چگونه خدا را بشناسيم؟ (4)
توحيد
واژه توحيد از ريشه «وحد» به معناي انفراد است و «واحد» به چيزي اطلاق ميشود که جزء نداشته باشد (1). در مباحث خداشناسي، توحيد به معناي يگانگي و يکتايي خداوند بوده و يکي از اصول اعتقادي اسلام و همه اديان ابراهيمي به شمار ميرود. ايمان به توحيد در کنار تصديق پيامبري آخرين سفير الهي، اولين شرط تشرف به آيين حياتبخش اسلام و وارد شدن در مسير سعادت و رستگاري است.
باور به يگانگي خداوند، نه تنها در قلمرو عقايد اسلامي، که در ساير حوزهها آموزههاي اسلامي همانند اخلاق و احکام نيز نقشي اساسي ايفا ميکند. شالوده نظام اخلاقي اسلام بر اصلي توحيد استوار است. همچنين بسياري از احکام و آداب ديني از روح توحيدي اسلام سرچشمه ميگيرد (2). توحيد زندگي آدمي را چه در ساحت انديشه و اعتقاد و چه در حوزهي کردار و عمل دگرگون ميسازد و به آن رنگ و بوي خاصي ميبخشد. توحيد ريشه درخت اسلام است و ساير آموزههاي اعتقادي، اخلاقي و عملي شاخ و برگ و ميوههاي اين درختند.
توحيد گسترهي وسيعي دارد و در دو پهنه انديشه و عمل راه مييابند. بر اين اساس توحيد را به دو بخش کلي ميتوان تقسيم کرد؛ توحيد نظري و توحيد عملي.
مراد از توحيد نظري آن است که انسان در انديشه خود، به يگانگي و بيهمتايي حضرت حقّ که شأني از شئون اوست، باور داشته باشد؛ يعني اعتقاد راسخ به اينکه خداوند در ذات، صفات و افعال يکتا و بيهمتا است. اگر اين اعتقاد در ژرفاي وجود انسان ريشه دواند، اعمال و رفتار او را نيز تحت تأثير قرار داده کردارش نيز رنگ و بوي موحّدانه به خود ميگيرد و توحيد به حوزهي عمل وارد خواهد شد.
بنابراين مقصود از توحيد عملي، رفتار موحدانه است؛ يعني آدمي در مقام عمل به گونهاي رفتار کند که منعکس کننده انديشه و باور توحيدي او باشد. از اين رو هشتمين پيشواي شيعيان فلسفه فرمان الهي بر لزوم اقرار به خداوند متعالي را اين گونه بيان ميکند:
پرهيز از گناهان، اصلاح امور و رفتار بندگان، نهادينه شدن فرهنگ امر به نيکي و پرهيز از زشتي و آلايش درون آدميان از عيبهاي باطني (3).
زماني باور به خدا در وجود انسان نهادينه شده است که رفتار او را تحت تأثير قرار داده از تاريکي به سوي نور در رفتار هدايت شود. شايد به همين سبب است که حضرت رضا (عليه السلام) ايمان را اين گونه تعريف ميکنند:
ايمان عبارت است از گفتاري که بر زبان رانده شود و عملي که با اعضا و جوارح صورت بندد و شناخت خردها (4).
در بيان ديگري امام رضا (عليه السلام) ايمان را آميزهاي از پيمان قلبي، گفتار زباني و عمل جوارحي معرفي فرمود (5). شاهد ديگر بر اين ادعا سخن ديگري از امام رضا (عليه السلام) است که فرمود:
بنده به حقيقت ايمان دست نمييابد مگر هنگامي که از سه خصلت برخوردار باشد؛ تفقه در دين، اندازه نگه داشتن نيکو در معيشت و صبر بر بلاها (6).
حاصل آنکه توحيد دو مرتبه دارد؛ نظري و عملي.
هنگامي انسان به توحيد حقيقي نايل ميشود که اعمال و رفتارش موحّدانه باشد.
و خدا در تمام حالات و رفتار او مشاهده شود و چه بسا افرادي که در مقام نظر موحدند امّا در عمل به اين مرتبه دست نيافتهاند.
يک) اقسام توحيد
آنگونه که بيان شد توحيد به دو بخش کلي توحيد نظري و توحيد عملي تقسيم ميشود. مراجعه به معارف ناب رضوي گوياي اين حقيقت است که بُعد نظري توحيد خود داراي اقسامي است که در اين مجال برخي از اقسام توحيد مورد بررسي قرار ميگيرد:
الف) توحيد ذاتي
توحيد ذاتي، در اصطلاح رايج بدين معنا است که ذات خداوند يکتا بوده، مِثل و مانند و شريک و همتايي ندارد. گاهي توحيد ذاتي به معناي گستردهتري به کار ميرود و شامل بسيط بودن و سادگي ذات الهي و سلب ترکيب از او نيز ميشود (7). بنابراين يگانگي ذات دو معنا دارد؛ ذاتي که در هستي خود بينياز از علّت است و ديگر اينکه ذات خداوندي مرکّب از اجزا نيست و کثرت و تعدد در ذات او راه ندارد.
امام رضا (عليه السلام) در حديث زيبايي به هر دو معنا از توحيد اشاره ميفرمايند. حضرت براي معرفي تفسير صحيح از توحيد مخاطبان را به آيات سوره اخلاص ارجاع داده و ميفرمايند:
درباره توحيد بايد همانگونه که خداوند فرموده قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يلِدْ وَلَمْ يولَدْ * وَلَمْ يكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ بايد معتقد بود (8).
مراجعه به تفسير اين آيات، نکاتي را در اختيار قرار ميدهد. علامه طباطبايي (رحمة الله) در تفسير اين آيات ميفرمايد (9): ميان «احد» و «واحد» تفاوت است. واژهي «احد» در مورد کسي به کار ميرود که داخل در عدد نشود و در خارج و يا در ذهن قابل کثرت و تعدد نباشد. برخلاف «واحد» که براي آن در خارج و يا ذهن دوم و سومي قابل تصوّر است. به عنوان مثال اگر گفته شود «احدي از قوم نزد من نيامده» در حقيقت هم آمدن يک نفر را نفي کرده است و هم آمدن دونفر يا سه نفر به بالا منتفي شده است. ولي اگر گفته شود «واحدي از قوم نزد من نيامده» تنها آمدن يک نفر نفي شده و منافاتي با آمدن دو يا چند نفر ندارد و به سبب همين ويژگي انحصاري کلمه «احد» است که در قرآن اين واژه در موارد ايجابي، تنها در مورد خداوند به کار رفته است.
همچنين «صمد» بدين معنا است: «بزرگي که از هر سو به جانبش رو ميآورند تا نيازهايشان برآورده شود» پس خداوند بلندمرتبه سيد و بزرگي است که تمامي موجودات عالم در تمامي نيازهايشان او را قصد ميکنند. بنابراين دو آيه «قل هوالله احد» و «الله الصمد»، هم در بردارنده بساطت ذات خداوندي است و هم بيان کننده اين مطلب که همه نيازمند اويند و او بينياز از علّت است. بسيط بودن ذات خداوندي نيز دو جنبه دارد؛ جنبه احدي و جنبه واحدي.
ب) توحيد احدي (درون ذاتي)
خداوند از هر جهت بسيط است و هيچگونه ترکيبي در او راه ندارد. اين بُعد از توحيد ذاتي به معناي نفي هرگونه کثرت درون ذاتي از خداوند است. امام رضا (عليه السلام) در توصيف خداوند ميفرمايد:
السَّمِيعُ البَصِيرُ الوَاحِدُ الأَحَدُ الصَّمَدُ. لَمْ يلِدْ وَلَمْ يولَدْ وَلَمْ يكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ؛ شنوا و بينا است متفرّد به ذات و متفرّد به معنا است. بزرگي منتهي به اوست. فرزند نميآورد و کسي از او متولد نميشود و احدي نظير و مساوي با او نيست (10).
