خانه » همه » مذهبی » چرا امام صادق(ع) با اینکه چهار هزار شاگرد داشتند ولی قیام نکردند آیا به خاطر شرایط بوده یا اینکه حتی در بین شاگردان، نیز مطیع و مجاهد نداشتند یا اگر هم داشتند خیلی کم بودند؟

چرا امام صادق(ع) با اینکه چهار هزار شاگرد داشتند ولی قیام نکردند آیا به خاطر شرایط بوده یا اینکه حتی در بین شاگردان، نیز مطیع و مجاهد نداشتند یا اگر هم داشتند خیلی کم بودند؟

مجموعه رفتارهای امامان(ع) در برابر حاکمان و خلفا را می توان در دو کلید واژه خلاصه کرد: 1. صبر، 2. قیام؛ که هر دو با انگیزش و تلاش برای اصلاح امت انجام می گرفته است. با این تفاوت که اقدام برای قیام تنها در زمانی اتفاق می افتاد که احتمال پیروزی باشد و یا حداقل از نابودی اسم و رسم پیامبر(ص) جلوگیری شود.
اما با واقع بینی در تاریخ دوره امامان(ع) امکان پیروزی بر دشمنان بسیار دور از واقعیت بود چنان که قیام های متعدد علویان به شکست انجامید. بنابراین تنها در موردی که شدت دشمنی به اندازه ای بود که بیم محو حتی نام پیامبر(ص) بود قیام انجام می گرفت که حداقل اصل اسلام به نسل های بعد برسد. چنین واقعه ای تنها در زمان امام حسین(ع) اتفاق افتاد که یزید برای ریشه کنی اصل اسلام توطئه کرد و به طور آشکار اعلام کرد
لعبت هاشم بالملک فلاخبر جاء ولا وحی نزل
اما دیگر حاکمان بنی امیه و بنی عباس حداقل ظاهری را حفظ می کردند بنابراین امامان از روش صبر و اصلاح امت تلاش هایی داشتند که این مقدار تلاش نیز برای حاکمان بنی امیه و بنی عباس گران می آمد و از طریق مسمومیت، امامان(ع) را به شهادت می رساندند.
جهت آگاهی بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
(ر.ک: امامان شیعه و جنبش های مکتبی، محمد تقی مدرسی، ترجمه آژیر، ص 143 ، چاپ سوم، 1372، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی).
پس از روشن شدن این نکته، اکنون به پاسخ این پرسش می پردازیم که چرا امام باقر(ع) و امام صادق(ع) قیام مسلحانه نکردند ولی امام حسین(ع) دست به قیام مسلحانه زد؟
یکی از دلایل عدم قیام مسلحانه از سوی حضرت امام صادق(ع) این است که آن حضرت نیروی کافی برای قیام مسلحانه نداشت و اگر امام صادق(ع) قدرت نظامی داشت به طور قطع قیام مسلحانه می کرد. در زمان حضرت امام صادق(ع) تعدادی از علویان قیام مسلحانه کردند و هیچ کدام پیروز نشدند چون قدرت نظامی کافی در اختیار نداشتند و حضرت امام صادق(ع) به اینها تذکر داده بود که شما پیروز نخواهید شد ولی آنان براساس محاسبات خودشان اقدام کردند و شکست خوردند. حضرت امام صادق(ع) شرایط و اوضاع آن زمان را بهتر از دیگران تشخیص می دادند و برای همین به قیام مسلحانه دست نزدند.
برای نمونه به یک روایت در این زمینه اشاره می کنیم: مأمون رقی می گوید: در محضر سرور و مولایم امام صادق(ع) بودم که سهل بن حسن خراسانی داخل شد، بر امام سلام کرد و نشست. سپس گفت: ای فرزند پیامبر! رحمت و رأفت از آن شماست و شما خاندان امامت هستید، چه چیزی مانع اقدام شما برای گرفتن حکومت اسلامی می شود در حالی که شما همین الان از پیروان خود یکصد هزار شمشیرزن می توانی داشته باشی و آنان پیشاپیش تو شمشیر می زنند. امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود: خدا حقت را حفظ بکند بنشین. سپس امام صادق(ع) به حنیفه گفت: ای حنیفه تنور را آتش بزن. حنیفه تنور را آتش زد و تنور یکپارچه آتش شد و اطراف تنور از شدت گرما سفید شد. امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود: بلند شو و خود را به تنور بینداز و در وسط آتش بنشین. خراسانی گفت: سرور و مولایم! مرا با آتش معذب مکن و مرا از این امر معاف بدار، خداوند تو را معاف بدارد. امام به او فرمود: تو را از این کار معاف کردم. در این حال هارون مکی به محضر امام صادق(ع) رسید و کفشش هم در دستش بود و بر امام سلام کرد. امام به هارون مکی فرمود: کفشت را به زمین بینداز و برو در داخل تنور در میان آتش بنشین. هارون مکی کفش خود را زمین انداخت و در میان تنور نشست. امام شروع کرد به گفتگو با آن مرد خراسانی و از اوضاع و احوال خراسان سؤال می کرد.
