیبى از ابوالحسن مى توانستند بگیرند ؟ و چرااز او ناراحت بودند ؟ به خدا سوگند از شمشیرش , از سرسختیش در کارها , ازشدتش در صحنه هاى نبرد , از خشم و غضبش در مورد فرمانهاى خداوند .
به خدا سوگند اگر در برابر زمام امور امت که رسول خدا به دستش سپرده بود , همه تسلیمش مى شدند , آن را سخت نگاه مى داشت و سیر روشن زندگى پر آسایشى را برایشان تامین مى ساخت که در آن هیچ ناراحتى وجود نداشت احدى به زحمت نمى افتاد و آنها را به سر منزلى مى رساند که آب گواراى حیات از آن فوران مى نمود و نهرهاى آن بالا مى آمد و مالامال از آب زلال و صاف بود و در آن هیچ گونه کدرى وجود نداشت آنها را همواره سیر نگاه مى داشت آشکارا و پنهان نصیحتشان مى کرد و جز با فرونشاندن تشنگى آنان به چیزى راضى نمى شد جز با درهم شکستن سد گرسنگى مطلبى برایشان نمى خواست و درهاى برکات آسمان و زمین بر آنان گشوده مى گشت . به زودى , خداوند کیفر آنان را در مورد کارهائى که انجام دادند خواهد داد . بیاو بشنو که آنچه زندگى کنى , روزگار شگفتیهائى را به تو مى نمایاند و اگردرشگفت مانى , حادثه دیگرى شگفتى بیشترى برایت به همراه مى آورد راستى , به چه پناهگاهى پناهنده شدند ؟ و به چه دستگیره اى متمسک گردیدند ؟ چه بد مولى وسرپرستى و چه بد عشیره و قبیله اى ( انتخاب کردند ) و ستمگران چه بد معامله اى انجام دادند شاهپرها را از دست دادند و پرهاى آخر و دنباله را گرفتند و به جاى چسبیدن به یال اسب به دم آن متوسل شدند بینى جمعیتى به خاک مالیده باد که خیال مى کنند کار خوب انجام مى دهند در حالى که مفسدند و شعورشان به آن نمى رسد واى بر آنها آیا کسى که مردم را به حق هدایت مى کند سزاوارتر به تبعیت است یا آنکس که هدایت نشده , باید هدایتش کنند ؟ شما را چه مى شود ؟ چگونه حکم مى کنید ؟ 000 ( 20 )
المراجعات / ترجمه محمد جعفر امامى ( حق جو و حق شناس ) ، موسوى عاملى – سید شرف الدین 1 – این , از کلمات قصار آنحضرت است که شامل این معنا مى شود و در نهج البلاغه آمده است . – رجوع کنید به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 18 ص 168 ط مصر با تحقیق محمدابوالفضل . و این همان حکمت 166 از نهج البلاغه است . 2 –
به نقل از سایت تبیان
در پایان این حدیث آمده که پیامبر ( ص ) دست بر دوش على گذاشت و فرمود : این , برادر , وصى و خلیفه من در میان شما است , از او بشنوید و اطاعتش کنید . ( 3 ) امام على ( ع ) فراوان مى گفت که پیامبر ( ص ) درباره اش فرمود : انت ولى کل مومن بعدى ( تو ولى تمام مومنان پس از من هستى . ) ( 4 ) کرارا این حدیث را از قول رسول خدا ( ص ) نقل مى کرد , که به او فرموده است : انت منى بمنزله هارون من موسى ( تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسایى . ) ( 5 ) و چقدر این حدیث را بازگو کرد که روز غدیر پیامبر ( ص ) فرمود : الست اولى بالمومنین من انفسهم ؟ قالوا : بلى قال : من کنت ولیه فهذا على ولیه ( آیا من نسبت به جان مومنان از خودشان اولى نیستم ؟ گفتند : بلى , فرمود : هر کس من ولى او هستم این على ولى او است ( 6 ) . ) و بسیارى دیگر از احادیثى که قابل انکار نیست , که آنحضرت آنها را بین افرادموثق و ارزشمند انتشار داد . و این , همان است که در آن اوقات , امکانات , به وى اجازه اعلامش را مى داد . و ابلاغ به اندازه لازم بود ولى بر افراد اثرى نبخشید ( حکمه بالغه فما تغن النذر ) وى در روز شورا اتمام حجت کرد , اهل شورا را انذار فرمود , و با تمام خصائص و مناقبش با آنان احتجاج نمود ( 7 ) . در ایام خلافتش نیز بسیار با مظلومیت , احتجاج فرمود و بر منبر , شکایت را سر داد تا آنجا که فرمود : سوگند به خدا فلانى ( ابن ابى قحافه ) رداى خلافت را بر تن پوشید , در حالى که خوب مى دانست من نسبت به خلافت همچون محورسنگ آسیابم , سیل علوم از وجود من سرچشمه مى گیرد , و مرغ فکر هیچکس به قله فضائلم راه نمى یابد . آنگاه من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن فرا پیچیدم . مى اندیشیدم آیا با دست تنها به پا خیزم ؟