$ج) توحيد واحدي (برون ذاتي)
ذات خداوند بيهمتاست و هيچ شريک و مانندي ندارد. اين جنبه از توحيد ذاتي، به معناي نفي کثرت «برون ذاتي» است؛ يعني در کنار ذات خداوند، ذات ديگري که آن هم خدا باشد، وجود ندارد.
مردي از امام رضا (عليه السلام) خواست تا خدا را برايشان توصيف کند. حضرت رضا (عليه السلام) فرمود: هر کس خدا را با مقايسه موجودات توصيف کند پيوسته در اشتباه است. آنگاه حضرت خدا را اينگونه توصيف کرد:
من خدا را توصيف ميکنم به همان نحوي که خود را توصيف نموده است؛ توصيف ميکنم بيآنکه او را در انديشه خود تصوّر کنم، او را توصيف ميکنم بيآنکه با حواس برايش صورتي قائل شوم، به وسيله آيات و نشانههاي خلقت شناخته ميشود… استدلال بر وجودش ميشود بدون آنکه مثالي برايش معيّن شود و به يگانگي او اعتراف ميشود بيآنکه تجزيهپذير باشد. با نشانهها شناخته ميشود و با علامتها اثبات ميگردد. جز او خدايي نيست بزرگ و بلند مرتبه است (11).
د) توحيد صفاتي
از نظر امام رضا (عليه السلام) درک صحيح حقيقت خداوند به صورت مستقيم و از راه وجود بسيط و بيانتهاي او امکانپذير نيست. بلکه اين مهم را بايد از راه اوصاف و افعال او و به وسيله کاوشهاي عقلاني جستجو کرد. چنانکه فرمود:
نامهاي او، محض عبارت و تعبيرات و افعال و کردار او مجرّد تفهيم است. ذات او حقيقت است و کنهش، جدايي او از خلق. بقاي او حدّ و مرز ساير پديدهها است (12).
براي دست يافتن به تصوّري صحيح از خداوند، بحث صفات داراي جايگاه مهمي است. در دوران امام رضا (عليه السلام) اين بحث صفات، از مهمترين موضوعات و مسائل مطرح شده نزد انديشمندان به شمار ميآمد به همين جهت در مناظراتي که از آن حضرت با متفکّران و دانشمندان معاصر ايشان نقل شده، بحث صفات، به طور معمول در زمره بحثهاي قابل توجّه بوده است.
محور اساسي مبحث صفات خداوند در سخنان امام رضا (عليه السلام) را مبناي توحيدي آن تشکيل ميدهد. توحيد صفاتي دو معنا دارد؛ اول اينکه خداوند در صفات خود بيهمتا است؛ زيرا صفات او از خود اوست و کسي آنها را به او ارزاني نداشته است. همچنين صفات کمال او نامحدود است و اين مقتضاي واجب الوجود بالذات بودن خدا و غنا و بينيازي مطلق او است.
دوم اينکه صفات کمال و ذاتي خداوند عين ذات اوست؛ يعني هرچند از نظر مفهوم، مختلفند ولي از نظر مصداق متحدند؛ به عبارت ديگر، اين گونه نيست که ذات خداوند از يک جهت عالم باشد و از جهت ديگر قادر و مختار. بلکه علم و قدرت و اختيار عين حقيقت او است؛ چرا که اگر صفات خدا زايد بر ذات و مغاير با يکديگر باشند، نوعي کثرت و ترکيب و محدوديّت در ذات الهي راه خواهد يافت که همگي در حقّ او محال و غيرممکن است (13).
معمولاً در انسانها، صفت امري مغاير با ذات تصوّر ميشود. اين مغايرت به خاطر آن است که تحقّق ذات انسان بدون صفات کمالي که ذات مستعد آنها است و آنها را به تدريج کسب ميکند، امکانپذير است. بدست آوردن صفتهاي متعدد، مؤيد اين مدعا است. بنابراين قائل شدن به چنين مبنايي و جاري ساختن آن براي همه موجودات باعث ميشود اين توهّم که خداوند نيز از صفاتي زائد بر ذات برخوردار است، امري طبيعي به نظر آيد. ولي از آنجا که لازمه چنين باوري، اعتقاد به شرکت و نفي توحيد الهي است همه پيشوايان به ويژه هشتمين پيشواي دين در نفي و ابطال آن همت گماردهاند.
نمونههاي زيادي از مقابله با اين تفکّر نادرست در سخنان حضرت رضا (عليه السلام) مشاهده ميشود. به عنوان مثال حضرت فرمودند:
لَا نَفيَ مَعَ إِثبَاتِ الصَّفَاتِ لِلتَّشبِيهِ فَكُلُّ مَا فِي الخَلقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ؛ و اگر کسي در مورد خداوند به صفاتي زائد بر ذات قائل شود، تشبيه را نفي نکرده بلکه در واقع قائل به تشبيه شده است هر چيزي که در مخلوقين يافت شود، در خالقش وجود نخواهد داشت (14).
عبارت «للتشبيه» به «لا نفي» تعلّق دارد، از اين رو مراد امام (عليه السلام) آن است که اگر صفات براي خداوند اثبات شود، ديگر نميتوان تشبيه به خلق را از او نفي نمود و حال آنکه آنچه براي آفريدگان محقّق ميشود، در خداوند قابل تحقّق نيست.
هـ) توحيد افعالي
هستي در نگاه ظاهري و سطحي، محل ظهور نشانههاي گوناگون از سوي کنشگران بسياري است و هر يک از آفريدگان خدا از صورتهاي سادهي هستي گرفته تا صورتهاي پيچيدهتري مانند گياهان و حيوانات و انسانها، هر يک مبدأ و منشأ انجام افعال و ظهور آثار خاصي هستند. ولي اين نگاه با ديدگاه توحيدي سازگاري ندارد.
در نگرش توحيدي اسلام، تنها مؤثر حقيقي و مستقل عالم، خداوند بلندمرتبه است و جز او، کنشگر ديگري و فاعلي تام و مستقلي وجود ندارد. تنها او ميآفريند و روزي ميدهد و در اين کار بينياز از ديگران است. بنابراين توحيد افعالي بر دو اصل استوار است؛ نخست آنکه خداوند در انجام کارهاي خود يکتا است و هيچ شريک و ياوري ندارد و دوم آنکه هر موجودي غير از خداوند، در فعل خود مستقل نيست و هيچ فعلي در عالم واقع نميشود مگر آنکه با اراده و خواست او همراه باشد (15).
فضل بن شاذان از امام رضا (عليه السلام) روايت زيبايي را بازگو ميکند که حضرت شيعه را با اين ويژگيهاي اعتقادي بيان ميکند:
هر کس به يگانگي خداوند اقرار کند و خدا را به چيزي تشبيه نکند، و او را از هر آلودگي منزّه بداند، و معتقد شود که هر نيرو و قوه و حرکتي از طرف خداوند است و اراده و مشيت او بر همه جا حکومت ميکند. جسم و جان مردم در اختيار او است، عالم امر و خلق در دست اوست، به قضا و قدر خداوند اعتقاد پيدا کند و افعال بندگان را مخلوق بداند به خلقت تقديري نه تکويني… از شيعيان ما اهل بيت به حساب ميآيد (16).
از روايت امام رضا (عليه السلام) استفاده ميشود که گسترهي توحيد افعالي تمام هستي را در بر ميگيرد و تصوير خاصي از رابطه خدا با جهان ارائه ميدهد. انساني که توحيد افعالي را باور کند، دست خدا را در همه امور گشاده ميبيند و حاکميت اراده و مشيت او را در همه جا، با چشم دل به تماشا مينشيند و او را از کوچکترين بخش هستي جدا نميداند. از نگاه چنين موحّدي، تمام تحوّلات هستي، از حرکت آسمانها کهکشانهاي دوردست گرفته تا رفتار ريزترين ذرات هستي همه زير چيرگي و تسلّط اراده خداوند و در حوزه فاعليت او واقع ميشود.
ايمان به توحيد افعالي، افزون بر نقشي که در باور و انديشه انسان موحّد ايفا ميکند، آثار شگرفي در حوزه عمل و رفتار انسان بر جاي ميگذارد؛ چنين انساني همواره بر خداوند توکّل ميکند و از او ياري ميجويد و تحقّق هيچ امري را در صورت تعلق اراده او، ناممکن نمييابد؛ او همواره خدا را ميخواند و تنها به او اميد دارد.
و) توحيد در عبادت
توحيد نظري، نظام اعتقادي خاصي درباره خداشناسي و رابطه خدا با جهان و انسان است. انسان موحّدي که در مکتب توحيدي اسلام روح و جانش پرورش يافته است، ذات خداوند را به يکتايي ميشناسد و او را تنها خالق و مدبّر عالم ميداند و حضور او را در تمام هستي باور دارد.
از سوي ديگر انديشهها و باورهاي آدمي تأثير عميقي بر اعمال و رفتار او بر جاي ميگذارد. هر يک از باورها به ويژه زماني که به مرتبه ايمان برسد، انگيزهها و گرايشهاي خاصي ميآفريند و شکلگيري رفتار ويژهاي را در پي دارد.
با توجّه به «تأثير اعتقاد در عمل» باورهاي توحيدي نيز انگيزهها، نيّتها و اعمال و رفتار موحّدان را تحت تاثير قرار داده رنگ و بوي توحيدي به آن ميبخشند. اين همان توحيد عملي است. بنابراين توحيد عملي چيزي جز نتيجه شيرين و حياتبخش انديشهها و باورهاي توحيدي در ساحت اعمال انسان نيست. به تعبير شهيد مطهري (رحمة الله)، توحيد نظري تفکّر و انديشه راستين است و توحيد عملي، بودن و شدن راستين (17).
بدون شک، مهمترين جلوهي توحيد عملي، توحيد در عبادت است. دعوت به پرستش خداي يگانه و دوري از پرستش خدايان دروغين از مهمترين هدفهاي پيامبران الهي (عليهم السلام) بوده است:
وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيهِ الضَّلَالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ؛ و در حقيقت، در ميان هر امّتي فرستادهاي برانگيختيم [تا بگويد:] خدا را بپرستيد و از طاغوت [فريبگر] بپرهيزيد. پس، از ايشان کسي است که خدا [او را] هدايت کرده، و از ايشان کسي است که گمراهي بر او سزاوار است. بنابراين در زمين بگرديد و ببينيد فرجام تکذيب کنندگان چگونه بوده است (18).
توحيد عبادي و يکتاپرستي يکي از بنياديترين معارف اسلامي است که قرآن بارها و با صراحت تمام بر آن پاي فشرده است. از اين رو، هيچ يک از فرقههاي اسلامي با اصل آن مخالف نيستند، هرچند که در تعيين مصداق «عبادت» اختلافهايي وجود دارد.
از برخي آيات قرآن استفاده ميشود که خداوند با بندگان خويش عهد و پيماني بسته است تا غير او را نپرستند و سر بر آستان کسي جز او نسايند.
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ؛ اي فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شيطان را مپرستيد، زيرا وي دشمن آشکار شماست؟ و اينکه مرا بپرستيد اين است راه راست (19).
