سوره ابراهيم، آيه37: («رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُون»)
خداوند به حضرت ابراهيم (ع) دستور داد تا هاجر و فرزند شيرخوارش را به مكه كه در آن زمان بيابانى خشك و بى آب و علف بود و حتي پرنده اي در آنجا پر نمي زد، ببرد و سكنى دهد. ابراهيم فرمان خداوند را امتثال نمود اما همين كه خواست تنها از آنجا برگردد با اشكهاى سوزان همسر كه با اشك كودك شيرخوار آميخته بود، مواجه شد. از اين رو در ميان اندوه و عشقى عميق دست به دعا برداشت و عرض كرد: خداوندا! من بخاطر فرمان تو همسر و كودكم را در اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه، نزد خانه اي كه حرم توست تنها مى گذارم،… .
چيزى نگذشت كه اين كودك و آن مادر در آن آفتاب گرم و داغ تشنه شدند، هاجر براى نجات جان كودكش سعى و تلاش فراوان كرد، سراسيمه از جاى خود برخاست تا به نزديك سنگ هاى كوه صفا رسيد. از دور منظره سرابى را كه در نزديك كوه مروه قرار داشت، مشاهده كرد. دوان دوان به سوى آن شتافت، تا اينكه ميان دو كوه «صفا» و «مروه»، هفت بار به اميد آب حركت كرد و بالاخره مايوس و نااميد به سوى فرزند بازگشت. نفس هاى طفل به شماره افتاده بود و در چنين لحظه اى، دعاى ابراهيم مستجاب گشت. مادر مشاهده كرد كه آب زلالى از زير پاهاى اسماعيل شروع به جوشيدن كرد[1]. از آنجا كه آب رمز حيات است، پرندگان از هر سو به سمت چشمه آمدند و قافله ها با مشاهده پرواز پرندگان مسير خود را به سوى آن نقطه تغيير دادند و سرانجام از بركت فداكارى يك خانواده به ظاهر كوچك، مركزى بزرگ و با عظمت به وجود آمد.
امروز در كنار خانه خدا حريمى براى «هاجر» و فرزندش «اسماعيل» باز شده (حجر اسماعيل) كه هر سال صدها هزار نفر از اطراف عالم به سراغ آن آمده و موظفند در طواف خانه خدا آن حريم را همچون جزئى از كعبه قرار دهند.
پي نوشت:
[1] كافي، ج4،ص202.فروغ ابديت- ج 1، آيت الله جعفر سبحانى . تفسير نمونه ج10، ص 363 و ج1، ص 541.