خانه » همه » مذهبی » چگونگی بهره برداری جریان امامت از فرهنگ تقیه (3)

چگونگی بهره برداری جریان امامت از فرهنگ تقیه (3)

چگونگی بهره برداری جریان امامت از فرهنگ تقیه (3)

در قرآن مجید دو آیه به طور صریح راجع به رخصت امر تقیه نازل شده است، یکی در سوره ی نحل، آیه ی 106 و شأن نزول آن بنابر نقل مورخان و سیره نگاران

SA4906 - چگونگی بهره برداری جریان امامت از فرهنگ تقیه (3)
sa4906 - چگونگی بهره برداری جریان امامت از فرهنگ تقیه (3)

 

 

مستندات تقیه سیاسی در قرآن

در قرآن مجید دو آیه به طور صریح راجع به رخصت امر تقیه نازل شده است، یکی در سوره ی نحل، آیه ی 106 و شأن نزول آن بنابر نقل مورخان و سیره نگاران (ابن هشام، 1363، 342/1) در رابطه با نوع تقیه ی عمار بن یاسر در برابر مشرکان بوده است که قرآن آن را تأیید می نماید. آیه این است:
«مَنْ کَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ اِیمانِهِ اِلَّا مَن اُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْایمانِ»؛ کسی که ایمانش به خدا کافر شود، جز آن کس که مجبور شده و قلبش مطمئن به ایمان است.
دوم در سوره ی آل عمران آیه ی 28 است که نسبت به پیوند دوستی و مودت در ارتباط با اهل کتاب نازل شده است و می گوید:
«لا یَتَّخِذِ الْمُوْمِنُونَ الْکافِرینَ اَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللهِ فِی شَیْءٍ اِلَّا اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاهًَ».
و مضمون فارسی آن بیانگر این است که نباید کافران را مؤمنان به جای همدیگر دوست بگیرند که این کار به منزله ی قطع رابطه با خداست، مگر آن که از کافران در هراس باشند.
نکته قابل اهمیت در این دو آیه این است که آیه ی اول در مکه نازل شده است و در ارتباط با تقیه در برابر مشرکان که مسلمانان در موقعیت ضعف بوده اند؛ لیکن آیه ی دوم مربوط به مدینه و در موقیعت قوت و حاکمیت اسلام است و طبعاً چنین توالی و استمراری به دلالت مفهوم التزامی بر تشریع و ثبوت دایمی حکم تقیه – در همه ی احوال – دلالت دارد (البته روشن است که در هر حال و موقعیت از شیوه ی خاص متناسب با مقتضای زمان و مکان و شرایط موجود تبعیت می کند که در جای خود بحث خواهد شد).
جز این دو آیه آیات دیگری نیز وجود دارد که به گونه ی تلویحی آن را تأیید می نمایند، همچون:
«لا یُواخِذُکُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِی اَیْمانِکُمْ وَلکِنْ یُواخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ حَلیمٌ» (بقره، 225)؛ خداوند شما را نسبت به سخن لغو در رابطه با سوگندهایتان مؤاخذه نمی کند، لیکن مؤاخذه ی او نسبت به آن چیزی است که در دل های شماست و خدا بسیار آمرزنده و بردبار است.
چنان که روشن است اشعار این آیه به اهمیت ما فی الضمیر و محتوای قلب انسان در نزد خداوند است، نه گفتار ظاهری (که البته احادیث نبوی و غیره نیز گویای این مطلب است).
آیه ی 45 سوره ی غافر (مؤمن) نیز در مورد توریه ی حزقیل (یا خربیل پسر عمو یا پسر خالوی فرعون و مشاور اعظم او) در موقعیت تقیه از فرعون به همین مطلب اشاره دارد. قرآن با تأیید عمل وی می گوید:
«فَوَقاهُ اللهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ»؛ خداوند او را از گزند مکرشان نگه داشت و عذاب بد به خاندان فرعون فرود آمد.
همچنین در سوره ی تحریم به همسر فرعون به عنوان زن الگوی تقیه اشاره شده است که ایمان خود را از فرعون پنهان می داشت:
«وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَاَتَ فَرْعَونَ اِذْ قَالَتْ رَبٍّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الجَنَّهِ وَ نَجِّنِی مِنْ فَرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَومِ الظَّالِمینَ» (تحریم، 11)؛ معنای این آیه چنین است که: خداوند به زن فرعون برای مؤمنان مثل زده است آن هنگام که (زیر شکنجه) می گفت: بار پروردگارا خانه در بهشت برایم بنا کن و از فرعون و کارهایش مرا نجات ده و نیز از گروه ستمکاران.

مرحوم مجلسی (قدس سره) در رابطه با تقیه ی او و سرانجامش می نویسد:

و اما آسیه، زن فرعون، زن مؤمن و با اخلاصی از بنی اسرائیلی بود که- به موسی ایمان آورد و -خدا را به طور مخفیانه می پرستید … پس از آن که ایمانش بر فرعون معلوم شد و او هم از قبول پیشنهاد فرعون مبنی بر بازگشت به کفر امتناع کرد، دستور داد او را به چهار میخ کشیدند و او همچنان عذاب می کشید تا جان داد (مجلسی، 1404ه، 157/13).
جالب توجه در عطف نظر به داستان حضرت آسیه این است که در این آیه دقیقاً موقعیت وجوب تقیه و نیز حرمت آن روشن شده است: در ابتدای کار به جایی که بتواند ایمان خود را با پنهان کاری نگه دارد، از دستور تقیه استفاده می کند، اما آن گاه که کار از کار گذشته، و تقیه ی او به اصل دین و مکتب صدمه می رساند، تا سر حد مرگ، با اظهار ایمان خود بر آن اصرار و پافشاری نموده، جان خود را فدای عقیده اش می کند.

نکته:

آن چه در رابطه با الگونمایی های قرآن روشن است جنبه ی درس‌ آموزی آنها برای مؤمنان است، زیرا نشان از تأیید و مطلوبیت و مبغوضیت آن مطلب از سوی خداوند دارد. چنان که وقتی به زن لوط و زن نوح به عنوان دو زن شرور و نامطلوب مثل می زند (تحریم، 10)، غرض دوری ورزیدن از اعمالی همانند آنهاست. بنابراین الگونمایی خداوند از مؤمن آل فرعون و در این جا همسر او، با در نظر داشتن مطلوبیت نوع عمل آنها و درس آموزی مسلمانان از شکل کارشان است، چنان که در آیه ی زیر به ایمان و تقیه ی خوفی بنی اسرائیل و دلیل مشروعیت دار آن (ترس از افتادن به سختی و رنج) اشاره می کند:
«فَمَا آمَنَ لِمُوسی اِلَّا ذُرِّیَّهٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلی خَوْفٍ مِنل فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ اَنْ یَفْتِنَهُمْ وَ اِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الارضِ وَ اِنَّهُ لَمِنَ‌الْمُسْرِفینَ» (یونس، 83)؛ یعنی به موسی ایمان نیاورد مگر شمار اندکی از قوم او بنی اسرائیل، با وجود ترس از فرعون و هیأت حاکمه شان، که مبادا به رنج شان افکند. همانا فرعون واقعاً موقعیت بالایی داشت و از زمره ی هرزکاران بود.

مبنای مشروعیت تقیه در روایات اهل بیت (علیهم السلام)

