خانه » همه » مذهبی » چرا انسان‌ها مي‌ميرند؟

چرا انسان‌ها مي‌ميرند؟

ابتدا لازم است مرگ را تعريف كنيم تا ماهيت آن را بشناسيم و سپس به علت وقوع آن بپردازيم. در اين باره استاد شهيد مرتضي مطهري(ره) مي‌فرمايد:
آيا مرگ نيستي و نابودي و فنا و انهدام است يا تحول و تطور و انتقال از جايي به جايي و از جهاني به جهاني؟ قرآن در اين مورد كلمه «توفي» را به كار برده و مرگ را توفّي خوانده است. «توفي» و «استيفاء»‌ هر دو از يك ماده‌اند: «وفا» هر گاه كسي چيزي را به كمال و تمام و بدون كم و كسر دريافت كند و به اصطلاح آن را استيفاء كند،‌در زبان عربي كلمه توفي را به كار مي‌برند. «توفّيت المال» يعني مال را بدون كم و كسر دريافت كردم. در چهارده آيه از قرآن كريم اين تعبير در مورد مرگ آمده است. از همة‌ آنها چنين استنباط مي‌شود كه مرگ از نظر قرآن تحويل گرفتن است. يعني انسان در همين مرگ، به تمام شخصيت و واقعيتش در تحويل مأموران الهي قرار مي‌گيرد و آنان انسان را دريافت مي‌كنند. از اين تعبير قرآن مطالب زير استنباط مي‌شود:
الف) مرگ نيستي و نابودي و فنا نيست،‌ انتقال از عالمي به عالم ديگر و از نشئه‌اي به نشئة ديگر است و حيات انساني به گونه‌اي ديگر ادامه مي‌يابد.
ب) آنچه شخصيت واقعي انسان را تشكيل مي‌دهد و «من» واقعي او محسوب مي‌شود، بدن و جهازات بدني و هر آنچه كه از توابع بدن به شمار مي‌رود نيست،‌زيرا بدن و جهازات بدني و توابع آن به جايي تحويل نمي‌شوند و در همين جهان تدريجاً منهدم مي‌گردند. آن چيزي كه شخصيت واقعي ما را تشكيل مي‌دهد و «من» واقعي ما محسوب مي‌شود. همان است كه در قرآن از آن به «نفس» و احياناً به «روح»‌تعبير شده است.
ج) روح يا نفس انسان كه ملاك شخصيت واقعي انسان است و جاودانگي انسان به واسطة جاودانگي اوست از نظر مقام و مرتبة وجودي در افقي مافوق ماده و ماديات قرار گرفته است…»[1]خلاصه اينكه مرگ نابودي نيست بلكه جدا شدن روح از جسم مادي و انتقال به عالمي از جنس خود اوست. اما فلاسفه از سؤال دربارة فلسفه و علت مرگ، جواب هايي داده‌اند كه به آن اشاره مي‌شود:
1. اگر افراد و اشخاصي در اين دنيا جاودانه باشند، ماده‌اي كه ابدان از آن ها ساخته مي‌شود، تمام شده و افراد بعدي نمي‌توانند موجود شوند،‌و اگر هم موجود شوند جايي براي زيست و خوراكي براي تغذيه نخواهند داشت. از طرفي موجود نشدن افراد بعدي با حكمت الهي منافات دارد، زيرا وجود گذشتگان بر آيندگان ترجيحي ندارد. پس مرگ سابقين براي فراهم شدن شرايط مساعد بر ايجاد لاحقين ضرورت دارد. نكتة‌ ديگري كه در اينجا قابل ذكر است در مورد محدوديت‌ ماده است،‌همانطور كه دانشمندان علوم طبيعي مي‌گويند: قوة غاذيه از آن جهت كه قوة مادي و جسماني است، قادر به انجام افعال نامتناهي نيست. از اين رو فعاليت او محدود بوده، سرانجام پايان مي‌پذيرد. پس ماده از جهت محدود بودنش نمي‌تواند هميشه با نفس و روح انسان باقي بماند و بالاخره يك روز از كار افتاده و تمام خواهد شد. و چاره‌اي نيست بجز خارج شدن از اين لباس و پوشيدن لباس جديد.
2.  اگر مرگ ضروري نباشد، حال پرهيزكاران بدتر از حال كافران و مشركان خواهد بود زيرا ايشان از لذات دنيا دست كشيده‌اند، بي‌آنكه هيچ پاداشي را نصيب ببرند.
3. اگر مرگ ضروري نباشد، ظلم ظالمان استمرار مي‌يابد و مظلوم هرگز به حق خود نمي‌رسد.[2]البته اين جواب‌ها مورد اشكالاتي واقع شده است كه به آنها نمي‌پردازيم و به جواب صدرالمتألهين مي‌پردازيم كه قابل تأمل و توجه است. بيان سادة كلام ايشان اين است:
موجودات غير از خداوند متعال بر دو قسم‌اند؛ يا مادي هستند كه با حواس مادي قابل درك مي‌باشند و يا مجرد هستند كه با حواس مادي قابل درك نمي‌باشند مانند ملائكه، روح و … دربارة موجودات مجرد بحث ضرورت مرگ مطرح نيست. چون آنها حركت و تغييري ندارند و حركت و تغيّر مختص موجودات مادي است. موجودات‌ مادي همواره در حال حركت هستند و بديهي است كه براي هر حركتي،‌ مقصدي لازم است كه با رسيدن به آن مقصد، حركت پايان مي‌پذيرد. انسان هم كه جزيي از عالم طبيعت است حركتي دارد كه با رسيدن به غايت و پايان آن، مرگ او فرا مي‌رسد.تبيين اين حركت از اين قرار است كه انسان از همان ابتداي حدوث و به دنيا آمدن داراي استعدادهاي بالقوه عقلي و ذاتي است،‌ و همواره اين استعدادها در حال رشد و انسان‌ در حال تغيير و تحول است. وقتي كه انسان از نظر عقلي و روحي به منتهاي كمال لايق رسيده ديگر از اين بدن طبيعي بي‌نياز شده و به مرتبه‌اي مي‌رسد كه آمادگي پيدا مي‌كند تا به جهاني ديگر انتقال يابد و با خلع بدن مادي به پايان سفر خود در دنيا رسيده و وارد عالم ديگري كه مقصد اوست مي‌شود.[3]البته منتهاي كمال هر شخصي به سعادت يا شقاوت او است. يعني اگر از اهل سعادت باشد، موت، رسيدن او به منتهي درجة شرافتي است كه به حسب استعداد وجودش لايق به او مي‌باشد و اگر از اشقيا است،‌رسيدن او به منتهي درجة خذلان است كه به حسب استعداد وجودش سزاوار او مي‌باشد.[4]براي روشن شدن مطلب مي‌توان مرگ را به متولد شدن جنين از شكم مادر به اين دنيا، تشبيه كرد. «دوران زندگي جنين در رحم، موقت است و زندگي انسان نيز در دنيا موقت. جنين با تولد از مادر،‌محيط محدود رحم را ترك مي‌گويد و به محيط وسيع دنيا قدم مي‌گذارد.‌ جفتش را كه در رحم او بود از وي جدا مي‌كنند و به خاكش مي‌سپارند و خودش به زندگي ادامه مي‌دهد. انسان نيز با مردن از تنگناي دنيا بيرون مي‌آيد،‌ بدنش را كه در رحم دنيا به منزلة جفت اوست به قبر مي‌سپارند و در آن متلاشي مي‌گردد و روحش به عالم وسيع‌تر و عالي‌تري انتقال مي‌يابد. جنين در شكم مادر، براي زندگي دنيا ساخته مي‌شود و به اعضاء و جوارحي مجهّز مي‌گردد كه هر يك از آنها به نوبة خود براي ادارة زندگي و تأمين سعادت او در اين جهان،‌ضروري يا لااقل مفيد است. انسان نيز براي نيل به سعادت ابدي بايد در دنيا ساخته شود و به كمالات معنوي و مكارم اخلاق مجهز گردد تا بتواند در جهان بعد از مرگ،‌ به شايستگي ادامة حيات دهد و از فلاح و رستگاري اخروي برخوردار باشد.[5]و نيز مي‌توان انسان و مرگ را به درخت و ميوه‌هاي آن تشبيه كرد؛ «عمر بسان ميوة شيرين و پرآب است كه پس از رسيدن، باغبان با كمال دقت آن را مي‌چيند و براي هدفي برتر آماده مي‌سازد. مردن بسان پرواز مرغي از قفس و پر كشيدن به جهاني برتر است، نه به منزلة نابود شدن مرغ و از قفس بيرون انداختن او توسط انسان.[6] قوانين عقلي نيز اين معني را تأييد مي‌كنند؛ زيرا معني ندارد از يك سو جهاني براي آزمايش آفريده شده باشد و از سوي ديگر ابدي و جاودان و ثابت بماند، يعني اصل امتحان،‌ هميشه براي هدف است،‌و هرگز خود آزمون هدف نخواهد بود؛ زيرا معقول نيست انساني براي ابد در سراي آزمون و در جلسة امتحان باقي باشد.[7]جمع‌بندي و خلاصه مطالب ذكر شده اين است كه اولاً مرگ انتقال روح از اين عالم مادي به عالم ديگر است، ثانياً انسانها چون همواره در حال تكامل و حركت هستند، حركت آنها پاياني دارد و آن پايان وقتي است كه انسان به كمال خود رسيده است. ثالثاً: انسان وقتي به كمال مناسب خود رسيد از اين بدن مادي بي‌نياز مي‌شود و به عالم ديگري انتقال مي‌يابد. رابعاً: همانطور كه جنين وقتي به رشد واقعي خود رسيد، براي ادامة حيات بايد از رحم مادر به اين دنيا منتقل شود،‌انسان نيز براي ادامة حيات خود بايد از رحم دنيا به عالم بعد از مرگ منتقل ‌شود. خامساً: همانطور كه هنگام رسيدن ميوه‌هاي درخت،‌باغبان بايد آنها را چيده و در هدفي برتر مصرف كند، انسان نيز هنگامي كه به حد تكامل خود رسيد بايد از درخت دنيا انتقال يابد. سادساً: دنيا جلسة امتحان است و هميشه امتحان خود، ‌هدف نيست بلكه هدف پاداش و آثار آن امتحان است و معني ندارد كه انسان هميشه در جلسة امتحان بماند.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 . معاد، محسن قرائتي.
2 . معاد، شهيد مطهري(ره).
3 . معاد، آيت الله مكارم شيرازي.
4 . تصويري از بهشت و جهنم، احمد حبيبيان.
5 . پيام قرآن، آيت الله مكارم شيرازي، ج 5 و 6.
6 . معاد در قرآن، آيت الله جوادي آملي.
 
پي نوشت ها:
[1] . مطهري، مرتضي، زندگي جاويد يا حيات اخروي، ص 12 ـ 10.
[2] .  ديواني، امير، ‌حيات جاودانه، ص 107، رازي، فخرالدين، المباحث المشرقيه، ج 2، ص 264 ـ 261، شيرازي، صدرالدين، الاسفار الاربعه، ج 8، ‌ص 104.
[3]  . ديواني، امير، حيات جاودانه،‌ ص 108، ‌ شيرازي، صدرالدين، ‌الاسفار الاربعة،‌ج 8، ص 107 ـ ‌105.
[4] . طيب، سيد عبدالحسين، حكم الطيب، ج 3 ـ 1، ص 643.
[5]  . فلسفي، محمدتقي، گفتار فسلفي، معاد، ‌ج 1، ص 49 ـ ‌48.
[6] . جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي معاد در قرآن، ج 4، ص 183 ـ 182.
[7] . همان، ‌ص 191.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد