مسئله خلافت اساسيترين مسئله در تاريخ اسلام پس از حيات رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ بوده است. اينكه آيا رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ امت را پس از خود به حال خود رها كرده و تعيين سرنوشت خلافت و حكومت را بعهده خودشان گذاشته است. يا براي پس از خود خليفه و جانشين تعيين كرده است، اين نقطه افتراق بين شيعه و اهل سنّت است. شيعه معتقد است، پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در طول مسيررسالت خويش بارها و بارها تصريح به خلافت و ولايت و وصايت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ كرده است و سرنوشت مسلمين را بلاتكليف نگذاشته است. و اساساً خلافت با نصب علي ـ عليه السّلام ـ در روز غديرخم رسما توسط پيامبر(ص) اعلام گرديد و حديث متواتر غديرو تاريخ اسلام گواه اين معنا است و اساساً زمامداري امور مسلمين از نظرشيعه فن و هنر نيست كه قابل كسب باشد بلكه حقي الهي است كه حتماً مشروعيتش مورد امضاء خداوند تعالي باشد. چه اينكه حكومت واقعي از آن مالك حقيقي يعني خداوند است و اين حق حكومت صرفاً با تأييد مالك حقيقي قابل تفويض به بندگان و در طول اراده خداوند است. از اين جهت تصدي مقام خلافت اگر غير از اين مسير باشد غصب بوده و داراي مشروعيّت نيست. و بدين جهت در مواجهه با اين مسئله عظيم، پس از رحلت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ اهل بيت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مسير خلافت را در غير مسير اصلي خود ميدانستند و از اين مسئله كه بزرگترين انحراف در مسير اسلام و مسلمين بود ناراضي بودند، اما چون خلافت به خودي خود داراي اهميت ذاتي نبوده است، بلكه طريقي براي اجراي صحيح اسلام و جلوگيري از انحرافات در دين و تحقق اهداف عاليه اسلام در جامعه بوده است، به همين خاطر عليرغم اينكه هيچگاه در بيان حقيقيت سكوت نكردند و از موضع فكري خود عقب نشيني ننمودهاند، هر گاه اعتراض و مقابله آنان با مصالح كليه مسلمين به چالش كشيده مي شد و مسئله وحدت مسلمين به خطر افتاده و اساس اسلام در معرض طمع دشمنان قرار ميگرفت، اين مصلحت عظيم را با سكوت و بلكه با همراهي خود محافظت نموده و مانع از فروپاشي وحدت و سقوط آن ميگرديدند. علي ـ عليه السّلام ـ در خطبهاي بدين نكته به صراحت اشاره دارد:
ـ لقد علمتم اني احقّ الناس بها من غيري، و والله لا سلّمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جورٌ الا علي خاصّه التماساً لاجر ذلك و فضله و زهداً فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه؛[1]يعني همانا ميدانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا به آنچه انجام دادهايد گردن مينهم، تا هنگامي كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و از هم نپاشد و جز من به ديگري ستم نشود و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم و از آن همه زر و زيوري كه به دنبال آن حركت ميكنيد، پرهيز ميكنم.
البته ما در اين مقال كوتاه به مواضع علي ـ عليه السّلام ـ در جريانات مختلف اشاره ميكنيم تا روشن گردد كه سكوت و همراهي دال بر تأييد نبوده است، بلكه به خاطر حفظ منافع اسلامي بوده، و خلافت ابزاري براي احقاق حق در نظر آنان بوده است.
موضع علي ـ عليه السّلام ـ در جريان سقيفه
هنگامي كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ رحلت فرمود، اهلبيت او در منزل ايشان مشغول تجهيز بدن مبارك بودند، كه گروهي در سقيفه عليرغم سفارش پيامبردر غديرخم و اخذ پيمان براي وي، مشغول تصميم گيري درباب خلافت شدندو در طي جرياناتي پس از انتخاب ابوبكر، گروههاي مردم و شخصيتها با اختيار و يا با رعب و تهديد وارد مسجد شدند، تا با ابوبكر بيعت كنند.[2] لكن شخصيتهاي مهمي از اصحاب پيامبر از جمله سلمان، ابوذر، عمار، مقدارد، ابو ايوب انصاري، عباس بن عبدالمطلب، زبير، فروه بن عمرو، ابي بن كعب، براء ابن عازب، ابو الهيثم ابن التيهان، خالد بن سعيد، بريده اسلمي، خزيمة بن ثابت، سعد بن ابيوقاص… بيعت ننمودند.[3] و گروهي از اين افراد به عنوان اعتراض به انتخاب ابوبكر در خانه فاطمه ـ سلام الله عليها ـ جمع شدند و به علت احترام خاصي كه منزل فاطمه در زمان پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ داشت،[4] مانع از آن ميشد كه سردمداران جديد حكومت تصميم بر يورش به آن مكان و آزار متحصنان بگيرند. در اين ميان بيعت علي ـ عليه السّلام ـ براي خليفه و اطرافيان بسيار حائز اهميت بود چرا كه واضح بود بدون بيعت علي ـ عليه السّلام ـ اركان حكومت محكم نخواهد گشت، علي الخصوص كه متخصصين نيز سنگ بيعت با علي را به سينه ميزدند. لذا در اولين اقدام، ابوبكر، عمر را با جماعتي به آن خانه فرستاد، تا تحصن را بشكند و آنان را براي بيعت فراخواند، اما هنگامي كه اين اقدام عمر سودي نبخشيد، عمر تهديد به احراق و خراب كردن بيت بر اهل آن نمود.[5]يكي از همراهان كه از گستاخي و جسارت به دختر رسول خدا ناراحت شده بود به عمر اعتراض كرد، و عمر در پاسخ گفت: بودن فاطمه در خانه مانع از انجام كار از سوي من نميشود.[6] در اين موقع فاطمه ـ سلام الله عليها ـ پشت در آمد و گفت: جمعيتي بدتر از شما سراغ ندارم. جنازه پيامبر را در ميان ما تنها گذاشتيد، درباره خلافت تصميم گرفتيد. چرا حكومت خود را بر ما تحميل ميكنيد و خلافت را كه حق ما است به ما باز نميگردانيد؟[7]در اين هنگام برخي از تحصن خارج شدند، امّا امام و جمعي از بنيهاشم مقاومت ورزيدند تا اينكه خليفه بار دوّم غلام خود قنفذ را همراهي كرد و علي ـ عليه السّلام ـ را به دعوت فراخواند. او پشت در، آمد و چنين گفت: خليفه پيامبر ترا ميخواند، علي ـ عليه السّلام ـ در جواب فرمود: چه زود بر پيامبر خدا دروغ بستيد و او را (ابوبكر) جانشين پيامبر خوانديد. ابوبكر مدعي مقامي است كه شايستگي آن را ندارد.[8] اين مقاومت علي، دستگاه خلافت را عصباني كرد و ابابكر دستور داد كه علي ـ عليه السّلام ـ را حتي با فشار و درشتي به مسجد حاضر كنند و عمربار ديگر مأمور اجراي اين فرمان شد كه حاصل اين مأموريت، جسارت بزرگي به بيت وحي بود و عمر درصدد عملي كردن تهديدها برآمد. فاطمه ـ سلام الله عليها ـ به او فرمود: اي پسرخطاب آمدهاي تا منزل مرا بسوزاني و او پاسخ داد كه آري مگر آن كه همچون ديگران بيعت نماييد[9] و بر جسارت خود چندان ادامه داد تا آن حادثه عظيم رخ داد. و پس از گشودن در، مهاجمان با مقاومت امام علي ـ عليه السّلام ـ و زبير مواجه شدند ولي به هر حال دستگيرو براي بيعت به زور وارد مسجد شدند.[10] اين قضيه تا جايي مشهور بود كه بعدها معاويه در نامهاي سرزنشآميز از اين جريان ياد ميكند كه آيا بياد داري كه ترا چون شتري مهار كرده براي بيعت به مسجد ميبردند؟ امام علي(ع) در پاسخ مينويسد كه براي يك مؤمن ننگ نيست كه مظلوم واقع شود.[11]تأييد يا ردّ؟
براستي آيا دستور ابابكر مبني بر احضار علي ـ عليه السّلام ـ به هر وسيله و با هر خشونت و سخن دستيار او مبني بر تهديد به احراق و قتل و نيز يورش به خانه علي ـ عليه السّلام ـ و اهانت به همسر گراميش نشانه روابط دوستانه با خلفا است؟ و آيا اين به معناي تأييد است؟ موضع سرسختانه علي ـ عليه السّلام ـ در جريان سقيفه روشنترين دليل مخالفت و عدم رضايت و تأييد حضرت است. حقيقت مطلب آن است كه امام ـ عليه السّلام ـ براي آن كه اعتراض خود را به گوش جهانيان برساند، به مدت 6 ماه با ابوبكر بيعت ننمود و به اعتراف علماي اهل سنّت تا زماني كه حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ در قيد حيات بود با وي بيعت نكرد.[12] علي ـ عليه السّلام ـ نه تنها در اين مدت بيعت نكرد بلكه براي ارجاع رهبري به مسير اصلياش نيز ازتلاش فروگذار نكرد و از ديگران كمك طلبيد و گاه با همسر و فرزندانش نزد خانه انصار و مسلمين مدينه رفته و كمك ميطلبيد.[13] شاهد قضيه نامه معاويه است كه اين جريان را خرده گرفته و زخم زبان ميزند كه تو با همسر و فرزندانت در منازل اهل بدر و سابقين در اسلام رفتي و كمك خواستي ولي جز چهار يا پنج تن به تو جواب ندادند.[14]
انتقادهاي امام از خلفاء
علي ـ عليه السّلام ـ در طول مدت انزوا و سكوت خود مقابل خطاهاي بسيار خلفا با جديت تمام انتقاد ميكرد:
ـ حضرت علي ـ عليه السّلام ـ جامعه را در اين دوران رو به قهقرا و فساد ميدانست و آن را ناشي از اين نكته كه حكومت به دست اشرار است، دانسته و چنين مي فرمايد: «فان هذا الدين قد كان اسيراً في ايدي الاشرار، يعمل فيه بالهوي و تطلب به الدنيا»؛[15]ـ جريان غصب فدك كه حق قطعي امام ـ عليه السّلام ـ بود، مورد اعتراض آن حضرت قرار داشت.[16]ـ حضرت تصريح ميكند كه خليفه اوّل در حالي كه عالم به افضليت علي ـ عليه السّلام ـ بود جامه خلافت را به تن كرد و پا بر علم خود گذاشت و حضرت در اين دوران طولاني محنت و شدت مانند كسي بود كه استخوان در گلو و خار در چشم داشت.[17]ـ حضرت در تعيين جانشيني از جانب ابوبكر نيز منتقد بود و همچنين به نحو تشكيل شورا معترض بود.[18]ـ حضرت بر تندخويي عمر و نيز بباد هوس گرفتن بيت المال از جانب عثمان به شدت معترض بود.[19]آيا به راستي اين انتقادها و اعتراضهاي جدي بر حكومت و واليان آن نشانه تأييد و رضايت است و يا رد و عدم رضايت؟
علل سكوت حضرت در برابر خلفا
اكنون بايد به اختصار به علل سكوت و همراهي گاه گاه حضرت با حكومت اشارهاي داشته باشيم:
حضرت گرچه حكومت را حق خود ميدانست و رهبري خلفا را غصب تلقي مينمود و گرچه شجاعت او مسلم و زبان زد همگان بود و خود ميفرمود اگر تمامي عرب در مقابل وي بايستند از آنها نهراسيده و با آنان به نبرد ميپردازد.[20] ولي با اين همه، در برابر خلفاء بيست و پنج سال راه سكوت و انزوا را برگزيد و اين سكوت ناشي از درماندگي و ترس نبود بلكه به جهتهاي مختلفي بود كه به آن اشاره ميشود:
الف. حفظ وحدت مسلمين و بقاي اسلام
شكنندگي نظام نوپاي اسلام در اثر تهديد دشمنان خارجي و ابرقدرتهاي زمان از يك سو و حمله دشمنان داخلي و كارشكني هاي منافقين، از ديگر سو، حفظ وحدت براي مقابله با اين دو جناح ضروري مينمود، و حضرت تضعيف حكومت را مايه جرأت دشمن دين ميديد، لذا سكوت تلخ را اختيار كرد و فرمود:
«سوگند به خدا نه در فكرم ميگذشت و نه در خاطرم ميآمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ از اهل بيت او بگرداند يا مرا پس از وي از عهدهدار شدن حكومت باز دارند، تنها چيزي كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوي شخص بود كه با او بيعت كردند، من دست باز كشيدم، تا آنجا كه ديدم گروهي از اسلام بازگشته ميخواهند دين محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را ياري نكنم، رخنهاي در آن بينم يا شاهد نابودي آن باشم كه مصيبت آن برمن سختتر از رها كردن حكومت برشما است… پس در ميان آن آشوب و غوغا بپاخاستم تا آن كه باطل از ميان رفت و دين حق استقرار يافته، آرام شد.» [21]ابن ابي الحديد نقل ميكند كه روزي فاطمه ـ سلام الله عليها ـ شوهر خود را به قيام دعوت مينمود. در همين حال فرياد مؤذن به شهادت بر نبوت پيامبر بلند شد حضرت در پاسخ فرمود: آيا دوست داري كه اين فرياد خاموش گردد؟ فاطمه ـ سلام الله عليها ـ جواب منفي داد، علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: پس راه همين است كه من انتخاب كردم.[22]حضرت در جريان شوراي 6 نفري پس از انتخاب عثمان صريحاً اعلام ميدارد، گرچه رهبري حق من است و گرفتن آن از من ظلم است، ولي مادامي كه جفا به شخص من باشد و امور مسلمين رو به راه باشد من تسليم خواهم بود.[23]ب. نداشتن ياور:
دومين عامل سكوت حضرت نداشتن ياور بود. حضرت ميفرمايد:
افلح من نهض بجناح؛[24] كسي پيروز است كه بال همراهي مردم را به هنگام قيام با خود داشته باشد.
حضرت پس از وفات پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بارها اين جمله را تكرار ميكرد كه من ياوري جز اهلبيت خود نداشتم، از اين رو حاضر به شهادت آنها نگشتم.[25] شاهد قضيه اتمام حجت حضرت است كه به همراه حضرت زهرا و فرزندانش بر در منازل انصار ميآمد و از آنان كمك ميطلبيد و آنان حاضر به كمك نبودند. حضرت در جريان سقيفه فرمود افسوس كه امروز ياوري مانند برادرم جعفر و عمويم حمزه ندارم.[26]
خلاصه:
حضرت به خاطر حفظ اسلام و بقاي آن و اعلاي كلمه توحيد با اينكه ناراضي بود از حق مسلّم خود چشيم پوشيد و سكوت كرد و نه تنها سكوت بلكه در مشاورههاي زيادي خلفاي ثلاث را ارشاد به طريق خير مسلمين نمود و در بسياري موارد حمايت از مسلمين را مدنظر قرار دادند. و سؤالات سران و ايدئولوگهاي يهود ونصارا را پاسخ ميفرمود و تا حد امكان از حدود اسلامي محافظت ميفرمود. حضرت با حضور فعال خود مصالح اسلام و مسلمين را وانگذاشت و حراست از اسلام و خطوط فكري آن را فداي حق مسلم خود نكرد.
پي نوشت ها:
[1] . نهج البلاغه، خطبه 74.
[2] . ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 219.
[3] . تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 124.
[4] . مسدود كردن تمام درهاي منازل به مسجد و استثناء منزل حضرت زهرا شاهد اين ارج و احترام است. (تذكره الخواص، ابن جوزي، ص 41).
[5] . ابن قتيته، الامامه و السياسه، ج 1،ص 12؛تاريخ طبري، ج 3، ص 202.
[6] . همان.
[7] . همان، ص 13.
[8] . همان.
[9] . ابن عبدربه، العقد الفريد، ص 247؛ تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 165.
[10] . طبري، تاريخ، ج 3، ص 203، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 50.
[11] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، نامه 28، وقعه صفين، نصر بن مزاحم، ص 87 ـ 88.
[12] . مسعودي، التنبيه و الاشراف، ص 250؛ تاريخ يعقوبي، ص 126؛ ابن قتيبه، الامامه و السياسه، ج 1، ص 14؛ بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 586؛ تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 165؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 10.
[13] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 16.
[14] . شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 47.
[15] . نهج البلاغه، نامه 53.
[16] . نهج البلاغه، نامه 45.
[17] . خطبه شقشقيه، خطبه سوّم نهج البلاغه.
[18] . همان.
[19] . همان.
[20] . نهج البلاغه، نامه 45.
[21] . نهج البلاغه، نامه 62.
[22] . شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 112.
[23] . نهج البلاغه، خطبه 74.
[24] . نهج البلاغه، خطبه 5.
[25] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 22.
[26] . همان، ج 11، ص 18.