پاسخ به این پرسش، بحث مفصلی را میطلبد اما آنچه به صورت مختصر (و مفید) شایسته است بدان بپردازیم نکات مورد اشاره در ذیل می باشد:
1. شیوع و ترویج اندیشه «جبرگرایی»
معاویه و دیگر خلفای بنی امیه با حمایت و ترویج اندیشه جبرگرایی، در جامعه اسلامی اینگونه تبلیغ می کردند که خداوند آنان را برای خلافت برگزیده و حاکمیت آنان، عطیه ای الهی است و به اراده خداوند حکم می رانند و به خواست و مشیّت او، در امور دخل و تصرف می کنند. بدین ترتیب خلافت خود را در هاله ای از قداست قرار داده و خویشتن را به بسیاری از صفات مذهبی متصف کردند. چنانکه خودِ معاویه در نظر هواداران بنی امیه «خلیفه در زمین» و «امین و مأمون» بود و یزید عنوان «پیشوای مسلمانان» را داشت.[1]مسکین دارمی، شاعر خود فروختة درباری، درباره بیعت گرفتن برای ولیعهدی یزید چنین سروده است:
«ای فرزندان خلفای خدا! آرام باشید زیرا خداوند خلافت را به هر جا که بخواهد میرساند. هرگاه که صاحب منبر غربی (یعنی معاویه در شام) آن منبر [خلافت] را فرو گذارد، یزید، امیرمؤمنان خواهد بود.»[2]عبدالله بنهمام سلولی یکی دیگر از شاعران دربار اموی، پس از مرگ معاویه، خطاب به یزید در ابیاتی اظهار میدارد که خداوند او را برای حکومت بر مسلمانان برگزیده است!
«یزید! بر از دست دادن مردی مورد اعتماد، صبوری کن و بر انتخاب به حکومت از سوی خداوند، سپاسگزار باش!»[3]
ترویج چنین اندیشه ای در جامعه اسلامی باعث گردید که اعمال ستمکارانه معاویه و فرزندش یزید، جزء قضا و قدر و خواست الهی تلقی گردد و در نتیجه مبارزه و مخالفت با آن، در حقیقت ستیز با خدا قلمداد شود. این تفکر نیز به تدریج روحیه امر به معروف و نهی از منکر را در جامعه اسلامی از بین میبرد و از انعقاد نطفه هرگونه نهضت و جنبشی بر ضد مفاسد بنی امیه جلوگیری می کرد.
2. انحراف خواص
روحیه برتریطلبی و علوّ جاهلانه، ثمره بسیار تلخی بود که شجره خبیثه اشرافیّت و ثروتهای بادآورده (از فتوحات سرزمینهای امپراطوری ایران و روم) به بار آورده بود؛ و موجب فاصله دلها از یکدیگر و از بین رفتن وحدت و همدلی امت اسلامی شده بود، و مردم را به دست و پا کردن ابزارهای تفاخر و تظاهر و فراهم کردن مظاهر فریبنده دنیا تشویق میکرد.
بنابراین لغزش خواص تنها در رشد روحیه ثروتاندوزی متوقف نشد بلکه در زمینههایی چون: برتریطلبیِ جاه و جلال و شهرت و مقام و زندگی آرام و راحت و … گسترش یافت و همین امر سبب گردید، که علاوه بر ثروتمندان، زاهدنمایان و علما و محدثان و وابستگان به خاندانهای مشهور چون عایشه، عبدالله بنعمر، اسامة بنزید، ابوموسی اشعری، عبدالله بنشقیق، مطرّف بنعبدالله، مرة بنشراحیل، علاء بنزیاد و زید بنارقم در زمرة خواص منحرف قرار گیرند و با انحراف خود جامعه را به انحراف بکشانند.
به موازات رشد دنیاگرایی غیرت و حساسیت دینی خواص از بین رفت، عنصر امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شد و همین روحیه به توده مردم منتقل شد به گونهای که وقتی امام حسین ـ ع ـ فرمود «آیا نمینگرید که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمیگردد»،[4] عوام از یاریاش خودداری ورزید، و این بیمبالاتی نسبت به هتک اسلام و نابودی ارزشها غمبارترین پیامد انحراف خواص بود که دامنگیر امّت پیامبر شد.
3. پس از رحلت رسول خدا(ص)
در یک جمعبندی میتوان گفت پس از رحلت نبی اکرم ـ ص ـ ، امواج فتنهها و انحرافها به سوی جامعه اسلامی روی آورد، ولی در نخستین گام، نخبگان و برگزیدگان بودند که خود را تسلیم این موج کردند و دین و نبوّت و ولایت را به سکهها و جواهرات و پست و مقام و نام و نشان دنیا فروختند و به دنبال آنها توده مردم دست از دامن قرآن و عترت کشیده درپی یک زندگی خوش و راحت و جستجوی نام و نان دویدند.
از اینها گذشته، قیام امام حسین ـ ع ـ برای اقامه نماز و روزه و زکات و امر به معروف و نهی از منکر و دیگر واجبات الهی بوده است . حضرت قیام کرد تا اسلامِ ساخته و پرداخته امویان را به مردم معرفی کرده و بدعت های آنان را برای مردم نمایان سازد و مردم با این کشتی نجات بخش، به سوی سنت واقعی و سیره و روش پیامبرˆ حرکت کنند. حضرت قیام کرد تا دین زنده بماند و با عمل به احکام الهی، بساط گناه و منکرات از جامعه برچیده شده و روحیة تقوا و دین محوری در بین امت اسلامی زنده شود.
نتیجه بحث
با اندکی دقت در مطالب فوق و دیگر علل مطرح شده (که در این پاسخ مختصر نمیگنجد) ملاحظه می شود که امام ـ ع ـ علت و انگیزة قیام خویش را، مبارزه با منکرات فراوان موجود در جامعه اسلامی و تبلیغ و ترویج معروف در بین مسلمانان، اعلام می کند . بنابراین، فلسفه اصلی و نهایی نهضت حضرت را می توان در یک هدف جا مع و کلی یعنی «احیای فرهنگ اسلام اصیل و ناب محمدی ـ ص ـ و زدودن زنگارهای تحریف و بدعت از دین جدشان» خلاصه کرد . البته حضرت راهکار و ابزار لازم جهت جامه عمل پوشاندن به این هدف را، در عنصر «امر به معروف و نهی از منکر» می دانند . از این رو در وصیت نامه خود به محمد ابن حنفیه می نویسند: «ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر»[5] و یا در زیارت نامه های مربوط به حضرت آمده است : «… و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر».[6]توضیح مطلب آن که: اگر حضرت در برخی موارد علت حرکت خویش را مبارزه با اموری، هم چون رواج بدعت ها، مخالفت با کتاب خدا و حلال و حرام الهی، نابودی سنت پیامبر ـ ص ـ، شیطان محوری و ترک خدا محوری، فساد، ظلم، بی عدالتی و ناامنی در جامعه اسلامی، تعطیلی حدود الهی، در انحصار گرفتن و تاراج بیت المال مسلمانان و … می داند، تمام این امور حاکی از فراوانی و شیوع امری به نام «مُنْکَر» در جامعه اسلامی است ، که حضرت خود را موظف به نهی از آن می دانستند . و نیز اگر اباعبدالله ـ ع ـ جامعه اسلامی را به اموری از قبیل: عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر ـ ص ـ، احیای مظاهر و نشانه های حق، ایجاد امنیت، اصلاح و بهبودی وضع امور امت و مسائلی از این قبیل، فرا می خواند، این مسأله نشان گر آن است که امری به نام «معروف» در جامعه از بین رفته یا دست کم در حال نابودی بود .
از این رو اگر حضرت از بیعت با یزید امتناع کرده و با این عمل، از یک سو، آمادگی خود را برای شهادت و مقاومت در برابر حکومت یزید اعلام کرد، و از سوی دیگر، تلاش خود را جهت برانداختن حکومت یزید و تأسیس حکومت اسلامی، به کار گرفت، در واقع سرباز زدن از بیعت، به معنای نهی از منکر، ترویج معروف و اتمام حجت با مسلمانان درباره حرمت سکوت در برابر بدعت ها و جنایات بنی امیه بود و بیعت و یا حتی سکوت در مقابل چنین حکومتی، افزون بر آنکه ترویج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه ای نیز برای افراد عادی در همکاری با حاکمان اموی می شد .
به دیگر سخن ، آنچه در سیره حسین بنعلی-ع-‡ به عنوان امام معصوم، مسلم و غیرقابل تردید به نظر می رسد، آن است که شخصیتی همانند امام حسین ـ ع ـ حاضر نبودند با شخصی هم چون یزید بیعت کرده و حکومت وی را به رسمیت بشناسند ، چرا که حضرت با مشاهده و بررسی عمق انحرافات ا مت اسلامی در عصر حکومت معاویه و سپس حکومت یزید، به این نتیجه رسیده بودند که دیگر نمی توان با موعظه و خطبه های آتشین و سخنرانی های تهدید آمیز و تحریک کننده، انحرافی را که در مبانی اعتقادی و سیا سی جامعه اسلامی و نیز در دستگاه خلافت رسوخ کرده، از بین ببرند . بلکه تنها راه درمان و نجات ا مت اسلامی، برپایی یک نهضت عمیق است که بازتاب و گستره آن، افزون بر آن که فرامکانی باشد، فرازمانی نیز بوده و در گستره زمان، الگویی برای آزاد مردان تاریخ باشد .
جهت اطلاعات بیشتر میتوانید به منابع ارائه شده در پاورقیها مراجعه فرمائید.BR>
[1>]. حسین عطوان، الفرق الاسلامیة فی بلاد الشام فی العصر الاموی، ص207.
[2]. بنیخلفاءالله مهلاً فإنّما یُبَوِّئها الرّحمن حیث یرید
اذا المنبر الغربیّ خلّاه ربُّه فإن امیرالمؤمنینَ یزید (ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج20، ص212 و شیخ محمد مهدی شمسالدین، ثورةالحسین(پاورقی)، ص96 و ص122.)
[3]. إصبر یزیدُ فارقْتَ ذاثقةٍ و اشکَُرْ عطاءَ الذی بالمُلْکِ أصْفَاکا. (بلاذری، انسابالاشراف، ج5، ص304؛ ابوالعباس مبرّد، الکامل فیاللغة و الادب، ج3، ص300؛ ابوعثمان عمرو بنبحر الجاحظ، البیان و التبیین، ج2، ص116؛ حسین عطوان، الفرقالاسلامیه فی بلادالشام فی العصر الاموی، ص217).
[4] ـ «ألاترون أن الحق لایعمل به و أن الباطل لایتنهی عنه» ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص404؛ ابنعساکر، ترجمة الامام الحسین(ع) من تاریخ مدینه دمشق، ص214 ؛ ابنطاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص138.
[5] . ابناعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج5، ص21؛ خوارزمی، مقتلالحسین، ج1، ص189 ـ 188؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 44، ص 329 ـ 330 . و نزدیک به این تعابیر: ابن شهراشوب ، مناقب آل ابیطالب ، ج4، ص97 . البته در نقل ابنشهرآشوب، امام ـ ع ـ اولا: این جملات را درپاسخ ابنعباس می فرماید نه در جواب ابنحنفیه و ثانیا: حضرت به صورت شفاهی می گویند نه در قالب وصیتنامه .
[6] . کلینی، الفروع من الکافی، ج4، ص 578؛ ابنقولویه، کاملالزیارات، صفحات 371، 376، 378 ـ 380، 402 و 518؛ شیخ طوسی، مصباحالمتهجد، ص720 و تهذیب الاحکام، ج6، ص67؛ ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج2، ص63 و ج3، ص103. هم چنین ر. ک: شیخ عباس قمی، کلیات مفاتیح الجنان، ترجمة مهدی الهی قمشه ای، تهران، انتشارات علمی، [بی تا]، زیارت مخصوصة امام حسین ـ ع ـ، ص 758، زیارت های مطلقة امام حسین ـ ع ـ، صفحات 775، 777، 778 ـ 779، 783، زیارت امام حسین ـ ع ـ در نیمة رجب، ص 807 ، زیارت امام حسین ـ ع ـ در شب های قدر، ص811 ، زیارت امام حسین ـ ع ـ در روزهای عید فطر و قربان، ص 816 و زیارت امام حسین ـ ع ـ در روز عرفه ، ص 825 . ناگفته نماند «شهادت دادن» در اینجا به مفهوم متعارف آن یعنی گواهی کردن و تأیید یک موضوع مادی و حقوقی نیست، بلکه بیان یک حقیقت معنوی و اعتراف به یک واقعیت است که با انگیزة معنوی صورت گرفته است . یعنی من این واقعیت را درک می کنم که نهضت تو به انگیزة امر به معروف و نهی از منکر بوده است نه به علت دعوت کوفیان یا علل دیگر . بنابراین اگر تلاش ها و کارهای دیگری صورت گرفته است، همه برای رسیدن به آن هدف و آرمان بزرگ بوده است .
1. شیوع و ترویج اندیشه «جبرگرایی»
معاویه و دیگر خلفای بنی امیه با حمایت و ترویج اندیشه جبرگرایی، در جامعه اسلامی اینگونه تبلیغ می کردند که خداوند آنان را برای خلافت برگزیده و حاکمیت آنان، عطیه ای الهی است و به اراده خداوند حکم می رانند و به خواست و مشیّت او، در امور دخل و تصرف می کنند. بدین ترتیب خلافت خود را در هاله ای از قداست قرار داده و خویشتن را به بسیاری از صفات مذهبی متصف کردند. چنانکه خودِ معاویه در نظر هواداران بنی امیه «خلیفه در زمین» و «امین و مأمون» بود و یزید عنوان «پیشوای مسلمانان» را داشت.[1]مسکین دارمی، شاعر خود فروختة درباری، درباره بیعت گرفتن برای ولیعهدی یزید چنین سروده است:
«ای فرزندان خلفای خدا! آرام باشید زیرا خداوند خلافت را به هر جا که بخواهد میرساند. هرگاه که صاحب منبر غربی (یعنی معاویه در شام) آن منبر [خلافت] را فرو گذارد، یزید، امیرمؤمنان خواهد بود.»[2]عبدالله بنهمام سلولی یکی دیگر از شاعران دربار اموی، پس از مرگ معاویه، خطاب به یزید در ابیاتی اظهار میدارد که خداوند او را برای حکومت بر مسلمانان برگزیده است!
«یزید! بر از دست دادن مردی مورد اعتماد، صبوری کن و بر انتخاب به حکومت از سوی خداوند، سپاسگزار باش!»[3]
ترویج چنین اندیشه ای در جامعه اسلامی باعث گردید که اعمال ستمکارانه معاویه و فرزندش یزید، جزء قضا و قدر و خواست الهی تلقی گردد و در نتیجه مبارزه و مخالفت با آن، در حقیقت ستیز با خدا قلمداد شود. این تفکر نیز به تدریج روحیه امر به معروف و نهی از منکر را در جامعه اسلامی از بین میبرد و از انعقاد نطفه هرگونه نهضت و جنبشی بر ضد مفاسد بنی امیه جلوگیری می کرد.
2. انحراف خواص
روحیه برتریطلبی و علوّ جاهلانه، ثمره بسیار تلخی بود که شجره خبیثه اشرافیّت و ثروتهای بادآورده (از فتوحات سرزمینهای امپراطوری ایران و روم) به بار آورده بود؛ و موجب فاصله دلها از یکدیگر و از بین رفتن وحدت و همدلی امت اسلامی شده بود، و مردم را به دست و پا کردن ابزارهای تفاخر و تظاهر و فراهم کردن مظاهر فریبنده دنیا تشویق میکرد.
بنابراین لغزش خواص تنها در رشد روحیه ثروتاندوزی متوقف نشد بلکه در زمینههایی چون: برتریطلبیِ جاه و جلال و شهرت و مقام و زندگی آرام و راحت و … گسترش یافت و همین امر سبب گردید، که علاوه بر ثروتمندان، زاهدنمایان و علما و محدثان و وابستگان به خاندانهای مشهور چون عایشه، عبدالله بنعمر، اسامة بنزید، ابوموسی اشعری، عبدالله بنشقیق، مطرّف بنعبدالله، مرة بنشراحیل، علاء بنزیاد و زید بنارقم در زمرة خواص منحرف قرار گیرند و با انحراف خود جامعه را به انحراف بکشانند.
به موازات رشد دنیاگرایی غیرت و حساسیت دینی خواص از بین رفت، عنصر امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شد و همین روحیه به توده مردم منتقل شد به گونهای که وقتی امام حسین ـ ع ـ فرمود «آیا نمینگرید که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمیگردد»،[4] عوام از یاریاش خودداری ورزید، و این بیمبالاتی نسبت به هتک اسلام و نابودی ارزشها غمبارترین پیامد انحراف خواص بود که دامنگیر امّت پیامبر شد.
3. پس از رحلت رسول خدا(ص)
در یک جمعبندی میتوان گفت پس از رحلت نبی اکرم ـ ص ـ ، امواج فتنهها و انحرافها به سوی جامعه اسلامی روی آورد، ولی در نخستین گام، نخبگان و برگزیدگان بودند که خود را تسلیم این موج کردند و دین و نبوّت و ولایت را به سکهها و جواهرات و پست و مقام و نام و نشان دنیا فروختند و به دنبال آنها توده مردم دست از دامن قرآن و عترت کشیده درپی یک زندگی خوش و راحت و جستجوی نام و نان دویدند.
از اینها گذشته، قیام امام حسین ـ ع ـ برای اقامه نماز و روزه و زکات و امر به معروف و نهی از منکر و دیگر واجبات الهی بوده است . حضرت قیام کرد تا اسلامِ ساخته و پرداخته امویان را به مردم معرفی کرده و بدعت های آنان را برای مردم نمایان سازد و مردم با این کشتی نجات بخش، به سوی سنت واقعی و سیره و روش پیامبرˆ حرکت کنند. حضرت قیام کرد تا دین زنده بماند و با عمل به احکام الهی، بساط گناه و منکرات از جامعه برچیده شده و روحیة تقوا و دین محوری در بین امت اسلامی زنده شود.
نتیجه بحث
با اندکی دقت در مطالب فوق و دیگر علل مطرح شده (که در این پاسخ مختصر نمیگنجد) ملاحظه می شود که امام ـ ع ـ علت و انگیزة قیام خویش را، مبارزه با منکرات فراوان موجود در جامعه اسلامی و تبلیغ و ترویج معروف در بین مسلمانان، اعلام می کند . بنابراین، فلسفه اصلی و نهایی نهضت حضرت را می توان در یک هدف جا مع و کلی یعنی «احیای فرهنگ اسلام اصیل و ناب محمدی ـ ص ـ و زدودن زنگارهای تحریف و بدعت از دین جدشان» خلاصه کرد . البته حضرت راهکار و ابزار لازم جهت جامه عمل پوشاندن به این هدف را، در عنصر «امر به معروف و نهی از منکر» می دانند . از این رو در وصیت نامه خود به محمد ابن حنفیه می نویسند: «ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر»[5] و یا در زیارت نامه های مربوط به حضرت آمده است : «… و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر».[6]توضیح مطلب آن که: اگر حضرت در برخی موارد علت حرکت خویش را مبارزه با اموری، هم چون رواج بدعت ها، مخالفت با کتاب خدا و حلال و حرام الهی، نابودی سنت پیامبر ـ ص ـ، شیطان محوری و ترک خدا محوری، فساد، ظلم، بی عدالتی و ناامنی در جامعه اسلامی، تعطیلی حدود الهی، در انحصار گرفتن و تاراج بیت المال مسلمانان و … می داند، تمام این امور حاکی از فراوانی و شیوع امری به نام «مُنْکَر» در جامعه اسلامی است ، که حضرت خود را موظف به نهی از آن می دانستند . و نیز اگر اباعبدالله ـ ع ـ جامعه اسلامی را به اموری از قبیل: عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر ـ ص ـ، احیای مظاهر و نشانه های حق، ایجاد امنیت، اصلاح و بهبودی وضع امور امت و مسائلی از این قبیل، فرا می خواند، این مسأله نشان گر آن است که امری به نام «معروف» در جامعه از بین رفته یا دست کم در حال نابودی بود .
از این رو اگر حضرت از بیعت با یزید امتناع کرده و با این عمل، از یک سو، آمادگی خود را برای شهادت و مقاومت در برابر حکومت یزید اعلام کرد، و از سوی دیگر، تلاش خود را جهت برانداختن حکومت یزید و تأسیس حکومت اسلامی، به کار گرفت، در واقع سرباز زدن از بیعت، به معنای نهی از منکر، ترویج معروف و اتمام حجت با مسلمانان درباره حرمت سکوت در برابر بدعت ها و جنایات بنی امیه بود و بیعت و یا حتی سکوت در مقابل چنین حکومتی، افزون بر آنکه ترویج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه ای نیز برای افراد عادی در همکاری با حاکمان اموی می شد .
به دیگر سخن ، آنچه در سیره حسین بنعلی-ع-‡ به عنوان امام معصوم، مسلم و غیرقابل تردید به نظر می رسد، آن است که شخصیتی همانند امام حسین ـ ع ـ حاضر نبودند با شخصی هم چون یزید بیعت کرده و حکومت وی را به رسمیت بشناسند ، چرا که حضرت با مشاهده و بررسی عمق انحرافات ا مت اسلامی در عصر حکومت معاویه و سپس حکومت یزید، به این نتیجه رسیده بودند که دیگر نمی توان با موعظه و خطبه های آتشین و سخنرانی های تهدید آمیز و تحریک کننده، انحرافی را که در مبانی اعتقادی و سیا سی جامعه اسلامی و نیز در دستگاه خلافت رسوخ کرده، از بین ببرند . بلکه تنها راه درمان و نجات ا مت اسلامی، برپایی یک نهضت عمیق است که بازتاب و گستره آن، افزون بر آن که فرامکانی باشد، فرازمانی نیز بوده و در گستره زمان، الگویی برای آزاد مردان تاریخ باشد .
جهت اطلاعات بیشتر میتوانید به منابع ارائه شده در پاورقیها مراجعه فرمائید.BR>
[1>]. حسین عطوان، الفرق الاسلامیة فی بلاد الشام فی العصر الاموی، ص207.
[2]. بنیخلفاءالله مهلاً فإنّما یُبَوِّئها الرّحمن حیث یرید
اذا المنبر الغربیّ خلّاه ربُّه فإن امیرالمؤمنینَ یزید (ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج20، ص212 و شیخ محمد مهدی شمسالدین، ثورةالحسین(پاورقی)، ص96 و ص122.)
[3]. إصبر یزیدُ فارقْتَ ذاثقةٍ و اشکَُرْ عطاءَ الذی بالمُلْکِ أصْفَاکا. (بلاذری، انسابالاشراف، ج5، ص304؛ ابوالعباس مبرّد، الکامل فیاللغة و الادب، ج3، ص300؛ ابوعثمان عمرو بنبحر الجاحظ، البیان و التبیین، ج2، ص116؛ حسین عطوان، الفرقالاسلامیه فی بلادالشام فی العصر الاموی، ص217).
[4] ـ «ألاترون أن الحق لایعمل به و أن الباطل لایتنهی عنه» ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص404؛ ابنعساکر، ترجمة الامام الحسین(ع) من تاریخ مدینه دمشق، ص214 ؛ ابنطاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص138.
[5] . ابناعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج5، ص21؛ خوارزمی، مقتلالحسین، ج1، ص189 ـ 188؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 44، ص 329 ـ 330 . و نزدیک به این تعابیر: ابن شهراشوب ، مناقب آل ابیطالب ، ج4، ص97 . البته در نقل ابنشهرآشوب، امام ـ ع ـ اولا: این جملات را درپاسخ ابنعباس می فرماید نه در جواب ابنحنفیه و ثانیا: حضرت به صورت شفاهی می گویند نه در قالب وصیتنامه .
[6] . کلینی، الفروع من الکافی، ج4، ص 578؛ ابنقولویه، کاملالزیارات، صفحات 371، 376، 378 ـ 380، 402 و 518؛ شیخ طوسی، مصباحالمتهجد، ص720 و تهذیب الاحکام، ج6، ص67؛ ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج2، ص63 و ج3، ص103. هم چنین ر. ک: شیخ عباس قمی، کلیات مفاتیح الجنان، ترجمة مهدی الهی قمشه ای، تهران، انتشارات علمی، [بی تا]، زیارت مخصوصة امام حسین ـ ع ـ، ص 758، زیارت های مطلقة امام حسین ـ ع ـ، صفحات 775، 777، 778 ـ 779، 783، زیارت امام حسین ـ ع ـ در نیمة رجب، ص 807 ، زیارت امام حسین ـ ع ـ در شب های قدر، ص811 ، زیارت امام حسین ـ ع ـ در روزهای عید فطر و قربان، ص 816 و زیارت امام حسین ـ ع ـ در روز عرفه ، ص 825 . ناگفته نماند «شهادت دادن» در اینجا به مفهوم متعارف آن یعنی گواهی کردن و تأیید یک موضوع مادی و حقوقی نیست، بلکه بیان یک حقیقت معنوی و اعتراف به یک واقعیت است که با انگیزة معنوی صورت گرفته است . یعنی من این واقعیت را درک می کنم که نهضت تو به انگیزة امر به معروف و نهی از منکر بوده است نه به علت دعوت کوفیان یا علل دیگر . بنابراین اگر تلاش ها و کارهای دیگری صورت گرفته است، همه برای رسیدن به آن هدف و آرمان بزرگ بوده است .