در پاسخ به اين سوال توجه به اين نكته لازم است كه: پلوراليزم و تكثر گرايي، درون ديني، يعني همه مذاهبي كه در درون يك دين (مثلاً مذاهب اسلامي) به وجود ميآيند حقاند و بر اساس دستورات واقعي اسلام حركت ميكنند، يك انديشه نادرست و باطل است[1] بنابراين امكان ندارد كه هم مذهب شيعه حق باشد و هم مذهب سني، زيرا آنچه كه با اسلام ميتواند مطابق باشد فقط يك مذهب است؛ همين گونه نميتوان ادعا كرد كه نه شيعه حق است و نه سني، به اين دليل كه دين اسلام منحصر به همان دو مذهب است. بعد از اثبات حقانيت دين اسلام معنا ندارد كه گفته شود نه سني بهرهاي از حقانيت دارد و نه شيعه، اساسا اين ادعا تطابق اسلام را با واقع انكار ميكند. پس يكي از مذاهب حتما حق و ديگري باطل است.[2]پيش از پرداختن به حقانيت مذهب مشخص، تذكر به اين مطلب لازم است كه شيعه و سني در بسياري از امور، هم عقيدهاند، مثلا در سه اصل از اصول دين از قبيل توحيد، نبوت و معاد اتفاق نظر دارند، هر دو مذهب يك آيين دارند، يعني احكام پنجگانه واجب، حرام، مستحب، مباح و مكروه در هر دو مذهب وجود دارندكه سرچشمه اين احكام به عقيده هر دو گروه قران و سنت پيامبر است، همچنين قبله واحد دارند و بسياري از واجبات در هر دو مذهب با اندكي اختلاف همسان مي باشند.[3] تنها اختلاف اساسي آن دو در مسئله امامت است كه شيعه آن را اصلي از اصول دين ميداند و معتقد است كه بايد خداوند امام را تعين نمايد ولي سني آن را از فروع دين و بر عهده امت ميدانند.
حال براي روشن شدن حقانيت يكي از دو مذهب نياز به تبيين جايگاه امامت در اسلام است، اگر ضرورت امامت و اينكه بايد انسانهاي معصوم، بعد از پيامبر پيشواي مردم باشند، به اثبات برسد،پاسخ اين سوال خودبه خود روشن ميشود كه چرا شيعه باشيم.
امامت كه در لغت به معناي پيشوايي و رهبري است ودر اصطلاح عبارت است از«رياست همگاني و فراگير بر جامعه اسلامي در همه امور ديني و دنيوي»، حال ضرورت چنين رياستي با توجه به اين نكته روشن ميشود: «دين اسلام آخرين دين آسماني است كه بعد از آن هيچ ديني نخواهد آمد، جاودانگي دين اسلام و خاتميت پيامبر آن در صورتي با حكمت بعثت انبياء سازگار است كه تا پايان جهان پاسخگوي همه نيازهاي بشر باشد و اين مطلب، هم غير قابل انكار است كه با توجه به شرايط فرهنگي و عملي محدود و نيز با توجه به محدوديت زمان و غير مستعد بودن جامعه، پيامبر اسلام(ص) همه احكام و حقايق را بيان نفرموده اند.
بنابراين دين اسلام در صورتي پاسخگوي هميشگي اجتماع است كه در متن دين راهي براي تامين مصالح جامعه پيشبيني شده باشد، مصالحي كه با رحلت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در معرض تهديد قرار ميگيرند و اين راه چيزي جز نصب جانشين شايسته نيست جانشيني كه داراي علم خدادادي و ملكه عصمت و دوري از گناه، خطا و فراموشي باشد و نيز بتواند مردم را هدايت نموده و در صورت فراهم شدن شرايط، رهبري سياسي و اجتماعي مردم را نيز به عهده بگيرد و حق و عدالت را در جامعه پياده نمايد پس بايد امام باشد تا اين مهم به تحقق بپيوندد. [4]حال اگر به مسألهي ضرورت وجود امام دقت شود به روشني درمييابيم كه امام با ويژگيهايي مثل علم خدادادي، عصمت و هدايت مردم و رهبري اجتماعي و سياسي آنها، بايد از طرف خدا و پيامبرش تعيين شود زيرا تشخيص اين ويژگيها و ايجاد آنها از عهده انسانهاي عادي خارج است و تنها منحصر به خداوند است. نوشتار حاضر به دليل رعايت اختصار چند دليل بر ضرورت تعيين امام ـ عليه السلام ـ ميآورد:
الف. دليل عقلي؛ مقدمات دليل: 1. «انسان با نهاد خدادادي و بدون هيچگونه ترديدي درك مي كند كه هرگز جامعهاي متشكلي مانند يك كشور يا شهر يا ده يا قبيله و حتي يك خانه بدون سرپرست و زمامداري كه چرخ زندگي جامعه را به كار اندازد و هر يك از اعضا و اجزاي جامعه را به وظيفه اجتماعي خود وادارد، نميتواند به بقاي خود ادامه دهد و در كمترين وقت، آن زندگي و جامعه متلاشي ميشود».