یا در دل این ظلمتى که به وجود آمده شکیبائى ورزم ؟ ( در وضعى ) که بزرگسال را از کار مى اندازد , و طفل صغیر را پیر مى نماید , و فرد مومن را آنچنان به رنج وامى دارد تا به پروردگارش ملحق شود – دیدم , صبر و شکیبائى عاقلانه تر است . صبر کردم , اما چون کسى بودم که خاشاک در چشمش , و استخوان در گلویش گرفته باشد مى دیدم میراثم به غارت مى رود 000 – تا پایان خطبه شقشقیه . ( 8 ) چقدر آن حضرت مى گفت : خدایا من از تو در برابر قریش و کسى که آنها رااعانت مى کند استعانت و کمک مى جویم . آنها خویشاوندى مرا قطع کردند , مقام بلندو ارجمند مرا کوچک شمردند , و در مبارزه با من در مورد امر ( خلافت ) که مربوط به من بود متحد شدند , آنگاه گفتند : حقى است که باید آن را گرفت و حقى است که باید آن را ترک نمود ( 9 ) 000 و آن هنگام که شخصى به او گفت : اى پسر ابوطالب تو در مورد امر ( خلافت ) حریص هستى , فرمود : به خدا سوگند شما حریصترید ( چرا که ) من حقى رامطالبه مى کنم که از آن خودم است و شما بین من و آن حائل مى شوید ( 10 ) . و نیز فرمود : به خدا سوگند از هنگامى که رسول خدا ( ص ) قبض روح شده تا هم امروز , همچنان من از حق خود , دور مانده ام و مستبدانه با من رفتار شده است . ( 11 ) و بار دیگر فرمود : ما حقى داریم , اگر دادند , وگرنه صبر خواهیم کرد , گرچه طولانى شود . ( 12 ) و نیز در نامه اى که به عقیل – برادرش – نوشت چنین , فرمود : خداوند ازناحیه من قریش را جزا بدهد که خویشاوندیم را بریدند و حکومت و قدرت فرزند مادرم را از من سلب کردند . ( 13 ) و چندین بار فرمود : نگاه کردم , دیدم یاورى جز اهلبیتم ندارم بر مرگ آنهابخل ورزیدم چشمها را بر خاک فروبستم با گلوى استخوان گرفته , نوشیدنى رانوشیدم و بر فرو خوردن خشم و تلختر از حنظل شکیبائى ورزیدم .
( 14 ) هنگامى که بعضى از یارانش از او پرسیدند : چگونه خویشاوندان شما این مقام را از شما گرفتند , با اینکه از همه سزاوارتر بودید ؟ فرمود : اى برادراسدى تو مرد متزلزل هستى , در جائى که نباید , و بى موقعیت , مى پرسى ولى بااین همه , پیمان خویشاوندى و حق پاسخ سئوال را دارى , پرسیدى پس بدان اینکه مى بینى با ما مستبدانه رفتار شده و حق ما را گرفته اند در حالى که نسب ماوالاتر و رابطه ما به رسول خدا ( ص ) سخت نزدیکتر است , بدین جهت است که این امتیازى بود که حسد عده اى را برانگیخت , و سخت به آن حرص ورزیدند وعده اى دیگر ( به خاطر مصالحى ) خود را به آن متمایل نساختند و سخاوتمندانه ازآن گذشتند . و حکم و داور خدا است , و بازگشت به سوى او در قیامت است . ( 15 ) و باز آنجناب فرمود : کجایند غیر از ما کسانى که به ادعا مى گفتند : ما راسخان علم هستیم ؟ این دروغى بود که بر ضد ما ساختند و ستمى بود که بر ما روا داشتند . کجایند ببینندخداوند ما را بالا برده و آنها را پست ساخته , به ما عطا کرده و آنها را محروم ساخته است , ما را داخل نعمت و لطف خود ساخته و آنها را خارج نموده است . به وسیله ما مردم هدایت مى شوند , و کور بینائى مى گیرد . پیشوایان و ائمه ازقریشند که در این نسل هاشم قرار داده شده است , دیگران صلاحیت ندارند , ونباید زمامداران و رهبران از غیر آنان باشند . ( 16 ) این سخن نیز – که در بعضى از خطبه هاى آن حضرت آمده – شما را کفایت مى کند : تاآندم که رسول خدا ( ص ) قبض روح شد , عده اى به عقب بازگشتند , هوا و هوسها آنان را گمراه ساخت , به مکر و خدعه پناه بردند , با غیر خویشاوندان پیوند و ارتباطبرقرار کردند , از سببى که مامور به مودتش بودند دورى گزیدند و بنا و ساختمان ( خلافت ) را از محل و پایه هاى اصلیش منتقل ساخته و در غیر موضع خود , یعنى در معدن تمام خطاها و در گذرگاههاى گمراهى قرار دادند و در میان کسانى که در کینه و حسادت فرو رفته بودند , کسانى که خود در حیرت مانده و درسکر و مستى هوا و هوسها غرق گردیده بودند , افرادى که بر همان روش آل فرعون قرار داشتند که یا از همه چیز بریده به دنیا پیوسته و یا آشکارا از دین , جدائى گزیده بودند .
