نظریه جدایی دین از سیاست تفکری است که از حذف و به حاشیه راندن نقش دین در ساحت های مختلف حیات انسانی حمایت می کند. بر اساس این نظریه، بشر در سایه خرد و دانش می تواند قوانین مربوط به فرهنگ، سیاست، قضاوت، اقتصاد، داد و ستد و آداب و معاشرت و …را بشناسد و وضع کند و نیازی به دخالت دین در اداره زندگی اش ندارد.
ریشه حاکمیت این تفکر در قرون وسطی و پس از آن را می توان در ناتوانی مسیحیت تحریف شده ، حاکمیت استبداد و اختناق رجال کلیسا؛ و تعارض عقل و علم با آموزههای انجیل دانست.
در جهان اسلام اندیشه جدایی دین از سیاست از سوی سه قشر مطرح شده است: 1. حاکمان جور که می خواستند جریان خلافت را به سلطنت تبدیل کنند .2. استعمارگران خارجی. 3. جریان روشنفکری بیمار
در پاسخ به طرفداران اندیشه جدایی دین از سیاست استدلال های مفصل و متینی بیان شده است که ما به بیان دو بیان اکتفاء می کنیم: 1. ارجاع به گزارهها، متون و منابع اسلامی 2. سیره و روش پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع). دقت در این مطالب به خوبی روشن می سازد که جدایی دین از سیاست در مورد اسلام به هیچ وجه صادق نیست زیرا بخش عظیمی از معارف و آموزههای اسلامی شامل مسائل سیاسی و اجتماعی است.
همچنین برای آشنایی با چگونگی استدلال در مقابل طرفداران اندیشه تفکیک دین از سیاست ، در پاسخ تفصیلی به نقد یک دلیل مهم از طرفداران این اندیشه پرداخته ایم.