چيستي اخلاق و فضايل اخلاقي(1)
چيستي اخلاق و فضايل اخلاقي(1)
چکيده
«اخلاق» جزو نادر واژگاني است که در ديدگاه عالمان و فلاسفه ي شرق و غرب از جايگاه والايي برخوردار است . انديشمندان متناسب با جهان شناسي و انسان شناسي خاصي ، به بحث درباره ي اخلاق و فلسفه ي اخلاق پرداخته اند. بدين سبب ، نگارنده ، در کاوشي دوباره «چيستي اخلاق و فضايل اخلاقي» را موضوع بحث قرار داده ، تا مدخلي براي مباحث اصلي اخلاقي قرار گيرد.
در اين مقاله ،واژه هاي اخلاق و فضايل اخلاقي از نظر لغت و اصطلاح بررسي و به تعداد از تعاريف مهم آنها ، که از سوي انديشمندان اخلاقي ارايه شده ، اشاره گرديده است . در پايان نيز جمع بندي و نتيجه گيري مباحث آمده است.
واژه هاي کليدي
اخلاق ، فضايل ، رذايل ، ملکات ، اصول فضايل.
مقدمه
موضوع «اخلاق» و پرداختن به درون ، از جايگاه والايي در نزد عالمان و فلاسفه ديني و غيرديني برخوردار بوده و هست.
از ديدگاه اسلام نيز انسان از دو بعد جسماني و روحاني تشکيل شده ، که اصالت با بُعد روحاني او است ؛ بنابراين خودشناسي و خودسازي در مکتب اسلام از اهميت بسزايي برخوردار است .
اخلاق ، بنا به تعريف شايع آن ، مشتمل بر فضايل و رذايلي است که بُعد روحاني انسان را شکل مي دهد و منشأ بروز رفتارهاي متناسب با آن مي شود. بدين علت ، شناخت فضايل اخلاقي و عمل به آنها داراي اهميت و ضرورت غير قابل انکاري است ؛همچنين شناخت رذايل اخلاقي و اجتناب از آنها.
با مراجعه به متون ديني به ضرورت شناخت اخلاق و آرايش به فضايل و پيرايش از رذايل بيشتر پي مي بريم. خداوند متعال پس از سوگندهاي فراوان ، پاکسازي درون را سبب رستگاري انسان ها بر مي شمارد:«… که هر کس نفس خود را پاک و تزکيه کرده ، رستگار شده ، و آن کس که نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته ، نوميد و محروم گشته است.»(2)
حضرت خاتم الانبياء ـ (صلي الله عليه و آله و سلم)ـ غايت بعثت نيزغايت ونتيجه ي دعوت خويش را اکمال مکارم اخلاق بيان نموده است :[بُعِثتُ لأتمِّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ].(3) آن حضرت در حديثي ديگر علوم نافع را در سه علم منحصر
مي نمايد:[إنّما العلم ثلاثهٌ آيهٌ مُحکَمَهٌ أو فريضهٌ عادِلهٌ أو سُنَّهٌ قائِمَهٌ ؛ وَ ما خَلاهُنَّ فهو فضلٌ].
امام خميني (ره) در اثر نفيس خويش ، شرح چهل حديث ، روايت بيست و چهارم را همين حديث شريف قرار داده و به تبيين و تفسير آن پرداخته است. طبق توضيح ايشان ، سه علم ياد شده به ترتيب عبارتند از : علم عقايد ، علم اخلاق و علم احکام و مسايل شرعي. همچنين ، در وصيت هاي پيامبر اکرم ـ (صلي الله عليه و آله و سلم) ـ به اميرالمؤمنين ـ (عليه السلام) ـ موضوع ارتکاب به اخلاق پسنديده و اجتناب از اخلاق ناپسند به خوبي نمايان است:[… و عَليکَ بِمَحاسِنِ الأخلاقِ فَارتَکبِها و مَساوِي الاَخلاقِ فَاجتَنِبها…].(4)
پس از بيان اهميت و ضرورت شناخت اخلاق و عمل به آن ، گفتني است که به طور منطقي ، پرداختن به بحث مفهومي و رويکرد لغت شناسانه و معاني اصطلاحي مقدم بر مباحث اصلي است.
انديشمندان قلمرو دين و اخلاق ، بر اساس بينش جهان شناختي و انسان شناختي خاص خويش ،وارد مباحث مختلف اخلاقي که اساساً از مفهوم شناسي و فلسفه ي اخلاق آغاز مي شود، شده اند آنان با توجه به بينش مادي يا الهي از جهان و انسان ، که براساس آن ، هدف و أصالت را به لذت ، سود ، سعادت و… داده اند، تعريف خاصي از «اخلاق» ارايه نموده و بنابراين ، به مکتب هاي متفاوتي تقسيم شده اند.
بدين سبب است که اخلاق بسط معنايي پيدا کرده و برداشت هاي متفاوتي از آن صورت گرفته است ؛ يعني با توجه به تعريف خاص ازجهان و انسان و موضوعات مرتبط با آنها همچون مادي يا الهي بودن جهان و انسان ، تعريف نفس انساني ، عالم پس از مرگ و جاوداني بودن يا نبودن انسان ، و… مکاتب و انشعابات متفاوتي در «اخلاق» پديد آمده است.
اخلاق
الف . اخلاق در لغت
«اخلاق» واژه اي عربي است که مفرد آن «خُلق» و «خُلُق» است و در لغت به معناي «سجيّه و طبع» (سرشت) به کار رفته است ؛ اعم از سرشت پسنديده يا ناپسند .«خَلق» و«خُلق» از يک ريشه اند ، ولي يکي به صورت انساني اشاره دارد و ديگري به سيرت او: خُلق به صورت باطني انسان و خَلق به صورت ظاهري او اطلاق مي شود و هر يک داراي صفات زيبا و زشت اند و ثواب و عقاب به هر دو صفات تعلق مي گيرد؛ البته به صفات خُلق، بيشتر.(5)
در روايات و ادعيه هم ، چنين تقابلي مشاهده مي شود و دو ساحت وجودي انسان (بدن مادي و نفس مجرد)(6)در کنار يکديگر قرارگرفته اند: پيامبراعظم ـ (صلي الله عليه و آله و سلم) ـ خطاب به يکي از مسلمانان فرمودند: [إنّک امرءٌ قد أحسن الله خَلقک فأحسن خُلقک](7)و در دعاهاي خويش چنين مي گفتند:[اللهم حسِّن خَلقي و خُلقي].(8)
در زبان انگليسي واژه هاي ethicsو morality هر دو ، به معناي اخلاق به کار مي روند. واژه ي ethics از ريشه ي يوناني ethos گرفته شده ، که به معناي منش(character) است و واژه ي morality نيز از ريشه لاتيني mores اخذ شده ، که براي اشاره به منش يا رسم و عادت به کار مي رود.(9)
اخلاق در اصطلاح انديشمندان اخلاقي تعاريف و کاربردهاي مختلفي دارد که به چند تعريف مهم از آنها اشاره مي کنيم:
ب. اخلاق در اصطلاح
1 ـ ملکات نفساني
رايج ترين و سابقه دارترين معناي اخلاق در ميان عالمان و فيلسوفان اسلامي و ديني و بلکه غيرديني عبارت است از ملکات و صفات پايدار در نفس که باعث صدور افعالي متناسب با آنها ، به راحتي و بدون نياز به تفکر و تأمل مي گردند . براي نمونه به تعريف اخلاق از زبان تعدادي از صاحبان اين علم اشاره مي کنيم:
ابوعلي مسکويه مي نويسد:[الخلق حال للنفس داعيه لها إلي أفعالها من غير فکر و لا رويه…]؛(10) البته مراد از «حال» در اين عبارت ، همان «ملکه»است؛ هم چنان که در چند سطر بعد به اين لفظ تصريح مي کند و از خود اين عبارت هم مشخص است.
تعريف علامه مجلسي چنين است:«الخلق بالضم ملکه للنفس يصدر عنها الفعل بسهوله …»(11)فيض کاشاني هم اخلاق را اين گونه تعريف مي کند :«الخلق عباره عن هيئه راسخه في النفس تصدر عنها الافعال بسهوله و يسر من غير حاجه الي فکر و رويه…».(12) ودر نهايت تعريف بستاني به نقل از عالمان اخلاق:«الخلق في عرف العلماء ملکه تُصدر بها النفسُ الافعال بسهوله من غير تقدم فکر و رويه و تکلّف…».(13)
براساس اين معنا و با توجه به قيود مندرج در تعريف ، صفات ناپايدار در نفس مانند غضب انسان شکيبا و يا صفاتي که با زحمت و تأمل از فردي صادر مي شود مانند کرم شخص بخيل ، از قلمرو اخلاق خارج اند و به آنها خلق صدق نمي کند؛ هم چنان که در کتاب محيط المحيط به آن تصريح شده است.(14)
نيز طبق اين تعريف ، اخلاق شامل فضايل و رذايل اخلاقي هر دو مي شود: اگر هيئت راسخ در نفس ، مبدأ صدور أفعالي پسنديده از نظر عقل و شرع باشد، آن را خلق نيک گويند واگر بر عکس ، باعث صدور افعال ناپسند شود ، به آن خلق بد اطلاق مي شود.(15)
هم چنان که اشاره شد اين معنا از اخلاق(16)از سابقه ي طولاني برخوردار است و در ميان فيلسوفان يونان باستان نيز پيروان و معتقداني داشته وبه خصوص ارسطو کتاب هايي در اين زمينه تدوين کرده و به تفصيل بدان پرداخته است هم اکنون نيز فيلسوفان ارسطو گراي غربي همچون پينکافس(17) و ديگران به طور اجمال از اين معناي اخلاق حمايت مي کنند.
در فلسفه ي اخلاق از اين تعريف به «اخلاق فضيلت» تعبير مي شود ؛ در مقابل «اخلاق وظيفه» . فرانکنا ، از فيلسوفان برجسته ي غرب ، در توضيح اين معنا مي گويد که اخلاق در سرتاسر تاريخ به پرورش ملکات يا ويژگي هاي خاصي پرداخته است که در ميان آنها «منش» و «فضايلي» مانند درستکاري ، مهرباني و وظيفه شناسي قرار دارند.
وي سپس به تعريف فضايل مي پردازد و آن گاه مي گويد :«به نظر مي رسد تصور افلاطون و ارسطو از اخلاق همين است ؛ زيرا آنها عمدتاً بر حسب فضايل و فضيلت مندي سخن گفته اند ، نه برحسب آنچه درست يا الزامي است . هيوم [نيز] الفاظ مشابهي را به کار مي برد ، گر چه… متأخرتر از آنها ، لسلي استفن است…»(18)
گفتني است که بحث هاي زيادي در خصوص سبب وجود خلق و امکان يا عدم امکان ازاله و تغيير اخلاق انجام شده و اقوال متفاوتي مطرح شده است:
1 ـ عده اي ازاله ي اخلاق را ممکن مي دانند و بر اين باورند که هيچ يک از اخلاق ، نه موافق با طبيعت انسان است و نه مخالف با آن ، بلکه نفس از نظر ذاتي قابليت اتصاف به همه ي خلق ها را دارد ، حال يا به آساني ـ اگر موافق با مزاجش باشد ـ و يا به سختي ـ اگر مخالف با مزاجش باشد. بنابراين ، اختلاف مردم در اخلاق به سبب اختلافشان در اختيار و اشتغال به اسباب خارجي است.
2 ـ عده اي ديگر برعکس ، قايلند که ازاله ي اخلاق ناممکن است ؛ به دليل اين که تمام اخلاق تابع مزاج است و مزاج تبدل پيدا نمي کند.
3 ـ و گروهي مثل مرحوم نراقي با رد ادله ي عقلي و نقلي هر دو نظريه ،قول به تفصيل را برگزيده و آن را اثبات نموده اند ؛ يعني : سبب وجود خلق مزاج(طبيعت و خلقت) و عادت(تکرار عمل و عادت بر آن از
روي اختيار) هر دو است . بنابراين ، بعضي از اخلاق طبيعي است و زوال آن ناممکن و بعضي ديگر ، غيرطبيعي و حاصل از اسباب خارجي است که زوال آن ممکن است.
ناگفته نماند که بيشتر اخلاق را اخلاق غيرطبيعي تشکيل مي دهد و اخلاق طبيعي مثل تيزهوشي ، حافظه ي قوي ، خوش فکري و… از آن چيزهايي است که متعلق تکليف قرار نمي گيرد.(19)
2 ـ اخلاق توحيد خالص
اخلاق به معناي ملکات نفساني ، بر اساس اصلاح و استکمال نفس پايه ريزي شده و موضوع آن نفس انساني و تذهيب آن با فضايل و اجتناب از رذايل است ، ولي طبق اين تعريف از اخلاق ، موضوع فضيلت و رذيلت برداشته شده و هدف کسب فضيلت انساني به هدف والاتري تبديل مي شود:«ابتغاء وجه الله». بر همين اساس ، چه بسا اعتدال اخلاقي در اينجا غير از آن باشد که در معناي نخست مطرح بود و آنچه که در مورد ديگران فضيلت محسوب مي شود ، در اينجا رذيلت شمرده مي شود و برعکس.
مرحوم علّامه طباطبايي پس از بيان اخلاق به معناي ملکات نفساني و اظهار به اين که اين معنا ، يعني اصلاح نفس براي اهداف اخروي طريق انبيا بوده و در کتب آسماني از جمله قرآن کريم بدان پرداخته شده ،ازمسلک والاتري در رابطه با تربيت انسان ياد مي کند و آن را مخصوص به قرآن کريم مي داند.
بنا به گفته ي ايشان ، اين معنا نه در کتاب هاي آسماني موجود و آموزه هاي انبياي گذشته ـ (عليهم السلام) ـ و نه در معارف رسيده از حکماي الهي پيدا مي شود«و آن چنين است که انسان را از نظر روحي و علمي طوري تربيت کنند و چنان علوم و معارفي در وجود او بپرورانند که با وجود آن موضوعي براي رذايل اخلاقي باقي نماند ، و به عبارت ديگر ، ريشه ي رذايل اخلاقي سوزانده شود ، نه اينکه در صدد معالجه و مبارزه با آن برآيند.»(20)
وي در مقايسه با اديان گذشته ، يکي از امتيازات دين مبين اسلام را همين بُعد اخلاقي و تربيتي آن مي شمارد و مي گويد که اين مسلک بر اساس «توحيد خالص و کاملي» که از مختصات دين اسلام است ، بنا شده و نتيجه ي آن بندگي محض است.
به علاوه ،اساس در اينجا «حّب و عشق به معبود» و مقدّم داشتن خواست و اراده ي او بر خواست بنده است و همين موجب مي شود که از نظر نتيجه تفاوت زيادي با مسلک هاي ديگر داشته باشد ؛ چرا که براي عقل احکامي است و براي حبّ احکامي ديگر.(21)
3 ـ صفات نفساني
واژه ي اخلاق گاهي به معناي اعم از معناي نخست اشاره دارد و به هرگونه صفت نفساني که موجب پيدايش کارهاي خوب يا بد مي شود ، اطلاق مي گردد. طبق اين معنا ملکه بودن و رسوخ در نفس از خصوصيات صفات نفساني نيست ؛ هم چنين بدون تفکر و تأمل بودن.
استاد آيه الله مصباح يزدي اين اصطلاح را به «انديشمندان» نسبت مي دهد. مثالي که ايشان بيان مي کنند چنين است :«… بنابراين اگر شخص بخيلي که سرشت او بخل ورزي و عدم بخشش است ، احياناً بذل و بخششي کند ، اين کار او خُلق بخشش به حساب آمده و از نظر اخلاقي داراي ارزش مثبت است ، و يا اگر کسي از روي فکر و تأمل به کاري دست زند ، آن کار نيز متصف به ارزش اخلاقي مي شود.»(22)
4 ـ ملکات ، حالات و افعال ارزشي
از ديدگاه بعضي فيلسوفان و اخلاق پژوهان ، موضوع اخلاق اعم از ملکات و صفات نفساني است و«همه ي کارهاي ارزشي انسان را که متصف به خوب و بد مي شوند و مي توانند براي نفس انساني کمالي را فراهم آورند يا موجب پيدايش رذيلت و نقصي در نفس شوند ، در بر مي گيرد».
استاد آيه الله مصباح يزدي چنين ديدگاهي را اتخاذ کرده و اظهار داشته که «قرآن کريم و روايات نيز اين سخن را تأييد مي کنند».
طبق اين اصطلاح ، اخلاق شامل «ملکات و حالات نفساني و افعالي مي شود که رنگ ارزشي داشته باشند».(23)
بر اساس اين معنا ، اخلاق مفهوم عامي است که فقه را نيز در بر مي گيرد؛ يعني اخلاق بر مجموع افعال ارادي ـ اختياري انساني که به صورت ظاهري يا به صورت باطني از او صادر مي شود ، اطلاق مي گردد.
بنابراين ، اخلاق شامل فقه و اخلاق (به معناي خاص ، و در مقابل فقه) هر دو مي شود.(24)
5 ـ اخلاق فاضله
واژه ي اخلاق گاهي فقط در مورد اخلاق نيک و پسنديده به کار برده مي شود و در استعمالات عرفي هم وقتي گفته مي شود که فلان کار اخلاقي يا ارزشي است ، مراد اين است که از فضايل اخلاقي برخوردار است و داراي ارزش اخلاقي مثبت است.
در زبان انگليسي هم اين معنا و کاربرد از اخلاق رواج دارد و واژه ي اخلاقي به طور غالب معادل با درست يا خوب و واژه ي اخلاق نيز در مقابل ضد اخلاق به کار برده مي شود.
بنا به قول فرانکنا:«تعابير “اخلاقي”(25) و”ethical” غالباً معادل با “درست” يا “خوب” و مقابل “ضد اخلاقي”(26) و”unethical” به کار
مي روند … همچنين اصطلاح “اخلاق” (27)گاهي در مقابل “ضداخلاق”(28) به کار مي رود ؛ مثل زماني که مي گوييم عصاره ي اخلاق ، محبت است يا وقتي که درباره ي اخلاقي يک عمل سخن مي گوييم.»(29)
6 ـ نهاد اخلاقي زندگي
اخلاق در نزد بعضي از فيلسوفان و نظريه پردازان غربي همچون اسقف باتلر و فرانکنا ، کاربرد ديگري هم دارد که باتلر آن را «نهاد اخلاقي زندگي» نام گذاري کرده است.
طبق اين اصطلاح ، اخلاق براي اشاره به چيزي هم عرض هنر ، علم ، حقوق ، قرار داد ، يا دين است که در عين تفاوت با آنها ، ممکن است به آنها ربط داشته باشد . باري ، اخلاق بدين معنا داراي «سرشت اجتماعي» است و مانند زبان ، کشور يا مذهب شخص ، قبل ازاو وجود دارد که فرد در آن داخل شده و کما بيش در آن سهيم مي گردد و پس از فرد نيز به وجودش ادامه خواهد داد.«اخلاق ابزاري در دست جامعه ، به عنوان يک کل ، است براي ارشاد و راهنمايي افراد و گروه هاي کوچک تر… گاهي به سبب چنين واقعياتي ، اخلاق را ابزار کلي جامعه ، توصيف کرده اند؛ چنان که گويي يک فرد ، يک خانواده يا يک طبقه اجتماعي نمي تواند از اخلاق يا دستورالعمل اخلاقي مشخصي متفاوت با اخلاق يا دستور العمل اخلاقي جامعه اش برخوردار باشد.»(30)
پي نوشت :
1 ـ دانش آموخته ي حوزه ي علميه و فارغ التحصيل مقطع کارشناسي ارشد رشته ي الهيات و معارف اسلامي دانشگاه.
2 ـ شمس/1ـ10.
3 ـ ر.ک: مجمع البيان في تفسير القرآن ،ذيل آيه 4 از سوره «القلم».
4 ـ ر.ک: امام خميني(ره) شرح چهل حديث ، حديث29.
5 ـ ر.ک: مجدالدين محمد بن يعقوب الفيروز آبادي ، القاموس المحيط ،ج دوم ، ص1137؛ محمد مرتضي الزبيدي ، تاج العروس من جواهر القاموس ، ج6 ، ص337 ؛ ابن منظور ، لسان العرب ، تصحيح: امين محمد عبدالوهاب و محمد الصادق العبيدي ، ج4 ، ص194 ؛ اسماعيل بن حماد الجوهري ، الصالح تاج اللغة و صحاح العربي ، تحقيق : احمد عبدالغفور عطار ، چ دوم ، ج4 ، ص1471 ؛ زبيدي و ابن منظور به مطلب اخير چنين تصريح کرده اند:«و حقيقته [الخُلق] أنه لِصوره الإنسان الباطنه و هي نفسه و أوصافها و معانيها المختصه بها بمنزله الخَلق لصورته الظاهره و أوصافها و معانيها ، و لهما أوصاف حسنه و قبيحه ، الثوابٌ و العقاب يتعلقان بأوصاف الصوره الباطنه أکثر مما يتعلقان بأوصاف الصوره الظاهره…»
6 ـ ر.ک: الطباطبائي السيد محمد حسين ، الميزان في التفسير القرآن ، چ سوم، ج1 ، صص350-352
7 ـ القمي ، [الشيخ] عباس ، سفينه البحار و مدينه الحکم و الآثار ، چ دوم ، ج2 ، ص677.
8 ـ همان ، ص680.
9 ـ ر.ک:Julia Annas.”Ethics and Morality”, in Encyclopedia of Ethics, Lawrence C.Becker,ed Second Edition,V.1,p.485
10 ـ احمد بن مسکويه [ابوعلي مسکويه رازي] ، تهذيب الأخلاق [يا طهارة الأعراق]، ص36.
گفتني است که «مسکويه» لقب خود مؤلف بوده است ، نه جد وي . بنابراين ، ضبط نام وي به شکل «ابوعلي احمدبن محمد مسکويه» يا «احمدبن مسکويه» آن طور که در اين منبع مشاهده مي شود ، نادرست است .[ر.ک: ابوعلي مسکويه رازي ، کيمياي سعادت : ترجمه ي طهاره الأعراق ، ترجمه : ميرزا ابوطالب زنجاني ، تصحيح: ابوالقاسم امامي (تهران : نقطه ، 1375ه.ش)، ص26 ، پاورقي]؛ مهدي احمدپور و ديگران ، کتاب شناخت اخلاق اسلامي ، ص109 ،پاورقي.
نيز نام کتاب «تهذيب الاخلاق» يا «طهاره الاعراق» است ؛ هم چنان که در کتاب «کيمياي سعادت» قيد شده است.
11 ـ المجلسي ، محمدباقر ، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار ، ج سوم، ج67 ، باب 59 ، ص372 ، ذيل حديث 18.
12 ـ الکاشاني ، محسن فيض ، الحقائق في محاسن الاخلاق ، تصحيح : السيد ابراهيم الميانجي ، ص 54؛ همو، المحجه البيضاء في تهذيب الإحياء ، تصحيح : علي اکبر الغفاري ، چ دوم ، ج5 ، ص95.
13 ـ البستاني ، بطرس ، محيط المحيط ، چ جديد، ص251 . نيز ر.ک:خواجه نصيرالدين طوسي ، اخلاق ناصري ، تصحيح و تنقيح : مجتبي مينوي و عليرضا حيدري ، چ سوم ، ص101 ؛ محمد مهدي النراقي ، جامع السعادات ، تعليق و تصحيح السيد محمد کلانتر ، چ سوم ، ج1 ، ص22.
14 ـ ر.ک: البستاني ، بطرس ، همان :«فغير الراسخ من صفات کغضب الحليم لا يکون خلقاً. و کذا الراسخ الذي يکون مبدءاً للافعال النفسيه بعسر و تأمل کالبخيل اذا حاول الکرم».
15 ـ ر.ک: فيض الکاشاني ، محسن ، همان.
16 ـ البته نه به طور دقيق همان ؛ زيرا دو مکتب اخلاقي يونان و ديني از نظر هدف و نتيجه متفاوت اند. (ر.ک: السيد محمد حسين الطباطبائي ، همان ، ص373. نيز ر.ک:صص361-354 و382-370)
17 ـ ادموند پينکافس ، از مسأله محوري تا فضيلت گرايي ، ترجمه : سيد حميد رضا حسني و مهدي علي پور.
18 ـ ويليام کي .فرانکنا ، فلسفه اخلاق ، ترجمه: هادي صادقي ، چ دوم ، صص139-144.
19 ـ النراقي ، محمد مهدي ، همان ، صص21-26. نيز ر.ک : الحسين الراغب الاصفهاني ، الذريعه الي مکارم الشريعه ، چ دوم ، صص40-41؛ خواجه نصيرالدين طوسي ، همان ، صص101-106؛ محمد باقر المجلسي ، همان و ويليام کي. فرانکنا، ص140:«فضايل عبارتند از: ملکات يا ويژگي هايي که کاملاً ذاتي نباشند ؛ همه ي آنها بايد دست کم تا حدي به وسيله ي تعليم و ممارست و يا شايد با موهبت [الهي] به دست آمده باشند.»
20ـ طباطبايي ، سيد محمد حسين ، تفسير الميزان ، ترجمه : ناصر مکارم شيرازي ، چ ششم ، ج1 ، صص505-506 و همو ، الميزان في تفسير القرآن ، همان ، ص375.
21 ـ الطباطبايي ، سيد محمد حسين ، همان ،صص361-360:«…و هذا المسلک الثالث مبني علي التوحيد الخالص الکامل الذي يختص به الإسلام علي مشرعه و آله أفضل الصلوه هذا…فإن بنائه علي الحب العبودي ، و ايثار جانب الرب علي جانب العبد…فللعقل أحکام و للحب أحکام.»
براي توضيح بيشتر ر.ک: همان ،صص361-358 و 375-373 و ترجمه تفسيرالميزان ، همان ،صص508-505 و 529-526.
22 ـ مصباح يزدي ، محمد تقي ، فلسفه اخلاق ، تحقيق و نگارش : احمد حسين شريفي ،ص15.
23 ـ مصباح يزدي ، محمد تقي ، اخلاق در قرآن ، تحقيق و نگارش محمد حسين اسکندري ،ج1،صص241-240.
24 ـ ملکيان ، مصطفي ، به نقل از مسعود اميد ، درآمدي بر فلسفه اخلاق از ديدگاه متفکران مسلمان معاصر ايران ،ص196.
25 ـ Moral.
26 ـ Immoral.
27 ـ Morality.
28 ـ Immorality.
29 ـ ويليام کي. فرانکنا ، همان ،ص28 و ر.ک:
william K.Frankena,Ethics.Second Edition.pp.5-6
30ـ ويليام کي. فرانکنا ،همان ،صص30-28.
منبع:خنشريه فصلنامه اخلاق ،شماره 11
/ خ