قبل از آنكه به اصل پرسش پرداخته شود، نكاتي را به عنوان مقدمه ذكر مي كنيم تا در اصل پاسخ نكتة مبهمي باقي نماند.
1. از آنجا كه يكي از علل بروز سؤال فوق خلط بين معناي باطل و نسخ است لذا شايسته است ابتداء معناي اين دو كلمه روشن شود:
الف) باطل: باطل به معناي ضد حق و هم چنين به معناي فاسد به كار رفته است.[1]ب) نسخ: نسخ در لغت به معناي زائل كننده و رفع كننده آمده است و در اصطلاح به معناي رفع تشريع سابق به وسيلة تشريع لاحق، مي باشد به طوري كه با هم قابل جمع نيستند.[2]با توجه به معناي اين دو كلمه نمي توان گفت كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ شرايع انبياء قبلي را باطل اعلان كرده است زيرا با صراحت آيه شريفه كه فرمود: (و اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم در حالي كه كتب پيشين را تصديق مي كند و حافظ و نگاهبان آنها است)[3] سازگاري نخواهد داشت.
2. با مراجعه به كتبي كه در اين زمينه نوشته شده، به دست مي آيد كه استعمال لفظ اديان براي شرايع انبياء قبلي درست نيست. به اين دليل كه در هيچ جاي قرآن دين به صورت جمع (اديان) به كار برده نشده است. با اين بيان كه از آدم تا رسول خاتم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فقط يك دين مطرح بوده كه در بردارنده تمام آنچه كه مردم آن زمان بدان ها نياز دارند مي باشد و به اندازه استعداد و فكرشان از احكام و دستورات الهي برخوردار بوده است. كه قرآن نام آن دين را اسلام مي نهد.
البته مقصود از اين سخن آن نيست كه در همة زمان ها دين به اين نام (اسلام) خوانده مي شد، بلكه مراد اين است كه دين داراي يك حقيقت و ماهيتي است كه بهترين معرّف آن لفظ (اسلام) است.[4]3. تمام انبياء الهي كه صاحب شريعت بوده اند و مردم را به شريعت خود دعوت مي كردند در اصول دين (توحيد و نبوت و معاد) هماهنگ بودند، گر چه در مسائل فرعي به مقتضاي تكامل تدريجي بشر با هم متفاوتند كه باعث شده انبياء بعدي كه آمدند احكام و دستورات شرايع انبياء قبلي را در مورد فروع دين نسخ يا امضاء كنند.[5]با توجه به نكات ياد شده بايد گفت دين اسلام مبطل اديان قبلي نيست، چون تعدد اديان مطرح نيست تا بگوئيم پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اديان قبلي را باطل كرده يا نه! در اين باره استاد شهيد مرتضي مطهري مي فرمايد: «در سراسر قرآن اصرار عجيبي هست كه دين از اول تا آخر جهان، يكي بيش نيست و همة پيامبران بشر را به يك دين دعوت كرده اند، مثلاً: خداوند مي فرمايد «خداوند براي شما ديني قرار داده كه قبلاً به نوح توصيه شده بود و اكنون به تو وحي كرديم و به ابراهيم و موسي و عيسي توصيه كرديم»[6] و در آيه ديگر مي فرمايد: «ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني بلكه حق جو و مسلم بود»[7]» پس دين همة انبياء الهي اسلام بوده و آن هم جزء انقياد و متعبد شدن و تسليم شدن در برابر خداوند چيز ديگر نبوده است. امّا با اين حال در پاره اي از قوانين و احكام با يكديگر اختلاف دارند، چنان چه قرآن اين اختلاف شرايع و قوانين را تأئيد كرده و مي فرمايد: «ما براي هر كدام از شما آئين و طريقة روشني قرار داديم.»[8]و اين تفاوت تعليمات انبياء با يكديگر، از نوع تفاوت تعليمات كلاس هاي عالي با تعليمات كلاس هاي پائين تر است و به عبارت ديگر شرايط و مقتضيات خاص هر امتي دليلي بر ارائه شريعت هاي متعدد از جانب خداوند مي باشد.[9] با اين توضيح كه با گذشت زمان فكر بشر تكامل پيدا مي كرد به طوري كه ديگر شريعت و احكام نبي سابق براي انسان هاي بعدي قانع كننده نبود در اين صورت خداوند پيامبر جديدي را با شرايع و احكام جديد مبعوث مي كرد و با نزول شريعت جديد احكام و شرايع انبياء قبلي نسخ مي شد.
در اين مجال خوب است به رابطه و تعامل اسلام با ساير شرايع اشاره كرد و گفت: رابطة دين مقدس اسلام با شرايع و احكام انبياء قبلي اين چنين است كه از نظر اصول كه دعوت به توحيد، نبوت و معاد باشد، در مقابل انبياء قبلي نيست، بلكه از حيث تبيين و ابلاغ مكمل اصول آنها است ولي از نظر فروع ناسخ شرايع و احكام انبياء سابق است. در واقع با ظهور دين مقدس اسلام تمام احكام و شرايع پيامبران سابق نسخ شده است مگر احكامي كه دين اسلام آنها را امضاء كرده و مورد تأييد قرار داده است. يك تفاوت اساسي هم كه اسلام با ساير شرايع دارد اين است كه اسلام دين خاتم است يعني شرايع و قوانين آن كامل است و تا قيام قيامت هر مقدار هم كه فكر بشر تكامل پيدا كند، براي آنها دستور و احكام دارد و اين از خصوصيات دين خاتم است و با ظهور آن ديگر هيچ شريعتي نخواهد آمد و هيچ پيغمبري مبعوث نمي شود.
خلاصه سخن اين كه: پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با آوردن دين مبين اسلام اصول هيچ يك از انبياء سابق را باطل نكرده است. امّا احكام و دستورات انبياء قبلي با ظهور شريعت نبي خاتم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نسخ شده است. و تحريفات واقع شده در شرايع انبياء قبل از پيامبر اسلام، هم به دليل ناسازگاري با اصول انبياء الهي خود به خود باطل مي شود.
معرفي منبع جهت مطالعه بيشتر:
1. محمدحسين طباطبائي، الميزان، ج 2. ص 574، ترجمه محمدباقر همداني.
پي نوشت ها:
[1] . فرهنگ جامع، عربي به فارسي، كتابفروشي اسلامي.
[2] . معرفت، محمدهادي، تلخيص التمهيد، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه، اول، ص413، ج 1.
[3] . مائده/48.
[4] . ر.ك: مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، مساله خاتميت، انتشارات صدرا، ج3، ص158.
[5] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسيرنمونه، دارالكتب اسلاميه، تاريخ 1366، ج4، ص400.
[6] . شوري/13.
[7] . آل عمران/67.
[8] . مائده/48.
[9] . راهنما، زين العابدين، تفسير راهنما، ج 4، ص 419.