امام رضا (عليه السلام) براي اثبات توحيد در عبوديت براي عالمي مسيحي به نام جاثليق اينگونه استدلال کرد:
اي مسيحي! قسم به خدا ما به عيسايي که به محمد (عليه السلام) مؤمن بود، ايمان داريم و نسبت به عيساي شما ايرادي نداريم جز ضعف و ناتواني و کمي نماز و روزه او!…
جاثليق گفت: شما معتقدي که عيسي ضعيف بود و کم روزه ميگرفت و کم نماز ميخواند؟ و حال آنکه حضرت حتّي يک روز هم بدون روزه سپري نساخته و يک شب نيز به خواب نرفت و هميشه روزها روزه بود و شبها شبزندهدار! امام (عليه السلام) فرمود:
براي نزديکي و تقرّب به چه کسي روزه ميگرفت و نماز ميخواند؟!
جاثليق نتوانست جوابي دهد و ساکت ماند (20).
دو) اسما وصفات الهي
آدمي راهي براي شناخت کُنه ذات الهي ندارد و تنها راه عمومي شناخت خدا از راه اسماء و اوصاف او است. قرآن کريم در آيات متعددي از اوصاف الهي سخن به ميان آورده است. صدها آيه يا به صورت مستقيم به بحث از صفات خداوند پرداخته و يا دستِ کم، ذکري از اسماي الهي به ميان آورده است.
معناي اسم و صفت در لغت نزديک به هم است. در لغت اسم از ماده «وسم» به معناي علامت و نشانه است. و صفت نيز از ماده «وصف» به معناي نشانه و علامتِ لازم موصوف است که موصوف با آن شناخته ميشود (21).
در کلام معصومان (عليهم السلام) نيز اسم و صفت به يک معنا بکار رفته است. امام رضا (عليه السلام) در روايتي، معناي «بسم الله الرحمن الرحيم» را اين گونه بيان ميفرمايد:
أَسِمُ عَلَى نَفسِي بِسِمَةٍ مِن سِمَاتِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَ هِيَ العُبُودِيَّةُ قَالَ فَقُلتُ لَهُ مَا السِّمَةُ قَالَ العَلَامَةُ؛ نفس خود را به علامتي از علامتهاي خداي تعالي، يعني عبادت، علامتگذاري ميکنم، راوي ميگويد به آن حضرت گفتم: «سمه» يعني چه؟ حضرت فرمود: علامت (22).
در اين روايت اسم به همان معناي لغوي؛ يعني «علامت» معنا شده است. در حديث ديگري حضرت در پاسخ به سؤال درباره معناي اسم ميفرمايد:
صِفَةٌ لِمَوصُوفٍ؛ اسم صفتي براي موصوف است (23).
از اين کلام استفاده ميشود که اسم در اصطلاح آن بزرگوار با صفت تفاوتي ندارد و در حقيقت هر اسمي صفتي براي موصوف و مسمّاي خود است. چنانکه امام باقر (عليه السلام) دربارهي نامهاي خداوند ميفرمايد:
همانا اسمهاي خداي بلندمرتبه صفتهايي هستند که خداوند خود را با آنها توصيف کرده است (24).
صفت در آفريدگان، به معناي خصوصيت و حالتي است که موصوف از آن برخوردار است و با آن حالت و خصوصيت شناخته و شناسانده ميشود. اين خصوصيت و حالت ممکن است به صورت تکويني و طبيعي در چيزي باشد، يا شخصي آن را بدست آورد.
ويژگيهايي مانند کوتاهي يا بلندي قد، رنگ پوست و حالتهاي روحي و رواني نشانههاي طبيعي و تکويني هستند که خداوند در آفريدگان خود قرار داده است. برخورداري از علم و دانش، مقام و منزلت اجتماعي و آراسته بودن به هنر، ويژگيهايي است که بايد کسب شوند.
تمام اين حالتها و ويژگيها غير از حقيقت عيني خارجي، اسم و لفظي هم دارند که انسانها براي فهماندن مقصود خود از آن استفاده ميکنند.
شناخت و دستيابي به اسما و صفات خداوند برخلاف شناخت ذات او، ممکن است، هرچند به دور از دشواري نيست (25). نوع انسان، استعداد شناخت صفات الهي را دارد و به واسطه همين مرتبه، از ساير موجودات، ممتاز شده است (26)؛ چنانکه قرآن داستان فائق آمدن آدم (عليه السلام) بر فرشتگان را درباره شناخت اسماء الهي يادآور شده است (27).
با اين وجود، دو نظر عمده وجود دارد؛ برخي بر اين باورند که شناخت اسما و صفات از توان بشر خارج است و از آن جهت که از راه وحي به ما رسيده تنها بايد به وجود آن ايمان آورد. از اين رو بايد درباره اسما و صفات الهي فرمان برد؛ نه خداوند را با خويش مقايسه کرد و نه به تعطيل صفات معتقد شد.
گروه ديگري از انديشمندان بر اين باورند که امکان شناخت اسما و صفات خداوند وجود دارد. پيروان اين نظريه دربهاي معرفت را گشوده معتقدند که هيچگاه معرفت به درجه و حدّي محدود نميشود و درجات و مراتب آن نسبت به اهل معرفت متفاوت خواهد بود (28).
محمد بن مؤيد گويد: خدمت امام رضا (عليه السلام) رسيدم تا درباره توحيد سؤالي مطرح کنم، ايشان اين مطلب را برايم ديکته کرد:
حمد از آن خداست که همه چيز را پديده هستي داده و ابتکاري به جا نموده است. نه چيزي پيش از آفرينش او بوده تا اختراع صدق نکند و نه علّت و سببي در ميان بوده که ابتکار درست نيايد، هر چه را چنانچه خواست آفريد و در اين آفرينش براي اظهار حکمت و حقيقت ربوبيت خود تنهايي گزيد، خردها او را در چنگ نيارند و اوهام به او نرسند، ديدهها او را درک نکنند و در اندازه نگنجد، زبان تعبير در برابر آستان او درمانده و ديدهها در فرود هستي او خود ببازند، صفات گوناگون در حضرت او گم و سرنگونند، بيپرده در نهاني عميق نهفته است و بي پوشش، کلاني خود را در پرده گرفته، ناديده شناخته شده و بيتصوير ستوده گرديده و بيجسمي نشانهگذاري شده، نيست شايسته پرستشي جز خداي بزرگ و برتر (29).
خزاز و محمد بن حسين گويند: خدمت حضرت رضا (عليه السلام) شرفياب شديم و براي آن حضرت روايتي را نقل کرديم که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پروردگارش را به صورت جواني آراسته ديده است. حضرت با شنيدن اين سخن به سجده افتاد و چنين فرمود:
سُبحَانَكَ مَا عَرَفُوكَ وَلَا وَحَّدُوكَ فَمِن أَجلِ ذَلِكَ وَصَفُوكَ سُبحَانَكَ لَو عَرَفُوكَ لَوَصَفُوكَ بِمَا وَصَفتَ بِهِ نَفسَكَ…اللَّهُمَّ لَا أَصِفُكَ إِلَّا بِمَا وَصَفتَ بِهِ نَفسَكَ وَلَا ُأشَبِّهُكَ بِخَلقِكَ، منزّهى تو، ترا نشناختندو يگانهات ندانستند. ازاينرو برايت صفت تراشيدند، منزّهي تو، اگر تو را ميشناختند به آنچه خود را توصيف کردهاي توصيف ميکردند. منزّهي تو… بار خدايا! من تو را جز به آنچه خود ستودهاي نستايم و به مخلوقاتت مانند نسازم (30).
از سخنان امام رضا (عليه السلام) برداشت ميشود که در به کار بردن اوصاف الهي بايد به نامها و صفتهايي که در قرآن و روايات معتبر وارد شده است بسنده کرد و در واقع توصيف خدا منوط به اذن خدا است.