( 17 ) و در خطبه اى که پس از بیعت ایراد فرمود – که از خطبه هاى درخشان نهج البلاغه است – مى فرماید : هیچیک از این امت را با آل محمد ( صلى اللّه علیه وآله و سلم ) مقایسه نمى توان کرد و هیچگاه نمى توانند کسانى که مشمول نعمت ایشان بوده اند با آنان در یک ردیف باشند . آنها اساس دینند و ستونهاى یقین . غلو کنندگان , به سوى آنها بازمى گردند و عقب ماندگان , به آنان ملحق مى شوند . خصائص و ویژگیهاى ولایت , وصایت و وراثت در بین آنان مى باشد . هم اکنون حق به اهلش بازگشته و به جائى که از آن منتقل شده بودعودت نموده است . ( 18 ) و در خطبه اى دیگر , آن حضرت از مخالفان خود , اظهار شگفتى مى کند که : من درشگفتم – چرا درشگفتى و تعجب نباشم ؟ – از اشتباه این گروهها , با اختلاف دلیل و حجتهایشان در دینشان , که نه از پیامبرى تبعیت مى کنند و نه به عمل وصیى اقتدا مى نمایند ( 19 ) 2 – حضرت زهراء ( علیهاالسلام ) در این باره , ادله رسائى اقامه فرموده است . دو خطبه اى که آنحضرت ایراد فرموده مشهور است و سینه به سینه مى چرخد , و اهل بیت ( ع ) فرزندان خویش را مجبور مى ساختند که این دو خطبه را حفظ کنند , درست همانطور که آنها را در حفظ قرآن ملزم مى نمودند . در این خطبه ها به آنان که بناى خلافت را از جاى خود منتقل ساختند و به غیر جاى خودش قرار دادند , اعتراض شده , فرموده است : واى بر آنها خلافت را از قله هاى بلند و کوههاى استوار رسالت , قواعد و ستونهاى نبوت و مهبط روح الامین دور ساختند از کسى آن راگرفتند که خبیر و آگاه به امور دین و دنیا بود . این جز خسران آشکار چیزدیگرى نمى تواند باشد . و چه عیبى از ابوالحسن مى توانستند بگیرند ؟ و چرااز او ناراحت بودند ؟ به خدا سوگند از شمشیرش , از سرسختیش در کارها , ازشدتش در صحنه هاى نبرد , از خشم و غضبش در مورد فرمانهاى خداوند .
به خدا سوگند اگر در برابر زمام امور امت که رسول خدا به دستش سپرده بود , همه تسلیمش مى شدند , آن را سخت نگاه مى داشت و سیر روشن زندگى پر آسایشى را برایشان تامین مى ساخت که در آن هیچ ناراحتى وجود نداشت احدى به زحمت نمى افتاد و آنها را به سر منزلى مى رساند که آب گواراى حیات از آن فوران مى نمود و نهرهاى آن بالا مى آمد و مالامال از آب زلال و صاف بود و در آن هیچ گونه کدرى وجود نداشت آنها را همواره سیر نگاه مى داشت آشکارا و پنهان نصیحتشان مى کرد و جز با فرونشاندن تشنگى آنان به چیزى راضى نمى شد جز با درهم شکستن سد گرسنگى مطلبى برایشان نمى خواست و درهاى برکات آسمان و زمین بر آنان گشوده مى گشت . به زودى , خداوند کیفر آنان را در مورد کارهائى که انجام دادند خواهد داد . بیاو بشنو که آنچه زندگى کنى , روزگار شگفتیهائى را به تو مى نمایاند و اگردرشگفت مانى , حادثه دیگرى شگفتى بیشترى برایت به همراه مى آورد راستى , به چه پناهگاهى پناهنده شدند ؟ و به چه دستگیره اى متمسک گردیدند ؟ چه بد مولى وسرپرستى و چه بد عشیره و قبیله اى ( انتخاب کردند ) و ستمگران چه بد معامله اى انجام دادند شاهپرها را از دست دادند و پرهاى آخر و دنباله را گرفتند و به جاى چسبیدن به یال اسب به دم آن متوسل شدند بینى جمعیتى به خاک مالیده باد که خیال مى کنند کار خوب انجام مى دهند در حالى که مفسدند و شعورشان به آن نمى رسد واى بر آنها آیا کسى که مردم را به حق هدایت مى کند سزاوارتر به تبعیت است یا آنکس که هدایت نشده , باید هدایتش کنند ؟ شما را چه مى شود ؟ چگونه حکم مى کنید ؟ 000 ( 20 )
المراجعات / ترجمه محمد جعفر امامى ( حق جو و حق شناس ) ، موسوى عاملى – سید شرف الدین 1 – این , از کلمات قصار آنحضرت است که شامل این معنا مى شود و در نهج البلاغه آمده است . – رجوع کنید به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 18 ص 168 ط مصر با تحقیق محمدابوالفضل . و این همان حکمت 166 از نهج البلاغه است . 2 –
به نقل از سایت تبیان