پويايي تعاملات اهل بيت
پويايي تعاملات اهل بيت
گروه فلسفه، پژوهشکدهي علوم انساني جهاد دانشگاهي مشهد
چکيده
عمل، رفتار داراي معنا و اثر ميباشد و تعامل، عملي دو سويه است که داراي دو طرف است و به عنوان سنگ بناي رفتارهاي اجتماعي محسوب ميگردد
تعاملها داراي صفت استمرار و دوام اند. در اين نوشتار به تعامل اهل بيت (ع) با ديگران پرداخته شده است. اين نوشتار با روش تحليل متن و اسناد باقيمانده از اهل بيت (ع) و کنش گران در مقابل آنان، صورت يافته و اين تعامل در چند ميدان اجتماعي مورد پژوهش قرار گرفته است.
الف – تعامل اهل بيت (ع) با دانشمندان: اين اسناد، در مجموعهي کتب مناظرات و احتجاجات گردآوري شدهاند که ائمه (ع) در پي ابطال عقايد و باورهاي ديني طرف مقابل بودهاند و با ابطال عقايد، عقايد ائمه (ع) هم به اثبات ميرسيده و اشتباهات طرف مقابل نمودار ميگرديده است. ائمه (ع) در اين تعامل اغلب با دانشمندان مسلمان اهل سنت به احتجاج و مناظره ميپرداختهاند، البته در موارد ديگري با دانشمندان فرق و مذاهب غير اسلامي هم به مناظره و احتجاج و تعامل علمي ميپرداختهاند.
ب – تعامل با فرقهها: در اين تعاملها با خوارج و طوايف ذيل آنان، نظير حروريه، ازارقه، نجديه، صفريه، و اباضيه همچنين با قدريه، معتزله و مرجئه و ناصبيها و شورشيان داخلي به تعامل فکري، اعتقادي پرداختهاند. آن بزرگواران (ع) در همهي اين تعاملها، بردباري و شکيبايي، متانت، ادب و نزاهت در گفتار را پيشهي خود کرده بودند. نمونهي اين برخوردها را در دوران امامت علي (ع) در برابر خوارج و شورشيان مينگريم، که همه جنبهي هدايت گري داشته و در موردي که ديگر هدايت گري نقشي ايفا نميکرده و آنان در موضع خصمانه و باطل خود ماندهاند، حضرت (ع) به صدور بيانيهها ميپرداختهاند تا مقداري بيم دهند.
ج- تعامل با مردم: ائمه (ع) در تعامل با مردم از خصومت بين مردم جلوگيري ميفرمودند. آنان به آزادي بردگان، تنوير افکار و روشنگري ميپرداختند. در کنار مردم به همزيستي پرداخته و گاهي هم، مانند امام سجاد (ع)، به صورت ناشناس در جمع آنان به حج ميرفتند.، به تهي دستان مردم کمک ميکردند، به درراه ماندگان کمک مينمودند و دستگيري از تودههاي مردم را وظيفهاي بزرگ معرفي ميکردند، تا بسان فرهنگ ديني در جامعه بسط و گسترش يابد.
امامان شيعه (ع) در حوزهي تعاملات خويش با جامعه و فرقهها و دانشمندان، معيار مهمي داشتند و آن هدايت گري و به سوي نور بردن آنان و از غفلت و انحرافات فکري باز داشتن آنهاست.
واژگان کليدي: امامت، عمل، تعامل، دانشمندان، فرقهها، تودههاي مردم، هدايت، مکتب.
مقدمه
اگر رفتاري داراي معنا باشد، عمل ناميده ميشود؛ معناي عمل يعني مدلول عمل. هرگاه رفتار انسان به طور قراردادي بر امري دلالت کند، اين رفتار، عمل (action ) خواهد بود. اگر همين عمل به سوي شخص و يا گروه ديگري جهت گيري شده باشد، و ديگري در انجام دادن اين عمل و چگونگي آن مورد نظر باشد، به آن عمل اجتماعي (social action) گويند. بدين جهت عمل انسان با خودش، يا در رابطهي با خدا و يا فقط در ارتباط با طبيعت را عمل اجتماعي نميگويند. البته يک عمل ميتواند همچون منشور، به صورت چند وجهي باشد.
مانند هبه (بخشيدن بدون قصد) يک عمل اجتماعي است و نيز صدقه( بخشيدن همراه با قصد قربت) که علاوه بر عمل اجتماعي، سويهي خدايي هم دارد.
عمل اجتماعي، هرگاه دو سويه باشد، يعني به صورت متقابل و دو طرفه انجام شود، مانند سلام کردن که طرف مقابل پاسخ آن را خواهد داد، بدان تعامل ( interaction) گويند. سنگ بناي جامعه، عمل اجتماعي دو سويه و کنش متقابل است و بدون آن جامعه و گروه شکل نخواهد گرفت و وجود پيدا نخواهد کرد. تعامل شرط لازم گروه اجتماعي است، ولي کافي نيست. براي گروههاي اجتماعي عناصر ديگري نيز ضرورت دارد که همبستگي اجتماعي و عاطفهي مثبت، مهمترين آنهاست؛ افرادي داراي تعامل با احساس همبستگي.
تعامل که دو سويه است، ميتواند به صورت متقارن و برابر يا نامتقارن و نابرابر باشد. براي وجود و تداوم گروه اجتماعي و جامعه، تعامل گرم ضروري است؛ چه به صورت گرم برابر و حتي گرم و نابرابر (اورعي، 1373، 13- 10).
در گوهر تعامل استمرار و دوام نهفته است. هر فرد آنگاه که در موقعيتهاي گوناگوني قرار بگيرد از او نسبت به فرد و يا افراد به جهت موقعيتها، رفتار مختلفي سر خواهد زد.
منظور از تعامل در عنوان بحث، کنش و يا واکنشي است که هر يک از ائمه (ع) با ديگران داشتهاند. ديگران از خانوادهي ايشان آغاز و تا دشمنان آنها و حتي پيروان ساير اديان منتهي خواهد شد؛ گر چه منظور از ديگران، در اين نوشتار، غير شيعيان است.
لازم به يادآوري است، در طي اين پژوهش به رفتار و عمل اجتماعي ايشان نيز بيتوجه نخواهيم بود. منظور ما از تعامل حتي فراگيرتر از آن، يعني حتي رفتار و عمل يک سويهي ايشان را هم فرا خواهد گرفت. بدين جهت بايد توجه داشت که ما ضمن بحث از تعامل، هم به تعامل و هم به عمل اجتماعي ائمه (ع) خواهيم پرداخت.
روش پژوهش
جهت دستيابي به نظام وارگي تعامل پيشوايان (ع)، از روش تحليل متن بهره خواهيم گرفت. (ر. ش: ص 25 تا 35). بدين صورت که نخست متنهايي از روايات برگزيده و پرسشهاي مطرح خواهد شد که در پاسخ بدان ها به گفتگو و ارتباط با متن ميپردازيم. اسنادي که مورد مطالعه و بررسي قرار ميگيرد. دو گونهاند:
1) سندهايي که دربارهي واقعيتها به ما آگاهي ميدهند، مانند بيان خاطرات توسط سياست مداران در رويدادهايي که خود در آنها شرکت داشتهاند.
2) سندهايي که خود، همان واقعيت هستند و دربارهي خود به ما آگاهي ميدهند، مانند روش تحليل تاريخ (اورعي، 1373، 104 و 106 و 107).
روشي که ما در اين پژوهش دنبال ميکنيم روش تحليل متن يا روش تفهمي است که اين روش دربارهي سندهايي به کار برده ميشود که خود سند براي ما واقعيت و يا بخشي از واقعيت است.
در روش تحليل متن ارتباط بين بيننده و موضوع دو سويه و به صورت مکرر است. با طرح پرسش از طرف خواننده و جستجو در متن، کار پژوهش آغاز ميشود و پس از مطالعهي متن، چه بسا بعضي از قسمتهاي متن، قسمتي از معناي اولي خود را از دست بدهند و دگرگون شوند. به نظر ميرسد براي بررسي تعامل پيشوايان، روش تحليل متن، بهتر، بلکه تنها راه نسبتاً مورد اعتماد است.
پيشانگاره در تحليل متن
روش تحليل متن بر پيشانگارهاي استوار است که توجه بدان ما را در ادامهي کار بهتر ياري خواهد کرد. آن پيش انگاره اين است که صاحب اثر- نويسنده و يا گوينده – در ذهن خود، نسبت به موضوع طرحشده، نظم فکري داشته است. چه بسا براي پرورش و بيان تئوريک و طبقهبنديشدهي مطلب خود، انگيزهاي نداشته باشد، اما با رو به رو شدن با رويدادها و با پرسشها يا در هنگام تصميم و يا در وقت اقدام به عمل براساس بينش يا همان ايدهي خود پاسخ ميدهد يا تصميم ميگيرد و يا اقدام به عمل و يا اعلام موضع ميکند. تحليل گر متن پژوهشگر – ميکوشد تا از اين برون دادهها به نظم فکري صاحب اثر پي ببرد و انديشهها و نظريههاي او را مبتني بر همان پيش انگاره، بهسامان کند.
تعاملات ائمه (ع)
1) تعامل با دانشمندان
بخشي از اسناد و مدارک موجود در لابهلاي متون اسلامي، بيان گر داد و ستد ايشان با دانشمندان مسلمان است، که بيشترين آنها در مجموعههاي مناظرات و يا احتجاجات گرد آمده است؛ همچون احتجاج طبرسي (ر. ش، ص 365 تا آخر).
در اين احتجاجات و مناظرهها، اين که پيشوايان معصوم (ع) چه هدفي را دنبال ميکردند، نظريات گوناگوني قابل ارائه است.
1) در اين احتجاجات و مناظرهها پيشوايان معصوم (ع) در پي ابطال عقايد و باورهاي ديني طرف مقابل خود بودهاند. با ابطال عقايد آنها، خود به خود حقانيت عقايد خودشان به اثبات ميرسيد. البته اين ادعا چندان منطقي به نظر نميرسد. زيرا صرف ابطال يک نظريه به معناي اثبات نظريهي طرف مقابل آن نيست. با ابطال شرک و بتپرستي، خداپرستي اثبات نميشود، بلکه دليل خاص خود را خواهد خواست. گر چه ابطال نظريات رقيب، زمينه را براي پذيرش نظريات جديد فراهمتر ميسازد. البته اگر اين تحليل نسبت به احتجاجات، به فرض درست هم باشد، بيشتر در احتجاجاتي درست خواهد بود که پيامبر يا ائمه (ع) با ديگر اديان داشتهاند. همچون مناظرههايي که با زرتشتيان و يا يهوديان و يا مسيحيان داشتهاند.
2) ممکن است اين گونه تحليل شود که پيشوايان معصوم (ع) در احتجاجات و مناظرههاي خود با دانشمندان مسلمان، بيش از آن که در صدد ابطال باورهاي ديني آنها باشند، در پي اثبات باورهاي خود و حقانيت آنها بودهاند. با توجه به اين که جريانهاي مختلف اعتقادي وجود داشته و هر يک از آنها به گونهاي تلاش ميکرده اند تا خود را به حکومت نزديک بدارند و از امتياز حمايت از قدرت برخوردار شوند، و آنها تلاش جدي داشتهاند که شيعه و شيعيان را از چشم خلفا و حاکمان بيندازند، به هر طريق ممکن راست و دروغهاي بسياري به شيعيان نسبت ميدادند. چنان که در موارد زيادي تلاش ميشد تا ائمه (ع) را نزد ديگران خراب کنند و يا آنها را از چشم مردمان بيندازند.
بدين جهت همهي تلاشهاي ائمه (ع) در احتجاجات اين بوده است که در برابر اکثريت فرقههاي اسلامي، زمينه و بستري فراهم آورند تا هم خود را به عنوان عالم و دانشمندان بنمايانند و هم شيعيان را بپذيرند و کمتر موانع فراروي ايشان قرار دهند.
بنابراين رويکرد ائمه (ع) در مباحث و مناظرات، تقارن ميان شيعه و سني است. اين معنا را سيد شرف الدين در مناظرات خود به عنوان هدف و غايت اين گونه بيان ميکند:
هم اکنون نوبت آن رسيده که با هم دربارهي نجات مسلمانان از پراکندگي به بحث بپردازيم. به نظر من اين کار به عدول شيعه از مذهبش و گرويدن به مذهب جمهور متوقف نيست و نيز متوقف بر عدول اهل سنت از مذهبشان هم نيست و مکلف ساختن شيعه به دست برداشتن از مذهب خويش، تکليفي است بدون ترجيح، بلکه مرجوح و بدون دليل نيز، بلکه تکليف چيزي است که مقدور نيست، چنان که از مطاوي گفتههاي پيشين روشن گرديد. بلي اتفاق و اتحاد مسلمانان از اين طريق صورت ميگيرد که شما مذهب اهل بيت (ع) را آزاد اعلام کنيد و آن را همچون يکي از مذاهب خود بدانيد ( که هر مسلماني بتواند طبق آن عمل نمايد) آن چنان که نظر پيروان هر کدام از مذاهب شافعي، حنفي، مالکي و حنبلي نسبت به شيعهي آل محمد (ع) همچون نظرشان نسبت به پيروان آن مذهب ديگر باشد. از اين راه است که پراکندگي مسلمين به اجتماع تبديل ميشود و پيوند اجتماعي شان محکم و منظم خواهد شد. (شرف الدين، 1374، 54).
ابوحنيفه وقتي که از زندان ابن ابي هبيره گريخت و به حجاز پناه آورد، به مدت دو سال، آن هم به صورت پيوسته، خدمت امام صادق (ع) ميرسيد و از ايشان معارف اسلام فرا ميگرفت. به همين مناسبت ابوحنيفه همواره ميگفت: اگر آن دو سال نبود، نعمان – ابوحنيفه – هلاک ميشد. همچنين در سفرهايي که به حجاز داشت با آن حضرت (ع) ديدار ميکرد.(معروف الحسيني، 1370، 2/ 252). شايد همين آموزهها باشد که روزي مردي از ابوحنيفه ميپرسد: کسي که دارايياش را وقف امام کرده، چه کسي مستحق آن است. ابوحنيفه در پاسخ ميگويد: مستحق آن جعفر بن محمد صادق (ع) است، زيرا او امام بر حق ميباشد (همان، 255).
2) تعامل با فرقهها
1- 2) خوارج
خوارج، به معناي عام جمع خارجي به معناي شورشي است و در معناي خاص، به کساني گفته ميشود که در جنگ صفين در مقابل امام علي (ع) شوريدند. اينها عابداني بودند که حق را گم کرده بودند و حتي علي (ع) را کافر ميدانستند. آنها سخن معاويه را در ابتدا بر سخنان علي (ع) ترجيح ميدادند (جعفريان، 1369، 1 / 60). آنها معاويه را طرفدار قرآن خوانده و علي (ع) را، که حاضر نبود حکميت را بپذيرد، کافر دانسته و به جنگ با او برخاستند. به آنها مارقين هم گفته ميشود. ايشان مرتکب کبيره را کافر ميدانستند. خوارج به فرقههاي متعددي تقسيم ميشوند که مهمترين آنها عبارت اند از:
الف- محکمة الاولي: شورشيان در مقابل علي (ع) که به کافر بودن گناهکار باور داشتند؛
ب- ازارقه: يپروان نافع بن ازرق، که مخالف خود را مشرک و کافر، و کشتن آنها را مباح، و آنان را مخلد در جهنم ميدانستند؛
ج – نجديه: پيروان نجده بن عامر حنفي، که جاهل به فروع دين را معذور و اصرار بر گناه را موجب کفر و شرک ميدانستند؛
د- صفريه: پيروان زياد بن اصفر، که با کشتن اطفال و زنان مخالف بودند و دربارهي کافر و مشرک بودن گناهکار، اختلاف نظر داشتند؛
ه – اباضيه: يپروان عبدالله بن اباض، که نسبتاً معتدلترين فرقهي خوارج اند و تنها فرقهاي هستند که امروزه باقي ماندهاند. آنان مرتکب کبيره را موحد دانسته، کشتن او را روا نميدانند و مرتکب کبيره را کافر از نعمت ميدانند، نه کافر از ملت و دين.
2 -2 ) حروري
حروريه يکي از فرقههاي خوارج است که در حروراء – قلعهاي در کوفه – جمع شده با علي (ع) به مخالفت برخاستند اينان را محکمه هم گفتهاند (لغت نامه دهخدا) به نظر ميرسد همان گروه نخست از خوارج که شمرديم ايشان باشند.
3 -2 ) قدري
قدريه بر دو گروه اطلاق شده است:
1) معتقدين به قضا و قدرالهي در افعال انسان؛
2) منکرين قضا و قدر الهي در افعال انسان يا قائلين به قدرت و اختيار مطلق انسان در افعالش.
در آغاز واژهي قدريه بيشتر بر طرفداران قدر الهي اطلاق ميشد، اما بعد اين اسم دربارهي منکران قدر الهي رواج يافت. از اين رو، در کتابهاي مذاهب و فرق بيشتر به همين معناي دوم کاربرد دارد. بنابراين سبب اختلاف روايات در مفهوم قدريه همين تحول معنايي آن در طول قرون اوليه بوده است. به هر حال قدريه به معناي منکران قدر و طرفداران آزادي مطلق انسان (مفوضه) اطلاق ميگردد. تفويض در لغت به معناي واگذار کردن امري به ديگري است. اما در اصطلاح کلامي يعني خداوند قدرت انجام کارها را به انسان وانهاده و خود را کنار کشيده است، به گونهاي که تقدير الهي افعال اختياري انسان را فرا نميگيرد. قدريه از فرقههاي مرجئه به شمار ميروند. اينان دو باور کليدي داشتهاند:
1) اعتقاد به ارجاء؛
2) اعتقاد به تفويض و نفي تقدير الهي در افعال انسان.
غيلان دمشقي، محمد بن شبيب، ابي شمر، صالحي و خالدي جزو اين فرقهاند. غيلان دمشقي پيشواي قدريه ي شام، معبد جهني، پيشواي قدريه بصره و مهمترين آنان بودهاند.
معاويه براي اين که حکومت خويش را توجيه کند آن را به قضا و قدر حتمي خدا نسبت ميداد و کارهاي خويش را خواست خدا ميخواند. بنابراين طبيعي است که مخالفان ظلم و جور اموي، که قدريان نخستين نيز از آنها بودند، براي مقابله با امويان قضا و قدر الهي را لااقل به گونهاي که معاويه و امويان آن را تفسير ميکردند و لازمهي تقدير الهي را مجبور کردن انسان ميدانستند، منکر شوند.
4 -2 ) مرجئه و تعامل با آنها
اينها کساني اند که مسلمان بودن را در باور و ايمان قلبي ميدانند. چنان که کسي باور قلبي به خدا و پيامبر و روز قيامت داشت او اهل ايمان خواهد بود و به بهشت خواهد رفت. کردار اين فرد هيچ ارتباطي به باورهاي او پيدا نخواهد کرد (طريحي و اردبيلي، 1414 ه، 83). هم چنان که اگر کافر يا مشرکي که باور به خدا ندارد، صدها کار خوب انجام دهد، سودي به حال او نخواهد داشت؛ کردار، چه خوب و چه بد، با باورهاي قلبي، چه ايمان و چه کفر، هيچ ارتباطي ندارد.
مرجئه به لحاظ اعتقادي نقطهي مقابل خوارج قرار ميگيرند. خوارج معتقد بودند که فرد با ارتکاب گناه کبيره، کافر خواهد شد و مرجئه بر اين باورند که گناه، چه صغيره و چه کبيره، ربطي به باور و ايمان مکلف پيدا نخواهد کرد. مرجئه به لحاظ سياسي هم در برابر خوارج بودند و به خلاف آنها به حمايت از امويها پرداختند.
فرقههاي مرجئه از اين قرارند: يونسيه پيروان يونش نميري، عبيديه پيروان عبيد مکتب، غسانيه پيروان غسان کوفي، بوثوبانيه يپروان ابوثوبان کوفي، تومنيه پيروان ابومعاذ تومني، صالحيه پيروان صالح بن عمرو صالحي.
ماجراي برخورد علي بن ابي طالب (ع) در دورهي حکومت خود با خوارج معروف و مشهور است و در نهج البلاغه بدان تصريح شده است و در شرح نهج البلاغه نيز به قدر کافي بدان پرداختهاند و ما نيز در بحث از شورشيان بدان اشاره خواهيم داشت. اما اشارهاي کوتاه به تعامل با ديگر فرقهها:
تمام تلاش ائمه (ع) در تمامي دورهي بعد از وفات پيامبر (ص) آن بوده است که از افراط و تفريط پرهيز شود. در کنار سخت گيريهاي نابخردانهي خوارج، که در زير آسمان کبود، کسي خود را مسلمان نميدانستند، مرجئه راه افراطي ديگري در پيش گرفتند که اصلاً لازمهي ايمان، عمل نيست. حتي کسي که باور به سه خدا دارد ميتواند کافر نباشد (صاحبي، 1370، 16). اينها راه لاابالي گري و اباحه را در پيش گرفتند. تسامح آنها در حدي بود که برخي از آنها باور داشتند که قضاوت دربارهي کفار و مشرکان که بر حق اند يا بر باطل، نارواست، زيرا خداوند از قلب آنها آگاه است. اين خداوند است که دربارهي آنها ميتواند داوري کند (همان). اين نگاههاي غير معتدل که هر مرتکب کبيره، کافر و واجب القتل است و از سوي ديگر حتي کافر هم ممکن است حق باشد، از يک سو عمل گرايي محض و از سوي ديگر عمل زدايي، خود داوري کنيد که آيا نظام اعتقادي اسلامي سرو سامان پيدا خواهد کرد؟ براي رهايي از اين بيبند وباري مرجئه – و گريز از سبک مغزي، بلکه تهي مغزي خوارج و نيز افراط و تفريطهاي ديگر جريانهاي انحرافي اعتقادي، امام صادق (ع) ميفرمايد: بادروا اولادکم بالحديث قبل يسبقکم اليهم مرجئه (حراني، 1363، 104 وکليني، 1388 ه، 6/ 47 و حر عمالي، 1414 ه، 18 / 63).
مرحوم فيض کاشاني در شرح خود بر کافي – وافي – حديث را به معناي علم گرفته است ( همان ). به نظر ميرسد مراد از حديث، با توجه به اصطلاح رايج حديث در آن دوره که تماماً در صدد گردآوري روايات و حتي جعل روايت تحت عنوان احاديث پيامبر بودند، سخنان پيامبر اکرم (ص) است. پيش از آن که مرجئه سراغ فرزندان شما بيايند و بر شما در تعليم و آموزش آنها پيشي بگيرند و انديشههاي بيبنياد خود را القا کنند و بذر تفکر لاابالي گري و عمل گريزي را در بين شيعيان نسل بعدي بپاشند، خود شما شيعيان تلاش کنيد و به فرزندان خود شکوه ببخشيد و بشتابيد براي آموزش آنها و به آنها احاديث پيامبر را آموزش بدهيد.
هشام بن سالم ميگويد بعد از در گذشت امام صادق (ع) بر فرزند او عبدالله بن جعفر، که مدعي امامت بود، وارد شدم و پرسشهايي مطرح کردم و او پاسخهاي منحصر به فردي داد که تاکنون در بين مسلمانان سابقه نداشت. از پيش او بيرون آمدم و به قبر پيامبر (ص) پناه بردم و شکوه کردم که يا رسول الله سراغ کدام يک از اين گروهها و جريانها بروم که گمراه نشوم. سراغ قدريها بروم يا حروري ها و يا مرجئه و يا زيديه؟ غرق در همين انديشه و دغدغه بودم که کسي مرا صدا زد و گفت: موسي بن جعفر (ع) تو را فرا خوانده است. سراغ موسي بن جعفر (ع) رفتم. از در که وارد شدم فرمود: نه قدريها و نه حروري ها و نه مرجئه ونه زيديه، بلکه سراغ ما بيا (طبري شيعي، 1413 ه، 324).
5 – 2 ) ناصبي و تعامل با آنها
ناصبي گروهي هستند که علي بن ابي طالب (ع) را دشمن ميدارند. ناصبي کساني اند که با اهل بيت (ع) دشمني ميورزند (شهيد ثاني، 1410 ه، 6 / 261).
ترديدي نيست که ناصبي کافر و نجس است و اين از ضروريات مذهب شيعه است (مفيد 1414 ه، 285 )، اما تعامل با آنها:
1) بردباري و شکيبايي؛ جعده دختر اشعث بن قيس خواهر محمد بن قيس است. اشعث از ياران پيامبر (ص) است (ابن قتبيه، 1383 ه، 301). در زمان عثمان عامل وي در آذربايجان بود. در دورهي خلافت امام علي (ع)، بعد از فتح بصره، به علي (ع) پيوست و در صفين شرکت کرد و به صف خوارج درآمد. دست وي آلوده به خون علي (ع) است و محمد دستش آلوده به خون امام حسين (ع) و جعده دخترش هم دستش آلوده به خون حسن بن علي (ع) است (حراني، 1636، 309 و ابن قتيبه، 1383 ه، 301 و ثقفي، 1356، 1 / 26). با توجه کارنامه و شناسنامهاي که اشعث دارد و نيز فرزندش محمد، که از خوارج و مخالفان سر سخت علي بن ابي طالب هستند، اما عليرغم همهي اينها جعده در خانهي حسن بن علي (ع) و همسر او است. امام حسن (ع) پيشواي شيعيان، عليرغم همهي باورها و اعتقاداتي که اين خانواده دارد و حتي ناراحتيهايي که از طرف همسرش جعده براي ايشان ايجاد ميشود، باز هم آن حضرت آئين همسرداري را رعايت کرده و نسبت به حقوق وي کوتاهي نميورزد.
مردي از وابستگان حضرت سجاد (ع) به نزد ايشان آمد و بيدرنگ در حضور ديگران شروع به ناسزا کرد. حضرت (ع) در پاسخ به او هيچ نفرمود و سکوت اختيار کرد. آن مرد ناسزا گفت و رفت. اما سجاد (ع) به حاضرين در مجلس رو کرد و فرمود: شنيديد که آن چه را که اين شخص به من گفت. اينک دوست دارم با من بياييد تا به ديدار او برويم. و پاسخهاي مرا در آن جا بشنويد.
(آل عمران، 134)؛ کساني که حشم خود را فرو ميبرند، از مردم در ميگذرند و خداوند نيکوکاران را دوست ميدارد.
ياران امام (ع) از تلاوت اين آيه فهميدند که اتفاق ديگري خواهد افتاد. امام (ع) به منزل آن مرد رسيد و اهل خانه را فرمود تا به او بگويند علي بن الحسين (ع) آمده است. آن شخص که شنيد امام سجاد (ع) در آستانهي در ايستاده است، احساس کرد که امام براي مقابله و برخوردي جدي با کردار ناپسند او آمده است. لذا خود را براي منازعه آماده کرد و با آمادگي کامل پا به بيرون گذاشت. امام (ع) چون آن مرد را ديد فرمود:اي برادر! تو به نزد من آمدي! و در پيش ديگران به من چنين و چنان گفتي! آن چه را که از بديها تو به من نسبت دادي، اگر در من هست، از خداوند ميخواهم که از من در گذرد و اگر آن چه تو به من نسبت دادي نادرست باشد، حق تعالي تو را بيامرزد و از تو در گذرد( قمي، بيتا، 2 / 34).
همان روايت به بياني ديگر و شايد هم ماجراي ديگري عين همين ماجرا در زماني ديگر اتفاق افتاده است که اين گونه نقل کردهاند: روزي امام سجاد (ع) همين که از مسجد پا بيرون گذاشت، مردي جلو آمد و با ديدن امام (ع) به دشنام و ناسزا پرداخت. اطرافيان آن حضرت (ع) خواستند تا وي را ادب کنند. امام (ع) اطرافيان را از واکنش تند نسبت به وي بازداشت. خود سراغ آن مرد رفت و فرمود: آن چه تو نسبت به امور ما آگاهي، چه بسيار بيشتر از آن هست و بر تو پوشيده مانده است، خيلي بيشتر از آن چه تو دانستي و بر زبان آوردي. آيا تو را نيازي هست تا در برطرف کردنش کمکت کنم؟
آن مرد از اين رفتار پسنديده در برابر آن رفتار نکوهيده به شدت شرمگين شد. امام (ع) پارچهاي که بر دوش داشت به وي داد و دستور فرمود تا هزار درهم به او بدهند. از آن لحظه به بعد هرگاه که آن مرد امام سجاد (ع) را ميديد ميگفت: شهادت ميدهم که تو از اولاد رسول خدايي (قمي، بيتا، 2/ 35).
بايد توجه داشت که در جريان ناصبي گاه افرادي بودند که از طرف حکومت و خلافت حمايت ميشدند، به گونهاي که بر فراز منابر دشنام به علي (ع) از واجبات آنها بر شمرده ميشد. و گاه اين عمل از سوي افراد عادي صورت ميگرفت. تعامل ائمه (ع) با افراد مختلف، متفاوت بوده است و نميتوان از آن ميان نسخهي يگانهاي پيچيد. ولي بدون ترديد حلم و بردباري ايشان بر هر حرکت و واکشني تقدم داشت، مگر آن که علت و يا وجه ديگر بوده باشد.
2) زيان بيهودگي؛ در مدينه مردي هزله گو بود که ديگران را به سخره ميگرفت و مردم هم از کار او خوششان ميآمد و ميخنديدند. وي از اين که تاکنون نتوانسته است علي بن الحسين (ع) را بخنداند سخت احساس ناراحتي ميکرد.
روزي امام سجاد (ع) به همراه دو تن از غلامانش از مسيري ميگذشت.مردي هزله گو از گرد راه رسيد و عبا را از دوش مبارک آن حضرت (ع) کشيد و گريخت. امام (ع) هيچ توجهي به او نکرد و همچنان به راه خود ادامه داد. غلامان در پي آن مرد رفتند وعبا را باز پس گرفتند و بر دوش حضرتش افکندند. امام سجاد (ع) پرسيد اين مرد چه کسي بود؟
در پاسخ گفتند: او را بطال ميگويند. مرد بيکارهاي است که اهل مدينه را با کارهاي خود ميخنداند.
امام (ع) فرمود: ان الله يوماً يخسر فيه المبطلون (قمي، بيتا، 2 /36 )، خداوند را روزي است که در آن، کساني که عمر خود را به بيهودگي گذرانيده اند زيان خواهند ديد.
3) تعامل با شورشيان
اگر چنان که بخواهيم تحليلي گسترده تر از رفتار ائمه (ع) داشته باشيم، لازم است بخش شورشي جامعهي اسلامي و رفتار ائمه (ع) با آنها را نيز مورد توجه قرار دهيم. از آن جمله خوارج نهروان، جنگ جمل و جنگ صفين در دورهي امام علي بن ابي طالب (ع) و جنگ با معاويه در دورهي حسن بن علي (ع) و قيام مختار و زيد بن علي بن الحسين و علويها و… که ما در اين تحليل همهي آنها را در ضمن شورشي گري و موضع امام در برابر آنها قرار ميدهيم.
به نظر نگارنده، تعامل و يا برخورد علي بن ابي طالب (ع) با ناکثين و مارقين و قاسطين را نبايد به حساب تعامل ايشان از آن جهت که پيشواي مسلمانان است گذاشت، بلکه از جهت آن بود که ايشان بر مسند قدرت تکيه داشت. علي بن ابي طالب (ع) خليفهي مسلمانان بود. گروهي از مسلمانان فته بر پا کردند. ايشان به عنوان حاکم، همچون هر حاکمي، در جهت خاموش کردن فتنه و خشکانيدن ريشهي آن کوشيدند.
بايد توجه داشت که شورشيان عليه حکومت هم در زمان خود علي بن ابي طالب (ع) و هم امام حسن مجتبي (ع) بودند. به تعبير رساتر هم در زمان بهره مندي از قدرت بود و هم زماني که ايشان برخوردار از قدرت نبودند. جريان شورش در ساختار و نظام اسلامي هميشه بوده و کتابهاي تاريخ آکنده از شورش و قيام است. ناکثين و مارقين و قاسطين معاويه، مختار و زيد بن علي بن الحسين، ابومسلم، علويها، فاطميها و… آن چه در تاريخ ثبت است و ما توان داوري نسبتاً رهگشا و قابل اعتماد ميتوانيم داشته باشيم، شورشهايي است که موضع ائمه (ع) با آنها تند بوده است، که در اين باره جنگ جمله به شکست آنها منجر شد و جنگ صفين با حکميت خاتمه يافت و جنگ نهروان با خوارج هم منجر به قلع و قمع و کشته شدن همهي آنها مگر ده نفرشان گرديد. دليل برخوردهاي تند و حذفي با آنها صراحت اين آيهي شريفه است که ميفرمايد:
«وان طائفاتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احداهما علي الاخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفي ء الي امر الله فان فاءت فاصلحوا بينهما بالعدل واقسطوا ان الله يحب المقسطين» (حجرات، 9).
مسأله ي تعامل و يا واکنش علي بن ابي طالب (ع) را در برابر شورشيان بايد در طي چند مرحله مورد تجزيه و تحليل قرار داد. لااقل نسبت به خوارج اين گونه است.
1) مرحلهي ترويج افکار خود و برخورد سرد انديشه اي، بدين معنا که در اين مرحله جريان خوارج بيشتر در صدد بيان افکار و انديشهي خود هستند و حتي گاه ممکن است جنگ سردي هم صورت بگيرد. در اين مرحله برخورد و رفتار علي بن ابي طالب (ع) کاملاً مدارا گونه و شکيبايي پيشه کردن است. به عبارت ديگر تحمل آنهاست. «حتي حقوق اينها را از بيت المال قطع نکرد.»
(مطهري، 1368، 36).
1 -1) در جنگ صفين که لشکريان معاويه در لحظات پاياني جنگ که در حال فروپاشي بودند، قرآن سر نيزهها کردند، جريان خوارج در برابر علي (ع) ايستادند که ما ديگر جنگ نميکنيم. علي (ع) آنها را از جنگ کنار گذاشت و پذيرفت که آنها وارد معرکه نشوند. گر چه به تفصيل بيان داشت که اين يک حيله است و حالا که شکست خوردهاند از پوست و جلد و کتاب براي فريب استفاده ميکنند و خود من قرآن ناطق هستم. ولي آنان نپذيرفتند و خود را کنار کشيدند ( سبحاني، 1367، 581).
2 -1) پس از اصرار علي و تبيين کامل سياست فريبکارانه ي آنها و کنار گذاشتن جريان خوارج از جنگ، مالک اشتر مشغول پيشروي و درهم شکستن سپاه معاويه بود، همان خوارج دوباره سراغ علي (ع) آمدند و فشار آوردند که مالک را برگردان و مالک برنگشت. مجدد سراغ علي (ع) آمدند که يا مالک را برگردان و يا همين جا با همين شمشيرهاي خودمان – که حدود بيست هزار نفر بودند – تو را خواهيم کشت و قطعه قطعهات خواهيم کرد. تو در حال جنگ با قرآن هستي، که علي بن ابي طالب (ع) پيغام براي مالک فرستاد که اگر علي را زنده ميخواهي برگرد(سبحاني، 1368، 581 و 582).
3 -1) روزي علي بن ابي طالب (ع) بر فراز منبر بود، يک نفر از آن حضرت (ع) سؤال کرد و ايشان هم پاسخي به او داد که سبب حيرت و شگفتي همگان شد، و همه يک صدا تکبير گفتند. يکي از همين شورش گران گفت: خدا او را بکشد چقدر آدم فهميده و با سوادي است. ياران حضرت (ع) برخاستند. تا حساب بيادبياش را برسند. علي (ع) آنها را از اين عمل بازداشت و فرمود دشنامي به من داده است رهايش کنيد (مطهري، 1368، 36).
4 -1)علي (ع) خليفهي مسلمانان در مسجد، مشغول نماز جماعت است. شورش گران به مسجد ميآيند و در گوشهي ديگري اقامهي جماعت ميکردند و مدعي بودند که علي کافر و مشرک است و علي (ع) سکوت اختيار کرده بود و رفتارهاي نابخردانهي آنها را تحمل ميکرد.(مطهري، 1368، 36).
5 -1) علي (ع) در مسجد در حال نماز، مشغول خواندن حمد بود. ابن کواب وارد مسجد شد و اين آيه را با صداي بلند تلاوت کرد: «ولقد اوحي اليک والي الذين من قبلک لئن اشرکت ليحبطن عملک» (زمر، 65). علي (ع) به دليل آيهي شريفه: «و اذا قري القرآن فاستمعوا له وانصتوا» (اعراف، 60 ) سکوت ميکرد و از ادامهي خواندن سوره باز ميماند. سپس ادامه ميداد و ابن کواب دوباره با صداي بلند آيه را ميخواند. بار سوم و چهارم و… و علي (ع) به عمل او بياعتنا بود. با اين آيه در حال نماز پاسخ او را داد: «فاصبر ان وعدالله حق ولا يستخفنک الذين لا يوقنون» (روم، 60، سبحاني، 1368، 627).
6 -1) روزي علي (ع) روي منبر براي مردم سخن ميگفت. يکي از آن ميان برخاست و گفت: لا حکم الا الله، پس از او ديگري برخاست و همان شعار را بيان کرد و بعد سومي و چهارمي، امام (ع) فرمود: سخن به ظاهر حقي است ولي آنان از اين سخن حق باطل را ميجويند. سپس حضرت (ع) ادامه داد تا زماني که با ما هستيد از سه حق برخورداريد:
1) از ورود شما به مساجد جهت نماز جلوگيري نميکنيم؛
2) شما را از بيت المال محروم نخواهيم ساخت؛
3) آغاز به جنگ نخواهيم کرد مگر آن که شما جنگ را بياغازيد (سبحاني، 1368، 630).
2) مرحلهي سازمان دهي و صدور بيانيه و اعلان رسمي؛ در اين مرحله، ضمن آن که افراد خود را کاملاً ميشناختند و به يک انسجام اجمالي نيز دست يافته بودند، اقدام به صدور بيانيهي رسمي کرده و به صورت علني و رسمي مواضع خود را بيان داشتند:
1) عثمان کافر است،
2) علي هم کافر است؛
3) معاويه هم کافر است؛
4) کساني که حکميت را هم پذيرفتند کافرند؛
5) خود ما هم که در پذيرش حکميت شريک بوديم کافر هستيم؛
6) کساني مسلمان اند که توبه کنند؛
7) امر به معروف و نهي از منکر، بدون هيچ شرطي واجب است؛
8) عمل همان ايمان است و ايمان جداي از عمل وجود ندارد؛
9) با هر گناه کبيره، فرد به دام کفر خواهد افتاد.
با توجه به اين که آنها معتقد بودند که علي کافر است و نيز خليفه هم هست، پس تکليف شرعي دارند که در برابر سلطان جائر دست به قيام با سيف بزنند و علي (ع) را به اقتضاي اصل دوم و اصل هفتم، که امر به معروف و نهي از منکر باشد، بايد به قتل برسانند تا ريشهي فساد از زمين کنده شود.
در اين مرحله هم حتي علي بن ابي طالب (ع) شکيبايي به خرج داد و آنها را تحمل کرد.
3) مرحلهي شورش و جنگ مسلحانه؛ در اين مرحله شورش گران به بيرون شهر آمده و براي خود پايگاه زدند و نيرو مستقر کردند و به سازماندهي نظامي پرداختند و گروههايي براي غارت و تجاوز به اطراف فرستادند. در اين مرحله بود که علي بن ابي طالب (ع) در برابر آنها اردو زد و به ارشاد و هدايت گري پرداخت. پرچمي را در جايي نصب کرد و آن را محل امان افرادي قرار داد که در پناه پرچم جمع شوند. حدود هشت هزار نفر از آنها پشيمان شدند و چهار هزار نفر همچنان پاي بند به مرامنامه ي گروهي خود باقي ماندند. تمامي آنها کشته شدند مگر ده نفر که باقي ماند و بعد از آن اين روش ادامه نيافت.
اهالي بصره به علي و فرزندانش (ع) حمله کردند و دشنام دادند. بر آن حضرت (ع) لعن فرستادند. حتي در حمله به آن حضرت (ع)، زخمياش کردند، اما امام علي (ع) همين که بر آنها غلبه يافت، در بين لشکريان فرياد برآورد که حق صدمه زدن به زخميهاي آنها را نداريد، اسراي آنان را نبايد بکشيد، هر کس که سلاحش را بر زمين گذاشت يا به لشکر ما پيوست در امان خواهد بود؛ ديگر حق تجاوز به اموال آنها را نداريد؛ حق گرفتن فرزندان آنها را نداريد، حق غنيمت گرفتن اموال آنها را نداريد (ابن ابي الحديد، 1375، 1 / 8).
روش علي (ع) را در تعامل با نيروهاي مخالف از اين سخن ميتوان تحليل کرد که فرمود: والله لا سلمن و لم يکن فيها جور الاعلي خاصه (نهج البلاغه، خ 74 )، مادامي که ستم بر شخص من است، ولي کار مسلمين بر محور و مدار خودش ميچرخد و آن کسي که به جاي من است، اگر چه به ناحق آمده، اما کارها را عجالتاً درست ميچرخاند، من تسليمم و مخالفتي نميکنم (مطهري، 1368، 61).
همچنان که بيان گرديد روش ايشان در تعامل با شورشيان و کينه توزان، پيش از غلبه بر آنها و بعد از پيروزي بر آنها فرق ميکرده است. به نظر ميرسد که آن حضرت در تعامل با شورشيان بيش از آن که متأثر از فرهنگ و عصبيت عرب جاهلي باشد تحت تأثير پيامبر (ص) است. آن حضرت (ع) بعد از فتح مکه همگان را امان داد و حتي منزل ابوسفيان را خانهي امن گردانيد.
البته همچنان که در بحث تعامل با خلفا بيان گرديد، نبايد فضا و موقعيتهاي مختلف تاريخي را با يکديگر خلط کرد. اگر چنان چه به عللي که بيان گرديد حسين بن علي (ع) در کربلا در برابر يزيد ميايستد، ولي امام سجاد (ع) به دليل شرايط تاريخي و نيز عدم اصرار خليفه بر ضرورت بيعت او، ايشان فقط تلاش ميکند تا جايي که ممکن است در ماجراي حره و حملهي يزيد به مدينه زنان بيشتري را نجات دهد. همچنين قيام توابين و يا قيام مختار گر چه با رگههاي شيعي گري آغاز گرديد ولي روشن نيست چندان با تمايالات و باورهاي ديني پيشوايان سازگاري داشته و نيز با توجه به قيام زيد بن علي بن الحسين، امام صادق (ع) به جهت موقعيت متفاوت زماني و ايجاد فضاي علمي و گفتگو، از شورش زيد حمايت نميکند، بلکه يارانش را از همراهي با او باز ميدارد. گرچه زيد ميخواهد به شيعيان بباوراند که او زنده کنندهي راه و روشن حسين (ع) است و قيام او در پرتو شمشير همچنان زنده خواهد ماند. اما امام صادق (ع) براي زنده داشتن راه و ياد امام حسين (ع) آنها را ترغيب ميکند که نوحه سرايي کنند و بر غم شهادت او اشک بريزند، ولي دليل نميبيند که ياران او دست به شمشير ببرند.
هم چنان که حرکتهاي ابتر اين افراد عليرغم مخالفتهاي امام (ع) تا اندازهاي در راستاي کمرنگ کردن و کاهش ارزش قيام امام حسين (ع) بود. و ائمه تلاش ميکردند تا آن حادثه همچنان انحصاري و با ارزش بماند.
4) تعامل با مردم
1 -4) پرهيز از خصومت
غياث بن ابراهيم نقل ميکند: امام صادق (ع) هرگاه بر جماعتي ميگذشت که با يکديگر دشمني ميورزيدند و مخاصمه ميکردند، به آنها اجازه چنين کاري را نميداد و آنها را از ادامهي دعوا باز ميداشت و سه بار با صداي بلند ميفرمود:
پروا کنيد خدا را ! پروا کنيد خدا را! پروا کنيد خدا را! (شيخ طوسي، 1365، 6 / 180).
اگر به روايت نيک دقت شود:
1) اين رفتار در مدينه بيشتر اتفاق افتاده است؛
2) و به صورت مکرر هم اتفاق افتاده است، چنان که راوي بدان تصريح دارد،
3) اهل کشمکش و دعوا يقيناً شيعيان نبوده اند؛ زيرا آنها امام صادق(ع) را کاملاً ميشناخته اند و با ديدن ايشان از سر احترام بايد دعوا را کنار ميگذاشتند؛
4) امام صادق (ع) حتي تحمل دعوا و کشمکش غير شيعيان را هم نداشته و آن را خلاف شأن يک مسلمان ميديده است،
5) از آنها ميخواسته که منازغه و دعوا را وانهند، اگر چه غير شيعهاند.
2 -4 ) آزادي بردگان
ابي اسامه از امام صادق (ع) نقل ميکند که علي بن ابي طالب (ع) از حاصل دست رنج خود هزار بنده را خريد و آزاد کرد (حر عاملي، 1414 ه، 17/ 38). اين بندگان ممکن است پس از آزاد شدن به آن حضرت (ع) علاقه مند شده، ولي در هنگام خريد و آزاد کردن، به نظر ميرسد پيرون علي نبودند، و براي علي (ع) مهم آن بود که برده آزاد شود، مهم نيست که چه نوع اعتقادي دارد.
3 -4) همزيستي در کنار مردم
امام صادق (ع) فرمود: حضرت امام زين العابدين (ع) هيچ گاه سفر نميکرد مگر با گروهي که او را نشناسند و اگر چنان چه بايد با گروهي سفر ميکرد که او را ميشناختند همان آغاز راه، شرط ميکرد که نسبت به آن چه که ديگران نياز دارند او خدمتگذار آنها باشد (قمي، بيتا، 2 / 35).
4 -4) ناشناس ماندن
امام سجاد (ع) با گروهي راهي سفر شد. در آن ميان مردي بود که امام (ع) را شناخت. از اطرافيان پرسيد: آيا اين کسي که با شما همسفر است را ميشناسيد؟
در پاسخ گفتند: خير !
وي گفت: اين بزرگوار علي بن الحسين (ع) است. گوش به گوش جماعت رسيد تا اين که همگان فهميدند که پسر رسول خدا (ص) در کاروان آنها است.
همگي از جاي خود برخاسته، سراغ امام آمدند و خود را به دست و پاي ايشان انداختند و غرق بوسهاش کردند. به آن حضرت (ع) گفتند:اي پسر رسول خدا شما خواستهاي که خداوند ما را به آتش دوزخ خود بسوزاند. چه بسا نفهميده و نشناخته در ميانهي راه، حرفي زده باشيم و جسارتي کرده باشيم، و در ابد الدهر ما گفتار هلاکت ميشديم. چه چيزي شما را بر آن داشت که ناشناس در کاروان ما قرار بگيريد؟
حضرت (ع) فرمود: چون يک بار که با همراهيان آشنا سفر کردم آنها براي خشنودي جدم رسول خدا (ص) بيش از آن چه که من شايستهي آن بودم نسبت به من عطوفت و مهرباني ميکردند، از اين رو ترسيدم که نکند شما نيز با من چنين رفتاري داشته باشيد. بدين جهت خوشتر آن داشتم که ناشناس بمانم (قمي، بيتا، 2 / 36).
به نظر ميرسد که آنها غير از شيعيان بودند، زيرا اگر شيعيان ميبودند به حتم آن حضرت (ع) را ميشناختند. ضمن آن که آن حضرت (ع) را نه از جهت آن که امام است، بلکه از جهت آن که فرزند رسول خداست احترام ميکردند.
5 -4) کمک به تهيدستان
امام سجاد (ع) آن گونه بود که در تاريکي شب، صورت خود را ميپوشانيد تا که ناشناس بماند و انباني از پول (درهم و دينار) بر دوش ميگذاشت، به در خانهي تهيدستان ميرفت و گاه با خود غذا برمي داشت و يا هيزم بر دوش ميکشيد و به منزل نيازمندان ميبرد. بيشتر نميدانستند آن کس که به آنها کمک ميکند، آذوقه و هيزم و پول ميدهد چه کسي است؟ پس از درگذشت امام فهميدند آن بزرگوار، امام زين العابدين (ع) بوده است(قمي، بيتا، 2 /37).
6 -4) بزرگي از بزرگان
آن حضرت (ع) از جايي ميگذشت. گروهي دور هم جمع شده و به غيبت ايشان مشغول بودند. آن حضرت (ع) لختي در کنار ايشان ايستاد و فرمود: آن چه از عيبها که براي من ميگوييد اگر راست است که خداوند مرا بيامرزد و اگر دروغ ميگوييد خداوند شما را بيامرزد(قمي، بيتا، 2 / 38).
7 -4) نقش امام (ع) در ماجراي حره
چون يزيد پسر معاويه در ماجراي معروف، به شهر مدينه يورش برد و مردم شهر را کشت و اموال آنها را غارت کرد، مسلم بن عقبه را به مدينه فرستاد.
امام سجاد (ع) جهت امنيت و حفظ جان اهل مدينه، چهار صد زن که داراي فرزندان متعدد بودند را تحت سرپرستي خود قرار داد و تمامي هزينههاي آنان را خود پرداخت کرد تا که لشکر مسلم بن عقبه از مدينه بيرون رفت. از آن ميان يکي از زنها گفت: به خدا قسم من در کنار پدر و مادرم تاکنون زندگي خوش و سرشار از آرامشي نداشتم که در اين مدت کوتاه در سايهي مهربانيهاي اين مرد شريف داشتهام (قمي، بيتا، 2 / 39). بايد توجه داشت که اهالي مدينه در اين دوره طرفدار امام حسين (ع) نبودند و به لحاظ اعتقادي بيشتر آنها همسويي با حضرت سجاد (ع) نداشتند.
8 -4 ) بخشش به در راه ماندگان
سهل بن زياد ميگويد با گروهي براي انجام حج به مکه رفتم. در بين راه دزدها راه را بر ما بستند و اموالمان را به غارت بردند. به مدينه رفتم و در يکي از کوچهها خدمت امام جواد (ع) رسيدم و ماجرا را براي ايشان بيان کردم. آن حضرت (ع) دستور داد تا براي من لباس آوردند و مقداري هم دينار داد تا بين همسفرانم تقسيم کنم (مجلسي، 1403 ه، 50 / 44).
براي انفاق مهم مورد آن است که اين افراد دچار دزدان شدهاند و هم در راه ماندهاند، مهم نيست که شيعهاند يا سني.
9-4) بخشش به نيازمندان
به امام رضا (ع) خبر رسيد که اطرافيان امام جواد (ع) در مدينه، ايشان را از ناحيهي در کوچک خانهي اندروني وارد و خارج ميکنند تا نيازمندان کمتر مزاحم ايشان شوند. امام رضا (ع) طي نامهاي به فرزندش او را از اين نوع رفتار باز ميداد. چنان که مينگارد: ابوجعفر، به من خبر رسيده وقتي که غلامان ميآيند و ميخواهند تو را سواره به جايي ببرند، از در کوچک تو را بيرون ميآورند. اين به خاطر بخل آنهاست که نميخواهند از جانب تو خيري به نيازمندان برسد. به حقي که برگردن تو دارم سوگندت ميدهم که پيوسته از در بزرگ، رفت و آمد کن. وقتي که سوار بر مرکب شدي درهم و دينار فراوان با خود به همراه داشته باش. همانا ميخواهم خداوند مقام تو را بالا ببرد. پس انفاق کن و از کم شدن در درگاه خداوند صاحب عرش، نترس (صدوق، 1404 ه، 2 /8).
بحث تعامل ائمه (ع) با اهل سنت و فرقههاي مختلف اسلامي، دامنهاي بسيار فراختر از اين دارد، اميد آن که در فرصتي ديگر به بخشهاي نگفته نيز بپردازيم.
منابع و مآخذ:
1) قرآن کريم.
2) ابن ابي الحديد (1375)، جلوهي تاريخ در شرح نهج البلاغه، ترجمهي دکتر محمود مهدوي دامغاني، تهران، نشر ني، چاپ دوم.
3) ابن ابي يعقوب (1366)، تاريخ يعقوبي، ترجمهي محمد ابراهيمي آيتي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.
4) ابن قتيبه (1383ه )، عيون الاخبار، مصر، المؤسسه المصريه العامه.
5) ابن قولويه (بي تا)، کامل الزياره، بيجا.
6) امام سجاد (بي تا)، صحيفهي سجاديه، ترجمه فيض الاسلام، تهران، کتابفروشي اسلاميه.
7) اميني (1397 ه )، الغدير، دارالکتب العربيه.
8) اورعي، غلامرضا (1373 )، انديشهي امام خميني دربارهي تغيير اجتماعي، تهران، مؤسسه انتشاراتي سوره.
9) بلاذري (بي تا)، انساب الاشراف، بيروت، محمودي.
10) بينا (بي تا)، اعلام الوري، بيجا.
11) ثقفي کوفي، ابواسحاق ابراهيم بن محمد (1356)، الغارات، ترجمه حاج شيخ محمد باقر کمره اي، انتشارات فرهنگ اسلام.
12) جعفريان، رسول (1374)، تاريخ خلفاء، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
13)جعفريان، رسول (1369)، تاريخ سياسي اسلام، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
14) جعفريان، رسول (1369)، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
15. جمشيدي، حسن (بي تا)، بحران سازي در دوران خلافت علي (ع)، تهران، ادارهي کل پژوهشهاي سيما.
16) حراني، ابن شعبه (1363)، تحف العقول، ترجمهي علي اکبر غفاري، قم، جامعهي مدرسين، چاپ دوم.
17. حنبل، احمد (بي تا)، مسند، بيجا.
18. دهخدا، علي اکبر (بي تا)، امثال و حکم، بيجا.
19. دهخدا، علي اکبر (1373)، لغت نامه، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
20. دينوري، ابوحنيفه (بي تا)، اخبار الطول، تهران، انتشارات آفتاب.
21. رباني گلپايگاني، علي (1377 )، فرق و مذاهب کلامي، قم، مرکز جهاني علوم اسلامي.
22) رواندي، هبه الله (بي تا )، دعوات، بيجا
23) سبحاني، جعفر (1368 )، فروغ ولايت، انتشارات صحيفه.
24) شرف الدين، سيد عبدالحسين (1374)، رهبري امام علي (ع)، المراجعات، ترجمه محمد جعفر امامي، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي.
25. شرف القرشي (1395 ه )، حيات الامام الحسين (ع)؛ ج 2، نجف الاشرف، الادب.
26. شهيد ثاني (1410 ه )، روضه البهيه، ترجمهي سيد محمد کلانتر، قم، انتشارات داوري.
27. شيخ حر عاملي، محمد بن حسن (1414 ه )، وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، قم، مؤسسه آل البيت، چاپ دوم.
28. شيخ صدوق (1362 )، خصال، تحقيق علي اکبر غفاري، قم، جامعهي مدرسين.
29. شيخ صدوق (1404 ه )، عيون اخبار الرضا، شيخ محمد حسين اعلمي، بيروت، مؤسسه اعلمي.
30) شيخ طوسي (1365 )، تهذيب الاصول، سيد حسن خراساني و محمد آخوندي، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چاپ چهارم.
31) شيخ طوسي (1390 ه )، استبصار، سيد حسن خراساني و محمد آخوندي، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
32) شيخ مفيد (1414 ه )، اوائل المقالات، ابراهيم انصاري زنجاني، بيروت، دارالمفيد، چاپ دوم.
33) شيخ مفيد (1414 ه )، تصحيح الاعتقادات الاماميه، تحقيق حسين درگاهي، بيروت، دارالمفيد، چاپ دوم.
34) صاحبي، محمد جواد (1370 )، ستيزهها و آميزهها در روند انديشهي توحيدي، کيهان انديشه، ش 37، مرداد و شهريور.
35) صالح مازندراني، مولي محمد (بي تا)، شرح اصول کافي، بيجا.
36) صديق اورعي، غلامرضا (1383)، درس نامهي جامعه شناسي 2، مشهد، دانشکدهي ادبيات و علوم انساني دانشگاه فردوسي مشهد.
37) طبري، ابوجعفر محمد بن جرير (بي تا)، تاريخ طبري، اروميه، منشورات مکتبه اروميه.
38) طبري، ابوجعفر محمد بن جرير (1352)، تاريخ طبري، ابوالقاسم پاينده، انتشارات بنياد فرهنگ ايران.
39) طبري (شيعي)، ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم (1413 ه )، تاريخ طبري، قم، انتشارات بعثت.
40. طريحي، شيخ فخر الدين (1408 ه )، مجمع البحرين، تحقيق سيد احمد حسيني، نشر ثقافه الاسلاميه، چاپ دوم.
41. طوسي، نصيرالدين (1407 ه )، تجريد الاعتقاد، محمد جواد حسيني جلالي، تهران، مکتب الاعلام اسلامي.
42) علي بن ابي طالب (بي تا)، نهج البلاغه، محمد عبده، بيروت، دارالمعرفه.
43) غازي، داود بن سليمان بن يوسف (1418 ه )، مسند الرضا، تحقيق محمد جواد حسيني جلالي، مرکز النشر تابع لمکتب الاعلام الاسلامي.
44) قمي، شيخ عباس (بي تا)، تتمه المنتهي، بيجا.
45) قمي، شيخ عباس (بي تا)، منتهي الامال، بيجا.
46) کليني، محمد بن يعقوب (1388 ه )، الکافي، علي اکبر غفاري، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چاپ سوم.
47) مبرد (بي جا)، الکامل في الادب، مصر، دارنهضه.
48) مجلسي، محمد باقر (1403 ه )، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ دوم.
49) محقق اردبيلي (1414 ه )، مجمع الفائده و البرهان، قم، جامعهي مدرسين.
50) محقق بحراني (بي تا)، حدائق الناظره، تحقيق محمد تقي ايرواني، قم، جامعهي مدرسين.
51) محقق حلي (1414 ه )، المسلک في اصول الدين، رضا استادي، مشهد، آستان قدس رضوي.
52) محمدي ري شهري، محمد (بي تا)، ميزان الحکمه، بيجا.
53) مسعودي، ابي الحسن علي بن الحسين بن علي (1365 )، التنبيه والاشراف، ابوالقاسم پاينده، قم، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم.
54) مسعودي، ابي الحسن علي بن الحسين بن علي (1363 )، مروج الذهب، قم، دارالهجره.
55) مشکور، محمد جواد (1375)، فرهنگ فرق اسلامي، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ سوم.
56) مطهري، مرتضي (1375)، خدمات متقابل اسلام و ايران، تهران، دفتر انتشارات اسلامي.
57) مطهري، مرتضي (1368)، سيري در سيره ي ائمهي اطهار، قم، صدرا، چاپ سوم.
58) مظفر، محمد رضا (بي تا)، اصول فقه، بيجا.
59. معروف الحسيني، هاشم (1370)، محمد رخشنده، تهران، امير کبير.
60) نجفي، شيخ محمد حسن (بي تا، جواهر الکلام، شيخ محمود قوچاني، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
61) نوري، ميرزا حسين (1416 ه )، مستدرک الوسائل، قم، مؤسسه آل البيت.
62) يعقوبي (بي تا)، تاريخ يعقوبي، بيجا.
منبع: نشريه انديشه حوزه، شماره 86.