در طرف مقابل برخي از متکلّمان برآنند که اسما و صفات الهي توقيفي نيست (31) و هر صفت کمالي که دلالت بر نقص و محدوديت نکند به کار بردن آن در مورد خداوند روا است. دليل آنها اين است که خداوند خالق و آفريدگار هر موجودي از جمله کمالات آنها است و اگر خودش از آن کمال بيبهره بود نميتوانست به ديگران عطا کند. بنابراين خدايي که همه کمالات و خيرات را آفريده خود به نحو تمام و کمال از آنها برخوردار است و چون وجود محض و نامحدود است، صفات او هم بايد متناسب با وجودش باشد. از اين رو خداوند هر صفتي را به صورت نامتناهي و نامحدود داراست. بنابراين اگر صفتي مانند علم، قدرت و زيبايي را به خداوند نسبت ميدهيم خدا آنها را به برترين درجهي وجودي، داراست.
از اين رو امام رضا (عليه السلام) نيز در پايان همين روايت اشاره ميفرمايند که خدايا تو سزاوار هر خيري هستي:
أنتَ أَهلٌ لِکُلَّ خَيرٍ؛ تو شايسته هر خيري هستي (32).
به نظر ميرسد با توجه به اين فراز که خداوند سزاوار هرگونه خيري است بتوان اينگونه استدلال کرد که چون سزاوار هرگونه خيري است و همه کمالات را داراست ميتوان هر وصفي را به خدا نسبت داد مشروط به آنکه آن صفت کمالي به هيچ وجه دلالت بر نقص و محدوديت نکند و به بالاترين درجه در مورد خداوند به کار ميرود چرا که او اهل هر خير و کمالي است (33).
پينوشتها:
1- راغب اصفهاني، المفردات، ص 857.
2- طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 62.
3- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 99؛ همو، علل الشرائع، ج 1، ص 252.
4- مفيد، الامالي، 275؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 66، ص 68.
5- صدوق، عيون إخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 227.
6- حرّاني، تحف العقول، ص 446؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 75؛ ص 339.
7- سعيدي مهر، آموزش کلام اسلامي، ج 1، ص 73.
8- صدوق، التوحيد، ص 95؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 2، ص 69.
9- طباطبايي، الميزان، ج 20، ص 387.
10- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 127.
11- مجلسي، بحارالانوار، ج 25، ص 275.
12- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 151.
13- رباني گلپايگاني، عقايد استدلالي 1، ص 73.
14- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 153؛ همو، التوحيد، ص 40.
15- سعيدي مهر، آموزش کلام اسلامي، ج 1، ص 102.
16- مجلسي، بحارالانوار، ج 66، ص 9.
17- مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 101.
18- نحل/31.
19- يس/60 و 61.
20- طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 418.
21- ابن منظور، لسان العرب، ج 14، ص 401.
22- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 261.
23- کليني، الکافي، ج 1، ص 113؛ صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 129.
24- کليني، الکافي، ج 1، ص 87.
25- شيرازي، المظاهر الالهيه، ص 15-17.
26- ديناني، اسماء و صفات حق، ص 34.
27- بقره/31.
28- غزالي، المقصد الانسي، ص 37 و 41.
29- کليني، الکافي، ج 1، ص 105.
30- همان، ص 101.
31- سبحاني، الالهيات، ج 2، ص 150.
32- کليني، الکافي، ج 1، ص 101.
33- رک: محمد رضايي، الهيات فلسفي، ص 148-147؛ سبحاني و محمّد رضايي، انديشه اسلامي، ج 1، ص 94-95.
منبع مقاله :
فعالي، محمدتقي، (1394)، سبک زندگي رضوي (7) بينشها و ارزشها، مشهد: انتشارات بنياد بينالمللي فرهنگي هنري امام رضا (ع)، چاپ اوّل.