خانه » همه » مذهبی » چه اشكالي دارد كه گفته شود «ما حق داريم دين خود را حق بدانيم اما حق نداريم ديگران را ناحق بدانيم چون آنها را نفهميده‌ايم و اگر همة اديان را با يك ديد بنگريم وظيفه خود خواهيم دانست كه خصوصيات خوب اديان ديگر را به دين خود اضافه كنيم».

چه اشكالي دارد كه گفته شود «ما حق داريم دين خود را حق بدانيم اما حق نداريم ديگران را ناحق بدانيم چون آنها را نفهميده‌ايم و اگر همة اديان را با يك ديد بنگريم وظيفه خود خواهيم دانست كه خصوصيات خوب اديان ديگر را به دين خود اضافه كنيم».

در خصوص اينکه «ما حق داريم دين خود را حق بدانيم» مراد اين است اگر اين حق را هر ديني به خود بدهد بايد براي اديان ديگر نيز اين امكان وجود داشته باشد كه دين خود را حق بدانند، چرا كه هر ديني اصول و مباني خود را حق مي‌داند وديگران را تا آنجا كه با آن اصول همراه باشند محق مي‌شمارد و دستكم آنچه اصول اعتقادي آن ناسازگار است را باطل مي‌خواند لذا با ضميمه كردن اين ادعا كه ما حق نداريم ديگران را ناحق بدانيم، به پلوراليسم ديني منجر مي­شويم. بي‌ترديد جوامع بشري به لحاظ ديني متكثر هستند و نمي‌توان كثرت موجود و بالفعل اديان را انكار كرد. حال سؤال اصلي اين است كه اديان مختلف چه بهره‌اي از حقيقت دارند؟ آيا همة آنها برحقند (پلوراليسم) يا تنها يك دين حق وجود دارد و بقيه باطلند (انحصارگرائي) يا دين حق واحد است اما ديگر اديان هر يك به ميزاني از حق دست يافته‌اند (شمول گرايي).[1]در مقام پاسخ گويي به سؤال مذكور فقط به يك جواب بسنده مي‌نماييم: اگر انديشة پلوراليسم وتكثر وتنوع فرهنگها، افكار و مكاتب را بپذيريم، بايد نقيض اين انديشه را نيز به رسميت بشناسيم، چون انديشه‌هاي مخالف اين انديشه نيز رسميت دارد و همينطور بايستي در هر مسألة فرهنگي، مكتبي، اجتماعي وديني، طرفينِ نقيض را به رسميت بشناسيم يعني معتقد به تناقض شويم. حال سؤال مهم اين است كه آيا حاميان تكثرگرايي تن به تناقض مي‌دهند وتناقض گويي را به رسميت مي‌شناسند؟ [2]اما اين قسمت از سؤال كه «چون آنها را نفهميده‌ايم و…» نيز مردود است. زيرا از طريق گفتمان براساس يك معيار صحيح عقلي ومعرفت شناختي كه خارج از محدودة دين است كاملاً مي‌توان به صحت وسقم وحق وبطلان امري آگاهي يافت. ودر يك كلام بايد گفت كه اين بخش از شبهه اشاره به تعطيلي عقل و شناختهاي عقلي دارد ودر واقع چالشي براي اثبات حقانيت هر دين ومكتبي است كه در صدد است با ارائة استدلالهاي عقلي حقانيت خود را اثبات كند.
در ثاني عبارت «اگر اديان را با يك ديد بنگريم وظيفة خود خواهيم دانست كه خصوصيات خوب آنها را به دين خود اضافه كنيم»، قسمت قبل خود را نقض مي‌كند چرا كه خودشان قايل به اين هستند كه ما قدرت فهم حق ويا باطل را نداريم چگونه مي‌خواهند خصوصيات خوب هر دين را فهميده وآنها را بر دين خود اضافه كنند.
و اگر منظور اين است كه جوهر همة اديان واحد است ولي از آنجائي كه هر ديني آميزه‌اي از حق و باطل است، باطلها را بايد كنار گذاشت وحق را به دين خود اضافه كرد. اين نگرش منشأ كثرت­گرايي دارد زيرا استدلال اين گروه مبني بر اين است كه مقتضاي هدايت گري عام خداوند آن است كه اكثر انسانها را هدايت يافته بدانيم واين صحيح نيست كه اقليت اندكي را نجات يافته دانست چرا كه يك حق نداريم، بلكه حقهاي بسياري داريم واين به دليل چند ضلعي وچند لايه بودن واقعيت است.
در پاسخ اين استدلال بايد پرسيد: مگر هدايت‌گري خداوند چگونه است؟ آيا خداوند مردم را به اجبار و به رغم اختيار خودشان مؤمن ومهتدي مي‌گرداند؟ آيا لازمة وجود اختيارات انسانها اين نيست كه اگر همة آنها خواستند كافر شوند بتوانند و هيچ مانعي بر سر راهشان نباشد؟ بايد توجه داشت كه هدايت الهي مستلزم هدايت يافتگي اكثريت نيست و اين مسأله جزء برنامة الهي نبوده است كه همة انسانها به اجبار به بالاترين درجه هدايت دست يابند وهدايت يافته باشند، «فلو شاء لهداكم اجمعين» (انعام/149). و اگر خدا خواست همه هدايت مي‌يافتند ولي خدا چنين اراده نكرده است.
والبته مسألة نجات نهايي انسانها غير از مسألة هدايت يافتگي وبر حق بودن آنهاست. نجات، داراي مراتب طولي وشدت وضعف است ومي‌توان پذيرفت كه اكثر انسانها از حداقل نجات وسعادت بهره‌مند هستند.[3]در نهايت بايد گفت: اديان گوناگوني وجود دارد كه برخي حق وبرخي ديگر ناحق هستند.
اگر همه را حق بدانيم قائل به تناقض شده‌ايم واگر هيچ كدام را حق ندانيم قائل به ارتفاع تناقض شده‌ايم پس عقل حكم مي‌كند به اينكه بايد به دنبال جامعترين وصحيح ترين دين برويم تا دچار تناقض نشويم. (همة اين حرفها بعد از اين است كه آدمي اصل ضرورت دين را پذيرفته باشد) لذا وقتي كسي در پي اين است كه از ميان اديان يكي را برگزيند پيش‌تر قبول كرده است كه:
الف) در اين عالم خدايي است كه براي هدايت بشر وحي وپيامبر مي‌فرستد.
ب) خدايي كه وحي وكتاب آسماني فرو ‌مي‌فرستد حكيم است و همه امور و كارهاي او بر اساس حكمت و مصلحت است و خدا اديان آسماني را به ترتيب ودر دوره‌هاي متوالي فرو مي‌فرستد و اين توالي وترتيب براساس حكمت ومصلحت انسانها است. بنابراين همواره دين متأخر نسبت به دين متقدم، مصلحت آميز وسعادت آفرين‌تر است و منطقاً ما آدميان مي‌بايست دين متأخر را برگزينيم و پس از نزول آن از تدين و التزام عملي به دين متقدم دست برداريم.
بلي همة اديان آسماني راهي به سوي حقيقت هستند اما در مقام مقايسه، عقل حكم مي‌كند كه دين جامع و خاتم انتخاب شود و خداوند به علت حكمتي كه دارد تمام خوبيهاي اديان ديگر را در آخرين و جامعترين دين قرار داده است.
پس اگر انسان خواستار جمع كردن همة خوبيهاي اديان ديگر در دين خود است اين احساس نياز فطري بوده و حسّ كمال طلبي انسان خواستار آن است وخداوند به علت اينكه آفريننده و رب انسان است وبه همة نيازهاي فطري آگاهي دارد اين امر مهم را تحت عنوان دين خاتم وآخرين دين نازل نموده وبهتر از ما انسانها خوبيها را در يك دين جمع كرده است لذا بايد آن را شناخت و پيروي كرد.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ حسين زاده، محمد، مباني معرفت ديني، مؤسسة آموزش امام خميني، چاپ اول 79.
2ـ كتاب نقد، شمارة 4، (ويژه نامة پلوراليسم ديني)
3ـ عبدالحسين خسرو پناه، كلام جديد، قم، مركز مطالعات وپژوهشهاي فرهنگي چاپ اول، 1379، گفتار هشتم.

پي نوشت ها:
[1]- احمد پارسا نيا، كتاب نقد، زمينه‌هاي عقيدتي و اجتماعي پلوراليسم، پاييز 76، شماره 4.
[2] – محسن غرويان، بلوراليسم ديني واستبداد روحانيت، انتشارات عين، چاپ اول، پاييز 76.
[3] – ر.ك محمد تقي مصباح يزدي، راه وراهنما شناسي (قم، انتشارات مؤسسة امام خميني) ونيز كيهان انديشه، ش 83، اسلام ونسخ اديان.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد