پيروزي بزرگ
نسيم ملايمي از فراز قله کوه ها به سوي دامنه ها مي وزيد و با عبور از ميان شاخه هاي درختان خرما و ساير درختان به فضاي منطقه، طراوت لذت بخشي مي دميد. مردم زندگي عادي خود را مي گذراندند، که با ورود يک هيأت، که حامل نامه اي بود، در منطقه ولوله و هيجاني به وجود آمد.
پيروزي بزرگ
نويسنده: احمد صادقي اردستاني
نسيم ملايمي از فراز قله کوه ها به سوي دامنه ها مي وزيد و با عبور از ميان شاخه هاي درختان خرما و ساير درختان به فضاي منطقه، طراوت لذت بخشي مي دميد. مردم زندگي عادي خود را مي گذراندند، که با ورود يک هيأت، که حامل نامه اي بود، در منطقه ولوله و هيجاني به وجود آمد.
آن جا، منطقه « نجران» بود که از هفتاد دهکده تشکيل مي گرديد و در نقطه مرزي « حجاز» و شمال « يمن» قرار داشت و مردم آن، از بت پرستي دست کشيده و آئين مسيحيت را پذيرفته بودند.(1)
نويسنده نامه پيامبر اسلام(ص) بود، که به موازات نامه نوشتن براي پادشاهان و سران کشورها، به منظور دعوت به پذيرش آئين اسلام، همراه با اعزام گروه هاي تبليغي، هيأتي را هم به « نجران» اعزام داشته بود، تا نامه را به دست « ابوحارثه فرزند علقمه» اسقف و عالم بزرگ مسيحي آن سامان برساند و وي و مردم آن نواحي، آئين توحيد ناب اسلام را بپذيرند.
عالم بزرگ وقتي نامه را مطالعه کرد و فهميد، که پيامبر(ص) آنان را به دست کشيدن از آئين خويش و گرويدن به آئين خود دعوت نموده، بدون عکس العمل خشن و عجولانه اي «سيد» يعني مقام نظامي و « عاقب» يعني مقام کشوري و ساير عالمان منطقه و رؤساي قبايل را دعوت نمود و براي برخورد با دعوت پيامبر(ص) و فرمان او، شورايي تشکيل دادند و براي چاره جويي، چند روز به بحث و گفت و گو پرداختند، نتيجه اين شد، که هيأتي از عالمان و دانايان و خردمندان، که زبده ترين افراد بودند و تعداد آنان را هشتاد و چهار نفر نوشته اند(2) به سرپرستي سه مقام روحاني و نظامي و کشوري به مدينه بروند و سخنان پيامبر(ص) را از نزديک بشنوند و درباره پيامبري آن حضرت به بحث و گفت و گو بپردازند.
اين هيأت، فاصله ميان « نجران» و مکه را، که چهار روز راه پيمودن طول مي کشيد پشت سر گذاشتند و از آن جا راهي مدينه شدند و پس از چند روز راه پيمودن نزديک مدينه رسيدند آنان؛ اگرچه راه طولاني از « نجران» تا مدينه را با اسب هاي قوي و امکانات فوق العاده پيموده بودند، در عين حال، يک مسافرت حدود ده روزه در بيابان هاي گرم و خشک حجاز، خستگي و کوفتگي زيادي همراه داشت، به خصوص اين که براي ملاقات با شخصيت بزرگي، که ايده و آرمان جهاني اي را مطرح مي کرد، اضطراب و هيجان بيشتري هم بر خستگي آنان افزوده بود. بدين جهت، عالم بزرگ مسيحي و همراهان او بيرون مدينه توقف کردند، به استراحت اندک و نظافت پرداختند، لباس هاي خود را عوض نمودند و لباس هاي فاخر گران قيمت پوشيدند، بدن هاي خود را خوشبو و معطر کردند، تا با توجه به صورت هاي زيبايي که داشتند، به ابهت و عظمت آنان افزوده گردد!
عالمان مسيحي، بعد از ظهر آن روز به مدينه وارد شدند و در حالي که لباس هاي ابريشمي به تن، انگشترهاي طلا به دست و صليب ها به گردن داشتند وارد مسجد مدينه شدند به پيغمبر(ص) سلام کردند و جواب شنيدند و چون وقت نماز آنان رسيده بود، به سوي مشرق به نماز ايستادند و آن گاه هم که اصحاب پيامبر(ص) مي خواستند از نماز خواندن آنان به سوي مشرق جلوگيري کنند، رسول خدا(ص) ياران را از اين کار منع کرد تا آنان عبادت خود را انجام دهند، بعد هديه هاي آنان را قبول کرد و به آنان سه روز مهلت داد تا خود را براي بحث و گفتگو آماده کنند.(3)
پس از سه روز بحث و گفتگو شروع شد و با وجود اين که پيامبر(ص) در نامه دعوت خويش آنان را به آئين توحيد و نفي شرک فراخوانده بود(4) و نيز حضرت عيسي(ع) را که آنان او را خدا يا فرزند خدا مي پنداشتند، همراه با ساير پيامبران (ع) مثل حضرت يحياي پيامبر، برادر خويش خوانده بود، آنان براي اثبات نبوت پيامبر(ص) دليل مي خواستند که آن حضرت دليل هاي زيادي آورد، اما آن ها قانع نشدند و از آن حضرت خواستند « مباهله » صورت گيرد، يا اين که به احتمال قوي تر خود پيامبر(ص) پيشنهاد دهنده « مباهله» بود، و منتظر بود که فرشته وحي از سوي خداوند دستور آن را بياورد. مباهله، در اصطلاح، يعني در حق يک ديگر نفرين کردن و دوري ديگري را براي شکست و رسوايي از خدا خواستن، که ميان دو نفر يا دو گروه بر سر يک موضوع مذهبي واقع مي شود، و کسي يا گروهي از خدا مي خواهند، که طرف مقابل را که دروغگوست، از رحمت خويش دور سازد!
آيه اي که خطاب به پيامبر(ص) در اين باره نازل شده، چنين است:
اي پيامبر! هرکس پس از روشن شدن جريان با تو محاجّه( و مجادله) کند، بگو: بياييد تا پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان و خودهايمان و خودهايتان را گرد هم آوريم و لابه و ناله کنيم و لعنت خدا بر دروغگويان قرار دهيم.(5)
براساس اين آيه، پيامبر(ص) دستور آسماني را به اسقف و ساير عالمان مسيحي اعلام کرد و آنان هم براي مباهله اعلام آمادگي کردند و قرار شد روز بعد در خارج مدينه و در دامنه صحرا مراسم صورت گيرد، اما آنان پس از رايزني ها و مشورت زياد به اين نتيجه رسيدند، که اگر پيامبر(ص) افسران و سربازان خود را به ميدان « مباهله » آورده و شکوه و عظمت مادي خويش را نشان دهد، او يک شخص عادي است و ايمان استواري به نبوّت خود ندارد، ولي اگر با فرزندان و عزيزان خويش به اين ميدان بزرگ و خطرناک قدم گذارد، به نبوت و رسالت خويش ايمان محکم دارد تا جايي که حاضر است، جان خود و عزيزانش را در راه آرمان و عقيده اش فدا کند.
روز موعود فرا رسيد، آفتاب بالا آمده و دامنه صحرا را فراگرفته بود، جمعيت زيادي از مهاجران و انصار و قبايل مختلف بودند تا اين مراسم عجيب را تماشا کنند و آنان که ايمان داشتند و در اين راه جهاد و جانثاري زيادي کرده بودند، از لذت پيروزي حق بر ناحق بهره مند گردند، عالمان مسيحي در صحنه حاضر شده و همراه با جمعيت انبوه چشم به راه پيامبر(ص) دوخته بودند، که ناگاه مشاهده کردند، آن حضرت، آرام و با گام هاي استوار قدم برمي دارد و با يک دنيا ايمان و اعتماد به نفس، در حالي که فقط چهار نفر همراه داشت، به ميدان مباهله قدم گذاشت.(6)
صحنه اي بي نظير و تماشايي است، پيامبر(ص) يک دست در دست علي(ع) داماد و پسرعمويش دست ديگر در دست حسن نوه عزيزش حضرت حسين نوه ديگرش از جلو آنان و حضرت فاطمه(س) دختر والامقامش نيز از عقب سر آنان حرکت مي کردند به صحنه وارد شدند، و نزد دو درختي، که کنار نخلستان قرار داشتند ايستادند، عباي خود را از دوش برگرفت و به منظور تشکيل سايبان روي آن ها پهن کرد و زير آن قرار گرفتند و آماده انجام مباهله شدند.
ولي دو تن از بزرگان عالمان مسيحي، که جلو صف آنان قرار داشتند، خطاب به پيامبر(ص) گفتند: اين ها چه کساني هستند، که به وسيله آن ها با ما مباهله مي کني؟!
پيامبر(ص) فرمود: اينان بهترين افراد روي زمين و بزرگترين اشخاص در پيشگاه خداوند متعال هستند. با شنيدن اين سخن و شناختن اين افراد، رنگ عالمان مسيحي تغيير کرد، به خود لرزيدند، يکي از آنان که جوان دانشمندي بود، به آنان هشدار داد که با اينان وارد مباهله نشوند، ديگري گفت: بدانيد که اين مرد دروغگويي نيست و به نبوت خويش ايمان دارد و صادق است، اسقف نيز به ياران خويش اعلام خطر کرد که من چهره هاي نوراني را مشاهده مي کنم که اگر دست به دعا بردارند و از درگاه الهي بخواهند کوه ها از جاي خود کنده شوند، اين کار صورت خواهد گرفت، بنابراين، صلاح ما نيست با اين چهره هاي نوراني و شخصيت هاي با فضيلت مباهله کنيم، زيرا بعيد نيست عذاب الهي نازل بشود و همه نابود شويم و حتي يک مسيحي هم روي زمين باقي نماند، بدين جهت اسقف و عالمان مسيحي از مباهله خودداري کردند، تن به مصالحه دادند تا بنا به پيشنهاد پيامبر(ص) و براساس نامه آن حضرت ساليانه به طور مرتب ماليات مشخصي به حکومت اسلامي پرداخت کنند و آن حکومت از جان و مال آنان دفاع کند.(7)
پيامبر(ص) از اين کار خوشحال شد و فرمود: عذاب از سر نمايندگان مردم نجران برطرف شد، اگر مباهله مي کردند، آنان صورت انساني خود را از دست مي دادند، آتشي افروخته مي شد و دامنه آن به سرزمين « نجران» هم کشيده مي شد و يک سال طول نمي کشيد، که همه نابود مي شدند!(8)
بدين سان، در اين مباهله و مناظره مذهبي تاريخي، که 24 ذي حجه (9) سال دهم هجرت(10)، ميان عالمان مسيحي نجران و پيامبر اسلام(ص) واقع شد، رسول خدا(ص) با عزت و سربلندي اسلام به پيروزي رسيد و صفحه درخشان ديگري به اوراق تاريخ اسلام افزوده گرديد، در آن نقطه، مسجدي که اکنون تجديد بنا شده ساخته شد، که « مسجد الاجابة» يا « مسجد مباهله» نامگذاري شده است.
آن جا، منطقه « نجران» بود که از هفتاد دهکده تشکيل مي گرديد و در نقطه مرزي « حجاز» و شمال « يمن» قرار داشت و مردم آن، از بت پرستي دست کشيده و آئين مسيحيت را پذيرفته بودند.(1)
نويسنده نامه پيامبر اسلام(ص) بود، که به موازات نامه نوشتن براي پادشاهان و سران کشورها، به منظور دعوت به پذيرش آئين اسلام، همراه با اعزام گروه هاي تبليغي، هيأتي را هم به « نجران» اعزام داشته بود، تا نامه را به دست « ابوحارثه فرزند علقمه» اسقف و عالم بزرگ مسيحي آن سامان برساند و وي و مردم آن نواحي، آئين توحيد ناب اسلام را بپذيرند.
عالم بزرگ وقتي نامه را مطالعه کرد و فهميد، که پيامبر(ص) آنان را به دست کشيدن از آئين خويش و گرويدن به آئين خود دعوت نموده، بدون عکس العمل خشن و عجولانه اي «سيد» يعني مقام نظامي و « عاقب» يعني مقام کشوري و ساير عالمان منطقه و رؤساي قبايل را دعوت نمود و براي برخورد با دعوت پيامبر(ص) و فرمان او، شورايي تشکيل دادند و براي چاره جويي، چند روز به بحث و گفت و گو پرداختند، نتيجه اين شد، که هيأتي از عالمان و دانايان و خردمندان، که زبده ترين افراد بودند و تعداد آنان را هشتاد و چهار نفر نوشته اند(2) به سرپرستي سه مقام روحاني و نظامي و کشوري به مدينه بروند و سخنان پيامبر(ص) را از نزديک بشنوند و درباره پيامبري آن حضرت به بحث و گفت و گو بپردازند.
اين هيأت، فاصله ميان « نجران» و مکه را، که چهار روز راه پيمودن طول مي کشيد پشت سر گذاشتند و از آن جا راهي مدينه شدند و پس از چند روز راه پيمودن نزديک مدينه رسيدند آنان؛ اگرچه راه طولاني از « نجران» تا مدينه را با اسب هاي قوي و امکانات فوق العاده پيموده بودند، در عين حال، يک مسافرت حدود ده روزه در بيابان هاي گرم و خشک حجاز، خستگي و کوفتگي زيادي همراه داشت، به خصوص اين که براي ملاقات با شخصيت بزرگي، که ايده و آرمان جهاني اي را مطرح مي کرد، اضطراب و هيجان بيشتري هم بر خستگي آنان افزوده بود. بدين جهت، عالم بزرگ مسيحي و همراهان او بيرون مدينه توقف کردند، به استراحت اندک و نظافت پرداختند، لباس هاي خود را عوض نمودند و لباس هاي فاخر گران قيمت پوشيدند، بدن هاي خود را خوشبو و معطر کردند، تا با توجه به صورت هاي زيبايي که داشتند، به ابهت و عظمت آنان افزوده گردد!
عالمان مسيحي، بعد از ظهر آن روز به مدينه وارد شدند و در حالي که لباس هاي ابريشمي به تن، انگشترهاي طلا به دست و صليب ها به گردن داشتند وارد مسجد مدينه شدند به پيغمبر(ص) سلام کردند و جواب شنيدند و چون وقت نماز آنان رسيده بود، به سوي مشرق به نماز ايستادند و آن گاه هم که اصحاب پيامبر(ص) مي خواستند از نماز خواندن آنان به سوي مشرق جلوگيري کنند، رسول خدا(ص) ياران را از اين کار منع کرد تا آنان عبادت خود را انجام دهند، بعد هديه هاي آنان را قبول کرد و به آنان سه روز مهلت داد تا خود را براي بحث و گفتگو آماده کنند.(3)
پس از سه روز بحث و گفتگو شروع شد و با وجود اين که پيامبر(ص) در نامه دعوت خويش آنان را به آئين توحيد و نفي شرک فراخوانده بود(4) و نيز حضرت عيسي(ع) را که آنان او را خدا يا فرزند خدا مي پنداشتند، همراه با ساير پيامبران (ع) مثل حضرت يحياي پيامبر، برادر خويش خوانده بود، آنان براي اثبات نبوت پيامبر(ص) دليل مي خواستند که آن حضرت دليل هاي زيادي آورد، اما آن ها قانع نشدند و از آن حضرت خواستند « مباهله » صورت گيرد، يا اين که به احتمال قوي تر خود پيامبر(ص) پيشنهاد دهنده « مباهله» بود، و منتظر بود که فرشته وحي از سوي خداوند دستور آن را بياورد. مباهله، در اصطلاح، يعني در حق يک ديگر نفرين کردن و دوري ديگري را براي شکست و رسوايي از خدا خواستن، که ميان دو نفر يا دو گروه بر سر يک موضوع مذهبي واقع مي شود، و کسي يا گروهي از خدا مي خواهند، که طرف مقابل را که دروغگوست، از رحمت خويش دور سازد!
آيه اي که خطاب به پيامبر(ص) در اين باره نازل شده، چنين است:
اي پيامبر! هرکس پس از روشن شدن جريان با تو محاجّه( و مجادله) کند، بگو: بياييد تا پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان و خودهايمان و خودهايتان را گرد هم آوريم و لابه و ناله کنيم و لعنت خدا بر دروغگويان قرار دهيم.(5)
براساس اين آيه، پيامبر(ص) دستور آسماني را به اسقف و ساير عالمان مسيحي اعلام کرد و آنان هم براي مباهله اعلام آمادگي کردند و قرار شد روز بعد در خارج مدينه و در دامنه صحرا مراسم صورت گيرد، اما آنان پس از رايزني ها و مشورت زياد به اين نتيجه رسيدند، که اگر پيامبر(ص) افسران و سربازان خود را به ميدان « مباهله » آورده و شکوه و عظمت مادي خويش را نشان دهد، او يک شخص عادي است و ايمان استواري به نبوّت خود ندارد، ولي اگر با فرزندان و عزيزان خويش به اين ميدان بزرگ و خطرناک قدم گذارد، به نبوت و رسالت خويش ايمان محکم دارد تا جايي که حاضر است، جان خود و عزيزانش را در راه آرمان و عقيده اش فدا کند.
روز موعود فرا رسيد، آفتاب بالا آمده و دامنه صحرا را فراگرفته بود، جمعيت زيادي از مهاجران و انصار و قبايل مختلف بودند تا اين مراسم عجيب را تماشا کنند و آنان که ايمان داشتند و در اين راه جهاد و جانثاري زيادي کرده بودند، از لذت پيروزي حق بر ناحق بهره مند گردند، عالمان مسيحي در صحنه حاضر شده و همراه با جمعيت انبوه چشم به راه پيامبر(ص) دوخته بودند، که ناگاه مشاهده کردند، آن حضرت، آرام و با گام هاي استوار قدم برمي دارد و با يک دنيا ايمان و اعتماد به نفس، در حالي که فقط چهار نفر همراه داشت، به ميدان مباهله قدم گذاشت.(6)
صحنه اي بي نظير و تماشايي است، پيامبر(ص) يک دست در دست علي(ع) داماد و پسرعمويش دست ديگر در دست حسن نوه عزيزش حضرت حسين نوه ديگرش از جلو آنان و حضرت فاطمه(س) دختر والامقامش نيز از عقب سر آنان حرکت مي کردند به صحنه وارد شدند، و نزد دو درختي، که کنار نخلستان قرار داشتند ايستادند، عباي خود را از دوش برگرفت و به منظور تشکيل سايبان روي آن ها پهن کرد و زير آن قرار گرفتند و آماده انجام مباهله شدند.
ولي دو تن از بزرگان عالمان مسيحي، که جلو صف آنان قرار داشتند، خطاب به پيامبر(ص) گفتند: اين ها چه کساني هستند، که به وسيله آن ها با ما مباهله مي کني؟!
پيامبر(ص) فرمود: اينان بهترين افراد روي زمين و بزرگترين اشخاص در پيشگاه خداوند متعال هستند. با شنيدن اين سخن و شناختن اين افراد، رنگ عالمان مسيحي تغيير کرد، به خود لرزيدند، يکي از آنان که جوان دانشمندي بود، به آنان هشدار داد که با اينان وارد مباهله نشوند، ديگري گفت: بدانيد که اين مرد دروغگويي نيست و به نبوت خويش ايمان دارد و صادق است، اسقف نيز به ياران خويش اعلام خطر کرد که من چهره هاي نوراني را مشاهده مي کنم که اگر دست به دعا بردارند و از درگاه الهي بخواهند کوه ها از جاي خود کنده شوند، اين کار صورت خواهد گرفت، بنابراين، صلاح ما نيست با اين چهره هاي نوراني و شخصيت هاي با فضيلت مباهله کنيم، زيرا بعيد نيست عذاب الهي نازل بشود و همه نابود شويم و حتي يک مسيحي هم روي زمين باقي نماند، بدين جهت اسقف و عالمان مسيحي از مباهله خودداري کردند، تن به مصالحه دادند تا بنا به پيشنهاد پيامبر(ص) و براساس نامه آن حضرت ساليانه به طور مرتب ماليات مشخصي به حکومت اسلامي پرداخت کنند و آن حکومت از جان و مال آنان دفاع کند.(7)
پيامبر(ص) از اين کار خوشحال شد و فرمود: عذاب از سر نمايندگان مردم نجران برطرف شد، اگر مباهله مي کردند، آنان صورت انساني خود را از دست مي دادند، آتشي افروخته مي شد و دامنه آن به سرزمين « نجران» هم کشيده مي شد و يک سال طول نمي کشيد، که همه نابود مي شدند!(8)
بدين سان، در اين مباهله و مناظره مذهبي تاريخي، که 24 ذي حجه (9) سال دهم هجرت(10)، ميان عالمان مسيحي نجران و پيامبر اسلام(ص) واقع شد، رسول خدا(ص) با عزت و سربلندي اسلام به پيروزي رسيد و صفحه درخشان ديگري به اوراق تاريخ اسلام افزوده گرديد، در آن نقطه، مسجدي که اکنون تجديد بنا شده ساخته شد، که « مسجد الاجابة» يا « مسجد مباهله» نامگذاري شده است.
پينوشتها:
1. ياقوت حموي، معجم البلدان، ج5، ص 266.
2. سيد بن طاووس، الاقبال الاعمال…، ص 2-241.
3. همان، ص 243.
4. قل يا اهل الکتاب تعالوا إلي کلمة سواء بيننا و بينکم… سوره آل عمران، آيه 64.
5. سوره آل عمران، آيه 61.
6. ابن عبد البرء الاصابه، ج2، ص 509، مسلم، صحيح مسلم، ج 5، ص 24، ذخائر العقبي، ص 25، فتوح البلدان، ص 95، تاريخ الخميس، ج2، ص 196.
7. تاريخ يعقوبي، ج2، ص 83، بحارالانوار، ج21، ص 322.
8. سيد بن طاووس، الاقبال، ج2، ص 350، بحارالانوار، ج21، ص 322.
9. سيد بن طاووس، الاقبال، ج2، ص 354.
10. دکتر عباس فياض، تاريخ اسلام، ص 122.
منبع:نشريه بشارت شماره 75
/ج