فراوانی متون روایی درباره ی مطلوبیت تقیه در قاطبه ی مذاهب اسلامی و لزوم رعایت آن در حد تواتر معنوی و غیرقابل انکار است؛ لیکن در شیعه ی امامیه روایات وارده در این باب عموماً دال بر وجوب تقیه اند که در خلال بحث به پاره ای اشاره خواهد شد؛ البته سخن در تبیین و اثبات مشروعیت آن نیست، بلکه ما در این قسمت درصدد مناط قطعی حکم و خاستگاه مبنایی آن هستیم.
چنان که از آیه ی 106 سوره ی نحل بر می آید و روایاتی نیز با اشاره به همان آیه دلالت دارد، مبنای مشروعیت تقیه حدیث رفع است، چنان که در نبوی شریف آمده است:
«عمر بن مروان قال سمعت اباعبدالله (علیه السلام) یقول قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رفع عن امتی أربع خصال خطأها و نسیانها و ما أکرهوا علیه و ما لم یطیقوا و ذلک قول الله عز و جل رَبَّنا لا تُواخِذْنا اِنْ نَسِینا اَوْ اخْطَاْنَا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا اِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحْمَّلِنا ما لا طَاقَهَ لَنا بِهِ و قوله اِلَّا مَنْ اُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِالایمانِ» (کلینی، 1365، 462/2).
در این حدیث که امام صادق (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت می کند، منع از چهار چیز برداشته شده است: خطا و اشتباه، فراموشی، مورد اکراه و اجبار واقع شدن، و فوق طاقت. چنان که می بینیم مورد اجبار از زمره چیزهایی است که قلم تکلیف از آنها برداشته شده است، این مورد همان تقیه ای است که عمار بن یاسر انجام داده و آیه در رفع کدورت خاطر وی نازل شده و بدین وسیله تقیه را به رسمیت شناخته است.

عیاشی نیز این حدیث را در تفسیر خود با اندک اختلاف در لفظ آورده است:

«عن عمر بن مروان قال سمعت اباعبدالله (علیه السلام) قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رفعت عن امتی أربعه خصال ما أخطئوا و ما نسوا و ما أکرهوا علیه و ما الم یطیقوا و ذلک فی کتاب الله اِلَّا مَنْ اُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالایمانِ» (نوری، 1408ه، 50/16ب 12).
لازم به توضیح آن که صورت اکراه و اجبار یکی از شکل های اضطرار و ناچاری است که شخص را در موقعیت ناچاری نسبت به ارتکاب محذورات قرار دهد. بدیهی است در این گونه موارد با تمسک به عموم آیه ی کریمه ی «الّا مَنِ اضطُرَّ» و اطلاق لفظ اضطرار بر هر شکلی از اشکال آن، از نظر شرعی از آن رفع منع می شود.
امام باقر (علیه السلام)، در حدیث محمد بن مسلم و زراره، در این رابطه فرموده است: «التقیه فی کل شیء یضطر الیه ابن آدم فقد احله الله له» (کلینی، 1365، 220/2)؛ یعنی در هر موردی که انسان در معرض ناچاری قرار بگیرد، خداوند تقیه را برایش حلال قرار داده است.
البته آن چه ظاهر این روایت ها نشان می دهند تنها رفع منع است، یعنی رخصت؛ لیکن دلایلی که حفظ حرمات پنجگانه (دین، امام، جان، مال، عرض و ناموس) را واجب می دانند مخصص این رخصت هستند.
علاوه بر این در روایات تفسیری مربوط به آیه ی 106 نحل، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عمار فرمود: ای عمار اگر باز هم از تو چنان چیزی را خواستند تکرار کن، زیرا خداوند ناظر به عذر تو در قرآن به تو امر می کند که اگر دوباره هم ضرورت پیدا کرد، همان کار را بکنی (حمیری، بی تا، 8).
در این جا لازم است که برای رفع اشتباه گرفتن تقیه (به عنوان بستر فعل یا ترک و موقعیت خاص در زندگی) با حکم رفع قلم (حالت اکراه و اجبار) نکته ای خاطر نشان گردد و آن این است که تقیه از مقوله ی کیفیت، متی، و این است و حکم رفع از مقوله ی وضع؛ یعنی اگرچه دو نهاد جدا از هم دارند، لیکن در مناط حکم له ناظر به حفظ حرمات است، این یکی (تقیه) بستر برای آن یک (حکم رفع قلم) قرار می گیرد. بنابراین تقیه نسبت به آن حکم، استقلال موضعی دارد و ظرف آن قرار می گیرد (هم در موقعیت امن و هم خطر).
به عبارت دیگر، نوعی اکراه (به معنای دیگری) در موقعیت امن نیز هست و آن به خطر افتادن وضعیت سلامت جامعه و مکتب در صورت ترک یا فعل کار خاصی است. لذا باید آن کار خاص را از باب تقیه و به داعی اکراه ترک نمود یا انجام داد.
منبع: نشریه امامت شناسی 88-87.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد