«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميراً»[1]
و ما چون اهل ديارى را بخواهيم به كيفر گناه هلاك سازيم پيشوايان و متنعّمان و مرفهان آن شهر را امر كنيم (به طاعت، ليكن) آنها راه فسق (و تبهكارى و ظلم) در آن ديار پيش گيرند (و مردم هم به راه آنها روند) پس آنجا تنبيه و عقاب لزوم خواهد يافت، آن گاه همه را هلاك مىسازيم.
از ظاهر اين آيه اينگونه برداشت مي شود كه خداوند خود به فسق و فجور امر مي كند، آيا اين مسئله با عدل خداوند سازگار است كه خود امر به گناه می كند و خود به خاطر آن گناه، انسان را عذاب نمايد؟
مفسران در توضيح معناي اين آيه به دو دسته تقسيم مي شوند: برخي منظور از امر را امر به اطاعت گرفته اند، که کلمه اطاعت چون مشخص بوده حذف شده است. یعنی خداوند مترفان را به اطاعت امر می کند؛ اما آنها مخالفت كرده فسق مي ورزند. برخي نيز امر را به همان معناي امر به عصيان گرفته اند و معتقدند منظور از امر، امر تشريعي يا تكويني و يا حقيقي نيست، بلكه منظور همان سنت املاء و استدراج است. یعنی خداوند به دليل نافرماني های مترفان نعمت را برايشان فراوان مي كند تا زمينه فسق برايشان بوجود مي آيد (در واقع ايشان را به سمت گناه سوق داده است) و قول عذاب بر ايشان محقق مي شود. د
در ادامه ديدگاه ها به تفصيل بيان مي شود:
اكثر مفسران شيعه و سني معتقدند كه منظور امر به طاعت است؛ يعني امرهم بالطاعه ففسقوا( آنها را به طاعت امر كرديم ولي آنها مخالفت ورزيدند.)[2] معتقدند چون در ادامه امر، فسق كردن آمده بنابراين امر به چيزي غير از فسق بوده كه مترفان مخالف آنرا عمل كرده اند. در نتيجه امر به عمل صالح و ايمان و اطاعت بوده اما مردم مخالفت نموده و به فسق روي آوردند.[3] در واقع منظور خداوند اين است كه مترفان را امر به اطاعت مي كنيم ولي چون آنها از اطاعت سرباز مي زنند آنها را هلاك مي كنيم. خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بيان دستوراتش كسى را مؤاخذه و مجازات نمى كند، بلكه نخست به بيان فرمان هايش مى پردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذيرا گشتند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آنست، و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زير پا گذاشتند اينجا است كه فرمان عذاب در باره آنها تحقق مى پذيرد و به دنبال آن هلاكت است.[4] علت اينكه فقط امر به طبقه مرفه ذكر شده، اين است كه اينها رئيس و مسئول مردم هستند و مردم از آنها تبعيت مي كنند.[5]
برخي نيز معتقدند امر در اين آيه به عصيان تعلق گرفته، يعني امرهم بالعصيان ففسقوا. اما امر به عصيان را به نحوي دیگر تفسير مي كنند. گروهي از ايشان امر به عصيان را اينگونه توضيح مي دهند كه اين امر، امري مجازي است. زيرا اگر امر حقيقى بود بايد مي گفت:” افسقوا- فسق بورزيد” و چون چنين امرى ممكن نيست، لا جرم امر مجازى خواهد بود، از آنجايى كه خداوند نعمت را بر آنان بسيار كرده و وسيله پيروى شهوات را بر ايشان فراهم نموده پس گويى كه ايشان ماموريت داشته اند كه نعمتهاى خدا را در اينكار صرف كنند. اما در اصل خداوند نعمت را براى اين ارزانيشان داشت كه شكرگزارى نموده و در راه خير صرف كنند، و متمكن از احسان و نيكى باشند، و از ايشان خواست تا خير را بر شر و اطاعت را بر معصيت مقدم بدارند، ولى ايشان فسق و فجور را مقدم داشتند، و چون دست و دامن بدان بيالودند”قول” كه همان كلمه عذاب باشد برايشان استقرار يافت، و نابودشان كرد.[6] علامه طباطبايي نيز با اين مقدمه آغاز مي كند كه: خدا هرگز امر تشريعى به فسق و فجور نكرده، بلكه صريحا فرموده:” قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ” ، لذا مى فهميم كه اين امر، امر تشريعى نبوده. از طرفي امر تكويني هم به معصيت تعلق نمي گيرد، زيرا اگر خداوند امر تكوينى به عملى كند، آن عمل، ضرورى شده و ديگر متعلق به اختيار كسى نمى شود، و وقتى عملى اختيارى انسان نشد انجامش معصيت نيست. و در نهايت به اين نتيجه مي رسد كه امر در اين آيه كه نه تشريعي است و نه تكويني در واقع معناي ديگري دارد كه به همان سنت املاء و استدراج بر مي گردد. يعني ما نعمت را برايشان افاضه كرديم و از طريق املاء و استدراج فراوانش نموديم تا بدين وسيله دسترسي شان به فسق بيشتر شده و فسق را از حد بگذرانند و قول عذاب بر آنها محقق شود. البته خداوند وقتي چنين چيزي را بر قومي مقدر مي كند كه آنها قبلا نافرماني كرده اند و مستحق عذاب الهي شده اند.[7]
بنابراين يا منظور امر به اطاعت است اما مردم مخالفت كرده، به فسق روي آوردند و يا طبق تفسير دوم كه صحيح تر به نظر مي رسد منظور اين است كه خداوند با فراوان كردن نعمت براي مترفان( سنت املاء و استدراج) در واقع ايشان را به سمت گناه سوق داده است و اين معناي امر در اين آيه است.
پي نوشت:
[1] . اسراء،16
[2] .شبهات معاصر، جمعي از پژوهشگران قرآني(زير نظر محمد علي رضايي اصفهاني، قم، نسيم حيات،1391،ص83
[3] . مفاتيح الغيب، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1420، ج20، ص: 314
[4] . تفسير نمونه، دار الكتب الإسلامية،1374،ج12، ص: 59
[5] . روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، دارالكتب العلمي، بيروت،1415، ج8، ص: 41
[6] . الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، دار الكتاب العربي، بيروت،1407، ج2، ص: 654
[7] . الميزان في تفسير القرآن، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417، ج13، ص: 60