2. از طرفي هم اسلام ديني است كه بر اساس فطرت انسان استوار است و آييني است اجتماعي، توجهي كه خداوند و پيامبرش به اجتماعي بودن آن مبذول داشتهاند هرگز قابل انكار نيست[5]آيا عقل انسان ميپذيرد كه شخص عاقل و حكيمي مانند پيامبر اسلام كه دينش بر پايه احكام اجتماعي و فطري انسان بنا نهاده شده است از اين امر بسيار مهم غفلت ورزد؟ آيا با حكمت خداوند سازگاري دارد كه اين امر را به خود واگذارد بدون اينكه جانشين پيامبر و خط رهبري اجتماعي انسان را تعيين نمايد[6]؟ مسلما پاسخ منفي است، پس او بايد جانشين خود را تعيين نموده باشد.
ب. سيره پيامبر؛ نوع روش پيامبر اكرم اين بود كه وقتي سرزميني را فتح ميكرد كسي را به عنوان فرمانروا از جانب خود در آنجا مقرر مينمود و به مسالهي جانشيني توجه كامل داشت و هرگز در موارد لازم از نصب جانشين فروگذار نميكرد. او هر زمان از مدينه بيرون ميرفت كسي را در جاي خودش به عنوان جانشين معين ميكرد، حتي در موقعي كه از مكه به طرف مدينه حركت نمود علي ـ عليه السلام ـ را براي اداره امور شخصي خود در مكه و پس دادن امانتهاي مردم جانشين قرار داد. به همين دليل هرگز تصور نميشود كه پيامبر رحلت نمايد و كسي را جانشين قرار ندهد.[7]ج. «بر اساس اخبار متواتري كه شيعه و سني در كتابهايشان(در باب فتن و …) نقل كردهاند، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از گرفتاريهايي كه پس از رحلتش دامنگير جامعه ميشد و فسادهايي كه در پيكر اسلام رخنه كرد مانند حكومت آل مروان و … تفصيلا خبر داده است. چگونه ممكن است او از حوادث و گرفتاريهايي كه سالها پس از او واقع ميشوند خبر دهد اما از آنچه كه پس از رحلت او درباره سرپرستي و … اجتماع اتفاق ميافتد غفلت ورزد؟ آيا ميتوان گفت كه او درباره طبيعي و عاديترين كارها، مانند خوردن و خوابيدن و نوشيدن و … صدها دستور صادر نموده ولي از چنين مساله مهم و حياتي به طور كلي سكوت كرده و كسي را به عنوان خليفه خويش تعيين نكرده است؟»[8]د. اگر بر فرض محال تعيين زمامدار جامعه اسلامي در شرع مقدس اسلام به خود مردم واگذار شده بود باز هم لازم بود كه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بيان كافي و روشني در اين خصوص كرده باشد تا مردم در مسالهاي كه اساسا، بقا و رشد جامعهي اسلامي و حيات شعاير دين به آن بستگي دارد، بيدار و هوشيار باشند و حال آنكه از چنين دستور خبري نيست و اگر بود كساني كه پس از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ زمام امور را بدست گرفتند مخالفتش نميكردند، در حاليكه خليفه اول، خليفه دوم(عمر) را به وصيت و خليفه دوم، خليفه سوم(عثمان) را بر اساس شورا تعيين كرد.[9]پس شيعه از راه كنجكاوي در درك فطري بشر و سيرهي مستمرهي عقلاي انسان و دقت در نظر اساسي آيين اسلام كه احياي فطرت ميباشد و روش اجتماعي پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ و مطالعهي حوادث اسف آوري كه بعد از رحلت پيامبر به وقوع پيوست و گرفتاريهايي كه دامنگير اسلام و مسلمين گشته و به تجزيه و تحليل در كوتاهي و سهل انگاري حكومتهاي اسلامي قرون اوليه هجري؛ به اين نتيجه ميرسد كه پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ بايد جانشين خودش را معين نمايدو در اين باره فرمايش صريح از پيغمبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ به حد كافي وجود دارد و آيات و روايات به طور قطع به اين معنا دلالت دارند و علاوه بر آن، روايات متعددي جانشينان پيغمبر را با مشخصات كامل معرفي نمودهاند.[10]بنابراين تنها مذهبي كه، با متن اسلام تطابق كامل دارد، شيعهي دوازده امامي است، زيرا اين مكتب علاوه بر آنكه اصل جانشيني بلافصل پيامبر را مخصوص علي ـ عليه السلام ـ ميداند و امامت آن حضرت را امري آسماني مي شمرد به سنت پيامبر دقيقا عمل ميكند.
از آنجايي كه امامان دوازده گانه با مشخصات كامل در منابع شيعه و سني معرفي شدهاند، تنها كساني در راه مستقيم آل محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ قرار دارند كه اعتقاد به امامت يازده فرد معصوم از فرزندان علي ـ عليه السلام ـ داشته باشد.
اما شك و ترديد در مورد اين روايات، براي كسي كه اطلاع كافي از علوم حديثي ندارد بي جهت نيست، زيرا اين سوال براي هر كسي ايجاد خواهد شد كه كجا معلوم است كه از هزار و چند صد سال قبل تا به حال اين احاديث بدون تحريف و دست نخورده باقي مانده باشند و يا از همان اول از انسان معصوم ـ عليه السلام ـ صادر شده باشند؟ ولي حقيقت مساله غير از اين است، زيرا دانشمندان مسلمان با تمام توان خود، در حفظ آثار پيشوايان دين كوشيدهاند و از عهدهي اين مهم به خوبي بيرون آمدهاند. مباحث مفصل«علمالحديث» و «علمالرجال» هر گونه ترديد و شك در اين باره را برطرف مينمايد و بالاخره انسان را قانع ميسازد كه احاديث قابل اعتماد فراواني وجود دارند. دانشمندان كارشناس در امور حديث، روايت را از دو زاويه مورد دقت و بررسي قرار ميدهند، يكي از لحاظ شخص روايت كننده و كسي كه در سلسله نقل احاديث قرار گرفته و ديگري از لحاظ اوصافي كه براي متن حديث آمده است. در لحاظ اولي ميزان وثاقت و اطمينان راوي مشخص ميشود و به همين جهات راوياني كه اندك جنبه منفي داشته باشند، روايتشان مورد اطمينان نيست اما چه بسا راوياني كه انسانهاي بسيار قابل اعتمادي هستند و هيچ بعد منفي در قيده و عمل و حافظهشان وجود ندارد. در لحاظ دوم متن حديث از جهات مختلف بررسي ميشود و در نتيجه اين دو علم(رجال و درايهالحديث) به كمك همديگر احاديث درست را از نادرست جدا ميسازند، پس نميشود گفت كه همهي احاديث مورد اطمينان نيستند[11]حديث: «پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به اميرالمؤمنين فرمود: آنچه كه بر تو املاء ميكنم بنويس، علي ـ عليه السلام ـ : عرض كرد يا رسولالله ميترسي كه فراموش كنم؟ حضرت فرمود: نه، من از خدا خواستهام كه فراموشي را از تو بردارد، هدف من از نوشتن اين است كه اين نوشته براي شريكان تو بماند. علي ـ عليه السلام ـ عرض ميكند: شريكان من كيانند؟ رسول خدا ميفرمايد: اماماني كه از نسل تواند، اماماني كه خداوند باران را بواسطه آنان نازل ميكند و دعاي مردم به واسطه آنان قبول ميشود و بلا به خاطر آنان از مردم دور ميشود و رحمت آسماني هم به بركت وجود آنان بر مردم فرستاده ميشود؛ پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ سپس با دست مبارك خود به علي ـ عليه السلام ـ اشاره فرمود و گفت: اين علي اولين آنان(امامان) است و آنگاه با دست خود به حسين ـ عليه السلام ـ اشاره كرد و سپس فرمود: امامان از نسل حسيناند»[12]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. سيد محمد تيجاني سماوي، ترجمه سيد جواد مهري، از آگاهان بپرسيد.
2. آنگاه هدايت شدم، سيد محمد تيجاني.
3. محمد مرعي الانطاكي، ترجمه محمد حسين مرعشي شوشتري، چرا مذهب تشيع را انتخاب كردم؟ .
4. محمد جواد مغنيه، ترجمه اكبر ايراني قمي، امامت علي ـ عليه السلام ـ در آيينه عقل و قرآن.
5. سلطانالواعظين شيرازي، شبهاي پيشاور.
پي نوشت ها:
[1] . جوادي آملي، عبدالله، دين شناسي، قم، اسراء، ص 229، 231.
[2] . همان. 31
[3] . سبحاني، جعفر، سيماي فرزانگان، ج 2، ص 298.
[4] . مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، سازمان تبليغات اسلامي، ج 2، ص 242، 355، با تصرف
[5] . طباطبائي، محمد حسين، شيعه در اسلام، جامعه مدرسين، ص176 به بعد.
[6] . شيعه در اسلام، ص 176 به بعد.
[7] . همان.
[8] . همان. ص 178 تا 179
[9] . همان.
[10] . همان، 180 تا 186
[11] . براي آگاهي بيشتر به: مؤدب، سيد رضا، علمالحديث، احسنالحديث؛ مديرشانهچي، كاظم، علمالحديث و درايهالحديث، قم، جامعه مدرسين.
[12] . صدوق، كمالالدين و تمام النعمه، قم، جامعه مدرسين، ج 1، ص 238 (باب: العله التي من اجلها يحتاج الي الامام ج 21).