پس از آن به مرد خراسانی فرمود: بلند شو و نگاه بکن و ببین در تنور چه خبر است. مرد خراسانی به تنور نگاه کرد و دید که هارون مکی چهار زانو در میان آتش نشسته است. پس از آن هارون مکی از تنور بیرون آمد و بر ما سلام کرد و نشست. امام به مرد خراسانی فرمود: در خراسان چند نفر مانند این فرد پیدا می شوند؟ خراسانی گفت: به خدا قسم حتی یک نفر هم مانند این فرد پیدا نمی شود. پس از آن امام صادق(ع) فرمود: ما در زمانی که پنج نفر یاور نداریم دست به قیام مسلحانه نمی زنیم. ما بهتر از دیگران وقت خروج و قیام مسلحانه را می دانیم (بحارالانوار، ج 47، چاپ بیروت، ص 123، ح 172، باب 27 – سفینه البحار، ماده هرن – منتهی الامال، ج 2، ص 267، چاپ هجرت).
این حدیث می رساند که امام صادق(ع) برای قیام مسلحانه، نیروهای جان بر کف و مخلص نداشت و کسی که نیروی رزمی مخلص و فداکار ندارد نمی تواند قیام مسلحانه بکند. نیروهای فداکار وجان بر کف را هم نمی توان با چند کلمه موعظه و یا دیکتاتوری به وجود آورد. این مردم هستند که اگر به این مرتبه از ایمان و فهم و شعور سیاسی برسند و خود را در اختیار امام قرار بدهند، در این صورت نیروهای جان بر کف و مخلص را تأمین می کنند وگرنه اگر مردم مشغول زندگی متعارف و آرام خود باشند، چنین نیروهایی به وجود نمی آید و نتیجه آن پیروزی باطل و شکست حق خواهد بود.
این تنها امام صادق(ع) نیست که به خاطر نبودن نیروی فداکار کافی دست به قیام مسلحانه نزد بلکه امامان دیگر نیز چنین بودند. به عنوان مثال علی(ع) پس از پیامبر خدا(ص) به خاطر نبودن نیروی کافی دست به قیام مسلحانه نزد با این که خلافت و امامت حق او بود و او از سوی خدا و پیامبر برای این مقام نصب شده بود ولی آن حضرت پس از پیامبر دست به شمشیر نبرد و علت این امر هم این بود که نیروی کافی نداشت.
علی(ع) فرمود: «پس از وفات پیامبر و بی وفایی یاران، به اطراف خود نگاه کردم یاوری جز اهل بیت خودم ندیدم، پس به مرگ آنان رضایت ندادم، چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش فرو بردم و بر نوشیدن جام تلخ تر از گیاه حنظل شکیبایی کردم» (نهج البلاغه، خطبه 26، دشتی و فیض الاسلام).
و نیز آن حضرت فرمود: «پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند صبر پیشه سازم. پس از ارزیابی درست صبر را خردمندانه تر دیدم پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلویم مانده بود و با دیدگان خود می دیدم که میراث مرا به غارت می برند» (همان، خطبه 3).
و نیز فرمود: «اگر حضور بیعت کنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمی کردند و اگر خداوند از علما، عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته رهایش می ساختم و آخر خلافت را به کاسه اول سیراب می کردم. آنگاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزشتر است» (همان).
این سخنان نشان می دهد که علی(ع) به خاطر نبودن قدرت کافی دست به قیام مسلحانه نزد و در برابر ستمی که بر او رفت صبر کرد. امام صادق(ع) به خاطر نبودن یاران فداکار و جان بر کف دست به شمشیر نبرد ولی با این حال امام صادق(ع) و امامان دیگر همواره در برابر خلفای عباسی موضع گیری می کردند و با آنان مبارزه می کردند. چنین نبود که امام صادق(ع) کاری به کار خلفا نداشته باشد بلکه بر ضد آنان کارهایی می کرد و سخنانی می گفت وحتی عوامل خود را در ارکان حکومت عباسی نفوذ می داد تا آنان نتوانند هرگونه خواستند عمل بکنند. برای نمونه به یک مورد اشاره می کنیم:
پس از آن که محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن(ع) معروف به نفس زکیه و ابراهیم برادر همین محمد کشته شدند، منصور خلیفه عباسی شخصی به نام شیبه بن غفال را والی مدینه کرد. وقتی شیبه به مدینه آمد روز جمعه بالای منبر سخنرانی کرد و گفت: علی بن ابی طالب وحدت مسلمانان را بر هم زد، با مؤمنان جنگید و برای خود حکومت می خواست. خاندان او حکومت را به او ندادند و خداوند او را از حکومت محروم کرد و با غصه از بین برد. این سیدهایی که قیام کردند و کشته شدند، از فرزندان او هستند و در فساد کردن و به هم ریختن اوضاع کشور اسلامی تابع او هستند. اینها بدون این که شایستگی داشته باشند، حکومت را می خواهند. به خاطر همین در همه جا کشته می شوند و به خون خود آغشته می گردند.
پس از سخنان این والی کسی از شنوندگان جرأت پاسخگویی نیافت. در این میان یک نفر بلند شد و گفت: ما اهل خیر و برکت هستیم این تو و منصور است که به هر زشتی سزاوارترید. آنگاه رو به مردم کرد و گفت: ای مردم آیا می دانید در قیامت میزان چه کسی از همه خالی تر و از همه زیان دیده تر است؟! کسی که آخرت خود را به دنیایش بفروشد و این کس همین والی است. والی از مسجد بیرون رفت و حرفی نزد.
راوی حدیث می گوید: من از مردم پرسیدم که این چه کسی بود که در برابر والی منصور چنین گفت: گفتند: امام صادق(ع) است (بحارالانوار، ج 47، ص 165، ح 5، به نقل از امالی شیخ مفید).
براساس آنچه گذشت معلوم شد که یکی از دلایلی که موجب شد امام صادق(ع) دست به قیام مسلحانه نزند این است که آن حضرت نیروی کافی برای قیام مسلحانه نداشت ولی شرایط امام حسین(ع) به گونه دیگری بود و اگر امام صادق(ع) هم در آن شرایط قرار می گرفت مانند امام حسین(ع) عمل می کرد و چاره ای جز آن نبود.
به طور مختصر به شرایط زمان امام حسین(ع) اشاره می کنیم:
پس از آن که امام حسن(ع) مسموم شد و به شهادت رسید، امام حسین(ع) امام شیعیان شد. امام حسین(ع) به مدت ده سال در زمان معاویه بن ابی سفیان به عنوان امام شیعیان زندگی کرد. در این مدت امام حسین(ع) با معاویه مبارزه مسلحانه نکرد و مردم عراق به امام حسین(ع) نامه ای نوشتند و درخواست کردند که معاویه را از خلافت عزل بکن و با او بیعت خود را بشکن. امام حسین(ع) سخن آنان را قبول نکرد و در جواب نامه آنان نوشت: «بین ما و معاویه معاهده ای امضاء شده است و باید مدت آن تمام بشود» و امام حسین(ع) در جواب نامه این نکته را هم یادآوری کرد که پس از مرگ معاویه در این باره فکر خواهد کرد (بحار، ج 44، ص 324، ح 2).
معاویه در نیمه رجب سال 60 هجری قمری مرد و یزید به جای او نشست. یزید نامه ای به فرماندار مدینه نوشت و در آن نامه از او خواست که از حسین بن علی(ع) بیعت بگیرد و اگر حسین بن علی(ع) بیعت یزید را نپذیرفت او را بکشد و سرش را به شام بفرستد و سرسختی یزید به گونه ای بود که در صدد محو اسلام و نام پیامبر(ص) بود. اینجا بود که امام حسین(ع) قیام کردند. هر چند به شهادت برسند. اما در زمان دیگر امامان(ع) سرسختی خلفا این گونه آشکار و بی پروا نبود.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد