پير طريقت
پير طريقت
دوران كودكي و آغاز تحصيل
آيت الله دستغيب شيرازي در عاشوراي سال 1332 هجري قمري1، در يكي از محلههاي قديمي شيراز، به دنيا آمد.2
خاندان او بيشتر از چهارقرن پياپي به نام «دستغيب» شهرت داشتند3 و همواره مورد احترام و بزرگداشت مردم بودند؛ چرا كه بزرگاني از اين خاندان، در بين مردم زيستند كه هر يك از آنان، استوانهاي سترگ در علم و تقوا و دانش و بينش به شمار ميرفتند.
سيدعبدالحسين دستغيب شيرازي، تحصيل را از اوان كودكي با فراگيري قرائت قرآن آغاز كرد و به مكتب خانههاي آموزش قرآن كريم رفت و گام نخست تحصيل خود را با كلام نوراني وحي برداشت، همچنين به فراگيري برخي متون و كتابهاي رايج در تعليم و آموزش كودكان در روزگار خود، مانند «نصاب الصبيان» همت گمارد.4 او پس از پشت سر گذاشتن مراحل ابتدايي تحصيل، مشغول فراآموزي دروس مقدماتي حوزه علميه، نزد پدر بزرگوار خود گرديد. ذوق سرشار و علاقه وافر او به علوم حوزوي، وي را در فراگيري هرچه بيشتر و پيشرفت روزافزون، كمك شاياني ميكرد. هنوز بوستان عمرش، يازده بهار بيشتر نديده بود كه با درگذشت پدرش، بادهاي پائيزي فشار سرپرستي خانواده و فقر را متوجه او ساخت. اما با وجود فشار بيش از حد تنگدستي، به تحصيل خود در مدرسه علميه «خان» شيراز ادامه داد. ديري نپائيد كه عبدالحسين از طلاب نمونه مدرسه گرديد. او ادبيات عرب را نزد «ملا اسماعيل» و فلسفه و حكمت رانزد استاد «ملا احمد دارابي» و آيت اللّه «ملا علي اكبر ارسنجاني» فراآموخت و پس از تحصيل بخش مهمي از علوم معقول و منقول، در همان سنين نوجواني و جواني، آن هنگام كه دروس سطح را به پايان رسانيده بود، به امامت جماعت در مسجد «باقرخان» نائل گرديد.5
هجرت به نجف اشرف
اوان جواني و تب و تاب تحصيل عبدالحسين، مصادف با روزگار بروز پديده شوم «كشف حجاب» بود و انگيزه او را جهت هجرت به نجف اشرف براي ادامه تحصيل تقويت كرد. از اين رو در سال 1314 هجري شمسي، شيراز را به قصد نجف ترك كرد.6 خود او در اينباره مينويسد: «در زمان رضاخان قلدر ملعون، چند بار ما را زنداني كردند. بعد فشار آوردند كه اصلاً بايد از جرگه روحانيت بيرون بروي. بيست و چهار ساعت مهلت دادند كه اصلاً بنده خلع لباس كنم و مسجدي و منبري نباشم؛ به ناچار فرار كردم و به نجف اشرف رفتم. اين هم به خواست خدا وسيله خيري شد براي استفاده از محضر بزرگان.»7
عبدالحسين، در دوران تحصيل خود در حوزه نجف، كه هفت سال به طول انجاميد، محضر اساتيد فرزانه و پارسايي چون: سيدابوالحسن اصفهاني، آقا ضياء عراقي، آقا سيد باقر اصطهباني، شيخ محمدكاظم شيرازي را درك كرد.8 تلاش و سختكوشي او با روحيه علم دوستياش عجين شده بود و اين موضوع سبب شد تا وي بتواند در دوران تحصيل خود در نجف، به مقام اجتهاد نائل شود. او به دليل دستيابي به درجات بالاي علمي، توانست در دوران جواني، درجه اجتهاد را از مراجع فوق الذكر دريافت كند.9
اگرچه او تمايل داشت هم چنان به تحصيل خود در نجف ادامه دهد، اما بنابر پيشنهاد استاد خود، تصميم به بازگشت به ايران گرفت. نگاشتهاند: روزي او سر درس آقا شيخ محمد كاظم شيرزاي حاضر شده بود؛ استاد به او رو ميكند و ميگويد: آقاي دستغيب! يكي از علما خواب خوبي براي شما ديده است. بهتر است شما به شيراز برگرديد.10
او عليرغم پيشرفت چشمگيري كه در تحصيل داشت ـ به گونهاي كه ميتوانست در صورت ماندن در نجف، در زمره مراجع تقليد قرار گيرد ـ دستور استاد خويش را گردن نهاد و بار سفر بست و راهي شيراز گرديد.
چهره اخلاقي و ويژگي هاي رفتاري
گذشته از شخصيت برجسته علمي شهيد دستغيب، شايد نخستين چيزي كه از يك بار زمزمه نام او به ذهن خطور ميكند، شخصيت اخلاقي و ويژگيهاي رفتاري او به عنوان نمونهاي كامل از يك استاد اخلاق است. همچنان كه با گذشت ساليان دراز از شهادت او، هنوز كتابهاي اخلاقي وي مورد توصيه بزرگان، به رهروان سلوك الي اللّه ميباشد. استادش آيت اللّه محمدكاظم شيرازي هنگام امضاي اجازه نامه اجتهاد ايشان مينويسد: «او از اخلاق ناشايسته، پاك است و به هر اخلاق شايستهاي آراسته است.»11
بجاست در اينجا با بيان خاطراتي از اطرافيان ايشان، ترسيم بهتر و واضحتري از چهره اخلاقي او ارائه شود.
1. تهجد و شبزندهداري
فرزند ايشان «حجة الاسلام سيدمحمدهاشم دستغيب» در اين زمينه مينويسد: «[پدرم] چه روزهاي گرم تابستان را كه به روزه گذرانيد و چه شبهاي سرد و طولاني زمستان را كه به عبادت به صبح رسانيد. فراموش نميكنم بعضي نيمه شبها از خواب بيدار ميشدم، كودكي خردسال بودم كه صداي نالهاش را در سجدههايش ميشنيدم، خودم را به خواب ميزدم، اما به زمزمههاي همراه با گريهها و اشكهاي روانش گوش ميدادم. گويا هم اكنون نيز صدايش از اتاق مجاور، در گوشم طنين ميافكند و آه جانسوزش دلم را ميآزارد.12
2. نماز اول وقت
پايبندي به نماز اول وقت، از مهمترين ويژگيهاي اخلاقي ـ عبادي ايشان و در رأس همه سفارشهايشان به ديگران قرار داشت. يكي از همراهان هميشگي او13 نقل ميكند: شهيد بزرگوار آيت اللّه دستغيب رحمهالله بسيار مقيد بودند كه نماز را حتي در مسافرتها اول وقت به جاي آورند. در ساليان درازي كه خدمت آن بزرگوار بودم، به ندرت به ياد ميآورم كه نماز را اول وقت نخوانده باشند يا نمازشان به تأخير افتاده باشد. در يكي از مسافرتهاي عمره كه خدمت ايشان بوديم، بليط يكسره براي مسافرت به جدّه فراهم نشد. بلكه بليط تهران ـ بيروت و بيروت ـ جده گرفتيم. در فرودگاه بيروت، چند ساعت ما را براي ترانزيت نگه داشتند. نزديك مغرب بود كه هواپيما براي پرواز به سوي جده آماده شد. حضرت آيت اللّه دستغيب، خيلي كوشيدند كه اگر ميسّر باشد هواپيما تأخير كند تا بشود نماز را سر وقت خواند، ولي ميسّر نشد. وارد هواپيما شديم و در داخل هواپيما خيلي معطل گشتيم. ايشان خيلي ناراحت بودند كه نماز را نخواندهاند. چند مرتبه خواستند پياده شوند، گفتند كه مسافرين همگي سوار هستند و الآن حركت ميكنيم. بالاخره تأخير هواپيما به قدري طول كشيد كه حساب كرديم وقتي به جده برسيم ممكن است نماز قضا شود. آيت اللّه دستغيب فرمودند: «پياده شويم، حتي اگر هواپيما برود و ما جا بمانيم.» اما دربهاي هواپيما بسته بود. ايشان با توجهي خاص سرپا ايستاده و سكوت اختيار كرد. هواپيما را روشن كردند، اما شعلههاي آتش از موتور هواپيما بيرون زد. با عجله هواپيما را خاموش كردند و دربهاي هواپيما را گشوده و به مسافرين گفتند: هرچه زودتر پياده شويد. آقاي دستغيب با خوشحالي زيادي به رفقا مرتب ميفرمودند: «نماز! نماز!» كاركنان هواپيما گفتند: رفع نقص فني هواپيما حداقل چهار ساعت به طول ميانجامد. شهيد دستغيب به محض رسيدن به سالن فرودگاه، به نماز ايستادند و نماز مغرب و عشا را با توجه و شكرگذاري خاصي انجام دادند. سلام نماز را كه دادند، مأموران گفتند: آقا سوار شويد كه نقص هواپيما برطرف شده است و ميخواهيم حركت كنيم.»14
3.توكل به خدا
در يك برنامه تلويزيوني كه پس از شهادت شهيد دستغيب به منظور پاسداشت ياد و خاطره ايشان پخش ميشود، يكي از نزديكان ايشان15 ميگويد: «شهيد راه محراب، حضرت آيت اللّه سيدعبدالحسين دستغيب، تمام زندگياش براي ما درس و خاطره بود. خاطره من مربوط به اطمينان ايشان نسبت به رب العالمين است كه هميشه در درسهاي اخلاق، اين نكته را به ما متذكر ميشدند. در يكي از درسهاي اخلاقشان در روز پنجشنبه، هنگامي كه سفارش قناعت و عزت نفس را به طلاب ميفرمود، براي تأييد فرمودهاش داستاني از خود را نقل كرد از اين قرار: روز اول ماه كه ميخواستم شهريه طلاب را واريز كنم، پولها را شمردم و متوجه شدم كه يازده هزار و پانصد تومان آن كم است. من در بازار افراد ثروتمند آشنا سراغ نداشتم و اگر هم سراغ ميداشتم بنايم بر آن نبود كه از كسي تقاضا كنم. در اتاقم تنها نشسته بودم؛ عرض كردم: خدايا! خودت ميداني بنا ندارم به سوي غير تو دست دراز كنم و حال هم اميد و اطمينانم به توست. لحظاتي بيش نگذشت كه درب منزل را زدند. يك نفر براي حساب وجوهاتش آمد و بيست هزارتومان مقدار وجوهات او شد. امّا وقتي پولهايش را شمرد، گفت: آقا! معذرت ميخواهم، بيش از اين برايم ميسر نشد. وجه را كه شمردم ديدم يازده هزار و پانصد تومان است. ميفرمود: بدانيد! اگر براي خدا گام برداريد، درهاي رزق و رحتمش را به روي شما ميگشايد.»16
4.كمك هاي مخفيانه به نيازمندان
يكي از دوستان نزديك و عضو دفتر امام جمعه كه مسئوليت امور اجرايي را برعهده داشت نقل ميكند: «روزي خدمت حضرت آقا[ي دستغيب] رسيدم، به من فرمود: شما كربلايي محمد كفاش را ميشناسي؟ گفتم: آري. دست زير زيراندازي كه رويش نشسته بود برد و دو عدد اسكناس هزارتوماني بيرون آورد و به من داد و فرمود: از اين طرف كه ميروي اين را به او بده. بيرون آمدم و با خود گفتم: من كربلايي را مدتهاست نديدهام، حالا آدرسش را از كه بپرسم؟ هنوز به خيابان نرسيده بودم كه ناگهان كربلايي محمد را پس از چند سال ديدم. خيلي پريشان بود. سلام و احوالپرسي كرديم و پرسيدم چه شده است؟ گفت: چيزي نيست. گفتم: از طرف آقا يك امانتي نزد من داري و دوهزارتومان را به او دادم. با تعجب پول را گرفت و سرش را به طرف آسمان بلند كرد و چند مرتبه گفت: الحمدللّه. بعد پرسيد: تو را به خدا خودِ آقا اين پول را فرستاده؟ گفتم: بله. گفت: پس برايت ميگويم؛ ديروز درِ منزل آقا آمدم، هر كاري كردم كه بگذارند شخصا آقا را ببينم نگذاشتند. ميگفتند: بگو چكار داري تا به آقا بگوييم. ولي من كه نميخواستم كسي از حالم با خبر شود، چيزي نگفتم و برگشتم و حتي اسمم را هم به آنها نگفتم. امروز ديگر ديدم كارد به استخوانم رسيده، با خود گفتم: هر چه بادا باد! همسرم در حال وضع حمل است، سخت گرفتارم؛ باز ميروم شايد خدا فرجي كند! اينجا كه رسيدم شما را ديدم و اين پول را به من داديد. به جدش قسم! من به كسي وضعيتم را نگفته بودم، اما حضرت آقا اين طور دادرسي فرمود.17
5. ساده زيستي و فروتني
شهيد دستغيب، بسيار ساده زيست بودند. خانهاي كوچك و اثاثيهاي ساده داشتند. خوراكش كمتر از يك نصف نان بود و آن را با پنير يا روغن زيتون ميخورد. ايشان از خوردن گوشت پرهيز ميكردند.18 روزي يكي از دخترانشان به ايشان ميگويد: «آقا جان! پول بدهيد لباس بخرم.» آقا ميگويد: «وصله لباست كو؟»19
يكي از محافظان ايشان ميگويد: «در روزهاي جمعه، حدود ساعت 5/11 كه براي رفتن به نماز جمعه آماده ميشديم، هرچه اصرار ميكرديم كه اجازه دهند ماشين را براي رفتن آماده كنيم، نميپذيرفتند و ميفرمودند: «ميخواهم در اين كوچهها در ميان مردم باشم تا اگر كسي سؤال يا گرفتارياي داشته باشد و خجالت بكشد به منزل بيايد، به كارش رسيدگي كنم.» بارها از ايشان خواسته شده بود كه منزل قديمي خود را از درون كوچههاي پرپيچ و خم و قديمي شهر، به جاي ديگري تغيير دهند تا نگهباني و حراست از ايشان هم آسانتر شود؛ اما نميپذيرفت و ميفرمود: من در ميان مردم بودهام و تا آخرين نفس هم بايد در بين ايشان باشم و در سختيها و شاديهايشان شريك باشم.20 نوشتهاند: در دوران پيش از امامت جمعه ايشان، بدون كوچكترين تكبري در تعمير و خاكبرداري مسجد جامع عتيق، كلنگ به دست، مشغول كار ميشد و دوشادوش كارگرها كار ميكرد. ايشان هرگز اجازه نميدادند كسي نام ايشان را با عنوان و لقبي بگويد و در مجلسي ديده نميشد كه در صدر بنشيند.21
6. مهرباني و گشادهرويي در منزل
از جمله ويژگيهاي برجسته شهيد دستغيب، اخلاق خوش و گشادهرويي ايشان بود و اين ويژگي پسنديده را در محيط خانواده و اجتماع حفظ ميكردند. همسر ايشان نقل ميكند: «ايشان در امور زندگي به من اختيار تام داده بودند. هر كاري انجام ميداديم ايرادي نميگرفتند، با بچهها خيلي مهربان بودند و در اوقات فراغت، با بچهها در حياط قدم ميزدند و آن گونه كه بچهها دلشان ميخواست با ايشان رفتار ميكردند. فرزندشان ميگويد: در ايام مريضي مادرم از بچهها نگهداري ميكردند و حتي از نظافت بچهها هم ابايي نداشتند و يا حتي خودشان خانه را جارو ميزدند و در خانه يار و غمخوار اهل خانه بودند.22 دخترشان ميگويد: «ايشان وقتي ميخواست مرا براي نماز صبح از خواب بيدار كند، ابتدا در ميزد و مرا مهربانانه با اين عنوان زيبا صدا ميزد: خانم بهشتي! خانم بهشتي! وقت نماز است پاشو. صبحها، با پاي پياده ميرفت و نان ميخريد و به خانه ميآمد، سپس چاي و صبحانه را آماده ميكرد و ما را صدا ميزد تا با هم صبحانه بخوريم.»23
7. نفوذ در دلها
رفتار و گفتار شهيد دستغيب، الگوگيري شده از رفتار پيشوايان معصوم دين عليهمالسلام بود كه همواره در دل افراد تأثير شگرفي ميگذاشت و سبب تغيير رويه آنان ميشد. او اخلاق اسلامي را با عمل خود به ديگران ميآموخت. يكي از نزديكان24 ايشان ميگويد: «ايشان در دوران منحوس پهلوي زنداني ميشوند و با يكي از كمونيستهاي تندروي محكوم به زندان ابد، هم سلول ميگردند كه مدتي هم با خود من، هم سلول بود و هميشه ميگفت: من از ميان شما اهل علم، تنها به يك نفر ارادت فوق العاده دارم و آن شخص آقاي دستغيب شيرازي است. پرسيدم: تو را با ايشان چه كار و چگونه ارادت به ايشان پيدا كردي؟ گفت: در سلول انفرادي روي سكوي مخصوص استراحت خوابيده بودم. نيمههاي شب، درب سلول باز شد. سيد پير كوتاه اندام و لاغري را وارد كردند. من سرم را بالا كردم، ديدم يك رفتار و گفتار شهيد دستغيب، الگوگيري شده از رفتار پيشوايان معصوم دين عليهمالسلام بود كه همواره در دل افراد تأثير شگرفي ميگذاشت و سبب تغيير رويه آنان ميشد.
نفر عمامه به سر است. سرم را زير لحاف كردم و خوابيدم.
آنها عمدا آقاي دستغيب را در سلول اين فرد زنداني كرده بودند تا ايشان بيشتر شكنجه روحي ببيند و اين نخستين برخورد اين فرد با آقاي دستغيب بود.»
او ميگويد: «نزديكيهاي طلوع آفتاب بود كه حس كردم دستي به آرامي مرا نوازش ميكند. چشم باز كردم، سيد پيرمرد، سلام كرد و با زباني خوش گفت: آقاي عزيز! نمازتان ممكن است قضا بشود. من با تندي و پرخاش گفتم: من كمونيست هستم و نماز نميخوانم. آن بزرگوار فرمود: خيلي ببخشيد! من معذرت ميخواهم كه شما را بدخواب كردم، مرا عفو كنيد. من دوباره خوابيدم. پس از اينكه بيدار شدم، دوباره آن بزرگوار بسيار از من معذرتخواهي كرد؛ به گونهاي كه من از تنديهايم پشيمان شدم و به او گفتم: آقا! شما چون مسن هستيد، مانعي ندارد كه روي سكو بخوابيد و من روي زمين ميخوابم. ايشان نپذيرفت و فرمود: نه! شما خيلي پيش از من زنداني شدهايد و مشقت بيشتري را تحمل كردهايد، حق شماست كه آنجا بخوابيد و با اصرار تمام روي زمين خوابيد. مدتي من با او هم سلول بودم و سخت شيفته اخلاق اين مرد بزرگ شدم.»25
نوشتهاند: «روزي مردي ميانسال با قيافه عشايري آمد و گفت: ميخواهم با آقا صحبت كنم. خودش را معرفي كرد و گفت: آقا من دزدي ميكنم و در دوره رژيم پهلوي هم دنبال من بودند و متواري شده بودم؛ به نماز و روزه و احكام هم عمل نميكنم و انواع جنايتها را هم مرتكب شدهام. جمعه گذشته از راديو، خطبههاي روز جمعه شما را شنيدم، سخن شما مرا عوض كرد و به فكر مرگ و آخرت افتادم، حالا آمدهام كه توبه كنم.»26
8. توجه به جوانان و دانشجويان
با جوانان ارتباط نزديكي داشت و آنان را به تهذيب اخلاق تشويق ميكرد و ميفرمود: شما بايد الگو و نمونه اخلاق اسلامي در اجتماع باشيد. ايشان پس از تأكيد امام مبني بر وحدتِ دانشجو و روحاني، از جوانان درخواست كرد كه در جلسات اخلاق، كه هر پنجشنبه در مدرسه علميه «قوام» تشكيل ميشد، شركت كنند. انبوه جوانان دختر و پسر نيز اين دعوت را پذيرفتند و آن بزرگوار، هر هفته درباره اخلاق اسلامي سخن ميگفت.27
9. همراه با ولايت
شهيد دستغيب نمونهاي كامل از ولايتپذيري بود و علاقه عجيبي به حضرت امام رحمهالله داشت. جمله معروف «بيعشق خميني رحمهالله نتوان عاشق مهدي عليهالسلام شد» از سخنان او ميباشد. در سخنان خود، عارفانه ميفرمود: «مَنْ اَطاعَ الخُميني فَقَدْ أطاعَ اللّه؛ هر كس از خميني رحمهالله پيروي كند، از خدا پيروي كرده است.» همسرشان ميگويد: «هرگاه حاج آقا با امام امت ديدار داشتند، در بازگشت بيش از حد خوشحال و شاداب بودند و همواره خود را موظف ميدانستند كه سخنان ايشان را از صدا و سيما بشنوند و يادداشت كنند و در سخنرانيهاي خود، محور سخن قراردهند. درباره ديدار با امام رحمهالله ميفرمودند: «من در محضر امام، ياراي سخن گفتن ندارم.»
ايشان به يكي از نمايندگان شيراز فرموده بود: «پسرجان! بايد باورت شود كه حضرت امام، نايب امام زمان عليهالسلام است، احترام به امام، احترام به امام زمان عليهالسلام است. ميخواهي عزت پيدا كني، عزت در پيروي از امام است.»
همان گونه كه نسبت به امام و رهبري تولي داشت، از هر عنصر مخالف امام نيز به شدت تبري ميجست. هم چنانكه ميفرمود: «هنگامي كه در مجلس خبرگان قانون اساسي ديدم بني صدر در رابطه با ولايت فقيه كه اساس نظام جمهوري اسلامي است، آن هتاكيها را كرد، بر خود واجب دانستم به دفاع از ولايت فقيه برخيزم و مطالبي را از تريبون مجلس بيان دارم.»28
10. پرواز تا بينهايت
عشق به شهادت، چنان درون اين پير طريقت شيرين جلوه كرده بود كه همواره دم از آن ميزد. ميفرمود: «اين شهيد دستغيب، بسيار ساده زيست بودند. خانهاي كوچك و اثاثيهاي ساده داشتند. خوراكش كمتر از يك نصف نان بود و آن را با پنير يا روغن زيتون ميخورد.
بدنهاي ما حيف است. همه خواهند مرد و مرگ حق است، چه بهتر كه در بستر نميريم.» يكي از دوستانش29 ميگفت: «مژده شهادت را سالها پيش از استادشان حاج آقا جواد انصاري رحمهالله شنيده بودند و انتظار آن را از سالها پيش ميكشيدند.»30
دشمن چند بار طرح قتل ايشان را ميريزد و اقدام به ترور ميكند، اما ناكام ميماند. لحظاتي پيش از عروج، فرزندشان سيدمحمدهاشم، نزد ايشان ميرود. او ميگويد: «حال آقا دگرگون بود و حواسشان سرجا نبود. گفتم: به خبرنگاري وقت دادهام تا خدمتتان برسد، روزش را مشخص كنيد. ايشان با دست اشاره كردند: نه! دوباره گفتم: من قول دادهام. ايشان گفتند: نه! ايشان بر خلاف هر روز كه بعد از نماز، قرآن ميخواندند و ذكر ميگفتند، آن روز پيوسته سر به سوي آسمان بلند كرده و ميگفتند: «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ؛ اِنّا للّهِِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ». در آستانه در ايستادند و شال كمرشان را محكم بستند و دوباره همان كلمات را گفتند. و دوباره به آسمان نگاه كردند. شهيد جباري گفتند: «آقا ماشين حاضر است.» ولي ايشان پياده راه افتاد و وقتي به پيچ كوچه رسيده بود، زني به ايشان نزديك ميشود و يك باره صدايي مهيب برميخيزد و آتش، كوچه را برميدارد.
ديوار حياط خراب شد و من زير آوار ماندم، وقتي چشمهايم را باز كردم، سر آن منافق ملعون كه قطع شده بود، جلوي پايم يافتم و ديدم پدرم، فرزندم، شهيد عبداللهي و ديگر شهدا در خون غلطيدهاند.»31
و بار ديگر محراب، نواي نالهخيز سر ميدهد و در سوگ سيدي نوراني مويه ميكند؛ سيدي از تبار اسماعيل عليهالسلام كه محراب قربانگاه او شد؛ سيدي اهل قلم كه برگهاي سبز از بوستان انديشهاش به يادگار مانده؛ سيدي اهل اخلاق و عرفان كه آموزگاري كامل در پارسايي بود و سومين مسافر محراب. مردي از قبيله نور كه نگاهي فراتر از آفتاب داشت و در نگاهش، پنجره دلها را روشن ميكرد. يادش جاودان و نامش چو آفتاب بلند باد.
پی نوشت ها :
1. گلشن ابرار، جمعي از نويسندگان، قم، نشر معروف، چاپ اول، 1379 ش، ج2، ص874.
2. قلب سليم، عبدالحسين دستغيب، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1351 ش، ص863.
3. گلشن ابرار، ج2، ص874.
4. همان، ص 875.
5. لاله محراب، مركز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما، قم، 1380 ه••.ش، ص4.
6. گلشن ابرار، ج2، ص875.
7. لاله محراب، ص4.
8. گلشن ابرار، ج2، ص875.
9. لاله محراب، ص5.
10. همان مدرك؛ گلشن ابرار، ج2، ص876.
11. لاله محراب، ص14.
12. يادواره شهيد محراب آيت اللّه دستغيب، سيدمحمدهاشم دستغيب، انتشارات ياسر، بيجا، 1361 ش، ص12.
13. حاج محمد سودبخش.
14. لاله محراب، ص15، يادواره شهيد دستغيب، ص16.
15. حجة الاسلام عيسي غلامي.
16. يادواره شهيد دستغيب، ص22.
17. يادواره شهيد دستغيب، ص24؛ لاله محراب، ص33.
18. يادواره شهيد دستغيب، ص12.
19. لاله محراب، ص21.
20. همان.
21. همان، ص18.
22. لاله محراب، ص21.
23. گلشن ابرار، ج2، ص878.
24. حجة الاسلام امام جماراني.
25. يادواره شهيد دستغيب، ص28.
26. همان، ص53.
27. اخلاق اسلامي، عبدالحسين دستغيب، نشر محراب و نشر سعادت، بيجا، چاپ دوم، 1361 ش. ص10.
28. لاله محراب، صص22 ـ 23.
29. حاج محمود حقيقي.
30. لاله محراب، ص24.
31. رويدادها، دبيرخانه مركزي ائمه جمعه، چاپ اول، 1370 ش، ج2، ص153.
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
/خ