جهت روشن شدن بحث، بيان چند نكته لازم و ضروري است:
1. «تعقّل» به معناي تشخيص و تمييز خير و صلاح از شرّ و فساد و يا به كار گرفتن نيروي خود كه انسان را از كارهاي ناهنجار و ناپسند باز ميدارد ميباشد.[1]خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم همان طور كه تعقّل و انديشيدن را به قلب نسبت داده به عقل نيز نسبت داده است؛ و از آنجايي كه اصول معارف قرآن؛ با مسائل مسلّم عقلي مطابق است، قرآن كريم همواره انسانها را به تعقبل و درستانديشي و دور انديشي و مراجعه به عقل دعوت ميكند. چنانكه در آيات فراواني منكران خدا و قرآن را افرادي جاهل و بيعقل معرفي مينمايد و ميفرمايد: « إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ (22)[2]؛ بدترين جنبندگان در نزد خداوند، افراد كر و لالي هستند كه انديشه نميكنند.»
افزون بر آن چه گذشت، بيترديد يكي از منابع تفسير و اصول تحقيق براي دستيابي به معارف قرآني عقل است؛ البتّه عقلي كه از مغالطه، وهم، تخيّل و … محفوظ باشد و در حقيقت عقل برهاني است كه حقايق و خطوط كلّي معارف اساسي دين را ميفهمد و به تعبير امام كاظم ـ عليه السّلام ـ چنين عقلي به منزله ي رسول باطني است؛ « ان لله علي الناس حجتين، حجةٌ ظاهرة و حجةٌ باطنه فامّا الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة (ـ عليهم السّلام ـ) و امّا الباطنة فالعقول؛[3] خداوند دو حجت بر مردم دارد، حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان، پيامبران و امامانند و حجت پنهان عقلهايند.»
بنابراين، عقل قطعي، محبت الهي و معيار و ميزان در برداشت از قرآن كريم است و در قرآن كريم بر آن تأكيد شده است و از آن به عنوان يكي از منابع استنباط احكام شرعي نيز ياد ميكنند. و چنين عقلي بايد از وهم، تخيّل، مغالطه و … به دور باشد.
2. رابطه معارف برگرفته از قرآن كريم و به طور كلّي متون نقلي (اعمّ از قرآن و حديث) نسبت به عقل سه گونه است:
الف) معارفي كه عقل توان شناخت آن را ندارد و از اين رو نه از جهت نفي و نه جانب اثبات، درباره ي آن حكمي ندارد، وظيفه ي او در برابر اين گونه معارف، تنها گوش فرا دادن و پذيرش پيام دين است؛ مانند فرمان به انجام بعضي از فروعات شرعي هم چون حج، وضو و … .
ب) معارفي كه عقل توان شناخت آن را دارد و حكم به (تصويب و تأييد) آن ميكند، در اين صورت برهان عقلي در كنار قرآن کريم و يا متون نقلي ديگر، سخن گو و پيام آور دين خدا است.
ج) معارفي كه عقل توان شناخت آن را دارد، ولي درباره ي آن به تخطئه و تكذيب حكم ميكند، يعني برهان عقلي قطعي، بر خلاف ظاهر قرآن کريم يا سنّت ـ كه احتمال معناي ديگري در آن هست ـ ميباشد، در اين صورت پيام «عقل» مقدبم است. مثل اين كه عقل جسم داشتن و دست داشتن را از خداوند نفي كند ولي ظاهر آيه خلاف آن را ثابت كند، در اينجا نميتوان به آن ظاهر عمل كرد يا اعتقاد و باور داشت.[4]3. در كلمه ي «قلب» معناي تحوّل و دگرگوني نهفته است و دو نوع ميباشد: قلب مادي و جسماني و قلب روحاني. قلب مادي همان عضو صنوبري شكل است كه در طرف چپ بدن قرار دارد و خون را به سراسر بدن ميرساند، چون همواره در تحوّل و دگرگوني و قبض وسط است آن را قلب مينامند.
قلب روحاني، كه همان روح انسان است كه حيات آدمي به آن وابستگي دارد. از جهت تحوّلات و دگرگونيهايي كه در روح آدمي رخ ميدهد مانند: سلامت، تكبّر، گناه، توبه، اطمينان، مرض، غفلت، قساوت، و … قلب ناميده شده است.[5]«عقل» در اصل از «عقال» به معناي طنابي است كه بر پاي شتر ميبندند تا حركت نكند و از آنجا كه نيروي خرد، انسان را از كارهاي ناهنجار باز ميدارد، اين واژه بر آن اطلاق ميشود.[6]عقل يكي از شئونات مهمّ نفس و سبب برتري انسان بر ساير موجودات جهان است و مركز سنجش و وسيله ي ادراك و استدلال و عامل هدايتگر انسان بر سر دو راهيهاي زندگي است. عقل ميزان و ملاك تكليف و مسئوليت انسان در مقابل خدا و مردم است و محبّتي باطني، تشخيصدهنده ي خوبيها و بديها و اعتقادات ديني (اصول دين) و وسيله ي رساننده به كمال است. قرآن كريم نيز به بهرهگيري از عقل تأكيد فراوان كرده است.[7] قلب محل احساسات، عواطف و گرايشات فطري و مركز ادراكات معنوي و شهود باطني است، محل نزول وحي و دريافت فيض الهي و ارتباط با عالم غيب است. قلب نيز به نوبه ي خود انسان را به سوي كمالات و قرب الهي هدايت ميكند.
تلفيق عقل و احساس هر كدام جنبهاي از وجود معنوي انسان را ميسازند و هيچ يك به تنهايي قادر به پيمودن كمال و قرب الهي نيستند، عقل و قلب دركنار عوامل ديگر (مثل پيامبران، امامان، قرآن كريم و …) ميتوانند نقش هدايتگري انسان را به سوي كمال ايفا كنند.
بنابراين، قرآن كريم تعقّل و انديشيدن را به عقل و قلب هر دو واگذار كرده است و اين دو در كنار يكديگر انسان را به كمال ميرسانند.[8] در واقع يکي درک مي کند و ديگري در مي يابد، يکي به نظر بر مي گردد و ديگري به بصر.
در برخي از آيات قرآن كريم بر روي شهود قلبي و باطني تأكيد بيشتري شده باشد، ممكن است به اين خاطر باشد كه خداوند انسان را بر اساس سرشت و فطرت پاك خلق كرده است و سرشت انساني به روحانيّت و مسائل معنوي تمايل بيشتر و همواره به كمال گرايش دارد. افزون بر اين عقل از درك حقايقي عاجز است كه قلب به دليل ادراك شهودي كه دارد همه آنها را درك ميكند.
4. قلب در اصطلاح قرآن شامل عقل هم ميشود، چنان كه عقل نيز شامل قلب ميشود. قلب در اصطلاح اهل حكمت از مراتب عقل عملي به شماره آمده و پس از تخليه و تجليه و تحليه نوبت به فنا و شهود ميرسد.[9]برخي به دليل اين كه قلب را از منابع شناخت پنداشتهاند، فكر كردهاند قلب بر خلاف عقل تنها از راه كاوش در خويش به حقايق ميرسد، اين گروه توجبه نكردهاند كه ميان عقل و قواي ادراكي ديگر از قبيل و هم، خيال و حس در اين جهت فرقي نيست كه نخستين مدرك آنها معلوم بالذات است.
تفاوتي كه ميان قلب و ديگر قوا است تنها در شدّت و ضعف حضور و نيز در سعه و ضيق معلوم بالذات است.[10]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. عبد الله جوادي آملي، معرفت شناسي در قرآن، قم: مركزنشر اسراء، اوّل، 1378.
2. محمّد محمّدي ري شهري، ميزان الحكمة، ج8،ترجمه ي حميد رضا شيخي، قم: دار الحديث، دوّم، 1379 ش، ص 3890.
3. علامه سيّد محمّد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن،ج2، قم: مؤسسه ي اسماعيليان، سوّم، 1379 ش، ص 2477 ـ 250.
پي نوشت ها:
[1] . ر.ك: طبرسي، مجمع البيان، ج10، بيروت: مؤسسه ي اعلمي، ص 72.
[2] . انفال: 8/ 22.
[3] . كليني، محمّد بن يعقوب، الكافي، ج1، تهران: دارالكتب الاسلامية، 1365 ش، ص 15.
[4] . ر.ك: جوادي آملي، عبدالله، تفسير تسنيم، ج1، قم: انتشارات اسراء، اوّل، ص 57 و 162 ـ 175؛ مصباح يزدي، محمّد تقي، معارف قرآن، ج 1ـ 3، قم: مؤسسه ي در راه حق، ص 448.
[5] . ر.ك: تفسير نمونه، ج 17، ص 128.
[6] . راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، بيروت: دارالكتاب العربي، ص 354.
[7] . ر.ك: ص/ 29؛ يوسف/ 109.
[8] . ر.ك: فرهاديان، رضا، مباني تعليم و تربيت در قرآن و احاديث، ص 52 ـ 66.
[9] . ر.ك: جوادي آملي، عبد الله، معرفت شناسي در قرآن، قم: انتشارات اسراء، اوّل، 1378، ص 299.
[10] . ر.ك: معرفتشناسي در قرآن، همان، ص 300.